در نیم قرن اخیر متأثر از عواملی چون شهری شدن پدیده فقر و وجود علل ساختاری از جمله تحولات اجتماعی و اقتصادی و همچنین روند شهرنشینی ناهمگون در ایران، خانوارها، افراد و گروههای مختلف، که از سرمایه کافی برخوردار نبوده و مهارت کافی جهت اشتغال در اقتصاد شهری را نداشتند، به اجبار جذب فعالیتهای غیرمولد شده، مسکنهای غیراستاندارد و شهرها و شهرکهای فاقد هویت شهری را برای سکونت خود انتخاب کردند.
دیدارنیوز ـ مرضیه حسینی ـ حاشیهنشینی در ایران قدمتی به اندازه پدیده شهرنشینی دارد و در طول سالهای قبل از انقلاب و پس از آن تحولات شهرنشینی تأثیرات مختلفی بر شکلگیری این پدیده داشته است.
این آسیب اجتماعی که میتوان آن را اسکان غیررسمی نیز نامید، پیش از هر چیز مشخصه مهم ساختار اجتماعی نیروی کار در کشورهای در حال توسعه است. فرآیند جهانی توسعه در تمام کشورهای جهان در کنار کلان شهرها، حاشیههایی را ایجاد میکند که به واقع محصول رانش اقتصادشهری و نیروهای دخیل در آن است. ساکنین شهرهای حاشیهای، اغلب کارگران غیررسمی و اقشار کمدرآمدی هستند که به دلیل ساختار اقتصادی و دلایلی که در ادامه خواهد آمد، قادر به جذب در بخش رسمی اقتصاد نبوده و در فقدان مهارت و آموزش کافی به حاشیه رانده میشوند.
از آنجا که پدیدههای اجتماعی تاریخمند هستند و امر اجتماعی بر بستری تاریخی شکل میگیرد، واکاوی زمینههای ظهور و رشد پدیده حاشیهنشینی کمک مؤثری به فهم این پدیده به عنوان یکی از مسایل روز میکند.
در نیم قرن اخیر متأثر از عواملی چون شهری شدن پدیده فقر و وجود علل ساختاری از جمله تحولات اجتماعی و اقتصادی و همچنین روند شهرنشینی ناهمگون در ایران، خانوارها، افراد و گروههای مختلف، که از سرمایه کافی برخوردار نبوده و مهارت کافی جهت اشتغال در اقتصاد شهری را نداشتند، به اجبار جذب فعالیتهای غیرمولد شده، مسکنهای غیراستاندارد و شهرها و شهرکهای فاقد هویت شهری را برای سکونت خود انتخاب کردند. فقدان بهداشت و خدمات عمومی و اجتماعی و نبود تسهیلات زیربنایی از ویژگیهای مناطق حاشیهنشین بوده و هست. این افراد که شامل مهاجران روستایی، کارگران غیررسمی در انواع فعالیتهای کارگری هستند، اغلب از حداقل تسهیلات و خدمات اجتماعی زندگی شهری برخوردار نیستند. منظور از این تسهیلات و خدمات، حداقل شرایط سکونت و اشتغال است.
در چنین فضا و محیطی که فاقد استانداردهای حداقلی مسکن شهری و الگوی زندگی شهرنشینی است، افراد در گروههای پرشمار در حاشیه شهرهای بزرگ زندگی کرده و اغلب بیکار و یا در جستجوی کار، فاقد مهارت، عمدتاً مهاجران روستایی و کمسواد و بیگانه با رفتار اجتماعی زندگی شهری هستند.
در فرآیند پیدایش و رشد پدیده حاشیهنشینی در سالهای قبل از انقلاب، تهیدستان شهری به تدریج از متن زندگی شهری رانده شده و به گروههای حاشیهنشین پیوستند.
از دهه 40 شمسی کمیسیون ویژه بررسی مسایل حاشیهنشینی شهری در سازمان برنامه(مدیریت بهداشت و رفاه اجتماعی) و پس از آن کمیسیون علمی نظارت بر اجرای طرح بررسی مسائل حاشیهنشینان در مؤسسه مطالعات و تحقیقات اجتماعی دانشگاه تهران، پژوهشهایی را درباره این پدیده اجتماعی انجام دادند. بر اساس این تحقیقات در سالهای دهه 40 و 50 نوع و کیفیت مسکن در ارتباط با نحوه تصرف محل سکونت، معیار تشخیص حاشیهنشینی و فرد حاشیهنشین دانسته شد و بر این اساس افرادی که در زاغهها، آلونکها و کپرها زندگی کرده و مکان سکونت خود را غصب کرده بودند، حاشیهنشین محسوب میشدند. پس از مدتی این ملاک تغییر کرد و شرط محدود کردن نوع مسکن و تصرف زمین برای حاشیهنشینی غیرجامع تشخیص داده شد و از آن پس کیفیت مسکن و زندگی بدون در نظر گرفتن وضع حقوقی سکونت ملاک تشخیص قرار گرفت. در نتیجه تمام افرادی که در محدوده اقتصادی شهر ساکن و به روند اقتصادی و اجتماعی شهری جذب نشده بودند، مشمول مفهوم حاشیهنشین شدند.
