تیتر امروز

کامران طالبی: دولت نمی‌تواند بیش از حد، حقوق کارگران را بالا ببرد و این دلیل دارد...
گفت‌وگوی دیدارنیوز با کامران طالبی کارشناس اقتصادی

کامران طالبی: دولت نمی‌تواند بیش از حد، حقوق کارگران را بالا ببرد و این دلیل دارد...

کامران طالبی تحلیلگر اقتصادی و محقق حقوق کارگران، در گفت‌وگو با دیدارنیوز از زوایای جدید و انتقادی به موضوع حقوق کارگران و مکانیسم و پروسه سالیانه تعیین حقوق و دستمزد کارگران در شورای عالی کار...
آقای علیرضا! تا آخر می‌مانی؟
افاضات اضافه

آقای علیرضا! تا آخر می‌مانی؟

عوام الملک در هفته‌ای که گذشت همه اتفاقات کشور و خارج از آن را زیر ذره‌بین برده و درباره جدل بین خواص‌البلد تهران نوشته: نرجس از عملکرد علیرضا انتقاد کرد و باعث شد طرفداران علیرضا ناراحت بشوند....
ظریف: روند انتخاب اعضای دولت به صورت شفاف صورت می‌گیرد/ باقری: دنبال توافق جدیدی نیستیم، هدفمان احیای برجام است
مجله خبری تحلیلی دیدار نیوز با اجرای محمدرضا حیاتی

ظریف: روند انتخاب اعضای دولت به صورت شفاف صورت می‌گیرد/ باقری: دنبال توافق جدیدی نیستیم، هدفمان احیای برجام است

این دوازدهمین برنامه مجله خبری تحلیلی دیدارنیوز است که با اجرای محمدرضا حیاتی و با حضور کارشناسان و صاحب نظران تقدیم مخاطبان گرامی می‌شود.
گفت‌و‌گوی دیدار با سهند ایرانمهر درباره آخرین رمانش

"گزارش آخرین تابستان" دغدغه‌های هستی‌شناختی و فردی است/ هنوز کُمیت جامعه‌مان لنگ است!

کتاب «گزارش آخرین تابستان» را با توجه به فروش قابل توجه آن می‌توان اتفاق ادبی امسال تلقی کرد و به همین بهانه مسعود پیوسته با سهند ایرانمهر نویسنده این رمان گفت‌و‌گوی اختصاصی کرده است.

کد خبر: ۱۶۰۲۲۲
۱۰:۵۸ - ۰۳ دی ۱۴۰۲

سهند ایرانمهر

 

دیدارنیوز ـ مسعود پیوسته: رمان "گزارش آخرین تابستان" نوشته سهند ایرانمهر، به گفته سایت ایران کتاب، پرفروش‌ترین رمان در سال جاری بوده و فقط در یک ماه، به چاپ سوم رسیده است. گفت‌و‌گوی پیش‌رو، برآمده از آمد و شدِ هفته گذشته من و سهند ایرانمهر، در مجازستان بوده و به پرسش‌هایم در آن پاسخ داده است:

آقای ایرانمهر! نوشته‌های عمومی شما درشبکه‌های اجتماعی، که برآمده از رخداد‌های ریز و درشت اجتماعی است، خیلی پرمخاطب‌اند، به خصوص آن فکت‌های تاریخی که در ابتدا اشاره می‌کنید و بعد، پیوندش می‌دهید به سوژه مدنظرتان.

مثلا با تکه‌ای از عبید زاکانی شروع می‌کنید و اتصالش می‌دهید به موضوع مورد بحث، آن وقت همین موجب می‌شود یادداشت‌تان بر مخاطب اثر داشته باشد. حالا اینجا ما در کتاب "گزارش آخرین تابستان" با یک قصه نسبتا بلند سیصد صفحه‌ای از مواجه‌ایم و همان سبک گیرای نوشته‌های‌تان. خواننده اذیت نمی‌شود. یک روایت صادقانه را از سوی نویسنده حس می‌کند که اتفاقا اضافه گویی هم ندارد و همین موجب ارتباط مستمر خواننده با قصه می‌شود. اینجا گفتم "اضافه گویی" ندارد؛ ولی پس از اینکه خواننده کتاب را خواند و به جمع بندی روایتگرِ قصه رسید، می‌بیند که نویسنده گویا یک جا اتفاقا کم گویی هم دارد.

