
برخلاف کره، ژاپن و آلمان که احزاب حاکم و مخالفشان از حضور آشکار نظامی در افغانستان به شدت حمایت میکردند، مردم آمریکا هرگز نمیخواستند نیروهای آمریکایی در افغانستان باقی بمانند.
دیدارنیوز ـ سرویس بینالملل: این مطلب را با ترجمه اختصاصی دیدار بخوانید با این توضیح که لزوما مطالب درج شده در این مقاله مورد تایید دیدار نیست و تنها جهت اطلاع خوانندگان منتشر شده است.
منبع: نشریه محافظه کاران آمریکا
نویسنده: دَنیل استرند
مترجم: حمید رضا بابایی
آخرین هواپیماهای نظامی، ساعت ۱۱:۵۹ شب ۳۰ آگوست ۲۰۲۱ (۸ شهریور ۱۴۰۰) از فرودگاه کابل به پرواز درآمدند تا جنگ آمریکا در افغانستان که تقریبا ۲۲ سال ادامه داشت، به پایان برسد. تصاویر تلویزیونی از سقوط افغانها از چرخهای هواپیمای بوئینگ C-۱۷ در حالی که تلاش میکردند از کشور بگریزند، نشانی از هرج و مرج و وحشت ناشی از این بخش طولانی و خونین در تاریخ افغانستان بود و البته پایان تحقیرآمیز دو دهه "مبارزه با تروریسم" که چهار رئیس جمهور آمریکا را به خود دیده بود.
سربازان نظامی آمریکایی خروج از میدان نبرد را در می ۲۰۲۱ به تدریج آغاز کردند، و نیروهای طالبان نیز بر حملات خود به ارتش افغانستان، که تعلیم دیده آمریکا و از پشتیبانی آن برخوردار بودند، تشدید کردند. تا ماه آگوست، ارتش افغانستان کاملا فروپاشیده و مقامات دولت ملی این کشور از جمله اشرف غنی – رئیس جمهور- از کشور گریخته بودند. طالبان کنترل کابل پایتخت افغانستان را در اختیار گرفتند و ۲۲ سال "ملت سازی" آمریکا در مدت چند هفته به حال خود رها شد.
اکثر مردم آمریکا خواستار ورق خوردن این صفحه و فراموش کردن طولانیترین جنگ در تاریخ آمریکا بودند که در آن کمی بیش از ۲ هزار سرباز آمریکایی کشته و هزاران نفر زخمی و تا ابد معلول شدند. آمریکاییها از مدتها قبل توجه به جنگ را کنار گذاشتند و تشکیلات دفاعی آمریکا نیز به رقابت شدید با چین در عرصه توان نظامی روی آورده بود. حتی کوچکترین بخش از طبقه سیاسی آمریکا مایل نیستد این جنگ را فراموش کنند، زیرا جنگ افغانستان در دورانی رخ داد که آنها برمسند قدرت بودند. دقیقا مانند ناکامیهای گسترده در سیاستهای مقابله با کرونا، رهبران ما امیدوارند که اشتیاق آمریکاییها به فراموش کردن مسائل، به آنها فرصت دهد از مسئولیت پذیری هم فرار کنند. ولی ما نباید به آنها چنین اجازهای بدهیم.
کارتر مالکاسیان، استاد دانشگاه و مشاور امور غیرنظامی ژنرال جوزف دانفورد رئیس سابق ستاد مشترک نیروهای مسلح آمریکا، گزارش تحقیقی مفصل و جامعی از جنگ آمریکا در افغانستان تهیه و منتشر کرده است که در ابتدای کار به ما کمک میکند مفهوم این مناقشه طولانی را بهتر درک کنیم. ما چرا دو دهه در آنجا بودیم؟ حوادث ۱۱ سپتامبر چگونه سبب شد مردم آمریکا هزینه چنین جنگ سخت و درازمدتی را بپردازند؟ چگونه این تهاجم که زمانی نوید بخش و از حمایت مردمی برخوردار بود، به شکست انجامید؟ پاسخ به این سوالات آسان نیست، اما مالکاسیان در تفسیری جامع از تاریخ جنگ، توضیحاتی ارائه میکند که در نگاه اول بسیار کافی است.
