مقاله اختصاصی مسعود عابدیننژاد برای دیدارنیوز، در مورد دلایل و روایتهای مختلف از طرفین جنگ روسیه علیه اکراین. از کشورگشایی پوتین تا نوستالژی جنگ سرد.
دیدارنیوز ـ مسعود عابدیننژاد: ورود ارتش روسیه به اوکراین در پنجم اسفندسال ۱۴۰۰ خورشیدی (۲۴ فوریه سال ۲۰۲۲) برای ناظران غربی به خصوص ناتو غافلگیر کننده نبود. از مدتها پیش از تهاجم ارتش روسیه، سران ناتو و خاصه رئیس جمهور ایالات متحده آمریکا، در این باره سخن گفته بودند. طراحی این اخبار در رسانههای غربی به گونهای بود که مخاطب را به این نتیجه میرساند که رژیم پوتین درصدد نابودی کل اوکراین است. طُرفه آنکه در هیچ یک از اخبار ارسالی از غرب قصدی جدی برای دفاع متمرکز از اوکراین دیده نمیشد. در لابلای اخبار رسیده -که در خبرگزاریهای مختلف غربی در آستانه و هنگام حمله درج میشد- هیچ سخن یا حرفی از مقابله به مثل ناتو نمیتوان یافت.
ارتش روس به سرعت پیشروی میکرد و خبرهای ساخته شده حاکی از دفاع جانانه مردمی بود! با این حال تصاویری متمرکز و قابل استناد از مقابله مردمی یا حداقل خط دفاعی ارتش به ارتش نه در رسانههای آمریکایی و نه حتی رسانههای صاحب نام اروپایی یافت نمیشد. به نظر میرسید که ارتشی حمله کرده است و مردم و ارتش مدافع در حال دفاع هستند، اما تصویری وجود نداشت. (توجه خوانندگان گرامی را به مرور وقایع و خبرهای یک سال نخست حمله یعنی از پنجم اسفند ۱۴۰۰ تا پایان سال ۱۴۰۱ جلب میکنیم.)
روسها ملتی باستانی نیستند. در حقیقت آنان تا نیمه قرن سیزدهم میلادی جزو اقوام نانویسا بودند! گرچه ناسیونالیسم روس تلاش کرده است که روسیه را سرزمینی باستانی بشناساند، اما شرط عقل آن است که درباره تاریخ مکتوب از روی شواهد مستند قضاوت کنیم. یعنی مادام که قومی نتوانسته باشد زیر پرچم دولتی متعارف گرد آید نمیتوان درباره تاریخ آن قوم در حیطه جهانی قضاوت کرد. این به این معنا نیست که نتوان درباره هنر و فرهنگ و خصوصیات اقوام سخن گفت بلکه منظور آن است که ملتها و سرزمینها پس از تشکیل حاکمیت (از هر نوع آن) میتوانند سخن از تاریخ مستقل خود بگویند، وگرنه همه انسانها دارای نیای مشترک -چه علمی بیندیشیم و چه دینی و اساطیری نگاه کنیم- هستند. انسان هومو ساپینس حداقل ۷۰ هزار سال پیوستگی دارد. آگیبا لوا و دنسکوی در کتاب تاریخ سدههای میانه، ضمن اشاره به دوره باستان مینویسند: «بر آنها (منظور اسلاوها است) حاکمی حکومت نمیکند، آنان با همدیگر درباره سود و زیان امور گوناگون بحث و مشاوره میکنند.» (آگیبالوا- دنسکوی، ۱۳۵۷:ص ۴۸)
تلاش مورخان و آکادیمیسینهای روس (به خصوص در دوران اتحاد جماهیر شوروی) برای باستانی جلوه دادن فرهنگ روس گرچه بسیار شایان توجه است، اما هیچ گاه قرین موفقیت نبود. هر چند آنان الفبای ۳۳ حرفی سیریلیک را تا قرن نهم میلادی امتداد دادهاند، اما باید گفت که در آن قرن اصولاً امپراتوری بنام روسیه وجود نداشت! تاریخ نوین روسیه تنها پس از استقرار دولت رومانفها به پادشاهی میخائیل رومانف در سال ۱۶۱۲ میلادی آغاز میشود. تا پیش از این تاریخ به رغم تلاش مورخان روس چیزی بنام روسیه در اندازههای سیاسی کنونی وجود نداشته است.
در تمام دوران اتحاد جماهیر شوروی (۱۹۱۷-۱۹۹۱) تلاشهای سازمان یافتهای صورت گرفت تا این باور را که ملت روس (اسلاو) ملتی گسترده و تاریخی است که از مرزهای اروپای شرقی تا کرانههای اقیانوس آرام امتداد دارد، جایگزین روسیه کنند. سیاست رسمی شبه مارکسیستهای دفتر سیاسی حزب کمونیست این بود که ملت روس برادر بزرگتر همه اسلاوها است که نقش راهبری جهانی دارد. ظاهراً این تفکر از همان ابتدا تدوین قانون اساسی اتحاد شوراها جزو مباحثات اصلی و مهمی بوده که موجب جدلهای جدی شده است. «تصمیمات مهم و حساس درباره قانون اساسی نه با کمیسیون پیش نویس بود و نه با هیچ کدام از ارگانهای دولت، بلکه در اختیار پولیت بورو بود.» (کار. ای. اچ، ۱۳۷۱:ص ۴۷۹)
نکته جالب این بود که اکثریت قاطع تدوین کنندگان قانون اساسی از اعضای حزب کمونیست روسیه بودند و تعدادی از آنها نیز اوکراینی؛ از سایر ملل برادر و دوست فقط چند نفر بودند که احتمالاً در جایگاه آکسسوار صحنه قرار میگرفتند! اینکه پس از انقلاب اکتبر سیاست برادری کارگران (ملتها) تبدیل به سیاست ناسیونالیسم افراطی روس شود امری طبیعی است. اما همین سیاست حاصل تاثیر سیاست پاناسلاویسم قرن نوزدهم روسیه است. در قرن بیستم روسها با تلقین و توسعه ناسیونالیسم افراطی موفق به سرکوب تمایلات میهنپرستانه سایر ملتهای تحت انقیاد شدند؛ که دستگاه بروکراسی عریض و طویل روسی نقشی عمده در آن داشت، زیرا هیچ کشوری نمیتواند با توهمات ایدئولوژیک در دراز مدت ملت باقی بماند! احتمالاً اعضای دفتر سیاسی حزب کمونیست روسیه (بلشویکها) با دادههایی که از حاکمیت عملی بدست آورده بودند، زودتر از زود به این اصل اساسی حکومتی واقف گشتند.
