گذری بر انقلاب اسلامی ایران در چهلمین سال وقوع؛
مهم ترین علت وقوع انقلاب، دیکتاتوری شاه و سیاست بسته او بود
در تمام جوامع دنیا این مشکل به وجود آمده که هر وقت طبقه متوسط قدرت را در دست گرفته دچار این تجزیه و فروپاشی در درون خود بوده است. هم از نظر طبقاتی یعنی از نظر اقتصادی و هم از نظر ایدئولوژیکی یعنی سیاسی. اما در ایران این جریان خیلی شدیدتر بود. طبقه متوسط ضمن اینکه خودش خیلی سیال بود، در عین حال این طبقه، یک ایدئولوژی را به ایدئولوژی سیاسی تبدیل کرد که این هم نمیتوانست ایدئولوژی طبقه متوسط باشد و آن ایدئولوژی اسلام سیاسی بود.
دیدارنیوزـ
هوشنگ امیراحمدی: اجازه دهید من در چند بخش «ماهیت انقلاب اسلامی»، «اهداف انقلاب اسلامی»، «علل به وجود آمدن انقلاب»، «ماهیت رهبری انقلاب»، «سازندگان و رهبران انقلاب» و «عملکرد جمهوری اسلامی» یک ارزیابی داشته باشم.
ماهیت انقلاب
ماهیت ایدئولوژیک این انقلاب، همان طور که از اسم آن پیداست بر مبنای ایدئولوژی اسلامی بود. نیروهای اسلامی هم بعدها حاکم شدند و یک حکومت مذهبی به وجود آوردند. در مورد ماهیت طبقاتی این انقلاب باید گفت: در وقوع انقلاب، منهای طبقات بالای خیلی مدرن که نزدیک به شاه بودند، تمامی طبقات، اعم از مهندسین، معلمان و کارگران و... شرکت داشتند و در کل تمامی طبقات جامعه در آن حضور داشتند، ولی به نظر من ماهیت اصلی این انقلاب، ماهیت طبقه متوسط بود. با اینکه تمامی طبقات در آن حضور داشتند، رهبری این انقلاب را طبقه متوسط به عهده گرفت، بنابراین من آن را انقلاب طبقه متوسط مینامم. اگرچه همه طبقات در آن حضور داشتند، ولی در مجموع به دلیل شرکت طبقات متوسط و پایین و مذهبی، نیروهای سنتی- به معنای نیروهایی که خیلی غربی نشده بودند و ماهیت فرهنگی بومی و سنتی داشتند- در مقابل نیروهای مدرن، بیشترین نقش را در این انقلاب داشتند.
اهداف انقلاب
این انقلاب برای آزادی، استقلال و عدالت بود. از طریق شعارهایی که داده میشد مشهود است. در عین حال نیرویی که رهبری را به عهده داشت، مردم را قانع کرد که همه این آرمانها در چارچوب یک حکوت اسلامی به وجود میآید. ما میدانیم رهبری اصلی این انقلاب دست آیت الله خمینی بود و به عنوان یک رهبر مذهبی، خواستار یک حکومت اسلامی بود. وی قول داد که تمام خواستههای مردم اعم از آزادی، استقلال و عدالت را حکومت اسلامی به آنها میدهد. اگر بخواهم دقیقتر در مورد این اهداف صحبت کنم باید بگویم این انقلاب، دو هدف مشخص تری داشت که استقلال و آزادی و عدالت زیر مجموعه آن قرار داشت؛ یکی براندازی شاه بود، چون تحقق شعار آزادی و برقراری عدالت مستلزم برکناری شاه بود، کما اینکه خود شاه هم درصحبت مهمی که داشت؛ وجود نابرابری و نبود عدالت را پذیرفت و قبول کرد که شعارهای استقلال، آزادی و عدالت بر حق است. هدف دوم آمریکا بود، به خاطر کودتا و کمکهایی که به شاه کرده بود و داستان استقلال در واقع زیر مجموعه این هدف بود. هدف نشانه رفتن آمریکا و بعد از آن انگلستان به معنای غرب ستیزی نبود چرا که در شعارهای مردم، مرگ بر فرانسه و هلند و... دیده نمیشد و بیشتر بر آمریکا و بعد انگلستان میتاختند.
علل انقلاب
آیا این انقلاب اجتناب ناپذیر بود؟ در هر صورت این انقلاب رخ میداد. به نظر من در سالهای آخرحکومت شاه، وضعیتی به وجود آمده بود که انقلاب را اجتناب ناپذیر کرده بود و جامعه دنبال تغییر بود. در این رابطه باید به چند مسئله توجه کرد.
