دیدارنیوز ـ
حامد سیاسیراد: صبر و حوصله بیشتری برای تاریخ لازم است تا بتوان نتایج متقنی از ماحصل سیاستورزی اکبر هاشمی رفسنجانی به دست آورد، کسی که بی تردید یکی از تاثیرگذارترین چهرههای سیاسی تاریخ معاصر ما است و نیز، قابل پیشبینی است که آیندگان، در روزهایی که ما در میان نباشیم و به تبع، اتمسفر سیاسی مربوط به ما هم از میان رفته باشد، در کنار سیاستورزی؛ هاشمی رفسنجانی را به عنوان یکی از بزرگترین تاریخنگاران عصر خود به یاد خواهند آورد. در حال حاضر اما هنوز مناقشه در رابطه با نوع عملکرد آیتالله جاری است. گذشته ارتجاعی و یا رسیدن به تجدیدنظرطلبی؛ این دو، چکیدهای از آن چیزی است که مخالفین مرحوم آیتالله هاشمی رفسنجانی از دو طیف چپ و راست همواره به او نسبت دادهاند. آنهایی که از زاویه نگاه اصلاحطلبی و آزادیخواهی، هاشمی رفسنجانی را نقد میکنند، عملکرد او در دهه شصت را ارتجاعی میدانند و روندی که او از بدو انقلاب تا پایان عمر طی کرد را مسیری میبینند از دل الیگارشی حاکم تا جایگاهی مردمی. مخالفین اصولگرا و رادیکال هاشمی اما از سالهای دهه هفتاد به این سو، دلشان برای هاشمی دهه شصت تنگ شده است. آنها هاشمی رفسنجانی را به تجدیدنظرخواهی متهم میکنند و میگویند او که یکی از ستونهای نظام بود، با تغییر رویکرد، در برابر نظام قرار گرفت. هر دوی این گروهها گویا سعی میکنند تا عنصر پراگماتیسم و عملگرایی را در کارنامه سیاستورزی هاشمی رفسنجانی نبینند، عملگرایی خاصه هاشمی که در دوران اوج اقتدارش در دهه شصت موجود بود، در سالهای دهه هفتاد که کمکم مورد غضب هر دو جریان سیاسی شد هم همینطور و در نتیجه او را بعد از وقایع سال ۸۸ در جایگاهی نشاند که در تاریخ سیاسی جمهوری اسلامی بیسابقه است.
نقد عملکرد نظام بر آمده از انقلاب در سالهای دهه شصت حالا کار سختی نیست. خشونت انقلابی علیه وابستگان به نظام سابق، سرمایهداران، اعضای گروههای مارکسیستی و مخالفین انقلاب و مخالفین نظام بر آمده از انقلاب، حالا به راحتی قابل بررسی و نقد است. هاشمی رفسنجانی در آن زمان یکی از ستونهای اصلی انقلاب بود، پس میتوان در نقد آنچه رخ داد، نقش پررنگی برای او ببینیم و از قسمتهای تاریک کارنامه سیاسی او بگوییم. اما اگر با معیارهای دموکراسیخواهانه و آزادیطلبانه امروزی به دنبال کارنامهای سفید در دل دهه شصت بگردیم، جز مهندس مهدی بازرگان و اطرافیانش و نیز کمی بعد، آیتالله منتظری، کارنامهای درخشان پیدا خواهیم کرد؟ سکوت یا حمایت از سیاستهای جاری وقت؛ این چیزی است که هاشمی رفسنجانی انجام داده است و درست همانی است که چپهای خط امامی، روشنفکران وقت، نویسندگان و گروههای چپ (در یکی دو سال اولیه و قبل از انشقاق بین نیروهای انقلاب) و الباقی فعالین زمانه انجام دادند. برای مثال، جز مهندس بازرگان، چه کسی با اعدامهای اولیه در پشتبام مدرسه علوی مخالفت کرد؟ یا به جز نهضتیها چه کسی با اشغال سفارت آمریکا مخالف بود؟ برای آگاهی از فضای موجود در دهه شصت، کافی است به واکنش عمومی نسبت به تنها مخالف عملکرد حکومت نگاه کنیم؛ شعار «مرگ بر بازرگان، پیر خرفت ایران».
هاشمی رفسنجانی اما در چنین فضایی، تصمیماتی از جنس عملگرایی میگیرد، کاری که هیچ سیاستمدار دیگری توان انجام آن را نداشت. اولین نشانههایی از جریانی به نام اعتدال تحت رهبری هاشمی رفسنجانی در واقعه «مک فارلین» رخ نمایی کرد، رفتاری تماما عملگرایانه که اگر توسط تندروها فاش نمیشد، شاید در اوج امپریالیسم ستیزی جامعه، به تبع آن شاهد گشایش در رابطه ایران و آمریکا میبودیم. کمی بعد هم تصمیم پایان جنگ بود، رفتاری کاملا پراگماتیستی که هاشمی را از چشم بسیاری از انقلابیون تندرو انداخت، ولی جلوی یک فاجعه مستمر را گرفت.
