در نخستین روزهای وحشت پرتغال، وقتی که اولاو شهر محبوب پریرا جلوی چشمانش از هم میپاشید، اولین واکنش غریزی دولت حمله بود. مواد مخدر را مظهر شرارت اعلام کردند، مصرفکنندگان مواد را اهریمنی جلوه دادند و نزدیکی به هریک از این دو را از لحاظ کیفری و معنوی مستوجب مجازات دانستند. دولت پرتغال کمپینهایی ملی علیه مواد مخدر راهاندازی کرد که شباهت چندانی با کمپین «بهسادگی بگو نه»۲ نداشت و بیشتر به شعار «مواد مخدر شیطانی است» نزدیک بود.
روشهای آزمایشی و درمانی غیررسمی در سراسر کشور پا گرفت چون پزشکان، روانپزشکان و داروسازان بهطور مستقل برای پاسخگویی به سیل جمعیت مبتلا به اختلالات ناشی از وابستگی به مواد دست به کار شدند و با بهجانخریدن مخاطرات محرومیت و دستگیری کاری را میکردند که معتقد بودند بهترین کار برای درمان بیمارانشان است.
در سال ۱۹۷۷، یک روانپزشک در شمال کشور بهنام ادوینو لوپز یک برنامۀ متادوندرمانی را در مرکز بوآویستا در شهر پورتو آغاز کرد. لوپز اولین دکتر در اروپای قارهای بود که روش درمان با مواد جایگزین را آزمایش میکرد و برای این کار پودر متادون را با حمایت وزارت دادگستری، نه وزارت بهداشت، از بوستون وارد میکرد. تلاشهای او واکنش عمومی منفی و تقبیح همتایانش را برانگیخت، که متادوندرمانی را صرفاً نوعی اعتیاد به مواد مخدر با حمایت مالی دولت میدانستند.
در لیسبون، اُدت فریرا که داروسازی باتجربه و پژوهشگری پیشگام در زمینۀ اچ.آی.وی بود، با هدف مقابله با بحران فزایندۀ ایدز یک برنامۀ غیررسمی برای تعویض سرنگ شروع کرد. او از سوی فروشندگان مواد مخدر تهدید به مرگ و از سوی سیاستمداران تهدید به برخورد قانونی شد. فریرا که اکنون پیرزنی ۹۰ساله است، این برنامه را با پخش سرنگهای تمیز در دل بزرگترین بازار روبازِ مواد در اروپا یعنی محلۀ «کاسال ونتوسو» در لیسبون شروع کرد. او هدایای مردم را مثل لباس، صابون، تیغ، کاندوم، میوه و ساندویچ جمعآوری و در بین مصرفکنندگان مواد توزیع میکرد. وقتی با واکنش تند موادفروشان مواجه میشد، میگفت: «در کار من دخالت نکنید. شما سرتان به کار خودتان باشد. من هم کار خودم را میکنم». بهاینترتیب، این زن انجمن داروخانههای پرتغال را وادار کرد اولین برنامۀ ملی و بلکه جهانیِ تعویض سرنگ را اجرا کند.
موجی از کلینیکهای خصوصی گرانقیمت و مراکز ایمانمحور و رایگان به راه افتاد که نوید بازپروری و درمان معجزهآسا میدادند، اما نخستین مرکز دولتی ترک اعتیاد زیر نظر وزارت بهداشت (مرکز تایپاس در لیسبون) در سال ۱۹۸۷ به بهرهبرداری رسید. پریرا که در اولاو دچار کمبود منابع شده بود، چند تن از بیمارانش را برای درمان به تایپاس فرستاد، هرچند با روش پرهیزمحورِ آن مرکز موافق نبود. او میگفت: «اول مواد را از شخص میگیرید، سپس با رواندرمانی خلاء موجود را پر میکنید». هیچ شاهد علمی در دست نبود که نشان دهد این روش کارساز خواهد بود؛ و کارگر هم واقع نشد.
پریرا برخی از بیمارانش را به برنامۀ متادوندرمانی لوپز در پورتو نیز فرستاد و دریافت که این روش در بعضی موارد خوب جواب میدهد. ولی پورتو در آن سر کشور قرار داشت. او میخواست روش متادون را روی بیمارانش امتحان کند، اما وزارت بهداشت هنوز مجوز استفاده از آن را صادر نکرده بود. برای دورزدن این مشکل، پریرا گاهی از پرستار میخواست در صندوق ماشینش برای او دزدکی متادون بیاورد.