ما امروز میشنویم در مورد شاه یک نوستالژی وجود دارد که اگر انقلاب به جود نمیآمد همه چیز درست میشد و به قدری جمهوری اسلامی بد عمل کرده که دوره پهلوی خوب جلوه میکند. البته در بعضی جاها منطقی هم وجود دارد. من دهه ۴۰ و ۵۰ را مد نظر قرار میدهم، چون شاهد جریان در آن زمان هستم.
هیچ کس به اندازه خود شاه مسئول وقوع این انقلاب نیست. به هر حال شاه، یک شاه متجدد بود که میخواست مدرنیزاسیون کند و یک سری پیشرفتهایی که کرد از لحاظ اقتصادی خوب بود و از نظر اجتماعی، ایران تقریبا آزاد بود و مردم مشکل خاصی نداشتند. البته طبقه متوسط، مشکلات کمی داشتند، اما همه فراموش نکنیم بزرگترین مشکل شاه، دیکتاتوری بود، خفقان شدید سیاسی وجود داشت. در اواخر حکومت با حزب رستاخیز، این وضعیت تشدید شد. مهمترین عاملی که باعث این انقلاب شد دیکتاتوری شاه در بخش سیاسی بود و به همین دلیل هم طبقه متوسط در انقلاب، مشارکت عمده داشت، چون طبقه متوسط یک طبقه سیاسی است و برای حرف زدن با مشکل مواجه بود.
طبقات فقیرتر به دلیل توسعه اقتصادی نابرابر، بر علیه شاه قیام کردند. هم نابرابری بین طبقات و هم نابرابریهای منطقهای وجود داشت، لذا به دلیل همین دیکتاتوری سیاسی، مشروعیت خود را از دست داده بود کما اینکه کودتا و سرنگونی مصدق هم مزید بر علت شده بود. بنابراین، این موضوع در مورد نوستالژی که درباره شاه وجود دارد.
جامعه ایران در دوره شاه، به لحاظ سیاسی، جامعه بستهای بود. درست است که بخشی از آن مدرن بود، اما بخش عظیمی از آن سنتی بود و پیشرفت نکرده بود. در زمان شاه یک جامعه اقلیت مدرن و پولدار شکل گرفته بود و در کنار آن، یک جامعه اکثریت بومی و سنتی قرار داشت. در اواخر زمان شاه، فساد خیلی بالا گرفت تا جایی که شاه برخی از نخست وزیران را زندانی کرد. خود شاه هم در سخنرانی معروف خود به دو چیز اشاره کرده و گفت: من صدای انقلاب شما را شنیدم و با شما موافقم که فساد و ظلم وجود دارد. به همین دلیل هم انقلابیون به عنوان اولویت، اولین هدف خود را شاه قرار داده بودند و بعد آمریکا که سلطهای بر سیاست خارجی ایران داشت و در چهارچوب جنگ سرد توجیه میشد.
در اواخر حکومت، بعد از اینکه پول سرشاری از نفت به دست آمد، شاه تصور کرد میتواند دیکتاتوری خود را روی مردم ایران و در خارج از ایران توسعه دهد و میتواند همانطور که با مردم برخورد میکرد، همان رفتار را با آمریکا، اسرائیل و انگستان داشته باشد، لذا انتقاداتی از اسرائیل کرد. حتی در اواخر حکومت به سمت شوروی رفت و آمریکا را نگران کرده بود. در واقع مهمترین علت وقوع انقلاب، دیکتاتوری شاه و سیاست بسته او بود.
رهبری انقلاب
در این بخش در مورد رهبری انقلاب مشخصتر صحبت میکنم. چرا رهبری انقلاب در سال ۱۳۵۷ به دست طبقات متوسط مذهبی افتاد؟ باز هم باید به دیکتاتوری شاه و بخش سیاسی جامعه ایران در زمان شاه برگشت. واقعیت جامعه زمان شاه این بود که شاه بعد از کودتای ۲۸ مرداد با کمک آمریکا و انگلیس و اسرائیل، تشکیلات عریض و طویلی برای سرکوب جامعه از قبیل: ساواک، رکن دو ارتش و گارد جاویدان به وجود آورد و این تشکیلات روز به روز سرکوب کنندهتر شد. اما این نیرو چه کسانی را سرکوب میکرد؟
شاه بعد از کودتای ۲۸ مرداد، تمام نیروهای لیبرال دموکرات و حتی نیروهای چپ از حزب توده گرفته تا لیبرال مذهبی مثل بازرگان و نهضت آزادی، ملی گراهای مصدقی و نیروهای رادیکال مجاهدین را عملاً نابود کرد. گاهی حتی به نیروهای ناسیونالیست هم رحم نکرد، مثلاً پان ایرانیستها را نمیپذیرفت؛ بنابراین در اواخر دوره شاه، هیچ سازمان یا نیروی رهبری کارآمدی برای این نیروها باقی نمانده بود. اما یک نیرو در همین زمان نه فقط زنده ماند بلکه رشد کرد و آن نیروی مذهبی بود. شاه به همان اندازه که نیروهای سکولار ملی را سرکوب کرد، نیروهای مذهبی را سرکوب نکرد. فقط بخشی از نیروهای مرکزی را که از دید شاه با ارتجاع سرخ بودند مثل مجاهد! و بخشی از نیروهای انقلابی که طرفدار آیت الله خمینی بودند، مثل آقای خامنهای و رفسنجایی که در مؤتلفه بودند و مخالف شاه بودند را یا زندانی کرد یا سرکوب میکرد، اما همزمان حسینه ارشاد در حال رشد و تبدیل شدن به یک جایگاه و برند سیاسی میشد.
