تیتر امروز

سلیمانی اردستانی: هر پرچمی که بنام اسلام برداشته شود یا حقوق بشری است و یا اسلامی نیست
در گفت‌وگوی دیدار اندیشه با یک فقیه و استاد دانشگاه و حوزه، مطرح شد:

سلیمانی اردستانی: هر پرچمی که بنام اسلام برداشته شود یا حقوق بشری است و یا اسلامی نیست

عبدالرحیم سلیمانی اردستانی در برنامه دیدار اندیشه گفت: اصرار بر حق تعیین سرنوشت مهمترین دلیل امتناع امام‌ حسین (ع) بر عدم بیعت با حاکم بود.
انگیزه‌های سوءقصد به ترامپ چیست؟/ افشاگری طیب‌نیا درباره نقش جلیلی در به تصویب نرسیدن FATF
مجله خبری تحلیلی دیدار نیوز با اجرای محمدرضا حیاتی

انگیزه‌های سوءقصد به ترامپ چیست؟/ افشاگری طیب‌نیا درباره نقش جلیلی در به تصویب نرسیدن FATF

این یازدهمین برنامه مجله خبری تحلیلی دیدارنیوز است که با اجرای محمدرضا حیاتی و با حضور کارشناسان و صاحب نظران تقدیم مخاطبان گرامی می‌شود.

رقص مرگ در برابر دوربین‌های خاموش

صدای خنده‌ی دختر کوچکم در اتاق خودرو پیچیده بود. از خرید چند لباس حسابی ذوق‌زده بود و دل تو دلش نبود که به خانه برسیم و به قول خودش لباس نواش نشون دختر‌خاله‌اش بده. برای دختر بزرگم که در آستانه‌ی چهارده‌سالگی هم چند دست لباس خونگی و مهمانی خریده بودیم.

کد خبر: ۱۶۷۰۸۴
۲۳:۰۰ - ۲۵ خرداد ۱۴۰۳

 

صدای خنده‌ی دختر کوچکم در اتاق خودرو پیچیده بود. از خرید چند لباس حسابی ذوق‌زده بود و دل تو دلش نبود که به خانه برسیم و به قول خودش لباس نواش نشون دختر‌خاله‌اش بده. برای دختر بزرگم که در آستانه‌ی چهارده‌سالگی هم چند دست لباس خونگی و مهمانی خریده بودیم.