پرستار در حال دادن متادون به معتادان در لیسبون. عکس: هوراسیو ویلالوبوسروش پریرا برای درمان معتادان درنهایت توجه وزارت بهداشت را جلب کرد. او لبخندی میزند و میگوید: «به آنها خبر رسید که در آلگاروه دیوانهای هست که روش خودش را دارد». او اکنون مردی ۶۸ ساله اما سرزنده و جذاب است و بدنی ورزشکاری و موهای سفید موجدار دارد که هنگام راهرفتن به بالا و پایین تاب میخورد و با صدایی گرم و کشیده حرف میزند. در ادامه میگوید: «در کلینیک به سراغم آمدند و پیشنهاد کردند یک مرکز درمانی باز کنم». پریرا یکی از همکاران جوانش را بهنام ژوآو گولاو را دعوت به همکاری کرد، که در شهر همجوار پزشک خانواده بود.
گولاو وقتی با اولین پیشنهاد مصرف هروئین مواجه شد، ۲۰ساله و دانشجوی پزشکی بود. او این پیشنهاد را رد کرد چون هروئین را نمیشناخت. تا وقتی که گولاو فارغالتحصیل شود و در درمانگاهی در شهر جنوبی فارو مشغول به پزشکی شود، این ماده همه جا را فراگرفته بود. او هم مثل پریرا بهطورتصادفی به تخصص در درمان اعتیاد به مواد مخدر کشیده شد.
این دو همکار جوان اولین مرکز «سی.اِی.تی» را
با همت مشترک خود در سال ۱۹۸۸ در جنوب پرتغال افتتاح کردند. (در این سالها این نوع مراکز اسامی و سرواژههای گوناگونی گرفتهاند، اما عموماً از نام «مرکز درمان معتادان» یا بهاختصار سی.ای.تی استفاده میکنند). ساکنان محلی بهشدت با این کار مخالفت میکردند و پزشکان مرکز درمان خود را بدون برنامۀ مدونی پیش میبردند. یکماه بعد، پریرا و گولاو دومین مرکز سی.ای.تی را در اولاو راهاندازی کردند و چند پزشک خانوادۀ دیگر مراکز دیگری در مناطق شمالی و مرکزی افتتاح کردند و بدینترتیب یک شبکۀ نهچندان منسجم شکل گرفت. روزبهروز پزشکان بیشتری به این نتیجه میرسیدند که مؤثرترین پاسخ به اعتیاد باید شخصی باشد و ریشه در اجتماع داشته باشد. درمان همچنان در مقیاسی کوچک صورت میگرفت و محلی و عمدتاً موردی بود.اولین پیشنهاد رسمی برای تغییر قوانین مواد مخدر پرتغال از طرف روئی پریرا قاضی سابق دادگاه قانون اساسی مطرح شد که اقدام به اصلاح قانون مجازات عمومی در سال ۱۹۹۶ کرد. او به این نتیجه رسید که زندانیکردن بهخاطر مصرف مواد مخدر روشی غیرمؤثر و غیراخلاقی است. او طی دیداری که در دفترش در دانشکدۀ حقوق دانشگاه لیسبون داشتیم به من گفت: «از همان ابتدا نظرم این بود که مجازات مصرفکنندگان مواد بهدست دولت قانونی نیست». او گفت در آن زمان، حدود نصف زندانیان بهدلایل مرتبط با مواد مخدر به زندان افتاده بودند و این بیماری فراگیر «معضلی حلنشدنی» مینمود. توصیۀ او این بود که بدون اعمال مجازات یا طرد مصرفکنندگان مواد از جامعه، آنها را به دوری از مواد تشویق کنیم. پیشنهادهای پریرا بلافاصله پذیرفته نشد، اما مغفول هم نماند.
در سال ۱۹۹۷، پس از ۱۰ سال مدیریت مرکز سی.ای.تی در فارو، از گولاو دعوت کردند تا به طراحی و هدایت یک استراتژی ملی دربارۀ مواد مخدر کمک کند. او یک تیم کارشناسی برای مطالعۀ راهکارهای ممکن برای حل معضل مواد مخدر پرتغال تشکیل داد. توصیههای نهایی کارشناسان، ازجمله جرمزدایی کامل از مصرف مواد مخدر، در سال ۱۹۹۹ ارائه شد و در سال ۲۰۰۰ به تصویب شورای وزرا رسید و در سال ۲۰۰۱ طرح اقدام ملی جدید اجرایی شد.
