
این روزها دیگر خبری از پویایی و بالندگی انتشارات امیرکبیر نیست. عبدالرحیم جعفری با آرزوهای بزرگ، سنگ بنای انتشاراتی را در عرصه فرهنگ این مرز و بوم گذاشت که روزی به یکی از معتبرترین و بزرگترین موسسات انتشاراتی ایران تبدیل شد. پس از آنکه انتشارات امیرکبیر را به سازمان تبلیغات اسلامی واگذار کردند این انتشارات هر روز نحیفتر از روز گذشته شد و عبدالرحیم خان جعفری چشم انتظار فرزندش بود...
دیدارنیوز ـ مسلم تهوری: عبدالرحیم جعفری در ۱۲ آبان ۱۲۹۸ شمسی در بالاخانه یکی از کاروانسراهای بازارچه عباسآباد تهران متولد شد. بچه جنوب شهر، فقر را با گوشت و پوست و استخوانش حس کرده بود. او وقتی به دنیا آمده بود که تمام مردم با فقر و گرسنگی به واسطه قحطی بزرگ دست و پنجه نرم میکردند؛ مضافا آنکه عبدالرحیم شش سال بیشتر نداشت که پدرش سفری بی بازگشت به مشهد داشت. شاید تنها دوره خوشی عبدالرحیم جعفری در کودکی مدت کوتاهی بود که تحت سرپرستی خانواده منتخبالملک، معاون وقت وزارت امورخارجه قرار گرفت و چندی طعم آسایش و رفاه را چشید. خانواده منتخبالملک او را تقی صدا میکردند و او وقتی در مدرسه نام فامیلش را میپرسیدند خودش را تقی منتخبالملک معرفی میکرد.
ایام خوش دوران صباوت دولت مستعجل بود و دیری نگذشت که منتخبالملک به افغانستان مأمور شد و جعفری و مادرش دوباره تنها و بیسرپرست ماندند. درد نان و آب، عبدالرحیم را مجبور کرد ترک تحصیل کند و به کارگری مشغول شود. مادرش دلچرکین و مأیوس دست کودکش را گرفت و به چاپخانه علیاکبر علمی به کارگری برد به این امید که حالا که از درس و مدرسه دور افتاده حداقل با کار در چاپخانه سر و کارش با کتاب باشد و خواندن و نوشتن را از یاد نبرد.
عبدالرحیم جعفری سالها برای علمی کار کرد، در این مدت به پیشنهاد علمی با دختر برادر وی ازدواج کرد و زندگی مستقلی تشکیل داد. منتهی عبدالرحیم آرزوهای بزرگی در سر داشت. او در خانوادهای فقیر به دنیا آمد، اما قرار نبود تا آخر عمر در فقر و نداری به سر ببرد. کارگری جواب آرزوهای او را نمیداد. سرانجام با ده ـ دوازده هزار تومانی که در سالهای کارگری پس انداز کرده بود در ۲۸ آبان ۱۳۲۸ در اتاقی در طبقه دوم چاپخانه آفتاب، واقع در خیابان ناصر خسرو، انتشارات امیرکبیر را پایهگذاری کرد.
جعفری بنا نداشت شبیه انتشارات علمی و اسلامیه باشد. قصد داشت طرحی نو دراندازد. وی در مورد ایدههایش در انتشارات امیرکبیر گفت: «من از همان اول که شروع به کار کردم دلم میخواست دست به کارهای نو بزنم. دلم میخواست کتابهای خوبی چاپ کنم. دیگر از رستم نامه و حسین کرد شبستری خسته شده بودم. سرمایهام کم بود، اما به دنبال شهرت و افتخار بودم. دنبال کارهای نو و اینکه نویسندهها و شاعر نو پیدا کنم. این کار را هم کردم، سراغ جوانترها رفتم و کتابهایشان را چاپ کردم. آدمهایی مثل سیمین بهبهانی، مینا اسدی، رهی معیری... رهی معیری به چه سختی قبول کرد کتابش را چاپ کنم. آنقدر دنبالش دویدم، آنقدر دنبالش دویدم، آنقدر جلوی خانهاش بست نشستم که خودش خسته شد. آن روزها انتشاراتیها اصلا به فکر چاپ آثاری که توسط خانمها نوشته میشد نبودند. فقط دیوان اشعار پروین اعتصامی بود که برادرش ابوالفتح اعتصامی آن را چاپ کرد. البته برادرش ناشر نبود، فروشگاه ابزار داشت، ولی کتاب را که چاپ کرد خیلی پرفروش شد. من یکی از اولین ناشرانی بودم که دیوان اشعار خانمهایی مثل فروغ فرخزاد و سیمین بهبهانی را منتشر کردم».