بخش وسیعی از روحانیت با دربار، حشر ونشر داشتند، افرادی مانند شریعتمداری و امثالهم و بخش کوچکی هم مثل آیت الله خمینی مخالفت میکردند. هر نیروی غیر مذهبی، اگر آن کاری را که آیت الله خمینی در ۱۵ خرداد در قم کرد را انجام میداد شاه او را نابود میکرد. اما آقای خمینی را با احترام به عراق فرستاد و در آنجا سفارش کرد مراقب او باشند. میخواهم بگویم شاه با نیروهای مذهبی، مماشات کرد و به آنان میدان داد و آنها را آزاد گذاشت. شاید ۸۰ درصد کتابهایی که در ایران چاپ میشد متعلق به مذهبیون بود. در درون این نیروهای مذهبی، طبقه متوسط مذهبی بسیار رشد کرد. این افراد قابلیتهای زیادی به دست آوردند، در حالی که هیچ حزب و سازمانی وجود نداشت، به وفور مسجد و حسینیه و منبر روحانیون وجود داشت. یک عده از این روحانیون در رادیو و تلویزیون رسمی حکومت، صحبت میکردند، بنابراین باز هم سیاست غلط شاه موجب شد که مذهبیها قدرتمند بمانند و رشد کنند در حالی که بقیه نیروهای غیر مذهبی که دموکرات یا چپ یا ملی بودند سرکوب شدند.
شاه خودش هم مذهبی بود، مثلاً میگفت: من خواب دیدم از اسب افتادم حضرت ابوالفضل با دستهای مبارکش من را گرفت؛ و یا برای زیارت به مشهد و حج رفت. در خصوص اینکه چرا شاه این کارها را کرد، یکی از دلایل آن جنگ سرد بود و اینکه خودش ضد چپ و دموکراسی و حقوق بشر بود. از طرف دیگر، شاه یک فرد بسیار ضعیف النفس و ترسو بود. کتابهای زیادی در مورد شخصیت شاه نوشته شده که بهترین آن آثار، از «ماروین زاونیس» استاد دانشگاه شیکاگو آمریکاست. وی میگوید که شاه بسیار ضعیف بود، البته این مسئله در خاطرات علم هم آمده است.
شاه همیشه نگران بود و یک احساس آسیب داشت. به همین دلیل هم، چون با تودهای ها، چپ و کمونیستها و دموکراتها به دشمنی پرداخته بود به مذهبیها پناه برده بود و مذهبیها به او یک حس اعتماد به نفس میدادند و تکیه گاهی برای شاه ضعیف النفس شده بودند. آمریکایی هم به خاطر اینکه میخواستند یک کمربند سبز در ایران علیه شوروی کمونیست ایجاد شود در خارج و داخل، اقداماتی میکردند که نیروهای مذهبی، بیشتر شکل بگیرند، اما شاه خود مهمترین مسئول این جریان بود.
وقتی به مقطع انقلاب رسیدیم جبهه ملی، دموکراتها و نیروهای ملی، قدرت سازمانی مالی و رهبری نداشتند که انقلاب را رهبری کنند. تنها نیرویی که باقی مانده بود مذهبیون بودند که هم پول داشتند، هم مسجد و تکایا را در اختیار داشتند و هم اینکه در همه جا از دربار گرفته تا ارتش، نفوذ داشتند، بنابراین خیلی طبیعی بود که بتوانند رهبری انقلاب را از آن خود کنند. از طرفی هم آقای خمینی حاضر نشد با نیروهای ملی ائتلافی داشته باشد. اگر چه در اوایل، کم یا زیاد به آنها فضا داد، ولی آن فضا به سرعت بسته شد.