این مساله که چگونه جنگ ابتدا با پیروزی همراه شد و سپس در آن شکست خوردیم، سوالی عمیقتر در خود برمیانگیزد: آیا اصلا پیروزی در این جنگ ممکن بود؟ مالکاسیان به این نتیجه رسیده است که دشوار میتوانستیم شاهد چنین پیروزی باشیم. حتی اگر طالبان موضعی ملایمتر داشتند، دولت تحتالحمایه غرب در کابل هرگز در درازمدت پیروز نمیشد. شاید با حمایت همیشگی آمریکا، دولت مستقر در کابل میتوانست با کنترل کشور، دوام یابد، اما در نبودن حضور نظامی، دیپلماتیک و اقتصادی درازمدت آمریکا، دورنمای بقای رژیم کابل همواره کمرنگ بود.
آمریکاییها به شدت از این جنگ خسته شدند. با پایان یافتن جنگ عراق، مردم از این که باز هم درگیر جنگی جهانی علیه تروریسم شوند بسیار نگران بودند، جنگی که پس از ۱۱ سپتامبر ملت ما را در خود بلعیده بود. از منظر سیاسی، این یکی از بزرگترین اشتباهاتی است که رهبران آمریکایی و غربی در برنامه ریزی و ادامه جنگ افغانستان مرتکب شدند. برخلاف کره، ژاپن و آلمان که احزاب حاکم و مخالفشان از حضور آشکار نظامی در افغانستان به شدت حمایت میکردند، مردم آمریکا هرگز نمیخواستند نیروهای آمریکایی در افغانستان باقی بمانند. مالکاسیان از این وضعیت به عنوان آشفته بازار میان آمال غربی و خواسته ملتهای غرب یاد و تصریح کرده است آنها تلاش میکردند با تعهدات درازمدت و تحمل تلفات لازم، به سبک غربی دولت-ملتی بسازند که هیچ نمونهای از آن در جایی وجود نداشت.
میتوان قدردان حس وظیفه شناسی جورج دابلیو بوش، رئیس جمهور سابق آمریکا بود (که دستور حمله به افغانستان را صادر کرد) و تصور کرد همین حس بود که سبب شد بوش "مخاطرات را به جان بخرد" در حالی که گزینههای سیاسی دیگری نیز در دسترس بود.
تحلیل مالکاسیان از سالهای نخست جنگ مشخص میکند که خودداری بوش از مذاکره با طالبان پس از شکست آنها، که برخلاف خواسته حامد کرزای صورت گرفت، چگونه احتمال صلحی پایدار را از بین برد؛ صلحی که میتوانست همان سال اجازه دهد نیروهای آمریکایی افغانستان را ترک کنند. ظاهرا مواضع غریزی دونالد رامسفلد (وزیر دفاع وقت آمریکا) در خصوص ضرورت عملیات محدود و کوتاه مدت بود که صحت داشت.
انتقاد از بوش هم بیش از حد فراگیر شده (و مسئله فراتر از اینها) است. نقشه راه طراحی شده برای افغانستان درکنفرانس بن در دسامبر ۲۰۰۱ آشفتهبازاری کامل برای این کشور بود. چهل سال جنگ داخلی، افغانستان را ویران کرده و تبدیل این کشور به دمکراسیِ کارآمد، هرگز ساده نخواهد بود. شاید هیچ چیز بهتر از تعهدمان به حقوق زنان، نمادی از غرور ما نباشد. این قضاوت شاید سرسختانه به نظر برسد، اما واقعیت این است که افغانها از رویکرد آمریکاییها در تحمیل خواستههایشان به سبک زندگی در افغانستان، استقبال نکردند. به دنبال شکست اولیه طالبان، گروهی از سناتورهای زن آمریکایی از هر دو حزب جمهوریخواه و دمکرات، قانون حمایت از زنان و کودکان افغان را در سال ۲۰۰۱ به جریان انداختند. هم دمکراتها و هم جمهوریخواهان به این رویکرد متعهد بودند که افغانستان باید به جامعهای برابر تبدیل شود. مقوله حقوق زنان از منظر مفهومی و فرهنگی با فرهنگ افغانستان بیگانه بود، زیرا فرهنگ افغانها عمیقا سنتی، اسلامی و مبتنی بر مردسالاری بود.