مرادم آنجاست که خواننده، جدایی بهمن از همسرش را درمی‌یابد، ولی نویسنده دیگر به آن دوره زندگی زیسته و درنهایت پایان زندگی مشترک و چرایی‌اش مایل نیست بپردازد. چرا این مقطع از زندگی، این قدر کوتاه و گذری در قصه طرح شده؟

ـ این رمان دو محور دارد. محور اول نگاهی اجتماعی دارد به یک واحد به ظاهر جغرافیایی که روستا باشد، اما خب کاملا روشن است که این روستا سرنمون یک واحد بزرگ‌تر یعنی یک کشور است و وقتی می‌گوییم یک کشور به شکل طبیعی داریم از یک کلیت فرهنگی، اجتماعی و سیاسی صحبت می‌کنیم و وقتی از این‌ها صحبت می‌کنیم تعاملات شخصیت‌ها، نگاه‌شان به اجتماع و بالمآل سبک زندگی شان مورد توجه قرار می‌گیرد.

محور دوم، دغدغه‌های هستی‌شناختی و فردی است. به این معنا که اگر محور اول، رنگ و بوی فرهنگ سیاسی و اجتماعی ایرانی دارد دومی جهانی‌تر و به دور از تعلقات جغرافیایی است؛ بنابراین آنجا که بهمن وارد اجتماع می‌شود روایت زیست اجتماعی و سیاسی و فرهنگی ایرانی را با نقاط ضعف و قوتش می‌بینیم و وقتی بهمن به سراغ کیومرث می‌رود نوع دغدغه‌ها مربوط به ایران نیست و هر انسانی در هر جای جهان با این دغدغه‌ها که مسائل هستی‌شناسی انسان را در بر می‌گیرد مواجه است. حالا این وسط موضوع طلاق بهمن، محور نیست که نویسنده به دنبال شخصی سازی و روایت یک طلاق باشد اگرچه مخاطب با دلالت‌هایی که در طول رمان هست تا حدی جزئیات آن را هم می‌تواند حدس بزند و درستش هم این است. چون قرار نیست نویسنده، راه را بر حدس و تخیل خواننده ببندد و تمرکزش را بر چیزی بگذارد که جزء محور‌های اصلی داستان نیست و توضیح جزئیاتش دخلی به آن دغدغه‌های اصلی که گفتم، داشته باشد. درد شخصیت اصلی داستان مسائلی بزرگ‌تر و کلیدی‌تر است که چیزی مثل طلاق فقط یکی از معلول‌های آن است.


در روند قصه، مخاطب درگیر گفتار‌ها و رفتار‌های سنت و مدرنیته (یا بهتراست بگوییم در مواجهه با میدان سنت و مدرن‌نمایی) از سوی اهالی روستا و از این طرف، برخی جوانان این نسل است که در روستا، قدیمی‌تر‌ها به این‌ها مثل علیرضا و جانال و بهمن و ... میدان بروز نمی‌دهند و بهمن (روایت‌گر قصه) هم یک همدل درونی شده به نام کیومرث دارد که به نوعی عکس‌برگردانِ بهمن است.

حالا نکته‌ای که در حین خوانشِ قصه، خواننده به آن می‌رسد، بحث اشراف و دقت نظر نویسنده است روی به کارگیری برخی دیالوگ‌ها که سرشار از اطلاعات دینی و سنتی است و با اتمسفر زندگی روحانیت و بخش‌های سنتی جامعه هم همخوانی دارد و شرح دقیقی از آن فضا می‌دهد. کمی از وضعیت تحصیلی و کیفیت ورودتان به این قسمت‌های قصه که شرحش رفت بگویید.