این روزها، گولاو سلطان سیاستگذاری پرتغال در حوزۀ مواد مخدر شناخته میشود. او در دوران هشت دولت محافظهکار و ترقیخواه، در بنبستهای جنجالیِ قانونگذاران و لابیگران، در تغییر نگرش علمی به اعتیاد و افزایش رواداری فرهنگی در برابر مصرف مواد، در دوران ریاضت اقتصادی و در فضای سیاستگذاری جهانی که فقط در همین اواخر اندکی از جو متخاصم آن کاسته شده، راهنمایی بلامنازع بوده است. گولاو همچنین فعالترین سفیر جهانی جرمزدایی از مواد مخدر است. او بیوقفه در پاسخ به دعوتهایی از سراسر دنیا به همهجا سفر میکند تا تجربۀ موفق پرتغال در کاهش آسیب را برای مقامات کشورها تبیین کند، از نروژ گرفته تا برزیل، که با وضعیت بغرنجی مواجهاند.
گولاو به من گفت: «این جنبشهای اجتماعی به زمان نیاز دارند. اینکه چنین اتفاقی در جامعهای محافظهکار همچون جامعۀ ما بهصورت فراگیر در تمام طبقات اجتماعی رخ داد، تأثیر قابلتوجهی داشت». گولاو تردید دارد که اگر اپیدمی هروئین فقط طبقات پایین یا اقلیتهای نژادی پرتغال را گرفتار کرده بود، باز هم گفتوگو دربارۀ مواد مخدر، اعتیاد و کاهش آسیب میتوانست بدین شکل پیش برود. «زمانی فرا رسیده بود که نمیتوانستید خانوادهای پرتغالی پیدا کنید که گرفتار نشده باشد. هر خانوادهای معتاد یا معتادان خودش را داشت. این معضل همگانی شده بود، طوری که جامعه احساس کرد: باید کاری کنیم».
سیاست پرتغال بر سه رکن استوار است: اول اینکه چیزی بهنام مواد مخدر ملایم یا قوی نداریم، بلکه رابطۀ سالم یا ناسالم با مواد مخدر داریم؛ دوم اینکه پشت رابطۀ ناسالم فرد با مواد اغلب روابط سست او با عزیزانش، با دنیای اطرافش و با خودش نهفته است؛ و سوم اینکه ریشهکنکردن همۀ مواد مخدر هدفی دستنیافتنی است.
گولاو به من گفت: «سیاست کشور این است که هر فرد را بهصورت متفاوت درمان کند. رمز کار در حضور ماست».
در محلهای از لیسبون که بهسرعت درحال نوسازی است و مدتها محل تجمع گروههای حاشیهنشین بوده مرکزی بهنام «اینموراریا» قرار دارد. این مرکز از ساعت ۲ تا ۴ بعدازظهر به مهاجران و پناهندگان فاقد مدارک خدمات میدهد و از ساعت ۵ تا ۸ عصر به روی مصرفکنندگان مواد باز است. مجموعهای از روانشناسان، پزشکان و پشتیبانهای همتا (که خودشان قبلاً مصرف میکردند) در این مرکز سرنگ تمیز، فویل مربعیِ آماده، بستۀ مصرف، ساندویچ، قهوه، لباس تمیز، لوازم بهداشتی، تست سریع اچ.آی.وی و مشاوره میدهند؛ و همۀ اینها رایگان و بهصورت ناشناس انجام میشود.
روزی که من به آن مرکز رفته بودم، تعدادی جوان در آن اطراف منتظر دریافت نتیجۀ تست اچ.آی.وی بودند و تعدادی دیگر مشغول ورقبازی بودند، از آزار و اذیت پلیس شکایت میکردند، لباس عوض میکردند، دربارۀ اوضاع معیشتی مشاوره میکردند، فیلم تماشا میکردند و به همدیگر روحیه میدادند. آنها از لحاظ سنی، مذهبی، نژادی و جنسیتی مختلف بودند و از جایجای کشور و جهان در جمع آنها دیده میشد. وقتی پیرمردی نحیف از حمام بیرون آمد که پس از اصلاح ریشش قابل شناسایی نبود، جوانی پرانرژی که قبلاً مشغول ورقزدن مجله بود دستانش را بلند و ابراز خوشحالی کرد. سپس رو کرد به مردی ساکت که کنارم نشسته بود و ریشی ژولیده و موهای تیره داشت که از کلاهش بیرون زده بود و گفت: «تو چطور؟ چرا نمیری ریشت رو بزنی؟ نباید امیدت رو از دست بدی مرد. وقتشه که تمومش کنی». مرد، در جا، لبخندی زد.
در بازدیدهای یکماههام از مرکز، با برخی از پشتیبانهای همتا از جمله ژوآو آشنا شدم، مردی با چشمان آبی که به جزئیات چیزی که یاد میگرفتم دقت میکرد. ژوآو میخواست مطمئن شود من فهمیدهام که نقش آنها در مرکز وادار کردن کسی به ترک مواد نیست، بلکه کمک به آنها در به حداقل رساندن خطراتی است که مصرفکنندگان را تهدید میکند.