حاشیهنشینها به عنوان شهروندان رسمی و مشروع در جامعه شهری پذیرفته نمیشوند و از اینرو در حاشیه امکانات و خدمات و تسهیلات زندگی عمومی و زیربنایی شهر قرار میگیرند. عدم جذب حاشیهنشینان در نظام اقتصادی به اشکال مختلفی رخ میدهد:
به شکل کالبدی در قالب مسکن نامطلوب، از حیث اجتماعی، بدین معنا که شیوه روابط اجتماعی زندگی آنان با رویه و روابط اجتماعی افراد متعارف جامعه شهری متفاوت است و به لحاظ اقتصادی نیز دارای ویژگیهای اشتغال و درآمد و مهارت خاص خود هستند. حاشیهنشینان بنا به این دلایل از محرومترین اقشار جامعه شهری بوده و به دلیل همین محرومیت در برابر هرگونه آسیب اجتماعی نیز بیدفاع هستند.
به لحاظ نظری متفکران نحلههای مختلف فکری و سیاسی چهارچوبهای متفاوتی را برای تببین پدیده حاشیهنشینی طراحی کردهاند. در خصوص شرایط ایران در عصر پهلوی اول و خاصه پهلوی دوم به نظر میآید نظریه الگوی توسعه وابسته راهگشا باشد. بر اساس این نظریه که بیشتر متعلق به متفکران آمریکای لاتین است، در کشورهای در حال توسعه و در فرآیند صنعتی شدن از یکسو بازدهی تولید و بهرهوری کار پایین است و از سوی دیگر ارزش اضافی ناشی از تولید نیروی کار از اقتصاد این کشورها که زیر سلطه کشورهای توسعه یافته هستند، خارج میشود. رشد اقتصادی این کشورها با کاهش شدید درآمد اکثریت مردم کمدرآمد همراه است. گذشته از مسأله فقر تأثیر نظام اقتصادی وابسته بر گروههای اجتماعی کمدرآمد جامعه سبب میشود که شکاف بین شهر و روستا عمیقتر گردد. این شکاف را میتوان محصول نابسامانی و ناپایداری اوضاع کشاورزی و مهاجرت روستاییان به شهر دانست که خود این وضعیت نتیجه تقسیم کار جهانی است که بر اساس آن کشورهای در حال توسعه که زمانی تولید کننده اصلی مواد غذایی بودند، به صورت وارد کننده عمده این محصولات در میآیند.
در جریان مهاجرت به شهرها، گروههای تهیدست مهاجر روستایی نمیتوانند در شهرها جذب اقتصاد شهری شوند، از این جهت در حاشیه زندگی اقتصادی شهرها زندگی میکنند و از هیچگونه مزایای رشد اقتصادی و صنعتی برخوردار نیستند. در توسعه اقتصادی وابسته، با الگوی مشخصه کشورهای توسعه یافته سرمایهداری، بازارهای وسیع برای افزیش مدام تولید و مصرف انبوه و ادغام در بازارهای جهانی به کشورهای توسعه یافته وابستهاند و کشورهای توسعه نیافته قادر نیستند فرآیند مستقل توسعه یعنی توسعه درونزا را طی کنند و به آن تحقق ببخشند. الگوی توسعه وابسته یا برونزا به قطبی شدن اقتصاد و جامعه میانجامد و به موازات تغییرات ساختاری در جهت تشدید وابستگی نابرابریها افزایش مییابد، شکاف بین شهر و روستا فزونی میگیرد، مهاجرتها اتفاق میافتد، شهرنشینی ناهمگون بهوجود میآید و کلان شهرها با تراکم و تمرکز سرمایه پا میگیرند، جمعیتهای مهاجر روستایی در شهرها به صورت جمعیت مواج و شناور بهوجود میآیند تا در کناره زندگی اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی شهرها زندگی کنند که تهیدستترین آنها گروههای حاشیهنشین را بهوجود میآورند.