ـ بنده در مقطع لیسانس، زبان و ادبیات عرب خوانده‌ام، اما در سطوح دیگر تحصیلی یعنی دکترا، جامعه شناسی سیاسی را دنبال کردم. البته در کنار این‌ها مطالعات اسلامی هم داشته‌ام، اما به این معنا که حوزه بروم و تحصیلات رسمی دینی داشته باشم خیر، ولی با این فضا و سبک زندگی بیگانه نیستم. به دلیل علاقه‌ای که از گذشته در دقت در جزئیات زندگی و افکار صنوف مختلف اجتماع داشته‌ام، از کشاورز تا کارگر، از دانشگاهی تا روحانی، از راننده تاکسی تا برنامه‌نویس، همیشه به جزئیات و نوع رفتار و کردار طبقات و صنوف مختلف اجتماعی علاقمند بوده‌ام و، چون سال‌ها روی داستان و شخصیت‌هایش فکر کرده بودم از آغاز می‌دانستم که پرداختن به جنبه اجتماعی یک جامعه، لاجرم به شرح جزئیات این شخصیت‌ها منجر خواهد شد و در نگارش رمان هم شاید با نیم نگاهی به مردم نگاری، آن‌ها را توصیف کردم.‌


ای کاش، سینمای ایران، آن قدر وسعت و ظرفیت داشت که آثاری، چون "گزارش آخرین تابستان" را می‌شد در آن دید. سینمایی که هم دنبال طرح پرسش است و تلنگر؛ و هم واقعیات واقعا موجود در این سال‌های جامعه ایرانی را می‌جوید. تصویر یک تکه از دورانِ کشدار گذار و کشاکش مدام سنت و مدرنیته در جامعه‌ی خسته و افسرده ایران. آیا به این موضوع هم فکرمی کنید که‌ ای کاش "این جنس گزارش"ها فقط در حوزه ادبیات باقی نماند و بشود نوع بصری‌اش را نیز در سپهر رسانه‌ای ایران دید؟ یا نه، فعلا می‌شود ادبیاتی این چنین را در جامعه مزه مزه کرد تا به وقتش، سینمایش هم بیاید و بماند و بپوید؟

ـ خب، طبیعی است که هر نویسنده‌ای دوست داشته باشد آنچه نوشته شده، خوانده شود و اگر در قاب سینما جای بگیرد که چه بهتر. اتفاقا فکر می‌کنم تبدیل این رمان به یک فیلم یا سریال به خاطر ساختار روایی و دیالوگ‌هایش و عناصری که می‌تواند به یک فیلم یا سریال جذابیت بدهد، ساده است و امیدوارم که کارگردانی پیدا شود که با ذوق و هنری که دارد یک اقتباس خوب از این رمان را به مخاطب ایرانی عرضه کند.


پرسش نهایی این‌که هدف و مخاطب اصلی رمان‌تان چیست و کیست؟

ـ من این رمان را با این هدف نوشتم که شرح نسبتا کاملی از دوره و زمانه‌ای باشد که نسل من (به عنوان متولد ۵۷) در آن تنفس کردیم. تصویری از ترس‌ها، نگرانی‌ها و دغدغه‌ها و موانعی که بر سر آرمان‌ها و مطالبات‌مان بود. این که تصویر ارائه شده گاهی حزن‌انگیز و گاهی طنزآمیز است به مختصات این دوره بر می‌گردد. نکته دیگر این‌که فکر می‌کنم جامعه‌ای که ما در آن زندگی کردیم و می‌کنیم هنوز در راه توسعه کُمیتش لنگ است و به جز آن دیالوگ و گفت‌وگو را نمی‌شناسد یا اگر می‌شناسد موفق به ایجاد گفت‌وگوی سازنده در جهت منافع مشترکش نیست و این رمان، روایت این وضعیت است.

دیدارنیوز: سپاس که به پرسش‌ها پاسخ دادید.

نگاهی به رمان "گزارش آخرین تابستان"، اثر سهند ایرانمهر

با نگاه سهند ایرانمهر، تقریبا ده سال است آشنا هستم. نگاهی که به خود و اطراف خود دارد. یک نگاه پربازدید و نسبتا پرمخاطب. همه ی این آشنایی‌ام با دنیای او در عالم مجاز بود.

