روایت حسین علیهالسلام هر سال تکرار میشود و هیچگاه بوی کهنگی به خود نمیگیرد. تا ظلم و بیعدالتی جاری است، ندای حقطلبانه سیدالشهدا علیهالسلام نیز در جان جهان طنین انداز است.
دیدارنیوز ـ مسلم تهوری: یزید در حُوارین بود که توسط ضحاک بن قیس از خبر مرگ پدرش آگاه شد و به دمشق آمد. مسیر خلافت برای خلیفه جوان به هیچ روی هموار نبود. او جوانی خودسر بود که برعکس پدر به ظواهر اسلامی هم اهمیت نمیداد؛ حال چنین حاکمی میبایست مهتر مردمانی باشد که بزرگانشان هنوز به خوبی سنت پیامبر و خلفای پس از او را به یاد میآورند.
عمده مشکل پسر معاویه سه تن از بزرگان قریش در مدینه بود. عبدالله فرزند عمر، عبدالله فرزند زبیر و حسین بن علی علیهالسلام؛ عبدالله بن عمر مرد حرف بود، اما در همان چهارچوب باقی میماند و حرفش به عمل نمیانجامید. از اینرو نمیتوانست خطری جدی برای حکومت محسوب شود. فرزند زبیر اما مردی مدبر و سیاس بود و هوای حکومت و خلافت در سر داشت. اما به سبب سابقه خود و پدرش، گردش خلوت بود و جماعت دل خوشی از او نداشتند. بنابراین او نیز نمیتوانست خطر زیادی برای حکومت یزید ایجاد کند. تنها کسی که مانع و رادع جدی حکومت محسوب میشد حسین بن علی علیهالسلام بود. حضرت که تمام خصائل و فضایل نیک انسانی را در خود داشت از پایگاه اجتماعی قوی و مستحکمی برخوردار بود. عمده مخالفان حکومت شام در حجاز و عراق گرد آمده بودند و یزید شک نداشت که آنها سرانجام گرد حسین بن علی جمع میشوند و او را رها نمیسازند. بدین خاطر به حاکم مدینه، ولید بن عتبه، نوشت حسین را رها نساز تا بیعت کند و در غیر این صورت سرش را به شام بفرست. ولید از مروان بن حکم مشورت گرفت و مروان با تأیید حرف یزید اصرار داشت یا از پسر علی بیعت بگیرد و یا او را در دم بکشد. حضرت حسین علیهالسلام حاضر به بیعت با فردی، چون یزید نشد و ولید نیز حاضر نشد طوق لعن ابدی را بر گردنش بیفکند.
حضرت سیدالشهدا همچون عبدالله بن زبیر عزم مکه کرد با این تفاوت که از بیراهه نرفت و با اهل مدینه وداع کرد و خود را به مکه رساند.
خبر به عراقیها و مشخصا کوفیان رسید که امام سوم شیعیان حاضر به بیعت با یزید بن معاویه نشده و راهی مکه شده است. اهالی عراق دل خوشی از حاکمیت شام نداشتند. آنها به اجبار تن به حاکمیت معاویه داده بودند و اکنون که معاویه رفته و پسرش یزید جایش را گرفته گمان کردند دیگر مهتری شام و کهتری عراق بس است و باید از زیر یوغ کاخ خضرا بیرون بیایند. در این میان تنها گروهی از کوفیان شیعه علوی بودند و از میان آنها نیز بسیاری شیعه سیاسی بودند نه اعتقادی؛ به این عبارت که معتقد بودند ولایت علی و فرزندانش اولی بر ولایت پسران ابوسفیان است. تنها جماعتی از کوفیان اعتقاد قلبی و یقینی بر ولایت علی و اولادش داشتند؛ و اتفاقا اینها همچون حبیب بن مظاهر و مسلم بن عوسجه جانشان را نیز به پای اعتقادشان گذاشتند.
جلساتی در کوفه تشکیل شد و اهالی کوفه با حرارت از بیعت با حسین بن علی گفتند. سلیمان بن صرد خزایی که سابقه بی وفایی کوفیان را به خاطر داشت، تأکید کرد که اگر قرار است همان کنند که با پدر و برادر حسین کردند او را به کوفه نخوانند و کاری را که قرار است چندی دیگر بکنند اکنون انجام دهند و به خانههایشان بخزند، اما جماعت مذبذب کوفی مصرانه خواهان حضور امام علیهالسلام شدند و گفتند صد هزار مرد جنگی آمادهاند تا در رکابت شمشیر بزنند. نامهها که به سوی حضرت روان شد پسر عمویش مسلم را به سوی کوفیان فرستاد تا اوضاع و احوال کوفه و مردمش را بسنجد. جماعت بسیاری با نماینده امام بیعت کردند و این مرد پاکسرشت که گمان نمیکرد کوفیان به طرفة العینی او را رها خواهند ساخت به امام علیهالسلام پیغام داد که به کوفه بیاید.
به هر روی از یک طرف کوفیان به امام نامه نوشتند و او را مجاب کردند به کوفه بیاید و از طرفی دیگر جماعتی به شام خبر دادند که اگر میخواهید عراق را از دست ندهید فردی را جایگزین نعمان بن بشیر کنید که او حاکمی ناتوان و نالایق است. یزید با مشورت سرجون رومی عبیدالله بن زیاد را از بصره به سوی کوفیان فرستاد و او که شناختی تام و تمام از مردم کوفه داشت با تهدید و تطمیع مردم را از گرد مسلم بن عقیل پراکنده کرد و در آخر مسلم و هانی بن عروه را به شهادت رساند. عبیدالله گروهی را به سرکردگی حربن یزید ریاحی به سوی امام فرستاد و راه را بر او بست. امام علیهالسلام که از ماجرای مسلم و بدعهدی چند باره کوفیان مطلع شده بود خواهان برگشت بود که این اجازه را پیدا نکرد و به اجبار در سرزمین کربلا مستقر شد. حاکم کوفه پس از آن لشکری را به سرکردگی عمربن سعد به سوی امام فرستاد و فاجعه عاشورا رقم خورد.
عبیدالله بن زیاد سرانجام کاری کرد که ولید بن عتبه در مدینه از انجام آن سرباز زده بود. امام و اصحابش را به شهادت رساند و اهل و عیالش را به اسارت برد و پس از کوفه آنها را به سوی شام فرستاد.
از همان روز این ننگ ابدی بر پیشانی پسر معاویه و اعوان و انصارش خورد و موافق و مخالف امام علیهالسلام این جنایت را نکوهش و محکوم کردند و بر مسببانش لعن ابدی فرستادند. خون حسین که در عاشورای ۶۱ هجری بر زمین ریخت همچنان میجوشد و محملی بر قیامهای شیعی شده و فرهنگ جهاد و مبارزه علیه حکام ظلم و جور را در مکتب شیعه زنده نگاه داشته است؛ گویی پس از قرنها همچنان ندای حسین علیهالسلام به گوش میرسد: یا اهل العالم «هل من ناصر ینصرنی».