حاشیهنشینی در ایران قبل از انقلاب
در دهه 20 شمسی در ایران اقتصاد شهری و روستایی تقریبا توازن داشت. در اوایل سالهای دهه 30 نابسامانیهای اقتصادی و اجتماعی متأثر از مسأله نفت، حیات اقتصاد شهری را به شکل رکود درآورد و بیکاری در روستاها را نیز دامن زد اما به دلیل فقدان قطبهای اقتصادی شهری و پویایی فعالیتهای صنعتی، جذبه کافی در شهر برای مهاجرت روستاییان وجود نداشت. البته مهاجرت آرامِ مازاد نیروی کار روستایی که یکی از ویژگیهای مهاجرت روستا به شهر است، در این دوره نیز به کندی وجود داشت. این جابهجایی جمعیت با در نظر گرفتن عامل سرریز جمعیت در روستا حرکت به سمت بازارهای محلی را تسریع میکرد. مهاجرتها در دهه 20 و 30 لزوماً به شهرها صورت نمیگرفت و همچنین به شکل دائم نبود. کشاورز برای کار به روستاهای دیگر میرفت یا به شکل فصلی مهاجرت میکرد. با گذار از این دوره رابطه نسبتاً موزون شهر و روستا با جذب مازاد اقتصادی روستا توسط شهر که به پیدایش شبکه نسبتاً منسجمی از شهر و روستا انجامیده بود به هم خورد.
پس از کودتای 28 مرداد 1332 با اجرای برنامههای صنعتی و عمرانی که به کمک درآمد نفت انجام میشد، روند در حاشیه ماندن کشاورزی و روستاییان آغاز شد و مهاجرت به شهرها به صورت راه حلی برای مسأله بیکاری و فقر روستایی در آمد. در دهه 40 علیرغم اجرای برنامه اصلاحات ارضی، ناقص و ناکارآمد بودن این طرح و همچنین آشفتگی و بیسامانی وضعیت مالکیت زمین در کنار توجه دولت به بخش اقتصاد شهری و انجام طرحهای صنعتی و خدمات اجتماعی، آغاز موج مهاجرتهای گسترده روستایی را سبب شد. شهرهای بزرگ و بهویژه تهران به مراکز اصلی اشتغال نیروی کار دستمزدی و تمرکز سرمایه و امکانات تسهیلات عمومی و رفاهی تبدیل شدند. در این دهه با کاهش نقش اقتصاد کشاورزی در اقتصاد ملی و بی زمین ماندن میلیونها کشاورز و بهوجود آمدن قشری از کشاورزان کمزمین با زمینهای بیکیفیت که قابلیت درآمدزایی نداشتند و از سوی دیگر رشد همهجانبه حیات اقتصادی و اجتماعی شهری، روند مهاجرت نیروی کار از روستاها به شهرهای بزرگ و پایتخت شتاب گرفت. با انجام این موجهای مهاجرت به تدریج عرضه نیروی کار بر تقاضای آن فزونی گرفت و از سال 1335 به تدریج مهاجران تهیدست در محدوده شهرها، اراضی بایر و اراضی غصبی با مواد و مصالح نامناسب سکونتگاههای محقر و فاقد امکانات رفاهی در محیطی غیربهداشتی ایجاد کردند. نخستین زاغهها در فاصله سالهای 20 تا25 در جنوب تهران و در ویرانههای کورههای آجرپزی ساخته شدند. ساکنین این زاغهها هم تهیدستان شهری و هم کارگران ساده ساختمانی و مهاجرین روستایی بودند.
در سالهای 25 تا 35 آلونکهای بهجتآباد در اراضی بایر خارج از محدوده شهری تهران، بعد آلونکهای منطقه جنوبی فرودگاه مهرآباد و حلبیآبادهای منطقه راهآهن تا سال 1345 بهوجود آمدند. در سالهای دهه 40 و 50 مهاجرتها شتاب بیشتری گرفت و با رشد حاشیهنشینی شهری در محدوده و یا خارج از محدوده شهری و همچنین در بافتهای فرسوده و فقیرنشین، اشکال مختلف حاشیهنشینی در قالب کپرنشینی، زاغهنشینی و چادرنشینی با اسامی از قبیل حلبیآباد، حصیرآباد، زورآباد، مفتآباد و غربتیها بهوجود آمد و از این زمان پدیده حاشیهنشینی به عنوان معضلی ساختاری تبدیل شد. اقتصاد نفتی و اتکای فزاینده به مازاد اقتصاد حاصل از نفت و کاهش نقش کشاورزی در تولید داخلی و صادرات، در کنار تبدیل فقر به پدیدهای شهری، شهرها را به مرکز تحولات اجتماعی بدل کرد.