نخستین آشنایی‌ام با نگاهش در عالم واقع، همین رمان "گزارش آخرین تابستان"ش است و نشرثالث هم در سال جاری منتشرش کرده.

یک گزارش مفصل سیصد صفحه‌ای که ۲۲ فصل دارد با این شروع: "خیابان سعدی بن بست عندلیب"؛ و با پایانِ: "مردی که پیش می رفت و کبوترها اطرافش بال می زدند".

در صفحه ی پیشاقصه، نویسنده، تعریفی یک بیتی از قصه آورد از مصیبت نامه ی عطار نیشابوری:

قصه چیست از مشکلی آشفتن

وآنچه نتوان گفت هرگز، گفتن

نویسنده وقتی شروع کرد به روایت قصه، در همان صفحات نخستین، حس کردم دارم با او با شوق می روم.

حین خواندن، حس می کردم این خودِ سهند ایرانمهر است که با همان ویژگی تاریخ و فلسفه دانی اش و آشنایی اش با ادبیات فارسی و آنچه که در علوم انسانی جای دارد، به روایتگری قصه اش مشغول است.

به نیمه ی رمان نرسیده بودم که در دل گفتم جای چنین نگاهی در سینمای ما خالی است. البته همین طور در سریال های سیمای ملی ما که فقط نام ملی را یدک می کشد و عملا دهه هاست "سیمای طیفی" است!

به نظرآمد این قصه، دو حسن برجسته دارد. یکی اش تصویرسازی از آنچه می گوید و فضا را برای مخاطب کاملا روشن می کند بی هیچ اضافه گویی؛ و دوم اینکه اگر بخش عمده ی قصه، دیالوگ محور است، خواننده فقط درگیر دیالوگ ها نمی شود که این چه گفت و حالا آن یکی درپاسخ چه می گوید، بلکه در کیفیت گفتن و از حال و اوضاع "گوینده" هم به کمک خواننده می آید تا او روشن تر، فضا و بستر گفت و گو را دریابد.

گزارش آخرین تابستان، خلاصه همه تابستان های نوستالژیکِ "خیارقلعه" است و روایت اوج گزارشش در پناه بردن مجدد و آخرین بار به زادگاه روایت‌گر قصه.

روایت درون و برون آدمیان و موضوع تغییر روزگار و نسل؛ و درگیری و نافهمی دو نسل دیروز و امروز با یکدیگر.

نمایش رندی و خودخواهی برخی آدم های قصه و از آن طرف، سادگی تا بلاهتِ برخی دیگر؛ و جلوه ی زاهدنمایی مردمان و اینکه در درون چگونه اند و در بیرون چگونه!

بزرگمهر حسین پور هم با طراحی روی جلد رمان، بخوبی و جامع، تمامِ درازمدتِ این ۳۰۰ صفحه را کوتاه و گویا با نقشی درخور، بیان کرده است.

قصه ای سرشار از طنزتلخ. خیلی جاها وقتی به رفتار و گفتار طنز می رسیدم، خنده ام در مهار نمی شد و هم تکان خوردنِ کتف بود و هم انفجارکوتاه خنده!

در نیمه های خوانش، حس کردم برخی روایت ها آخوندمآبانه است و نویسنده چقدر به دنیای شان نزدیک است!

یک جا مثلِ:

"کسی داد زد: "آب بیاورید.!" که ناگهان جملات درهم و برهم مثل آبی که داخل لوله مانده و حالا با فشار راه باز کرده باشد، بیرون ریخت: "خدمت همشری هام سلوم که اصل شورت یه تکه..."

ملت زدند زیرخنده

رستم گفت: " من ترجمه کنم یه عده ناراحت می شن، اما این قدر فهمیدم که می خواد بگه خدمت همشهری هام سلام می کنم و عرض شود که..." (صفحه ۱۸۵)

یا آنجایی که حکایت از آگاهی نویسنده از تاریخ و ادبیات و عرفان دارد و در صفحات و قسمت های مختلف رمان جاری و پراکنده است.