این نیروی مذهبی متوسطی که رهبری انقلاب را به عهده گرفته و بعد از انقلاب هم به حکومت رسیدند چه خصوصیاتی داشت و چرا نتوانستند انقلاب اسلامی را به آرمانها و اهداف خود مثل آزادی، استقلال و عدالت برساند؟ چرا این رهبری طبقه متوسط شکست خورد؟ در سال ۱۳۶۹ من یک کتاب به نام «انقلاب و گذار اقتصادی، تجربه ایران» چاپ کرده ام که ده سال اول انقلاب را توضیح میدهد. این کتاب ترجمه شده امیدوارم در این چند ماه آینده در ایران چاپ شود. ده سال اول انقلاب، نطفه تمام چیزهایی که به وجود آمد را در خود دارد که در این کتاب شرح داده شده است.
ابتدا در مورد ماهیت طبقه متوسط اعم از مذهبی و غیر مذهبی صحبت کنم. طبقه متوسط از نظر طبقاتی، یک طبقه ناپایداری است. بخشی از طبقات متوسط به سوی طبقه بالا نگاه میکند. یک گروه از این طبقه که پایینتر هستند معمولاً فقیر میشوند و به سمت طبقه پایین سوق پیدا میکنند و در جامعه هم مدام طبقه متوسط جدید به وجود میآید. طبقه متوسط، طبقه دائماً در حال تحول و تغییر و تجزیه در درون خودش است لذا درون این طبقه، اعتقاد و اعتماد دائم وجود ندارد. این طبقه از انسجام برخوردار نیست، حتی انسجام فکری هم ندارد، در این بین، عدهای میخواهند ایدئولوژی طبقه متوسط درست کنند.
در تمام جوامع دنیا این مشکل به وجود آمده که هر وقت طبقه متوسط قدرت را در دست گرفته دچار این تجزیه و فروپاشی در درون خود بوده است. هم از نظر طبقاتی یعنی از نظر اقتصادی و هم از نظر ایدئولوژیکی یعنی سیاسی. اما در ایران این جریان خیلی شدیدتر بود. طبقه متوسط ضمن اینکه خودش خیلی سیال بود، در عین حال این طبقه، یک ایدئولوژی را به ایدئولوژی سیاسی تبدیل کرد که این هم نمیتوانست ایدئولوژی طبقه متوسط باشد و آن ایدئولوژی اسلام سیاسی بود. طبقه متوسط، اسلام را به ایدئولوژی سیاسی خود تبدیل کرد و بدین سان، مشکل دیگری به اختلافات درون طبقاتی خود اضافه کرد.
باید در نظر داشت اسلام، ایدئولوژی همه طبقات است وخاص یک طبقه نیست. اسلام مانند کمونیسم و سوسیالیسم یا سرمایه داری نیست که خود را محدود به یک طبقه کند، بنابراین طبقه متوسط با این ایدئولوژی دچار دردسر شد. عدهای این ایدئولوژی را برای طبقات مستضعفین فرض کردند و عدهای هم در بازار و جاهای دیگر میگفتند پیغمبر تاجر بوده و تمام خلفای اموی و عباسی ثروتمند بودند و همه هم مسلمان بوده اند و اسلام خاص طبقه متوسط یا طبقه فقیر نیست، این وسط عدهای گفتند اسلام نه مختص طبقه بالا است و نه پایین بلکه خاص طبقه متوسط است و باید طبقه متوسط از این ایدئولوژی برای مقاصد سیاسی مثل توسعه سیاسی استفاده کند. بی دلیل نیست که اصلاح طلبان ما و تحول خواهان از طبقات متوسط هستند که میخواهند از اسلام، ایدئولوژی تحول یا اصلاحات بسازند و اشتباه کار همین جا است و به همین دلیل هم پیش نمیرود، چون نمیتوان اسلام را خاص طبقه متوسط دانست. طبقه متوسط از یک طرف خودش دچار چندگانگی و آشوب درونی و تجزیه دائمی بود و ایدئولوژی اسلامی، چون دین بود، باز هم دچار تشتت بیشتری شد. به همین دلیل میبینیم بلافاصله بعد از انقلاب، درون مذهبیها جناح بازیها شکل میگیرد، مثل روحانیون مبارز و نیروهای بازار مؤتلفه و این موضوع در رهبری انقلاب مشکلاتی ایجاد کرد که قابل حل نبود. این مسئله باعث شد هیچ وقت این حکومت نتواند یک برنامه اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و یا اجتماعی منسجم داشته باشد. این جریان تحزب و جناح بازیها به قدری عمده شد که اکنون دهها نوع حزب تندرو و دهها نوع اصلاح طلب داریم، دلیل آن هم مشکل طبقاتی خود طبقه متوسط و دوم ایدئولوژی طبقه متوسط است. تا این ایدئولوژی از میدان سیاست خارج نشود و تا جامعه برای طبقه متوسط وارد میدان نشود، اتفاق مثبتی رخ نمیدهد.
در یادداشت دیگری به برخی موضوعات مهم دیگر در باب انقلاب اسلامی ایران خواهم پرداخت.