شگفتانگیزترین و مهمترین نکته در کتاب مالکاسیان، تصویری غنی و قابل درک از نقش اسلام در جنگ است، به ویژه در توصیف "طالبان دلسوز". سیاستگذاران و فرماندهان نظامی آمریکایی هرگز به صورت کامل درنیافتند که هویت عجیب افغان – یعنی ترکیبی از استقلالطلبی، خشونتگرایی، وفاداری قبلیهای، حسی عمیق از تعصب و تفسیری سختگیرانه از اسلام – چقدر بر سرنوشت جنگ تاثیرگذار است. با وجود خدمات آمریکا در افغانستان، که مواردی کاملا واقعی از آن وجود دارد، آمریکاییها همواره نیروهایی اشغالگر به چشم میآیند که باید از افغانستان اخراج شوند. در عین حال اکثر افغانها نیز به دولت تحت حمایت آمریکا، همیشه به دیده ظن و تردید مینگرند.
اما قصه واقعی، شکست آمریکا نیست، بلکه مقاومت، پایداری و پیروزی طالبان است. در سال ۲۰۱۴، مایکل مککینلی سفیر وقت آمریکا در افغانستان، به درستی به ریشه قدرت طالبان اشاره کرد. وی در سخنانی در نشست محرمانه در وزارت خارجه آمریکا گفت: "شاید من بیش از حد آثار هانا آرنت را خواندهام. اما تصور نمیکنم که انگیزه این مساله پول یا شغل باشد. طالبان برای چیزی بزرگتر مبارزه میکنند. "
آنچه که سیاستمداران آمریکایی به صورت کامل درک نکردند و شاید افکار عمومی آمریکا به صورت غریزی به آن پی برده باشد، این بود که طالبان برای اهداف معنوی غیرملموسی میجنگیدند که وجود آن برای خودشناسی افغانها ضروری است. مالکاسیان در توضیح این نظریه مینویسد:
"طالبان نمونهای از الهام بخشی بودند، چیزی که آنها را در صحنه نبرد مقتدر میساخت، آنچه که با مفهوم افغان بودن مرتبط بود. به بیان ساده، آنها برای اسلام و مقاومت علیه اشغال و برای ارزشهایی جنگیدند که ریشه در هویت افغان دارد. دولت افغانستان که متحد اشغالگران خارجی بود، چنین حسی از الهامبخشی نداشت. این دولت نمیتوانست طرفدارانش را مجاب کند تا برای حصول اهدافشان مانند طالبان بجنگند، حتی اگر تعدادشان بیشتر از طالبان بود. ادعای این دولت در خصوص اسلام بسیار متناقض بود. حضور آمریکاییها در افغانستان با آنچه که مفهوم افغان دارد، در تضاد بود. این هویت، مردان و زنان را به دفاع از غرور، دین و وطن خود تشویق میکرد، مردان جوان را به جنگ ترغیب میکرد و به طالبان حیات میبخشید. همین عامل، اراده سربازان و پلیس افغان را تضعیف میکرد. بین آنها که جنگ درمیگرفت، طالبان نسبت به سربازان و پلیس، تمایل بیشتری به کشتن و کشته شدن داشتند، یا دستکم تعداد زیادی از آنها این گونه بودند. "
رهبران آمریکایی چشمان خود را محکم به روی این واقعیت بستند، گرچه بسیاری از کهنه سربازانی که با آنها صحبت کردم، صراحتا آن را تجربه کردهاند. یک نفر آنها شفاف چنین گفت: "آنها نمیخواستند ما آنجا باشیم. "
دشوار بتوان نسبت به جنگ افغانستان بدبین نبود. زخمهای این جنگ همچنان تازه است. خون، هزینه و منابع فراوان صرف چیزی شد که جنگی پیروز ناشدنی به نظرمیرسید. پس درسهایی که باید بیاموزیم چیست؟ بسیار زیاد...
ملت سازی، کاری بسیار دشوار است و ما تبحر چندانی در آن نداریم. همه ملتها خواهان آنچه که ما داریم، نیستند. میدانم که باور این مسئله برای آمریکاییها دشوار است، اما برخی کشورها، آمریکا را میبینند و به این نتیجه میرسند که: "نه، تشکر"! شاید مهمترین نکته آن است که آمریکا باید بیاموزد در آن چه که میتواند انجام دهد یا قادر به انجام دادن آن نیست، محدودیتهایی دارد. این درس دشواری برای آموختن است و به نظر میرسد آن را به خوبی یاد نگرفتهایم.
ما نباید مانند کبک سر خود را در برف فرو ببریم و چشمان خود را بر واقعیت ببندیم. اگر قرار است قدردان کشته شدگان این جنگ و تریلیونها دلار هزینههای صرف شده در مناقشهای شکست خورده باشیم، باید از این شکستها درس بگیریم تا آنها را تکرار نکنیم.