مانند این: "عمو سر نیم سوز سیگاری را که در دست داشت، به سمت کوه ها گرفت و گفت: "یه کتاب دارم پر از نقشه های گنج اسمش باقیه و خالیه مال ابوریحان بیرونیه." احتمالا منظورش آثار الباقیه ابوریحان بود و نتوانستم بر وسوسه یادآوری نام صحیحش غلبه کنم و گفتم: "البته اسمش آثار الباقیه عن القرون الخالیه است."

عمو اوقات تلخ گفت: "بچه جون! خودم می دونم منتها اون یه کتاب دیگه ست، ابوریحان یه کتاب دیگه هم داره به اسم باقیه و خالیه که نمی ذارن شما توی دانشگاه و زایشگاه بخونید، اگه می ذاشتن که این وضع مملکت نبود!"

(صفحات ۲۰۹ و ۲۱۰)

در فصل دوازدهم هم آن بحث تخمه خوردن یا تخمه شکاندن، چقدر به دلم نشست و معانی و اساسِ مستقل از یکدیگرشان از ناحیه ی خورنده و شکاننده!

همانجاها در اطراف صفحه ی دویست بود که از آن میدان پرآمدوشد و پرگفت و گو، به ناگاه انگار تنفسی هم به خواننده داده باشد، میدان سکوت و خلوت شد و درونی تر. دقایق گفت و گوی بهمن و کیومرث که برآمده از جان شان است.

راوی (بهمن) وقتی می خواهد از در و دیوار و شرایط آن فضای خاطره انگیزش در آخرین تابستان بگوید، بکارگیری واژه های اصیل، خواننده را به محیط، همدل و نزدیک تر می کند.

در طی رمان، رفتار برجسته ای از پدر بهمن، (شمس) نمی بینیم ولی توصیه اش به فرزند را می بینیم که انگار آویزه ی گوشش کرده. اینکه، پسر حواست باشه خیلی با اینها قاطی نشو. پدر دور ماند و پسر هم اگر نزدیک شد، فقط ناظر است و روایتگرِ رفتارها و گفتارها.

به میانه قصه که رسیدم، التهاب پایان قصه را داشتم که چگونه پایان بندی‌ای خواهد داشت.

این شروع جذاب؛ و میانه گیرا و داغ تر، آیا به پایانی ختم می شود که خواننده را در همان شرایط جذب تا گره گشایی نگاه دارد؟!

آخرین نگاه و کلام و رفتار در واپسین لحظاتِ آخرین تابستانِ سهند ایرانمهر.

دو سه صفحه ی پایانی را دو سه بار خواندم؛ و سپس با آرامش و تاثرخاطر و یقین، کتاب را بستم. مرا تا پایان برد.

حالا که از کتاب فاصله گرفته ام، چند نکته از درونیات رمان جلب نظرم کرد.

یک اینکه، نویسنده در طی جریان رمان، خیلی روی موضوع طلاق توقف نکرد و خواننده حس گریز از تعقیب موضوع را از سوی نویسنده حس می کرد.

شاید نویسنده می خواسته بگوید تا همین قدر و همین جا بس است. موضوع فعلا تنهایی من است و کودک معصوم و رنجورم در بیمارستان که از من دور است؛ و عمده رنجش من از دلتنگی اوست.

و دیگر اینکه، "زن" در روند قصه، در اولویت ها نیست. با اینکه درباره شان گفته می شود، ولی مثلا جزء ده مردِ پر رفت و آمدِ قصه نیستند.

انگار زنان، با فاصله از مردان ایستاده اند. زن دیروز را می بینیم، ولی زن امروز را نه.

و نکته پایانی هم برایم جذابیت آن طنز تلخِ لحظاتی است که راوی (بهمن) در بین عمو اوستعلی و شیخ هدایت در وانت درب و داغان نشسته است و خود که دانای خاموش صحنه است، نظاره گر بگومگوی رندانه و ساده دلانه آن دو است.

تهران، هفدهم آذرماه ۱۴۰۲

مسعود پیوسته

ارسال نظرات
نام:
ایمیل:
نظر:
بنر شرکت هفت الماس صفحات خبر
رپورتاژ تریبون صفحه داخلی