هر چه بود اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی در عرصه داخلی و خارجی تداوم سیاستهای امپراطوری تزارها بود. قرن نوزدهم عصر شکوفایی تلاشهای گذشته امپراطور بزرگ روسیه «پطر یکم» ملقب به کبیر بود. (۱۶۷۲-۱۷۲۵) پطر، اصول اساسی موجودیت روسیه را پی ریخت. او که علاقه وافری به فرهنگ اروپای غربی داشت، هیچگاه توسط اروپاییها به عنوان فردی اروپایی شناخته نشد. وی با تاکید به ایجاد ارتشی بزرگ و نیرومند خالق نظریه پنهان «توسعه ارضی پیوسته» بود. این نظریه گرچه در هیچ مرجع رسمیثبت نشده است، اما در عالم واقع به خصوص اگر به آن با یک زمانبندی تاریخی نگاه کنیم؛ حقیقت دارد. دولتهای روس با وقفههایی کوتاه -از نظر تاریخی- همواره در حال کشورگشایی بودهاند. در قرن نوزدهم این نظریه راهگشای بایستگی و پایداری روسها است. از همان ابتدا توسعه رو به غرب و رو به جنوب در دولتهای روس مشاهده میشود. توسعه رو به شرق البته در ابتدای قرن بیستم با تهور ژاپنیها خاتمه یافت. (سال ۱۹۰۵ میلادی شکست روسیه از ژاپن و امضای پیمان پورتسموث).
نکته جالب درباره نبردهای روسیه در غرب و شرق و جنوب کشور آن است که روسیه هیچگاه به مرحله توسعه سرمایهداری به گونهای که تبدیل به «امپریالیسم» شود نرسیده است! تا سال ۱۸۶۱ میلادی دهقانان روس که جمعیت اصلی این کشور را تشکیل میدادند، تحت انقیاد نظام سرواژ بودند. «...در اواسط قرن نوزدهم، روسیه نه تنها در عرصه اجتماعی؛ که در حیطه اقتصاد و تکنیک نیز نسبت به کشورهای متحول غرب عقب مانده بود. در سال ۱۸۶۱، تنها یک دهم جمعیت در شهرها زندگی میکرد. در حالی که ۹۰ درصد مردم به کشاورزی که به طور عمده بر پایه سرواژ استوار بود؛ مشغول بودند.»منظور جمعیت دهقانی بود که همراه زمین خرید و فروش میشد. پس گفتن این حرف که توسعه ارضی روسها در ۳۰۰ سال گذشته به منظور ایجاد مستعمره بوده است که باعث توسعه اقتصادی و تولید افزونتر کالای صنعتی در کشور مبدا میشده، از ریشه با همه تئوریهای جامعه شناسی سیاسی و اقتصاد تاریخی مغایر است.
اتفاقا مقایسه رفتار استعمارگران انگلیسی در هند و اشغالگران روسی در اَرّان (جمهوری آذربایجان کنونی) میتواند گره از برخی رفتارها و توسعه نیافتگی روسیه در قرنهای نوزدهم و بیستم باز کند. ماکسیم گورکی نویسنده روس (۱۸۶۸-۱۹۳۶) در رمان «آرتامانوفها» حال و هوای روسیه را درآستانه انحلال نظام سرواژ بطور دقیق توصیف کرده است. (گورکی. ماکسیم، ۱۳۵۹)
ماکسیم گورکی
پس اینکه روسها به واسطه ماهیت امپریالیستی و برای باز تولید ثروت از راه تولید داخلی جایی را اشغال میکنند، منتفی است. به نظر نگارنده برای حل برخی از رفتارهای روسیه در سه قرن اخیر، بهترین نظریه تکیه برمفهوم «توسعه ارضی پیوسته» است. سیاستی قدیمیکه در دوران جدید خطرهایی مهلک برای بقای انسان دارد.