ژوآو گفت: «هدف ما سوقدادن افراد به سوی درمان نیست؛ آنها باید خودشان بخواهند». او در ادامه گفت، حتی وقتی خودشان میخواهند دست از مصرف مواد بکشند، همراهی پشتیبان با آنها در ملاقاتها و مراکز درمانی ممکن است برای مصرفکننده راحت نباشد؛ و اگر درمان خوب پیش نرود، این ریسک هست که شخص از خجالت دوباره به مرکز مراجعت نکند. «آنگاه آنها را از دست خواهیم داد و ما این را نمیخواهیم. از آنها میخواهم وقتی دوباره سراغ مواد رفتند، بازهم به مرکز برگردند». او معتقد است که شکست بخشی از فرایند درمان است.
ژوآو در راستای قانونیکردن ماریجوانا فعالیت میکند، درمورد اچ.آی.ویِ مثبت بودن پنهانکاری نمیکند و پس از آنکه مدتی از پسر جوانش دور مانده بود، اکنون از اینکه پدربزرگ شده بسیار خرسند است. او پس از چندین بار تلاشِ ناموفق و دردناک برای درمان که هرکدام ویرانگرتر از قبلی بود مصرف اسپیدبال (ترکیبی از کوکائین و مواد مخدر دیگر) را ترک کرده بود. او مدتها از شاهدانه برای درمان استفاده میکرد -متادون یا هیچیک از برنامههای بستری برایش مؤثر واقع نشد- اما دوگانگیِ بیرحمانۀ جرمزدایی آنجا بود که مصرف جرم محسوب نمیشد اما خرید آن جرم بود. آخرین و بدترین وضع برای او وقتی پیش آمد که برای خرید ماریجوانا سراغ فروشندۀ همیشگیاش رفت اما فروشنده گفت: «چیزی که میخواهی الان ندارم، اما مقداری کوکائین خوب دارم.» ژوآو گفت «نه متشکرم» و راهش را کشید و رفت، اما خیلی زود سر از دستگاه خودپرداز درآورد و پیش فروشنده برگشت. وقتی از این وضع عبور کرد، وارد رابطۀ جدیدی شد و برای خودش کسبوکاری راهاندازی کرد. زمانی بیش از ۳۰ نفر کارگر داشت. سپس بحران مالی پیش آمد. میگوید: «مشتریها بدهی خود را پرداخت نمیکردند و کمکم سروکلۀ طلبکارها پیدا شد. همۀ آنچه را که درطول چهار پنج سال ساخته بودم، درعرض ششماه به باد دادم».
معتادان در صف دریافت متادون در یک پروژۀ درمانی در لیسبون. عکس: هوراسیو ویلالوبوسهر روز صبح، تیمهای خیابانیِ مرکز را تا حاشیههای شهر لیسبون دنبال میکردم. در این مدت با راکِل و ساریا نیز آشنا شدم که با سازمان «کرِسر نا مایور» یک ان.جی.اوی فعال در زمینۀ کاهش آسیب کار میکردند و جلیقههای بزرگ و نمایانی که در شیفت کاریشان میپوشیدند برای بدن لاغرشان گشاد بود. آنها ششبار در هفته، ون بزرگ و سفیدرنگی را پر میکردند از آب آشامیدنی، دستمال مرطوب، دستکش، جعبههای فویل و انبوهی از کیتهای مواد دولتی: کیسههای پلاستیکی سبزرنگ حاوی لوازم یکبار مصرف شامل آب تصفیهشده، اسید سیتریک، یک سینی کوچک برای گرمکردن، گاز استریل، فیلتر و سرنگ تمیز. پرتغال هنوز هیچ مرکزی برای تزریق نظارتشده ندارد (هرچند قانونْ اجازۀ احداث چنین مکانهایی را داده و تلاشهای نیز صورت گرفته اما نتیجهبخش نبوده است)، بنابراین راکل و ساریا به من گفتند که به مکانهای روباز میروند، جاهایی که میدانند آنجا مواد خریدوفروش و مصرف میشود. هر دو روانشناسانی آموزشدیدهاند، اما در خیابان آنها را «دختران سرنگی» صدا میکنند.
