
عباس عبدی، رونامه نگار و فعال سیاسی معتقد است که سیاستمدار اصلاحطلب حق ندارد که سیاست ریسکی را انتخاب کند و براندازی، یک سیاست ریسکی است. او درباره انتخابات اخیر هم میگوید: حکومت در ۱۴۰۳ میدانست پزشکیان رای میآورد.
دیدارنیوز: عباس عبدی، رونامه نگار و فعال سیاسی اصلاحطلب از وضعیت فعلی کشور، وفاق، اصلاح طلبان، براندازی، دوران محمد خاتمی و مسعود پزشکیان صحبت کرده است.
در ادامه بخشهایی از گفتگوی عباس عبدی با خبرآنلاین را میخوانید.
«وفاق» و «به رسمیت شناختن» بنیان اصلاحطلبی است
وفاق و به رسمیت شناختن دیگری، بنیان اصلاحطلبی است. اگر این را بپذیریم، آن زمان نتایج دیگری هم به این اصل بار میشود. بارها گفتهام که فرض کنید در بورس، پول دارید و سرمایهگذاری در آن میکنید. دو نوع آدم در بورس فعالیت میکنند. یک سری آدمهایی که یک سبد سهام میخرند. این سبد سهام، ترکیبی از ۵۰ تا ۵۰۰ سهام از شرکتهای بزرگ است.
بنابراین، سود آن همیشه با مقداری خیلی کم و زیاد، نزدیک و متناسب با متوسط تغییرات بورس است. در واقع هیچ سهامی را نخریدهایم، بلکه در کل تغییرات بورس سهیم شدهایم. اما برخی افراد ریسکی هستند و سهامی را میخرند که پایدار نیست. ناگهان ممکن است در طول یک سال، ارزش این سهام سه تا چهار برابر شد و فرد سود عجیبی میکند، اما از طرفی میبینیم احتمال دارد که آن سهام سقوط کند و کلا نابود میشود. این، یک سیاست ریسکی است.
براندازی یک سیاست ریسکی است؛ اصلاحطلبی از قمار سیاسی پرهیز میکند
در سیاست هم، سیاستمدار اصلاحطلب حق ندارد که سیاست ریسکی را انتخاب کند. براندازی، یک سیاست ریسکی است. در بورس، سیاست ریسکی میتواند هم باعث ورشکستگی ناگهانی خود ریسککننده و هم سود چند برابری شود. اما در سیاست کم ریسک نه ورشکست میشوید و نه ناگهان سود فراوان میکنید بلکه سبد شما با متوسط بورس بالا میرود. سیاست اصلاحطلبانه از قمار سیاسی پرهیز میکند. قماربازها مدام میبازند و نمیتوانند عقبنشینی کنند. میبازند و بعد میگویند در قمار بعدی میبرند، اما دوباره میبازند و میبینید که هیچ ندارند و آس و پاس شدهاند.
سیاست اصلاحطلبی، مبتنی بر عقلانیت و میانگین است. به همین دلیل رای دادن، در حد معقول، یک رکن است. ما در همین انتخابات پارسال کار خاص و عجیب و غریبی نکردیم. ۲۵-۲۶ روز فعالیت کردیم و مردم هم آمدند و رای دادند. هیچ کس هم هزینهای متحمل نشد؛ سودش هم به نسبت هزینه خیلی خوب بود. اما وقتی به سیاست جنبش چریکی نگاه میکنید، میبینید دهها و صدها نیروی درست و حسابی و جوان مملکت در آن ماجرا کشته شدند، به امید اینکه هیمنهای را از بین ببرند و چیزی جای آن بیاورند. در حالی که سرمایه سنگینی بود. خیلیهای دیگر هم ضربههای دیگری خوردند که خدا میداند. تا آخرش چیزی به دست بیاورند و بعد بگویند این چیزی نبود که میخواستیم. اما در هیچ یک از مراحل سیاستورزی خود هم نمیتوانند عقبنشینی کرد. چون برایش آنقدر هزینه پرداخت شده که دلشان نمیآید کوتاه ببایند.