الف- عاشقانههای روسی
احتمالاً اهل قلم و اندیشه جز ولادیمیر زلنسکی رئیس جمهور اوکراین معروفترین اوکراینی را که میشناسند، میخائیل بولگاکف (۱۸۹۱-۱۹۴۰) باشد. میخائیل بولگاکف در رمان «دلِ سگ» نوشته است: «هنوز از کلمه پلیس حرفی به میان نیاورده بودند که سکوت موقرانه خیابان اوبوخوف با غرش کامیونی درهم شکست و تمام پنجرههای خانه لرزید.» (بولگاکف. میخائیل، ۱۳۸۰:ص ۱۴۲)
البته بولگاکف به عنوان نویسندهای که به زبان روسی مینوشت در آن دوران به سادهترین شکلی تصویر هولناک حاکمیت استالین را منتقل کرده است. اما همچون او بیشتر نویسندگان و روشنفکران اوکراینی از همکاری با روسها خیری ندیدند. در دوران اتحاد جماهیر شوروی اوکراینیها نقشی مهمتر از دیگر ملیتها در اداره امور داشتند؛ با این همه همان تصویر و تصور برادر بزرگتر در رابطهها وجود داشت. روسها در دوران امپراطوری (چه تزاری و چه سوسیالیستی) به اوکراینیها و روسهای سفید بیشترین اعتماد را داشتند. برای درک این محبت برادرانه به اوکراینیها و روسهای سفید کافی است بیاد بیاوریم که در آستانه فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی تقریباً ۷۳ درصد صنایع و سرمایه در روسیه متمرکز بود و ۱۴ درصد در اوکراین و حدود ۴ درصد نیز در قزاقستان، مابقی ثروت اتحاد جماهیر شوروی یعنی نُه درصد باقیمانده میان ۱۲ جمهوری دیگر تقسیم شده بود که احتمالاً سهم روسیه سفید از این نُه درصد بیشتر بوده است! (اطلاعات فوق در سال ۱۳۷۲ توسط مسئول دفتر صدا و سیما در باکو و سپس مسکو، به نگارنده منتقل شد که با مشاهدات میدانی بعدی تا حدی این اطلاعات را تایید میکنم. -یادداشتهای نویسنده-)
در دوران اتحاد جماهیر شوروی اعتماد و علاقه روسها به اوکراینیها آنچنان بود که بیدریغ به خواستههای سران حزب کمونیست اوکراین پاسخ داده و اراضی حاصلخیز کریمه را به ایشان سپردند. بعدها دراغتشاشهای هنگام فروپاش،ی ظاهراً سران وقت روسیه از جمله «بوریس یلتسین» فراموش کردند که اوکراین همان اوکراین تحت اشغال روسیه تحت عنوان برادری پرولتاریایی نیست! شاید اگر اوکراینیها در فوریه سال ۲۰۱۴ پیام خشونت آمیز روسیه در الحاق شبه جزیره کریمه به خود را در مییافتند، امروز شاهد این جنگ سخت و پر هزینه نبودند.
ب: مسئله کریمه
برای روسها حاکمیت بر کریمه یک حماسه است. کریمه در اصل از متصرفات امپراطوری عثمانی بود که در نیمه دوم قرن هجدهم (۱۷۸۳ میلادی) طی جنگهایی سخت از این دولت فرتوت جدا شد. پس منشا و آغاز الحاق کریمه به روسیه از قرن هجدهم میلادی بوده است. (گر چه در نیمه دوم قرن نوزدهم برای مدتی به ظاهر کریمه از روسیه جدا شد.) انعکاس نبرد روسها با عثمانی در بسیاری از آثار هنرمندان برجسته روس دیده میشود. بطور مثال «ایلیا رپین» نقاش برجسته روس در تابلو «نامه قزاقها به سلطان عثمانی» گوشههایی از نبرد روسها و متحدانشان را در اوکراین و کریمه و شبه جزیره بالکان و بالتیک به تصویر کشیده است. یا درباره بندر سباستوپول در کریمه س. س. ولک چنین نوشته است: «ارتشی از ۶۰ هزارسرباز در سپتامبر ۱۸۵۴، در اپاتوریا پیاده شد و سباستوپول را که بندرمرکزی و پایه نیروی دریایی روس بود محاصره کرد.» (ولک. س. س، ۱۳۵۸:ص ۵۰) کریمه در حقیقت همواره محل تفریح تزارها و بعدها سران حزب کمونیست بود. در داستانهای دوره حکومت بلشویکها یکی از آرزوهای قهرمانِ کارگر قصه امکان سفر به کریمه به دنبال تشویق مدیران ارشد است.
روسها تا پیش از نبردهای اخیر همواره به اوکراین به عنوان سرزمینی اسلاو و تحت تاثیر تمدن برادر بزرگتر یعنی روسیه نگاه میکردند. در اغلب آثار منتشر شده در اتحاد جماهیر شوروی تاریخ اوکراین بگونهای درج شده است که گویی بخشی از روسیه بوده است و افتخارات حاکمان و مردم اوکراین به حساب قوم بزرگ اسلاو -هم اکنون روسیه- گذاشته شده است.
قبایل اسلاو از قرن ششم به بعد شروع به دست اندازی در قلمروی امپراطوری بیزانس کردند. اسلاوها جنگجویانی شجاع بودند.» (آگیبالووا، دنسکوی؛ ۱۳۵۷:ص ۵۹)
در همین کتاب اسلاوها به سه گروه اصلی تقسیم شدهاند که شامل: الف -اسلاوهای شرقی (روسها، اوکراینیها و بلا روسها)
ب- اسلاوهای غربی (چکها، لهستانیها و ساکنان حاشیه رود خانههای اِدِر و ویستول)
ج-اسلاوهای جنوبی (ساکنان بالکان یعنی: بلغارها، صربها و کروآتها) همانجا:ص ۴۹
به بیان سادهتر حداقل ۱۰۰ سال است که حکومتهای مستقر در کرملین اعتقادی را بعنوان تاریخ اسلاویسم به مردم روسیه میآموزانند که واجد این معناست: از اقیانوس منجمد شمالی و مرزهای شرقی روسیه تا قلب اروپای شرقی- بجز مجارستان- یک قوم شریف و آزادهاند بنام اسلاو؛ بنابراین اگر زمانی این قوم تشکیل یک دولت متحد دهند با زعامت روسیه کاری عجیبی نکردهاند بلکه شرط عقل و اخلاق را به جا آوردهاند. طُرفه آنکه از جمله ملتهای قرار گرفته در طبقه بندی روسی برخی اصولاً خود را اسلاو نمیدانند! به عنوان مثال حداقل سی سال است که کرواتها به دنبال کسب استقلال از یوگسلاوی برای پیوستگی با آلمان به دنبال کشف نیای اسطورهای خود به کتیبهای منسوب به داریوش بزرگ هخامنشی استناد کرده و اسلاف خود را ایرانی خواندهاند. اتفاقاً این فرضیه بطور جدی با استقبال و حمایت جامعه روشنفکری سیاسی کروآسی مواجه شده است. (مشاهدههای موردی نگارنده در گفتگو با بعضی طرفداران انجمن ماهِ پیشینیان در کرواسی- یادداشتهای شخصی نگارنده-)
شاید اگر در سال ۱۹۵۴ نیکیتا خروشچف با الحاق کریمه به اوکراین موافقت نمیکرد امروز مشکلات اوکراین کمتر بود. به هر حال کریمه در روزگاری که افکار و دلهای روسها بیشتر با اوکراینیها همراه بود بخشیده شد، ولی زودتر از آنکه اوکراینیها به آن دل ببندند از ایشان باز پس گرفته شد. برای یک فرد متوسط روس حتی اگر دانش سیاسی نداشته باشد کریمه روسی است؛ بنابراین بنظر نمیرسد بازگشت کریمه به اوکراین – حتی اگر قوانین بین المللی برآن صحه بگذارند-به سادگی ممکن باشد!