درحالیکه از مکانی بهظاهر متروک در منطقۀ کروز وِرمِلا رد میشدیم، راکل با صدای بلند گفت: «عصر بخیر! تیم خیابانی!» سروکلۀ آدمها از سوراخهای دیواری که برای کشیدن یا تزریق مواد به پشتش رفته بودند پیدا شد و از مخفیگاههای خود بیرون آمدند. زنی با لحن محبتآمیز گفت: «دختران سرنگی من، حالتون چطوره عزیزای من؟» بیشترِ آنها لحنی مؤدبانه داشتند و اطلاعات جدیدی دربارۀ مشکلات بهداشتی، ماجراهای عاشقانه، مشکلات مهاجرتی یا اسکان به مددکاران میدادند. یکی از زنان به آنها گفت میخواهد برای رسیدگی به املاک مادرش به آنگولا برگردد و به تغییر اوضاع امیدوار است. مردی دیگر گفت موفق شده برای دوستدختر اینترنتی خود ویزای سفر بگیرد. ساریا از او پرسید: «آیا میداند که هنوز مصرف میکنی؟» با شنیدن این حرف، مرد احساس خجالت کرد.
مردی دیگر با افتخار گفت: «از فردا متادوندرمانی را شروع میکنم». او دوستدختر خوشحالش را در کنارش داشت و پس از دریافت فویل از مددکاران خداحافظی گرمی با آنها کرد.
در شهر شمالی و مهآلود پورتو، پشتیبانهایی از کاسو -انجمنی که برای مصرفکنندگان و ترککنندگان مواد و بهدست خود آنها فعالیت میکند و در نوع خود انجمنی منحصربهفرد در پرتغال است- هرهفته در کافهای شلوغ گرد هم میآیند. آنها سهشنبهها به این محل میآیند تا قهوه و شیرینی تازه و ساندویچ بخورند و از چالشهای خود بگویند و با همان هیاهوی مختص مردم مناطق جنوبی دربارۀ خطمشی مواد مخدر بحث کنند (که یکونیم دهه پس از اجراییشدن قانونِ آن، هنوز هم برای بسیاری از مردم گنگ است). وقتی نظر آنها را دربارۀ این اقدام پرتغال پرسیدم که مصرفکنندگان مواد مخدر را افرادی بیمار و نیازمند کمک تلقی میکنند و نه مجرم، به من خندیدند. «بیمار؟ ما اینجا کسی را ’بیمار‘ نمینامیم. ما بیمار نیستیم».
این حرف را بارها و بارها در مناطق شمالی شنیده بودم: اینکه اعتیاد به مواد مخدر را صرفاً مشکلی بهداشتی و بیماری قلمداد کنیم کاری بیشازحد تقلیلگرایانه است. برخی قادرند سالها مواد مصرف کنند ولی گرفتار هیچگونه اختلال قابلتوجه در روابط شخصی یا حرفهای خود نشوند. به من میگفتند که مصرف فقط زمانی به یک مشکل تبدیل میشود که واقعاً مسئلهساز باشد.
انجمن کاسو از سوی سازمان آپدس حمایت میشد، که یک سازمان مردمنهادِ فعال در حوزۀ توسعه است و بر کاهش آسیب و توانبخشی تأکید دارد و ازجمله برنامههایی برای مصرفکنندگان تفننی ترتیب میدهد. این سازمان پروژۀ موفقی دارد بهنام
«چکاین» برای آزمایش خطر مواد مصرفی در جشنها، مشروبفروشیها و پارتیها. این برنامه سالهاست ادامه دارد. بارها شنیدهام که اگر مواد مخدر قانونی میشد، و فقط بحث جرمزدایی مطرح نبود، آنگاه این مواد نیز با همان استانداردهای کیفیت و سلامت غذا، نوشیدنی و دارو سنجیده میشدند.برخلاف نتایج ملموس تجربۀ پرتغال، کشورهای دیگر تمایل چندانی به تبعیت از این رویکرد نشان ندادهاند. پرتغالیها از سال ۱۹۹۸ جرمزدایی از مواد مخدر را با جدیت پیگیری کردند، درست پس از اولین اجلاس ویژۀ مجمع عمومی سازمان ملل دربارۀ معضل جهانی مواد مخدر. این نشستها در سطح سران کشورها و هر ۱۰ سال یکبار بهمنظور تعیین سیاستهای مواد مخدر برای کشورهای عضو و بررسی روندهای اعتیاد، آلودگی به عفونتهای مرتبط، پولشویی، قاچاق و خشونتهای کارتلی تشکیل میشود. در اولین نشست -با شعار «دنیای عاری از مواد مخدر؛ هدفی دستیافتنی برای ما»- کشورهایی از آمریکای لاتین بر یک بازنگری بنیادین در رویکرد جنگ علیه مواد مخدر تأکید داشتند، اما هرگونه تلاش برای ارزیابی مدلهای جایگزین (مانند جرمزدایی) به بنبست رسید. تا نشست بعدی در سال ۲۰۰۸، مصرف جهانی مواد و خشونتهای مربوط به تجارت مواد مخدر افزایش چشمگیری یافت. یکسال پیش جلسۀ فوقالعادهای برگزار شد، اما بسیار ناامیدکننده بود؛ مثلاً عبارت «کاهش آسیب» حتی یک بار هم در سند نهاییِ نشست نیامده بود.