چون از طرفای ساعت هشت شب بیرون بودیم، شام رو فست‌فود گرفتیم. خونه‌ام گلستانِ و خریدا رو از پارک‌سنتر انجام دادیم. بهترین مسیر برای برگشت که اتفاقا مسیر هميشگي بود، اتوبان ساحلی غربی بود. با سرعت شصت کلیومتر حد فاصل پل نادری و پل کابلی در حرکت بودیم. مبینا دختر کوچیکم، گفت بابا چقدر دیگه می‌رسیم و با توجه به خلوتی مسیر گفتم: بابایی نهایت ده دقیقه دیگه. چشماش برقی زد و خنده‌ی کودکانه پهنای صورتش رو گرفت. صدای خنده‌ی دکتر کوچکم در اتاق خودرو پیچیده بود. از خرید چند لباس حسابی ذوق‌زده بود و دل تو دلش نبود که به خانه برسیم. تو همین حین، یه پژو ۴۰۵ نقره‌ای با سرعت سرسام‌آوری از کنارم لایی کشید و چون نتونست به خط خودش برگرده، گلگیر سمت شاگرد و زد و خودرویی که ما سوارش بودیم رو منحرف کرد. صدای خنده‌ها تبدیل به جیغ‌های بی‌امان شد. خانومم با صدای بلند دخترا رو صدا می‌کرد و منم تمام سعی‌ام این بود که فرمون رو نگه دارم. هیچ راه فراری نداشتیم و اختیار خودرو از دستم رفته بود. چهارتایی بالا و پایین و می‌شدیم. تو اون لحظات خودم رو برای همه‌چی آماده کردم و خدا و خدا می‌کردم، اگه قراره بلایی سرمون بیاد، فقط سر من بیاد.
طاقت هیچ صحنه‌ای رو نداشتم. همه‌ی خاطرات خوب و بد، شاد و غمگین مثل یه فیلم کوتاه و فشرده از جلوی چشمام گذشت. شاید بهترینش همین خنده‌های قبل از تصادف بود. مبینا بابایی، ملینا عزیزم، خانومم، تو رو خدا هیچ‌تون نشه. نباشید من هیچم. نباشید من یه آواره‌ی بی‌پناهم. تا به خودمون آمدیم و احساس کردم خودرو هیچ حرکتی نداره. یکی یکی صداشون کردم و نگاه سر و صورت‌‌شون می‌کردم. از ترس اینکه خون ببینم زیرچشمی نگاه کردم.
جمعیت بود که به سمت ما می‌دویدن. در سمت شاگرد رو چندنفری باز کردن و اول بچه‌ها رو پیاده کردن و بعد من و خانمم. هنوزم داشتن جیغ می‌زدند و بلند بلند گریه می‌کردند.
یکی از میون‌ جمعیت صدا زد: فرار کرد، فرار کرد. زد و فرار کرد.
آنچه را می‌شنیدیم را باور نمی‌کردم. یعنی چه که فرار کرد، مگر دعوا شده که از ترس محکومیت فرار کند؟! با صدای دورگه مرد مُسنی به خودم آمدم که گفت: زنگ بزن ۱۱۰. ماجرا را برای پلیس شرح دادم و اپراتور گقت: چون خودروی مقابل متواری شده، فقط ۱۱۰ در محل حاضر می‌شود و پلیس راهنمایی رانندگی نمی‌آید. ثانيه‌ها به کندی می‌گشت و گویی زمان کش می‌آمد و هر بار که به ساعت مچی نگاه می‌کردم، عقربه‌ها از جایشان تکان نخورده بودند. کمی آرام‌‌تر شدیم و جیغ‌های دخترانم به هق‌هق و نفس‌های بریده تغییر حالت داد. خانمی از میان انبوه جمعيت مردانی که دورمان حلقه زده بودند، خودش را به کنار خانم و دختران کشاند و گفتن جملاتی مانند: خدا رو شکر که سالمید، الحمدلله که خون از دماغ کسی نیامد و ماشين آهن است و درست می‌شود، سعی داشت، جو را آرام کند.
کم‌کم دورمان خلوت شد، به جز جوانی سی و چند ساله که آن نزدیکا نگهبان بود آن مرد مُسنی که از ابتدا کنارمان بود، کسی نماند. پلیس ۱۱۰ هم آمد و اظهارتم را صورت‌جلسه کرد و بعد از اطمینان از سلامت جسمانی، محل را ترک کرد.
خودرو را به پارکینگ منتقل کردم و فردا صبح برای پیگیری و پیدا کردن خودروی متواری به کلانتری مراجعه‌ کردم. شکایت قضایی هم ثبت کردم و با دستور قاضی قرار شد، دوربین‌های محل تصادف بررسی شوند. ماجرا از این جا شروع شد. جایی که فهمیدم، دوربین‌های راهنمایی و رانندگی طول مسیر که به گفته‌ی مقامات‌ راهنمایی و رانندگی اهواز در اختیار شهرداری هستند و فقط لینک‌شان برای ثبت تخلفات مورد استفاده قرار می‌گیرد، غیر فعال هستند. باورتان می‌شود، دوربین‌های ثبت تخلف سرعت غیرفعال باشد. نیروی انتظامی هم اعلام کرد در آن مسیر دوربینی ندارد. خلاصه‌ی کلام اینکه، پژوی ۴۰۵ نقره‌ای که آن شب به ما زد و فرار کرد و ممکن بود، دست‌کم چهار انسان را به کام مرگ بکشاند، آسوده‌‌خاطر به زندگی ادامه می‌دهد با توجه به غیر فعال بودن دوربین‌ها، هیچ امکانی برای ردیابی شماره پلاک وجود ندارد. باورتان می‌شود که دوربین‌های کلان‌شهر اهواز غیر فعال هستند و مرگ در برابر دوربین‌های خاموش مغرور و سرمست خوش‌رقصی می‌کند.

دست از پا درازتر و با هزار بالا و پایین شدن بعد شش روز، به واسطه‌ی کروکی فرض پلیس راهنمایی و رانندگی و صد البته دارا بودن بیمه بدنه، باید خسارت ناشی از تصادفی که هیچ تقصیری در رخ دادنش نداشتم را از بیمه بدنه خودم بدهم و بالای همه‌ی تألمات روحی که تصادف برمان تحمیل کرد، بخشی از هزینه‌ها را خودم تقبل کنم.

 

راننده‌ی پژو ۴۰۵ نقره‌ای و باقی رانندگانی که صحنه تصادف را ترک می‌کنید، باور کنید، هیچ زرنگی نکردید. به عذاب وجدانی که ممکن است به سراغتان بیاید کاری ندارم. اما بدانید، ممکن بود ساعت ۲۳:۳۰ نوزده خرداد ۱۴۰۳، آخرین زمانی بود که ضربان قلب چند انسان می‌زد.

 *ابراهیم متین‌سیرت*

ارسال نظرات
نام:
ایمیل:
نظر:
بنر شرکت هفت الماس صفحات خبر
رپورتاژ تریبون صفحه داخلی