روزهای آغازین ورود ارتشهای روس به اوکراین با حیرت جهانیان روبرو شد! یکی از بزرگترین ارتشهای جهان- بنا به قولی دومین ارتش جهان در اوکراین با سردرگمی عجیب تاکتیکی روبرو شده بود. منابع غربی دلیل این امر را به حساب تجهیزات کهنه روسها گذاشتند! خبرگزاری فرانسه گزارش داد: «کارشناسان وتحلیلگران نظامی با بررسی وضعیت دو ماه نخست جنگ اوکراین از ناآماده بودن روسیه در تجاوز نظامی به اوکراین بهت زده شدهاند.» (خبرآنلاین ۵ م اردیبهشت ۱۴۰۱)
نشریه هفتگی اکونومیست موضوع جلد شماره اخیر خود را به روند فرسایشی ارتش روسیه در جنگ اوکراین اختصاص داده است. اکونومیست در سر مقاله شماره ۳۰ آوریل ۲۰۲۲ با عنوان " ارتش روسیه چقدر مستهلک است؟ نوشت: «ولادیمیر پوتین از جنگ برای جبران ضعفهای روسیه استفاده میکند». (اکو ایران، یازدهم اردیبهشت ۱۴۰۱)
همانگونه که پیداست سردر گمی روسها در اوکراین حداقل در ماههای ابتدایی حمله؛ مورد توجه بسیاری از ناظران غربی بود. در حالی که بیشتر تحلیلگران در انتظار حمله و اشغال غریب الوقوع "کیف" پایتخت بودند؛ ناگهان ارتش روسیه از اینکار منصرف شد.
همان زمان العربیه فارسی نوشت: «ارتش روسیه با تقویت پیوسته نیروهای خود در اطراف "کییف". احتمالاً تا ساعات یا روزهای آینده اقدام به حمله یا تصرف این شهر خواهد کرد.»
بی بی سی فارسی، ششم اسفند ۱۴۰۰: «ظاهراً پیش بینی خود رئیس جمهور "زلنسکی" هم اشغال کییف بود! «زلنسکی: روسیه آماده یورش به کییف، پایتخت اوکراین است.»
همانگونه که پیدا است تقریباً همه خبرها و دادهها حاکی از تصرف کییف این قدیمیترین شهر اسلاو نشین بود، اما علی رغم انتظارات دوستان و دشمنان روسیه، پس از یک دوره فترت در جنگ، ناگهان روسها در چرخشی عجیب بجای اشغال "کییف" پایتخت طلایی مورد ادعایشان، به تقویت مواضع دفاعی در شرق و اتمام روسیسازی کریمه بسنده کردند. در حقیقت به نظر میرسید که روسیه مواضع و موازین واقعیتری را در پیش گرفته است. یعنی با تصرف و اعلام استقلال دو استان روسنشین "لوهانسک و دونتسک" روسها توانستند خط دفاعی مستحکمتری در مقابل اوکراینیها ایجاد کرده و محاصره این سرزمین را کامل کنند، اما دلیل سردر گمی نخست و تغییر تاکتیک نظامی روسیه چه بود؟
همانگونه که گفتیم، این باور که اسلاوها قومیبزرگاند و از دیرباز صاحب و آفریننده تمدنی خاص و یگانهاند؛ در اذهان روشنفکران و کادرهای سیاسی روس رخنه کرده است. حداقل به مدت دو قرن، از پسِ فرو پاشی ارتش ناپلئون بناپارت درروسیه به سال ۱۸۱۴ میلادی تا انتهای قرن بیستم؛ ناسیونالیسم روس پا گرفت و به تدریج توامان با نظریه نانوشته "گسترش ارضی پیوسته" تبدیل به نظریه "پان اسلاویسم" به زعامت برادر بزرگ تر -روسیه- شد! بدون توجه به رژیمهای سیاسی حاکم بر روسیه، این تفکر در جان و تن بسیاری از نخبگان روس نشسته است. در دوران حاکمیت بلشویکها (۱۹۱۷-۱۹۹۱) با وجود ایدئولوژی رسمی مارکسیسم-لنینیسم تفکر ناسیونالیسم روسی با شالودههای آشکار و پنهان "پان اسلاویسم" در روسیه و اقمار اروپای شرقی آن توصیه شده و القاء میگشت. با توجه به بنیادهای استبدادی در ماهیت رژیمِ بلشویکی تقریباً تمام نویسندگان و پژوهشگران علوم انسانی در روسیه ملزم به رعایت و استفاده از این مفاهیم بودند. به گونهای که دستاوردهای بزرگ برخی از دانشمندان غربی را که عموماً انگلو ساکسون، آلمانی و یا فرانسوی بودند به یکی از اتباع روس، اکراینی ویا لهستانی و ... منسوب میکردند.