بر اساس مطالعات، اکثریت جمعیت فعال گروههای حاشیهنشین بیکار و یا در جستجوی کار بوده و از مهارتهای لازم برای کار و زندگی در قلمرو اقتصاد شهری بهرهای نداشتند. این افراد همچنین در آماری بیش از 95 درصد بیسواد و با ساختار روابط اجتماعی زندگی شهری بیگانه بودند. این گروهها همچنین به علت فقر شدید مالی و فرهنگی و جدا افتادن از جامعه شهری بیش از سایر افراد در معرض آسیبها و معضلات اجتماعی، کج رفتاریها و اختلالات رفتاری قرار داشتند.
بر اساس بررسی آماری مؤسسه مطالعات و تحقیقات اجتماعی دانشگاه تهران در سال 1351 بیش از 91 درصد از رؤسای خانوارها متولد روستاها بوده و تنها یک درصد آنها در شهر تهران به دنیا آمده بودند. به لحاظ شغلی، 72 درصد از مشاغل پدران رؤسای خانوارها در تهران متعلق به لایههای مختلف دهقانی بوده که 59 درصد از این نسبت را خرده مالکان، دامداران و کشاورزان سهمبر(صاحب نسق) و 13 درصد آنها را خوشنشینان تشکیل میدادند.
از حیث مسکن و محیط زیست بنا بر مطالعات گفته شده در اکثر کلان شهرها از جمله تهران، تبریز، مشهد و ... حاشیهنشینان اغلب در آلونک زندگی میکردند. در سال 51 در شهر تهران 74 درصد در آلونکها، 13 درصد در چادر، 10 درصد در اتاقکهای کورههای متروک و 4/2 درصد در زاغهها و مانند آن زندگی میکردند. هیچگونه خدمات و تسهیلات زیربنایی، آموزشی، بهداشتی و حمل و نقل شهری در این مناطق وجود نداشت.
به لحاظ وضعیت اشتغال و درآمد اکثریت جمعیت فعال حاشیهنشین به دلیل بیسوادی و عدم برخورداری از مهارت برای کار اقتصادی یا کارگر ساده بودند و یا به کارهایی از جمله جمعآوری ضایعات و انواع آن مشغول بودند و در بهترین حالت کارهایی از قبیل فروش بلیط و یا دستفروشی را انجام میدادند.
طرحهای عمرانی جهت اسکان حاشیهنشینان
امور اجتماعی سازمان برنامه در اواخر برنامه عمرانی سوم و هم زمان با تأسیس وزارت آبادانی و مسکن تصمیم گرفت برای حل مشکل مسکن بخشی از حاشیهنشینان شهرهای تهران، مشهد، آبادان و همدان در سال 1342 طرحی را اجرا کند. معاونت فنی وزارت آبادانی و مسکن در سال 1344 طرح ساختمان شهرک کوی نهم آبان را به اجرا درآورد. اما این طرح که بدون انجام کار کارشناسی دقیق در حوزه جامعهشناسی شهری و بدون توجه به ابعاد اجتماعی آن به اجرا درآمد در عین اینکه منجر به احداث 3400 واحد مسکونی در سال 1346 شد اما مشکلی از مسکن حاشیهنشینان حل نکرد. این مسکنها با قیمت و کیفیت خوب به آلونک نشینهای 5 منطقه حاشیهای تهران واگذار شد. این طرح که فقط در جهت تأمین مسکن آنها بود مسأله اشتغال، آموزش و بازسازی اجتماعی را در نظر نگرفته بود و با شکست مواجه شد. ساکنین اولیه بتدریج خانههای خود را به افراد دیگر فروختند و خود در پی یافتن کار به داخل محدوده شهری کوچ کردند. علت شکست این طرح و عدم موفقیت طرحهای مشابه در دوران پس از انقلاب این بود که قبل از تهیه پروژه مطالعات اجتماعی به منظور شناخت نیازها، امکانات و محدودیتهای جامعه و نحوه مشارکت و خودیاری آنها در اجرا و بهرهبرداری از پروژه انجام نگرفت. واحدهای مسکن بدون مشارکت افراد و در اراضیای ساخته شد که با محل کار و اشتغال بسیار فاصله داشت. ضمناً هیچ برنامهای برای آمادهسازی افراد در جهت توسعه اجتماعی و زندگی در شهرک پیشبینی نشده بود. این ضعف مدیریت و ناکارآمدی برنامهریزی شهری در دهههای اخیر نیز ادامه یافت و در نتیجه پدیده حاشیهنشینی ابعاد جدیدی به خود گرفته و تاکنون به عنوان یکی از جدیترین مسایل جامعه شهری به حیات خود ادامه میدهد.