در پی بازداشت برخی فعالان سیاسی، اجتماعی و رسانهای پس از وقایع روزهای اخیر، حامد شجاعی نویسنده و فعال سیاسی دلنوشتهای به یاد علیرضا خوشبخت برای دیدار ارسال کرده است.
دیدارنیوز ـ حامد شجاعی: جایی نوشتم که پس از سالها وام گرفتن از جمله مرحوم مهندس بازرگان در دادگاه نظامی پهلوی برای بنیانگذاران و سران نهضت آزادی ایران که گفته بود ما آخرین گروهی هستیم که با شما به زبان قانون صحبت میکنیم؛ اکنون در نقطهای ایستادهایم که میتوانیم با صدای بلند بگوییم ما آخرین گروهی بودیم که با شما صحبت کردیم. این ادعا نه از روی احساسی لحظهای و زودگذر، که حاصل جمع سالها تلاش برای دیده شدن در عین نادیده گرفته شدن و سماجت برای شنیده شدن در عین بیاعتناییها و به عمد نشنیدنها و ممارست برای گفتگو با کسانیست که خود و موافقان و حامیان و همراهانشان را ایستاده در مرکز جهان میدانند و چند صباحیست برای پاسخ به پرسش منتقدان یا مخالفان یا متحیران از اوضاع، حتی نیازی نمیبینند به ایشان پیشنهاد دهند که اگر باور نمیکنند بروند و متر کنند. حالا دیگر در عصر "همین است که هست" زندگی میکنیم و الزام زندگی در چنین عصری از دید واضعان آن امتناع از گفتگوست. بدیهیست که دغدغهمندی و اصرار بر گفتگو برای پیگیری و پرسشگری درباره نگرانیها در چنین عصری واجد پرداخت تاوان است. ماجرای افرادی همچون علیرضا خوشبخت و فهرست بلند بالای کنشگران مدنی و رسانهای و سیاسی که این روزها بندی زندانهای مختلف کشور هستند هم از همین جا شروع میشود. میتوان این سیاهه طولانی را پیش رو قرار داد و با ذکر نام برای هر یک از آنها شبیه همین یادداشت را با کمی دستکاری در جزئیات نوشت.
مدتیست که با علیرضا خوشبخت به واسطه علاقه مشترک به ادبیات و موسیقی جهان عرب، مشق عربی میکنیم. او برای نگارنده اشعار محمود درویش و ترانههای امکلثوم و عبدالحلیم حافظ و حتی جولیا پطروس را بارها با حضور ذهن زمزمه کرده و نگارنده نیز همان قدر که دست و پا شکسته از لهجه شامی و خلیجی میداند شوخی و جدی تحویل او داده است. اما در میان این همه شعر و ترانه، آخرین جمله عربی که از علیرضا در ذهن من مانده مربوط به سه شب قبل از دستگیری و بازداشت وی است. انا لاافتح حقیبتی الا فی ایران! این جمله به ظاهر ساده را با هیجان و از اعماق قلبش بر زبان آورد و لرزش وجودش را میشد به چشم دید. میدانستم که در برابر چشمانش محمود درویش ایستاده بود و میگفت وطنی حقیبه و حقیبتی وطنی! ولی علیرضا خوشبخت، وطنش را بر دوش نمیکشد. نمیخواهد که چنین کند. چمدانش را فقط در ایران میگشاید و برای آنکه وطنش خانهاش و خانهاش در وطنش باشد درد ایران را به جسم و روحش میریزد و آن را گاهی به نجوا و گاهی به فریاد بیرون میریزد. مینویسد. میگوید. مرجع ضمیر جملهها و عباراتش را میجوید. درد وطن میکشد و دغدغه ایران را مانند خوره به جسم و روحش میاندازد و دقیقا همین گناه علیرضا خوشبخت و افرادی همچون اوست.
میتوان نام او را برداشت و به جایش زهرا توحیدی، هدی توحیدی، روحالله نخعی، نیلوفر حامدی، الهه محمدی، حمیدرضا امیری، ویدا ربانی یا بسیاری از چهرههای محبوس و مسجون این روزها را نوشت. آنها تاوان دردمندیشان را میدهند چون زاویه دید نشستگان در سمت دیگر میز در عصر "همین است که هست" با ایشان متفاوت است و باورشان شده مرکز زمین همان جاست که ایشان نشستهاند. چاره چیست؟ حالا که صدای طبل امتناع از گفتگو از فرسخها دورتر شنیده میشود لابد باید علیرضا خوشبخت و دیگران تعهد بدهند که نه نجوایی خواهند کرد و نه فریادی سر خواهند داد و روی برگهای که شاید هنوز بالای آن نوشته "النجاه فی الصدق" به چشم میخورد درشت بنویسند: "خودتان میدانید و مملکتتان" تا تضمینی شود برای رهاییشان از سلول. تا بیایند و همانطور که تا ساعاتی قبل از دستگیری و بازداشتشان پی لقمهای نان با قاتق درد ایران بودند باز هم بدوند و تا اطلاع ثانوی اگر توانستند بخورند و نمیرند. همین هم خوب است. غنیمت است. لااقل میتوانیم با هم مشق عربی کنیم و او به جای محمود درویش، که در عصر امتناع گفتگو به فهرست ممنوعهها اضافه میشود برایم نزار قبانی بخواند و من هم پیش از آنکه برایش آخرین ترانه خالتور روز عربی را پیدا کنم و پخش کنم تا دچار لذت ابتذال بشویم زیر گوشش بگویم: "علیرضا! یادت هست قبل از این روزها جولیا پطروس هم گوش میدادیم؟ آن ترانه کذایی الحق سلاحی و اقاوم را یادت هست؟ ثواب بازخوانی برخی افعال ترانهاش به جماعتش است. بیتنا هنا! ارضنا هنا! چمدانت را همین جا باز نگه دار که الارض لنا ستبقی!"