برخلاف این شکست، در سال ۲۰۱۶ پیشرفتهای نویدبخش دیگری حاصل شد: شیلی و استرالیا اولین باشگاههای حشیشِ طبی خود را افتتاح کردند؛ چهار ایالت دیگر آمریکا بهتبعیت از دیگران حشیش طبی و چهار نوع حشیش تفننیِ قانونی معرفی کردند؛ دانمارک بزرگترین مرکز مصرف مواد و فرانسه اولین مرکز خود را افتتاح کرد؛ آفریقای جنوبی پیشنهاد قانونیکردن حشیش طبی را مطرح کرد؛ کانادا طرحی تهیه کرد برای قانونیکردن مصرف تفننی حشیش و راهاندازی مراکز بیشتر برای تزریق نظارتشده؛ و غنا اعلام کرد که از هرگونه مصرف شخصی مواد مخدر جرمزدایی خواهد کرد.
بزرگترین تحول در نگرش و سیاستگذاری جهانی از جنبش قانونیکردن حشیش نشأت گرفته است. فعالان محلی به گولاو فشار میآورند تا دربارۀ کنترل حشیش و قانونیکردن فروش آن در پرتغال موضعگیری کند؛ سالها پاسخ او این بوده که هنوز زمان مناسب آن فرا نرسیده است. قانونیکردنِ مادهای خاصْ مبنای فلسفی پرتغال را درمقابله با مواد مخدر و کاهش آسیب را زیر سؤال خواهد برد. استدلال او این بود که اگر مشکلْ مواد مخدر نیست، بلکه نوع رابطه با مواد است، اگر چیزی بهنام مواد مخدر ملایم و قوی نداریم و اگر تمام مواد غیرمجاز را یکسان میدانیم، آنگاه نباید همۀ آنها را قانونی کنیم؟
برای هموارکردنِ راه جرمزدایی از مواد مخدر و قانونیکردن آنها در سطح جهانی، باید تغییرات فرهنگی بینالمللی کلانی در نحوۀ نگرش به مواد مخدر و اعتیاد صورت گیرد. در آمریکا، کاخ سفید تمایلی نشان نمیدهد به بررسی آنچه که طرفداران اصلاحات در سیاست مبارزه با مواد مخدر «اعتیاد به مجازات» مینامند. اما اگر پرتغال محافظهکار، انزواطلب و کاتولیک توانسته به کشوری تبدیل شود که در آن ازدواج همجنسها و سقطجنین قانونی است و از مصرف مواد مخدر جرمزدایی شده است، پس تغییر نگرش در جاهای دیگر نیز شدنی به نظر میرسد. ولی شعار کاهش آسیب میگوید: برای اینکه تغییر کنید، اول باید آن را بخواهید.
وقتی پریرا مرکز سی.ای.تی را در اولاو راهاندازی کرد، با مخالفت شدید ساکنان مواجه شد؛ آنها نگران بودند که با افزایش معتادان در محله، جرائم نیز بالا خواهد رفت. اما عکس آن اتفاق افتاد. چندماه بعد، یکی از همسایهها برای عذرخواهی پیش پریرا آمد. او آن وقت متوجه نشده بود، ولی سه فروشندۀ مواد در خیابان آنها بودند که وقتی مشتریهای محلی خود را از دست دادند، بساطشان را جمع کردند و از محله رفتند.
مردی درحال دریافت سرنگ تمیز پس گرفتن متادون در کلینیکی در لیسبون. عکس: هوراسیو ویلالوبوس
خودِ ساختمان سی.ای.تی یک بلوک دوطبقۀ قهوهای است که دفاتر کاری در بالا و یک سالن انتظار، چند حمام، انباری و کلینیک در طبقۀ زیرین واقع شدهاند. درهای ساختمان هر هفت روز هفته و هر ۳۶۵ روز سال ساعت هشتونیم صبح باز میشود. بیماران در تمام روز در ساختمان رفتوآمد میکنند تا وقت ملاقات بگیرند، گپ بزنند، وقتگذرانی یا استحمام کنند یا مصرف هفتگی متادون خود را دریافت کنند. یک سال خواستند مرکز را در روز کریسمس تعطیل کنند، اما بیماران درخواست کردند که باز بماند. برای بعضیها که از خانوادهشان جدا افتاده و بیخانمان شده بودند، این مرکز نزدیکترین مکان به جامعه و زندگی عادی بود.