شاید برای ما باور پذیر نباشد که روسها در آثار مکتوب و رسمی خود که توسط نویسندگان حزبی و غیر حزبی نوشته میشد؛ کشف هندسه نا اقلیدسی را به" لباچفسکی"، روان شناسی رفتارگرا را به"پاولف"و سیستم تئاتر را به استانیسلاوسکی نسبت میدهند. گرچه این افراد از بزرگان علمی و هنری جهاناند، اما پژوهشگران مستقل میتوانند به راحتی دریابند که این افراد همزمان در غرب هم پوشان و همکاران پیشروتری نیز داشتهاند. فراموش نکنید که در قرن بیستم با حاکمیت حزب کمونیست در روسیه، جنبش روشنفکری مستقل روس نابود شد و جای آن را گروههای منفرد و بیشتر کارکنان دانشگاهی وابسته به حزب گرفتند. در روسیه رژیم بلشویکی توانست نظریه پردازان و ستایشگران خاص خود را بیافریند. این ستایشگران گرچه نتوانستند در بزنگاه تاریخی به رژیم حاکم کمکی کنند، اما تا سالها افکار و کنشهایشان بر افکار عمومیروسها تاثیر گذاشته و خواهد گذاشت. روسیه کشوری که زمانی بزرگان و ادیبانی چون:"پوشکین"، "گوگول"، "تولستوی" و... داشت در قرن بیستم و سپس در قرن بیست ویکم از جنبش فکری و روشنفکری تهی گشت. شاید به همین دلیل است که ارتش روسیه تهاجم میکند، عقب مینشیند و تغییر تاکتیک میدهد. هزار و صد هزار هزینه که بازپرداخت آن به عهده ملت روس و ملت اوکراین و بسیاری دیگر از مردمان از همه جا بی خبر جهان خواهد بود.
آنچه که آشکار است سران و تصمیم گیران روسیه با احساس خطر از جانب غرب و یا به قول خود ایشان "ناتو" تصمیم به تکیه بر جنبش ذهنی پان اسلاو داشتهاند. اما با ورود آرتش به خاک اوکراین از استقبال "اسلاوی" خبری نشد و طُرفه آنکه با حیلههای آشکار رقیب غربی روبرو شدند. احتمالاً ملت روسیه بعدها و در سر فرصت از خدایان خویش شاکر خواهند بود که سرانشان خیلی زود متوجه تَوَهُم ذهنی " اسلاویسم" شدند!
اوکراینیها همواره بهترین یاران روسها بودند. روسها که تا دیرگاه تاریخ جزو اقوام نانویسا بودند، به استناد دوک نشین "کییف" که در سده نهم میلادی تشکیل شد، خود را صاحب تمدن قدیمی دانستند. در واقع روسیه در قرن نوزدهم و بیستم (به خصوص) با ادعای اینکه روزگاری دولتی اسلاو بنام "کییف " وجود داشته؛ به تاریخ خود عمق و معنا بخشیده است! همان گونه که گفتیم نخستین دولت متحد روس تنها در نیمه نخست قرن هفدهم شکل گرفت. اتفاقا در حوالی همان سالها همین دولت شروع به دستاندازی به سرزمینهای ایرانی کرد و نخستین آشنایی ایرانیان در تاریخ جدید با روسها در حوالی همان سالهاست.
«سلیمان میخواره (۱۶۶۴-۹۴) -منظور سلیمان (شاه صفی دوم) هشتمین شاه سلسله صفوی است- که حاشیه نشینان چاپلوس، خرفتش کرده بودند، مناصب دولتی را به حراج گذاشت.. چون قمر در عقرب بود اجازه ندادکه ناوگانش- نیروی دریایی-به مقابله روسها برود که دست در کار ویران کردن کرانههای دریای خزر بودند.» (لاروس، ۱۳۸۳:ص ۱۴۸)
نخستین آشنایی ایرانیان با روسها -به عنوان دولت و حاکمیت- در اواخر قرن هفدهم بود که این آشنایی با وجه توسعهطلبانه ایشان است!
از مهمترین اندیشمندان و نویسندگان اوکراینی که در دوره بلشویکها و قبل از آن در روسیه مطرح شدند میتوان به نامهایی چون: "میخائیل بولگاکف"، ولادیمیر کورولنکو" و" آیزاک بابل" اشاره کرد.
اعتماد و توجه روسها به اوکراینیها به حدی بود که این جمهوری از معدود جمهوریهایی بود که روسیه بلشویکی در آن تاسیسات اتمی ایجاد کرد! اتفاقا یکی از همین تاسیسات در چرنوبیل فاجعهای آفرید که تا سالها کل اروپا و نواحی همجوار آن را تحت تاثیر قرار داد. (ششم اردیبهشت سال ۱۳۶۵ مقارن با ۲۶ آوریل سال ۱۹۸۶ میلادی)
"سوتلانا آلکسیویچ" در رمان زیبای "صداهایی از چرنوبیل" به این فاجعه پرداخته است. گرچه بیشتر نویسندگان اوکراینی در عصر بلشویسم در رده منتقدان روسیه قرار میگرفتند، اما همینان در جامعه فکری روس- اوکراینی پذیرفته شده بودند. مادامیکه استالین زنده بود بزرگان اوکراینی مشکل اصلی را در وجود وی میجستند.