داستان رابطه کاری عبدالرحیم و فروغ فرخزاد هم در نوع خود شنیدنی است. عبدالرحیم خان جعفری میگوید: «فریدون کار مرا به فروغ معرفی کرد. یک روز در مغازه نشسته بودم که دیدم فریدون همراه یک خانم از در آمدند تو. زن چهره محجوبی داشت. از همان اول فهمیدم که فروغ فرخزاد است کتابش ـ اسیر ـ را داد به من که منتشر کنم. طرح جلدش را دادم به آقای بهرامی که نقاشی یک مرغ در قفس را برای آن طرح زده بود. پرفروش شد، دیوار و عصیان را هم من چاپ کردم، اما بدبختانه زمانی که میخواست «تولدی دیگر» را چاپ کند، من سخت درگیر چاپ کتابهای درسی بودم؛ آمد و گفت: آقای جعفری این دفتر شعر جدید من است میخواهم چاپش کنید. گفتم: از خدا هم بخواهم، ولی سرم خیلی شلوغ است. میترسم کتاب دیر آماده شود یا آن جور که دلت میخواهد در نیاید من شرمندهات شوم. روی این چیزها خیلی حساس بود، اینکه کتاب به موقع آماده شود و شکیل باشد. رفت و کتاب را به انتشارات مروارید داد. از معرفتش خیلی خوشم آمد. با اینکه میدانست گرفتارم، ولی باز آمده بود سراغم. چون میدانست اگر بی خبر کتاب را به کس دیگری بدهد دلگیر میشوم».
انتشارات امیرکبیر در طول سالهای مدیریت جعفری یا به قول دوستانش آتقی به بالندگی رسید، اما تا رسید خونها به جیگر آتقی کرد. انتشارات امیرکبیر به واسطه انتشار و شکست کتاب حجیم تاریخ علوم، عملا ورشکسته شد و چیزی نمانده بود که رویای دور و دراز عبدالرحیم جعفری برای انتشاراتش بدل به خاکستر شود. اما به واسطه کمک و ابتکار میرزا ابوالقاسم گلشن، از معتمدین بازار، انتشارات امیرکبیر نه تنها از ورطه نابودی نجات یافت بلکه صاحب نخستین فروشگاه خود در خیابان ناصرخسرو هم شد و کم کم به واسطه نشر کتابهایی مثل تاریخ هیجده ساله آذربایجان و تاریخ مشروطه و گرفتن امتیاز انحصاری نشر آثار صادق هدایت، کار انتشارات رونق گرفت. چاپ آثاری مثل فرهنگ معین نیز بر اعتبار انتشارات افزود تا اینکه با آغاز دهه چهل آنچه عبدالرحیم خان جعفری انتظارش را میکشید بالاخره روی داد.
او در طول سالها خدمت به عرصه فرهنگ این مرز و بوم ۲۸۰۰ عنوان کتاب چاپ کرد و ۱۲ کتاب فروشی تأسیس کرد و موفق به دریافت لوح تقدیر از «دایرهالمعارف بزرگ اسلامی» شد.