بخش اعظمی از سیاستهای حکومت اصلاحطلبانه نیست
در حالی که سیاست اصلاحطلبانه اینطور نیست. بخش اعظمی از سیاستهای حکومت ایران با این معیار اصلاحطلبانه نیست. شما همین الان با موضوع ناترازی انرژی مواجه هستید. چرا این ناترازی به وجود آمد؟ چون هرچه جلوتر میرود، عقبنشینی از آن سختتر میشود. زمانی بنزین هزار تومان بود و میشد آن را ۱۲۰۰ تومان قیمتگذاری کرد. ۲۰ درصد قیمت آن اضافه میشد و جبران میشد. اما اگر امروز بخواهید ۲۰۰ تومان اضافه کنید چیز مهمی نیست. اگر هم بخواهید ۱۰ هزار تومان اضافه کنید، میترسید. نباید اجازه داد که در سیاست گذاری در رابطه با خارج و اقتصاد و فرهنگ این نوع سیاست دخیل شود.
سیاست درباره حجاب، سیاستی مغایر با این درک از روش و تعریف اصلاحات است. اجازه نمیدهد که فرد از آن عقبنشینی کند، چون عقبنشینی را به منزله شکست میداند. در حالی که عقبنشینی اصلاحطلب هیچ وقت نباید به منزله شکست باشد. اینها دو ویژگی اصلی است که میگویم.
ویژگیهای دیگر بر اساس مشارکت است. یعنی میگویید که باید افراد را جمع کنیم تا تفاهم و گفتوگو کنند. اگر من و شما روی یک نقطه تفاهم کنیم، خیلی بهتر از این است که نقطه خوبی را بدون تفاهم با شما تعیین کنم. چون شما با آن همراهی نخواهید کرد و این خودبهخود گیر میکند. اینها بخشی از مهمترین مجموعه اصول اصلاحطلبی است و من به صورت پیش قرارداد از اصلاحطلبی دفاع میکنم. فکر هم نمیکنم دلیلی داشته باشد که از آن کوتاه بیاییم. ما تجربه ضدیت با اصلاحطلبی را شصت سال پیش داریم و هنوز هم هزینهاش را میپردازیم.
دوره دوم خاتمی نماد شکافت قدرت و مسئولیت شد
اما اشکال مهمتر اصلاحطلبان این بود که به شکاف بین قدرت و مسئولیت تن دادند. اگر پیگیر مطالبم باشید، خاتمی هم دو سه بار این را علنی یا خصوصی گفته که عبدی تنها کسی بود که به من گفت دور دوم نامزد نشوم. منطقم این نبود که خوب نیست بیایید. منطقم این بود که وقتی میخواهید بیایید، باید بگویید که این کارها را میخواهم بکنم و این اختیارات و مسئولیتها را دارم. اما اگر قرار است مسئولیت داشته باشید و اختیارات و قدرت نداشته باشید، برای چه میخواهید بیایید؟ زیر بار هر شکافی بروید، زیر بار این شکاف نمیشود رفت. مثلا، شما که اینجا نشستهاید و با من صحبت میکنید، از قبل با مدیریت خبرآنلاین توافق کرده و سوال طراحی کردهاید. اما اینجا دیگر آزاد هستید که کار خود را انجام دهید. اما اگر بخواهند بگویند که این کار را نکنید و جور دیگری انجام دهید، نمیتوانید کار کنید.
دوره دوم خاتمی – به نظرم – نماد شکافت قدرت و مسئولیت شد. در شکاف قدرت و مسئولیت شما دیگر نمیتوانید کار مفید و موثری انجام دهید. هرکسی باید متناسب با قدرتش مسئولیت داشته باشد.
اتفاقات ۸۸، در سیاست اصلاحطلبانه نبود
وقتی اصلاحطلبان این دو اصل را نادیده گرفتند، در سرازیری افتادند. سال ۸۴، برایشان یک بحران به دلیل اشتباهات درست شد. بدترین بحرانشان در ۸۸ رخ داد که فکر نمیکنم کسی بهاندازه من سال ۸۸ را نقد کرده باشد. اساسا آن فرآیند در سیاست اصلاحطلبانه نمیگنجید.