میخائیل بولگاکف
"میخائل بولگاکف" نویسنده با استعداد و ادیب بزرگی که قدرش را کمتر دانستند از جمله مخالفان استالین بود، زیرا در قامت او ستم "برادر بزرگ" بیشتر نمایان میگشت. در بخش پایانی رمان زیبا و اثر بدیل جهانی"مرشد و مارگریتا" مینویسد: «ولند رو به مرشد کرد و ادامه داد: حالا فرصت داری که با یک جمله رمانت را تمام کنی. مثل اینکه در تمام زمانی که مرشد بیحرکت ایستاده بود و حاکم نشسته را نظاره میکرد، انتظار این حرف ولند را میکشید. دستش را مانند شیپوری گرد کرد و باچنان صدایی فریاد زد که انعکاس آن از تپه بی درخت عریان به خودش خورد: آزادی، آزاد! او در انتظار توست."» (بولگاکف. میخائیل، ۱۳۸۸:صص ۴۲۶ و ۴۲۷).
اما آزادی مورد نظر بولگاکف هیچگاه بدست نیامد. حتی پس از سقوط امپراطوری سرخ.
اوکراینیها رویایی داشتند. در لابلای آثار نویسندگان اوکراینی – حداقل آنانی که ما میشناسیم- این رویا دیده و خوانده میشود. این رویا تا هنگام امپراطوریهای تزاری و سرخ هیچگاه محقق نشد! فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی (۱۹۹۱) فرصتی بود برای تجدید حیات "کییف" باستانی، اما شرایط داخلی اوکراین و دخالتهای غربیها و روسها هیچگاه به اوکراین فرصت بنای "آزادی" را نداده است. اینکه بخشی از مردم اوکراین (حداقل ساکنان مناطق شرقی کشور) تعلق خاطری به روسیه و اندیشه "پان اسلاویسم" دارند؛ دروغ نیست بی شک، اما بیشتر مردم اوکراین در آرزوی برساخت کشوری باشکوه و آزاد و متعلق به خود هستند. اتفاقاً همین گروهِ خاطرخواه روس بود که سران و حاکمان روسیه را ترغیب به ورود به خاک اوکراین کرد! گرچه این یورش از نظر اقتصادی و اجتماعی و در سطح بینالمللی تاثیرات مخربی داشت و دارد؛ یک وجه مثبت خواهد داشت! آری اندیشه "پان اسلاویسمی" که بیش از دوقرن تکرار و ستایش شده، اکنون به طور زیر بنایی به چالش کشیده شده است!
«توسعه ارضی پیوسته» که پیشتر از آن سخن گفتیم، سیاست تعریف شدهای است! -حداقل برای سیاست مداران روسیه- بر پایه این مدل، دولتهای روس در محاصره دشمنان بیشماری هستند که چشم طمع به ثروتهای این سرزمین دارند! لذا برای جلوگیری از تهاجم دشمنان (در عصر کنونی غربیها) میباید خط دفاعی را بسیار دورتر از مرزهای روسیه ایجاد کرد. پس عمق استراتژیک روسیه باید افزایش یابد! اتفاقاً یورش فرانسه در قرن نوزدهم به روسیه و نیز یورش آلمان در نیمه نخست قرن بیستم به این کشور- از نظرگاه روسی- درستی این نظریه را اثبات میکند! هر دو ارتش فرانسوی و آلمانی در عمق روسیه گرفتار شده و کاملاً مضمحل گشتند.
در باره وضعیت ارتش ناپلئون در روسیه نویسندگان فرانسوی نوشتهاند: «اما افراد قشون فرانسه علاوه بر سرما و... دچار حملات پی دی پی کوتوسُف (فرمانده ارتش روسیه) و از پهلو گرفتار صدمات قَزاقها بودند؛ و کم کم از انتظام خارج شده، جماعتی گرسنه و سرمازده و محتضر به شمار میآمدند.» (ماله-آلبر و آیزاک- ژول، ۱۳۶۲:ص ۶۵۵)
همچنین در کتاب "جنگ کبیر میهنی" در باره وضعیت ارتش آلمان (حدود یک قرن بعداز ناپلئون) اینگونه نوشتهاند: «در سال ۱۹۴۵ ارتش آلمان تنها در جبهه شوروی و آلمان بیش از یک میلیون کشته و زخمی داد. در همین سال ارتش سرخ ۹۸ لشگر دشمن را منهدم و ۵۶ لشکر آن را اسیر کرد. علاوه بر اینها هنگامیکه مخاصمات پایان یافت ۹۳ لشگر دیگر هم تسلیم شدند.» (گروه نویسندگان، ۱۳۶۱: ص ۴۷۸)
طی دو قرن دو ارتش بزرگ در روسیه- که بزرگترین کشور جهان است- مضمحل شدند. اتفاقا این وسعت خاک (که بخش بزرگی از آنِ سرزمینهای غیر روسی است) به روسیه اجازه داده است علی رغم آنکه با معیارهای جدید کشوری درجه دو محسوب میشود؛ خود را در جمع کشورهای توسعه یافته صنعتی جا بزند! فراموش نکنید که روسیه تنها در سال ۲۰۱۴ پس از اشغال کریمه از گروه "جی ۸" اخراج شد!
