قاسم یزدان پناه، مشاور سابق وزیر آموزش و پرورش در امور مشارکتهای بین بخشی یادداشتی را با عنوان واقعبینی در مدیریت آموزشوپرورش؛ از جلسهسازی تا عملگرایی برای دیدارنیوز ارسال کرده است که می خوانید.

دیدارنیوزـقاسم یزدانپناه: در دو سال اخیر بیش از پنجاه جلسه درباره آموزشوپرورش با حضور رئیسجمهور محترم برگزار شده است؛ عددی که اگرچه نشان از توجه دارد، اما هنوز پاسخ نمیدهد که این همه جلسه چه تغییری در مدرسه، کلاس، معلم و زندگی دانشآموز ایجاد کرده است؟
واقعیت این است که در کشور ما فاصلهای بزرگ میان «جلسه» و «اقدام» وجود دارد. جلسه برگزار میشود، حرفهای خوبی زده میشود، تأکیدهای رئیسجمهور هم کم نیست؛ اما بعد از آن چه؟ گروههای اجرایی، فکری، اداری و بودجهای چقدر این سخنان را تبدیل به کار و نتیجه کردهاند؟
این سؤالها را باید جدی پرسید؛ چون گاهی گرفتار همان بیماری قدیمی مدیریت میشویم: توهم خود موفق پنداری!
به تجربه فهمیدهام که بعضی مدیران گرفتار حالتی میشوند که اسمش را میگذارم «توهم خودموفقپنداری». از همان روزهای اول که میآیند، شروع میکنند به نقد تند مدیران قبلی؛ انگار تمام مشکلات عالم از آنها بوده است. چند بخشنامه میدهند، چند جلسه میگذارند، و اطرافیانِ همیشه حاضر آماده، چنان تعریف و تمجید میکنند که مدیر کمکم باورش میشود واقعاً کاری کرده! از همینجا توهم شروع میشود.
این بیماری فقط در سطح سازمانها نیست؛ در سطح استانها، وزارتخانهها و حتی برنامهریزیهای کلان هم دیده میشود. یکبار جدول نرخ بیکاری استانها را نگاه میکردم؛ یکی از استانها بیستویک درصد بیکاری داشت، اما هر سخنرانی مدیرانش پر بود از «تحول بینظیر»، «برنامه کمسابقه»، «رشد خیرهکننده» و دهها اصطلاح قشنگ دیگر!
روی کاغذ همه چیز عالی بود، در عمل هیچ چیز تغییر نکرده بود.
با خیالپردازی، و جلسه بیکاری حل نمیشود؛ طلاق کم نمیشود؛ اعتیاد ریشهکن نمیشود؛ شادابی اجتماعی و عدالت آموزشی به وجود نمیآید. خیال هیچ هزینهای ندارد و اتفاقاً خیلی هم شیرین است. اما کار واقعی، رنج دارد، مقاومت دارد، برنامه میخواهد و مهمتر از همه پشتکار و شجاعت.
در کودکی پدرم حکایتی میگفت که همیشه در ذهنم مانده: روستاییای که سبد تخممرغ روی سر داشت و در راه شهر، آنقدر در خیال پیش رفت که صاحب گله شد، زمین خرید، خان روستا شد و مردم برای پابوسیاش خم میشدند! هنوز سلامش را کامل نکرده بود که از خواب خیال پرید؛ چون میدید قدش خم شده و همه تخممرغها شکستـه روی زمین ریختهاند. این حکایت امروز هم برای مدیریت و حکمرانی ما کاملاً مصداق دارد.
همین نگاه را اگر به آموزشوپرورش بیاوریم، سؤالهای جدی مطرح میشود:
_اگر رئیسجمهور بیش از پنجاه جلسه گذاشته، آیا جلسه کافی است؟
_پس از جلسه، گروههای فکری و اجرایی چه کردهاند؟
_دولت برای تبدیل این توجه به نتیجه واقعی چه امکانات، بودجه، نیرو، و اختیار در نظر گرفته؟
_در وضعیت جنگ اقتصادی و تحریم، چقدر از این برنامهها واقعاً قابل انجام است؟
_با این تنوع عجیب مدارس، چه سیاست منسجمی باید اتخاذ شود؟
_آیا سه سال باقیمانده دولت برای برنامهریزی بلندمدت کفایت میکند؟
_در یک برنامه سهساله مشخص، دقیقاً چه تحولهایی ممکن و قابل اندازهگیری است؟
اینها سؤالهای اساسی است.
امروز آموزشوپرورش بیش از جلسه و بخشنامه، نیازمند واقعبینی مدیریتی است. نه واقعبینی تلخ و ناامیدانه، بلکه واقعبینی عملی:
دیدن واقعیتها، قبول دشواری، ساخت برنامه درست، تخصیص منابع، و مهمتر از همه پیگیری مستمر و بدون هیجان.
در دنیای مدیریت، نه خیالپردازان پیروز میشوند، نه سخنوران.
برنده واقعی کسانیاند که میان اندیشه و عمل پلی واقعی میزنند؛ کسانی که میدانند مسیر تحول پر از مانع است، اما قدمبهقدم پیش میروند.
دولت و مورد خاص مورد توجه آموزشوپرورش ما، نیاز دارد از فضای «گزارشسازی و جلسهسازی» فاصله بگیرد و وارد مرحله کار، سنجش و نتیجه شود.
جلسه آغاز راه است، نه پایان آن؛ و مدیرانی که فقط در حرف پیروزند، در واقعیت مردم را سردرگم و بیاعتماد میکنند.
راه درست، همان راهی است که خیال و آرمان را در خدمت اقدام قرار میدهد، نه جایگزین آن.