خوشبختانه در سال ۹۲ شرایطی پیش آمد که توانستند به هر دلیلی برگردند. اما معتقدم که در این بازگشت همه چیز هم در دست خودشان نبود بلکه بیشتر هاشمی و روحانی بودند و آنها هم مسیر خود را طی کردند. در عمل تصور مردم این است که اصلاحطلبان نتوانستند کاری کنند. چون چسبندگی بین اصلاحطلبان و اصلاحطلبی ایجاد شد، خیلیها گفتند اصلاحطلبی بلاموضوع است. در حالی که کسی فکر نمیکند انقلابیها این وسط چه کاره هستند؟ یک بخش از انقلابیون در حکومت هستند که دارید آنها را میبینید.
فاجعه آن بخش انقلابیون خارج از حکومت را هم داریم میبینیم. اگر قرار باشد داوری کنیم، چرا کسی به آنها بخواهد دل ببندد؟ فکر میکنم شاید این دو دلیل مهمترین عامل بود. اما معتقدم که اگر چنانچه اصلاحات همین مسیر موجود مقداری موثرتر و بیشتر شود مردم به سوی اصلاحطلبی برمیگردند. هنوز هم مردم در نظرسنجیها به تغییرات بر اساس اصلاحات بیشتر رغبت نشان میدهند تا تغییرات رادیکال.
اگر پزشکیان به انتخابات نمیآمد مشارکت زیر ۳۰ درصد میشد
اما دی ماه ۹۶ و آمدن ترامپ سیستم سیاسی در ایران را به مسیری برد که مردم به قول ورزشکارها ناگهان خالی کردند. از انتخابات ۹۶ تا دی، حدود ۷ ماه فاصله بود. معتقدم از آنجا مسیر، به این صورت پیش رفت. مشارکت ۵۰ درصد هم به نظرم خیلی زیاد است؛ این ۵۰ درصد در ۱۴۰۳ رخ داد. اگر قبل از آن را حساب کنیم، روی ۳۵ درصد بود. اگر پزشکیان این بار نبود، به احتمال زیاد زیر ۳۰ درصد مشارکت داشتیم.
حکومت در ۱۴۰۳ میدانست پزشکیان رای میآورد
حکومت همان زمان باید متوجه میشد. اما اتفاقی که ۱۴۰۳ رخ داد این بود که تقریبا این موضوع را از اول میدانستند. اپوزیسیونها و منتقدان شک داشتند، اما آنها - حکومت - بهتر میدانستند که پزشکیان رای میآورد. درکشان از جامعه معقولتر شده است؛ بنابراین اتفاقات ۷۶ را باید روی این پایه تحلیل کنیم. درک حکومت از اصلاح طلبها که آن زمان جناح چپ بودند، یک درک رقابتی و ستیز بود. در حالی که مردم چنین درکی را نداشتند. به خصوص شخص خاتمی که خیلی ویژگیهای شخصی او اهمیت داشت؛ بنابراین ۷۶ را باید روی این چارچوب ارزیابی کنیم. به همین دلیل است که ۸۴ آن اتفاقات رخ داد. برای اینکه قوام کافی را به هر دلیلی نداشتند. ضمن اینکه، چون در ایران احزاب - حرفهای- وجود ندارد، خیلی راحت ممکن است که آدمها از این طرف به آن طرف بروند. مسائل ایران مانند مسائل غرب نیست که چند اختلاف نظر مشخص باشد و هر حزب روی آنها برنامه داشته باشند. احزاب باید انواع و اقسام برنامهها در سطوح کلان و خرد را به مردم توضیح دهند تا رضایت مردم جلب شود. اما در مجموع به نظر من باید ۷۶ را به فیل در تاریکی مولوی تشبیه کنیم که هرکسی به یک جای آن دست میزند و آن را یک جور توصیف میکند و وقتی چراغ روشن میشد متوجه میشوند داستان چیز دیگری است.