توسعه ارضی روسیه در طی ۳۰۰ سال گذشته باعث عقب افتادگی سرزمینهایی شده است که از نظر تاریخی و تمدنی بسیارسرآمدتر از روسیه هستند. علی رغم آنکه روسها علاقمندند که خود را یک تمدن "متمایز" از دیگر تمدنها بنامند؛ دادههای تاریخی نشان میدهد که هیچگاه تمدنی بنام روسها و یا "اسلاوها" در جهان پا نگرفته است. تمدنها برای خود تعریف و مشخصههایی دارند که این مولفهها با سرزمین اسلاوها همخوانی ندارد. تمدنها بر تاریخ بشر و فرهنگ آن همراستا هستند در حالیکه روسها را میتوان در طبقهبندی کلی بخشی از تاریخ و فرهنگ غرب قلمداد کرد. همانگونه که تزار افسانهای روس، پطر بزرگ همواره تلاش میکرد تا خود و سرزمینش را همشانه و همردیف کشورهای اروپای غربی بنمایاند و به شرق تنها به عنوان ذخیره ارضی و انسانی و خلوتگاهی برای غارت منابع شناخته شده (به قول شاهان قاجار طلا و احجار کَریمه) نگاه میکرد؛ امروز نیز سیاست پیشگان روس به جهان همینگونه مینگرند!
در مناسبات با روسیه همواره باید به این وجه از سیاست روسی به دقت و احتیاط نگریست، وجهی که شاید برای ما در سرزمینهای غیر روس ابلهانه بنظر برسد! برای سیاست پیشه روسی نوعی وسیله دفاعی برای ایجاد امنیت است؛ حتی اگر این امنیت به قیمت نابودی اقوام و ملتهای غیر روس شود!
مهمترین اسلحه روسیه از سالهای گذشته، دستگاه اطلاعاتی برون مرزی این کشور است. هر چندایجاد "کا. گِ. بِ" را به لنین و استالین نسبت میدهند. اما باید باور داشت دستگاه اطلاعاتی روسیه قدمتی معادل ضد اطلاعات بریتانیای کبیر دارد.
این سازمان که در حال حاضر هم فعال است؛ حتی پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی توانست به حیات خود ادامه دهد. اغلب سران جمهوریهایی که از پس فروپاشی اعلام استقلال کردند؛ روسای سابق دستگاه اطلاعاتی بودند. در حال حاضر نیز پوتین با افتخار از پیشینه اطلاعاتی خود سخن میگوید! چیزی که در اغلب کشورهای دیگر پنهان نگه داشته میشود! البته در این مورد باید گفت که دستگاه اطلاعاتی روسیه اکنون خود را بخش جدایی ناپذیر اندیشه پان اسلاویسم یا حداقل شووینیسم روس میداند؛ و مردم روسیه به قدرت آن ایمان دارند.
در باره نفوذ آشکار و پنهان این دستگاه در بنیانهای سیاسی کشورهای مختلف تاکنون سخنان بی شماری گفته شده است، اما برای ما ایرانیان این نفوذ و قدرت آشناست. براساس اسناد "میتروخین" دستگاه اطلاعات مرکزی روسیه از پسِ جنگ جهانی دوم به طور خاص تری به ایران علاقمند شد. در سالهای پیش از انقلاب، اطلاعات مرکزی روسیه توانست مزدوران قدرتمندی را تحت عنوانهای نظامی و اداری در ایران بکار گیرد.
«مقربی به تدریج به یک مامور مزدور تبدیل شد که اهمیت فزایندهاش در حقوق ماهیانه او که در سال ۱۹۷۲ از ۱۵۰-۲۰۰ روبل قابل تسعیر و در سال ۱۹۷۶ به ۵۰۰ روبل افزایش یافت، منعکس بود. او در سال ۱۹۷۶ به دریافت نشان پرچم سرخ مفتخر شد.» (آندرو -کریستوفر. میتروخین -واسیلی، ۱۳۸۶:ص ۲۲۰)
گرچه بعدها (در سال ۱۳۵۶ خورشیدی) تیمسار مقربی توسط ضد جاسوسی ساواک شناسایی، دستگیر و اعدام شد؛ اما عاقلان نمیتوانند از جایگاه او در ارتش شاهنشاهی و میزان اطلاعاتی که به بیگانگان فروخت؛ به راحتی بگذرند. همه اینها را گفتیم تا بتوانیم تصویری دقیقتر از میزان کارایی و نفوذ کا. گ. ب در بسیاری از کشورها ترسیم کنیم؛ بی شک با توجه به موقعیت اوکراین و وجود یک اقلیت طرفدار روسها (حداقل در مرزهای شرقی اوکراین) میتوان به میزان نفوذ و هدایت غیر مستقیم برخی عناصر در اوکراین پی برد. فراموش نکنید که اوکراین تا حدود ۳۰ سال پیش بخشی از خاک اتحاد شوروی و در حقیقت استانی از یک امپراطوری بود؛ بنابراین آشنایی دقیق روسها با کلیت اکراین و حتی ظرفیتهای ارتش آن چندان دور از انتظارنیست. آنکه امروز در مقابل روسیه ایستاده است، توانمندی نظامی و اطلاعاتی جبهه غرب به اضافه بخشی از میهن پرستی اوکراینی است.
سیاست مألوف رقیبان غربی و روسی (و امروزه چینی) باتلاقی کردن سرزمین مورد تهاجم است. همانگونه که ایالات متحده در ویتنام گرفتار شد؛ روسها نیز در افغانستان به زانو درآمدند! گرچه بعدها خود آمریکاییها نیز در اشتباهی مکرر به افغانستان رفتند و آنجا چیزی جز مرگ درو نکردند! هر چه هست تحریک روسیه در حمله به خاک اوکراین در ادبیات مطبوعاتی و اجتماعی رسانههای غربی آشکار است. تنها شانسی که روسها آوردند! از پسِ توهم "پان اسلاویستی" آگاهی به چینش باتلاقی سازی اوکراین بوده است.