پریرا به من گفت: «موضوع فقط دادن متادون نیست، بلکه باید رابطه را با بیمار حفظ کنید».
در اتاق پشتی، قوطیهای کوچک حاوی متادون با طعم موز روی هم چیده شده بودند و روی برچسب هرکدام نام و مشخصات یک بیمار نوشته شده بود. مرکز سی.ای.تی در شهر اولاو بهطورمرتب به حدود ۴۰۰ نفر خدمات میدهد، اما این رقم ممکن است در ماههای تابستان که کارگران و جهانگردان به شهر هجوم میآورند دوبرابر شود. کسانی که در نقاط دیگری از کشور یا حتی خارج از پرتغال تحت درماناند، میتوانند نسخۀ خود را به این مرکز انتقال دهند و منطقۀ آلگاروه را به یک مقصد تفریحی ایدهآلِ کاهش آسیب تبدیل کنند.
پس از خوردن ناهار در رستورانِ یکی از کارکنان سابق مرکز سی.ای.تی، دکتر مرا به دیدن یکی دیگر از پروژههایش برد: پروژهای محبوب و خاص. چندین دهه کار با اختلالات اعتیاد درسهای زیادی به او آموخته بود و او دانش انباشتهشده در این مدت را در طراحی مجتمع درمانی ویژهای در حاشیۀ اولاو به کار گرفت. چنین مراکزی در مناطق دیگری از کشور نیز راهاندازی شده بود، اما این مرکز با هدف پاسخگویی به
اوضاع و نیازهای خاص منطقۀ جنوب ایجاد گردید.چندسال پیش پریرا از مدیریت کنارهگیری کرد، اما جانشینش از او خواست تا برای کمک به عملیات روزمره در سازمان بماند. پریرا باید تاکنون بازنشسته میشد -درواقع سعی کرد بازنشسته شود- اما پرتغال در بخش عمومی دچار کمبود متخصص سلامت است و پزشکان جوان بهاندازۀ کافی وارد این تخصص نمیشوند. هرچه همکاران پریرا در کشور به سن بازنشستگی نزدیکتر میشوند، بیم آن میرود که کسی برای جایگزینی آنها وجود نداشته باشد.
پریرا به من گفت: «از بین ما، کسانی که اهل آلگاروه بودند در مقایسه با همکاران شمالی ما، نگرشی متفاوتتر داشتند. من بیماران را درمان نمیکنم. آنها خودشان درمان میکنند. نقش من کمک به آنها در ایجاد تغییری است که نیاز دارند».
او درحالیکه وارد پارکینگ مرکز میشدیم با قیافهای جدی گفت، شکر خدا فقط یک تغییر لازم است: «باید تقریباً همهچیز را عوض کنید». سپس به شوخیِ خود خندید و از ماشین پیاده شد.
درهای شیشهای ورودی به ساختمانی روشن و تمیز باز میشوند که با دیدنش حس رسمیت سازمانی به انسان دست نمیدهد. راهپلهای پیچدار به دفاتر پزشکان و مدیران در بالا میرسد. زنانی که پشت پیشخوان نشسته بودند با سر سلام میدادند و پریرا بهگرمی با آنها احوالپرسی میکرد.
مرکز اولاو ۹ سال پیش با هزینۀ کمتر از ۳میلیون یوورو (۶/۲ میلیون پوند) از بودجۀ عمومی احداث و راهاندازی شد. این ساختمان نیز مانند مراکز دیگر به شبکۀ خدمات بهداشتی و بازپروری اجتماعی متصل است و میتواند همزمان ۱۴ نفر را در خود جای دهد. در اینجا درمان بهصورت رایگان با معرفی پزشک یا درمانگر صورت میگیرد و معمولاً بین هشت تا ۱۴ روز طول میکشد. بیماران هنگام ورود تمام وسائل شخصی خود -عکس، گوشی و هرچیز دیگر- را تحویل میدهند و میتوانند دوباره هنگام ترخیص پس بگیرند.
پریرا توضیح میدهد: «ما به این ضربالمثل قدیمی باور داریم: بیخبری خوشخبری است. ما این کار را نه برای تنبیه بلکه برای محافظت از آنها میکنیم». ممکن است خاطرات تحریک شود و گاهی خانواده، دوستان و رابطۀ مسموم مشکلساز شوند.