بعد از انقلاب متأسفانه ورق برگشت و در سال ۱۳۵۸ به حکم دادگاه انقلاب انتشارات امیرکبیر مصادره شد و به سازمان تبلیغات اسلامی واگذار شد و خودش روانه زندان شد. جعفری در کتاب خاطراتش چندین بار به بعضی از موارد اتهامش مانند: انتشار کتابهای صادق هدایت و بزرگ علوی؛ انتشار چهار جلد «تاریخ اجتماعی ایران»؛ انتشار کتاب «مردان خودساخته» که در آن به رضاشاه بهعنوان یکی از مردان خودساخته پرداخته شده بود؛ انتشار کتابهای علی دشتی؛ انتشار کتاب «شاه جنگ ایرانیان»؛ نوشتن نامه به شاه برای دریافت طلب از شرکت طبع و نشر کتابهای درسی ایران؛ چاپ تصویری از او و همکارانی که در تهیه و نشر «شاهنامه امیرکبیر» سهیم بودند در کنار فرح پهلوی؛ و داشتن سهام شرکت سهامی افست، که سهامدار عمدهاش سازمان شاهنشاهی بود، اشاره میکند. اما چنانکه جعفری نوشته، مهمترین دلیل بازداشت، زندانی شدن و مصادره اموال او مشکلاتی است که با اسماعیل رائین پیدا میکند.
به نوشته جعفری، انتشارات امیرکبیر پس از مکاتبه با اسماعیل رائین که در آن زمان در انگلستان بود، اجازه انتشار کتاب معروفش «فراماسونری در ایران» را کسب میکند و در تمام مراحل چاپ کتاب او را در جریان امر قرار میدهد. رائین که به سختی بیمار بود، در تابستان ۱۳۵۸ یک سوم از حقالتألیف خود را بدون دادن «رسید» در چند مرحله از جعفری دریافت میکند. مشکل از زمانی آغاز میشود که ناشر برای پرداختهای بعدی، «رسید» دریافتهای قبلی را از رائین طلب میکند و او بر میآشوبد. پس از چند ماه کشمکش در دادگستری و دادستانی انقلاب، رائین به همراه تعدادی از ماموران دادستانی به امیرکبیر میرود. کارگران امیرکبیر علیه او شعار میدهند و دقایقی بعد رائین در دفتر انتشارات امیرکبیر در اثر سکته قلبی در میگذرد و دردسرهای بزرگی که به زندانی شدن او و مصادره موسسه امیرکبیر انجامید، آغاز شد.
محمد محمدی اردهالی، رئیس اتحادیه ناشران در سالهای پیش از انقلاب گفت: «وقتی آقای جعفری را گرفتند، ساعت ۶ صبح، خانوادهاش به خانه ما آمدند و خبر دادند. من به زندان رفتم، با واسطه، بازپرس او را دیدم و گفتم بین مردی مثل تو و انقلاب اسلامی اختلاف نظر هست، اما تضاد نیست. تو نباید اینجا باشی، همان زمان همه کارهای لازم را برای آزادی او انجام دادیم، اما چون مسئول پرونده مرخصی گرفته بود، ناچار شب عید آزاد نشد. با این حال نتوانستیم جلوی تصمیمات برخی آدمهای تازه به دوران رسیده را بگیریم و فقط جعفری را از اعدام نجات دادیم».
پس از آنکه انتشارات امیرکبیر به سازمان تبلیغات اسلامی واگذار شد روز به روز کم فروغتر از قبل شد. معالأسف در طول این سالها دیگر از شکوه و بالندگی انتشارات امیرکبیر خبری نبوده و نیست و فقط بوی احتضار است که به مشام میرسد. پیرمرد در طول سالها چشم انتظار بود بار دیگر انتشارات امیرکبیر را در دست بگیرد. او معتقد بود انتشارات امیرکبیر مرده است و قصد داشت زندهاش کند، اما چشمان منتظرش ناامید شد و در روز ۱۱ مهر ۱۳۹۴ و در سن ۹۶ سالگی در بیمارستان ایرانمهر، بیفروغ شد.