احتمالاً ملت روسیه بعدها باید ممنون درایت این رهبران متوهم و بی درایت باشد. اکنون تلاش غرب برای کشاندن ارتش منظم روسیه به جنگهای خیابانی و مردمیکردن جنگ علیه ایشان است و تلاش روسیه در مقابل پی ریزی خطی دفاعی در کنارههای اوکراین و تضعیف ساختار جمعیتی و ارضی این عضو آینده ناتوست. از اینرو اگر غرب موفق به ایجاد باتلاق نگردد، چارهای جز تقویت بیشتر ارتش اوکراین با سلاحهای گران قیمت و کاراتر نخواهد داشت که این امر ممکن است خطر تشدید جنگ و استفاده از سلاحهای غیر متعارف را افزایش دهد. اینکه روسها از گروه مزدوران واگنر استفاده کردند دقیقاً واکنشی بود در مقابل برنامه ریزی برای کشاندن ارتش روسیه به جنگ خیابانی علیه مردم؛ و مردم علیه ارتش بیگانه. گروه مزدوران واگنر بدون محدودیتهای مرسوم یک ارتش منظم میتوانست در جنگ شهری موفقتر عمل کند! اما فروپاشی واگنرها فعلاً دست روسیه را از استفاده از این ابزار کوتاه کرده است. روسها در استفاده از "پان اسلاویسم" و کشاندن تودهها به سوی خود (در سطح اروپای شرقی) شکست خوردهاند. حتی یک گروه کوچک فکری، روشنفکری، و یا مردمیدر اروپای شرقی از اندیشه "پان اسلاویسم" دفاع نکرد. در لهستان و بلغارستان و صربستان -حتی- نفرت از روسیه موج میزند. تنها اسلاوی که همچنان با روسیه مانده_ روسیه سفید است! که آن هم معلوم نیست اگر هیأت حاکمه فعلی آن نباشد؛ به دفاع از روسیه ادامه دهد. هر چه هست یکی از نتایج حمله روسها به اوکراین پایان"پان اسلاویسم" خواهد بود! گرچه ممکن است این پایان با این یادگار سیصد ساله اِروسنا همخوان باشد!
توضیحات:
۱-آکسسوار: وسایل و اشیایی که برای دکور از آنها استفاده میشود. (نقشی تعیین کننده ندارند)
۲-بوریس یلتسین (۱۹۳۱-۲۰۰۷) سیاست مدار روس و نخستین رئیس جمهور روسیه فدرال (۱۹۹۱-۱۹۹۹)
۳-ایلیا رپین:نقاش رئالیست روسی (۱۸۴۴-۱۹۳۰)
۴-نیکیتا خروشچف: (۱۸۹۴-۱۹۷۱) دبیر اول دفتر سیاسی حزب کمونیست شوروی، رهبر این کشوراز ۱۹۵۳ تا ۱۹۶۴
وی در این سال -۱۹۶۴- خلع شد. خروشچف جانشین استالین شد و تلاش گستردهای برای تنش زدایی باغرب و حذف کیش قدرت از شوروی بکار برد. خروشچف از اصلاح طلبان نامداری است که قربانی ساختار مستبد نظام تک حزبی گشت.
۵-لوهانسک:یکی از استانهای شرقی هم مرز باروسیه که به کمک روسیه اعلام استقلال نموده است.
۶- دونتسک: استانی در شرق اوکراین و هم مرز باروسیه که به کمک روسیه اعلام استقلال کرده است.
۷-ولادیمیر کورولنکو: (۱۸۵۳-۱۹۲۱) نویسنده و ادیب بزرگ اوکراینی- روسی
۸-آیزاک بابل: (۱۸۹۴-۱۹۴۰) نویسنده و ادیب بزرگ اوکراینی- روسی
منابع:
-الف خبرگزاریها و سایتها:
-خبرآن لاین
-اکو ایران
-العربیه فارسی
-بی بی سی فارسی
کتابها:
۱-تاریخ سدههای میان: آگیبالوا. و. دنسکوی. گ. م؛ ترجمه رحیم رئیس نیا، انتشارات پیام:۱۳۵۷،
۲-صداهایی از چرنوبیل، آلکسیوویچ. سوتلانا، ترجمه:حدیث حسینی، نسخه الکترونیکی (تاریخ نامشخص)، فیدیبو
۳- اسناد میتروخین ۲، کا گ ب درجهان؛ آندرو. کریستوفر وَ میتروخین. واسیلی؛ ترجمه: فریدون دولتشاهی، انتشارات اطلاعات: ۱۳۸۶،
۴-مرشد و مارگریتا، بولگاکف. میخائیل، ترجمه: عباس میلانی، نشر فرهنگ نو:۱۳۸۸،
۵-تاریخ روسیه شوروی، کار. ای. اچ، ترجمه:نجف دریابندری، انتشارات آن زن:۱۳۷۱،
۶-آرتامانوفها، گورکی. ماکسیم؛ ترجمه:کاظم انصاری، انتشارات امیرکبیر:۱۳۵۹،
۷-جنگ کبیر میهنی، گروه نویسندگان؛ ترجمه:ابراهیم یونسی، نشرنو ۱۳۶۱،
۸-تاریخ جهان لاروس (کتاب دوم. روزگارنو)، گروه نویسندگان، ترجمه:امیر جلال الدین اعلم، انتشارات سروش:۱۳۸۳،
۹-انقلاب کبیر فرانسه و امپراطوری ناپلئون، ماله. آلبر وَ آیزاک. ژول، ترجمه رشید یاسمی، انتشارات امیرکبیر:۱۳۶۲،
۱۰-تاریخ شوروی (از ۱۸۰۰ تا ۱۹۲۷)، ولک. س. س و دیگران، ترجمه:شهرام قهرمانی، انتشارات آلفا:۱۳۵۸