در سمت چپ چند اتاق مصرف و یک اتاق ایزوله با پوشش نرم قرار داشت که در هر گوشه به دوربینهای امنیتی مجهز شده بود. هریک از بیماران سوئیت خودش را داشت؛ با فضایی ساده، راحت و خصوصی. در سمت راست، یک اتاق «رنگ» قرار داشت با چرخ سفالگری، بطریهای پلاستیکی بازیافتی، رنگ، جعبههای تخممرغ، کاغذ براق و سایر لوازم هنرهای دستی. در اتاقی دیگر، مدادرنگی و تعدادی سهپایۀ نقاشی گذاشته بودند. همچنین یک کورۀ سفال و در کنار آن مجموعهای از زیرسیگاریهای دستساز زیبا دیده میشد. مصرف سیگارِ بسیاری از بیماران همچنان بالا بود.
بیماران دائماً مشغول بودند و پیوسته دستها، بدن یا حسهای خود را در کارهایی مثل ورزش یا ساخت اثر هنری به کار میگرفتند و همیشه وقت خود را با کاری پر میکردند. پریرا گفت: «اغلب میشنویم که بیماران ما از عبارت «من و بدنم» استفاده میکنند. گویی نوعی گسستگی بین «من» و «جسم من» بوده است».
برای کمک به بازگرداندن بدن بیماران، سالن ورزشی کوچکی با کلاسهای ورزش، فیزیوتراپی و جکوزی در نظر گرفته شده بود. پس از آنهمه رفتار مخرب -به تباهیکشاندن بدن، روابط، زندگی و جامعۀ خود- گاهی با فهمیدن اینکه میتوان چیزهای زیبا و سودمندی خلق کرد، تحولی در فرد ایجاد میشود.
پریرا از من پرسید: «آن خطوط را روی مسیر حرکت میبینید؟» او معتقد است که همه -هرچقدر هم ناقص باشند- درصورتی که درست حمایت شوند، قادرند راه خود را پیدا کنند. «عشق ما هم مانند آن خطوط عمل میکند».
او میگوید در کارش قاطع است، اما هرگز بیمارانش را بهخاطر بازگشت یا شکست در معرض مجازات یا قضاوت قرار نمیدهد. بیماران آزادند هروقت خواستند مرکز را ترک کنند، همینطور اگر برگردند مرکز با روی باز آنها را میپذیرد، حتی اگر این اتفاق بارها و بارها تکرار شود.
پریرا از عصای جادویی یا یک راهکار واحد و همگانی استفاده نمیکند، بلکه او به دنبال تعادل روزانه است: از خواب برخاستن، خوردن صبحانه، کاردستی درست کردن، خوردن دارو، ورزشکردن، سر کار رفتن، رفتن به مدرسه، وارد اجتماع شدن، پیشرفت کردن. او بارها به من میگفت که سرزنده بودن ممکن است کاری بسیار پیچیده باشد.
گفت: «همیشه میگویم: من شاید پزشک باشم، اما هیچکس کامل نیست».
پینوشتها:
• این مطلب در تاریخ ۵ دسامبر ۲۰۱۷ با عنوان «Portugal’s radical drugs policy is working. Why hasn’t the world copied it» در وبسایت گاردین منتشر شده است و وبسایت ترجمان در تاریخ ۱ اردیبهشت ۱۳۹۷ آن را با عنوان «چطور سیاست رادیکال پرتغال در جرمزدایی از مواد مخدر به موفقیتهایی درخشان رسید؟» منتشر کرده است.
•• سوزانا فریرا (Susana Ferreira) نویسندهای سرشناس و تهیهکنندۀ رادیو است که مستقل کار میکند. او تابعیت دوگانۀ پرتغال و کانادا را دارد و به پنج زبان مسلط است. فریرا برای برخی از روزنامهها، خبرگزاریهای آنلاین، مجلات، شبکههای تلویزیونی و رادیویی بزرگ دنیا کار کرده است، از جمله تایم، رویترز، وال استریت ژورنال، بازفید، پیآرآی، سیبیسی و فرانس۲۴.
[۱] drogados
[۲] «فقط بگو نه» (Just Say No) شعاری دولتی در آمریکا بود که نانسی ریگان همسر رئیسجمهور وقت آمریکا ابداع کرد. این شعار در دهههای ۱۹۸۰ و ۱۹۹۰ به کار گرفته شد، و هدف از آن، تشویق دانش آموزان و دانشجویان به امتناع از مصرف مواد مخدر بود [مترجم].
منبع: سایت ترجمان/1 اردیبهشت 97
ترجمۀ: مجتبی هاتف مرجع: Guardian