سالهای آخر دهه شصت و اوایل دهه هفتاد، سالهایی که او یار دیرینهاش را بر کرسی رهبری حکومت میدید و خود در پاستور سعی میکرد تا اقتصاد دولتی کوپنیستی وقت را با اقتصاد آزاد آدام اسمیتی که در بسیاری از کشورهای توسعه یافته و یا درحال توسعه بازخورد مثبتی گرفته بود، جایگزین کند، نتیجه اما شعار «اکبر شاه» بود. او به نماد سرمایهداری حکومتی تبدیل شد و حتی شایعاتی درباره او و خانوادهاش در سرتاسر پهنه دریای خزر پیچید و بسیاری، بسیاری از ویلاهای لوکس را از آن خانواده مرفه هاشمی رفسنجانی میدانستند. شرایط اقتصادی آشفته بعد از جنگ سبب فراخ شدن شکاف طبقاتی در جامعه شده بود و بخشی از جامعه، هاشمی رفسنجانی را مسئول این شرایط میدانستند. پایگاه سخت حاکمیت اما کماکان او را به عنوان نفر دوم نظام حمایت میکرد. هاشمی رفسنجانی ولی سعی میکرد تا در مواجهه با این حزباللهیهای سرسخت هم با اعتدال برخورد کند. «بروید یقههایتان را بشورید!» این خطابه هاشمی رفسنجانی از تریبون نماز جمعه بود به حزباللهیهایی که در اوایل دهه ۷۰ میداندار سیاست خیابانی بودند. فشار اجتماعی بر روی رئیسجمهور وقت فزاینده بود و جریان حزبالله هم به اصطلاح مسئلهدار شده بودند، گرچه هنوز هم از هاشمی رفسنجانی حمایت میکردند. در این شرایط بود که هاشمی رفسنجانی باز هم به سراغ عملگرایی رفت. حزب کارگزاران سازندگی با تایید آیتالله و توسط ۱۶ عضو کابینه دولت او تأسیس شد، حزبی که از دل جریان راست سر برآورد و در بزنگاه خرداد ۱۳۷۶ نقش تعیین کنندهای ایفا کرد و به ریاستجمهوری سید محمد خاتمی کمک کرد و در شکلگیری جریانی به نام اصلاحات تاثیرگذار بود. با تشکیل دولت اصلاحات اما مطالبات بهروز شده بخشی از نیروهای سیاسی و بدنه اجتماعی جریان اصلاحات، هاشمی رفسنجانی را آماج انتقادات قرار داد.
ششمین دوره انتخابات مجلس با حضور حداکثری جریان اصلاحات از راه رسید. هاشمی رفسنجانی کاندیدای انتخابات بود و قصد داشت تا با نشستن بر کرسی مجلس، با سبکی جدید شروع به تنظیم روابط با دولت اصلاحات و نیز حاکمیت بکند. در انتخابات اما هاشمی رفسنجانی سیامین منتخب تهران شد و مخالفینش لقب «آغاسی» را به او دادند. سعید حجاریان معتقد است که شوک ناشی از عدم رای آوری در انتخابات مجلس، موجبات تغییر رویکرد آیتالله را فراهم کرد و او را به سمت سیاستی با رویکردی جدید سوق داد، سیاستی که حدود ده سال بعد، اوج آن را به نمایش گذاشت. به هرحال دوران مجلس ششم هم گذشت، او از ورود به مجلس انصراف داد و تا سال ۱۳۸۴ سعی در تعدیل چالش با بدنه اجتماعی اصلاحات داشت، اما شرایط روزبهروز بدتر میشد. «عالیجناب سرخپوش، عالیجنابان خاکستری» اوج عناد منتقدین نظام با هاشمی رفسنجانی بود. کتابی به قلم اکبر گنجی که قصد افشای پشتپرده سیاستهای امنیتی و فسادهای مخفی موجود در ساختار حاکمیت را داشت و محور کتاب، اکبر هاشمی رفسنجانی بود. «عالیجناب سرخپوش، ما همه گنجی شدیم» ۱۸ تیر ۱۳۸۰ و در سالگرد واقعه کوی دانشگاه بود که دانشجویان این شعار را سر میدادند، در شرایطی که اکبر گنجی به خاطر آنچه در کنفرانس معروف برلین رخ داد، محاکمه میشد.
انتخابات ۱۳۸۴ هاشمی رفسنجانی باز هم خود را در معرض رای مردم قرار داد، او اصولا بیش از هر فرد دیگری در نظام خود را در معرض رای قرار داده است. هاشمی رفسنجانی، با گفتمانی اصلاحطلبانه وارد عرصه انتخابات شد و هنوز هم مناقشه بر سر اینکه بین معین، کروبی و هاشمی رفسنجانی، کدام دو باید به نفع نفر سوم کنار میکشیدند و اصولا مهرعلیزاده در این میان چه میکرد، برقرار است. انتخابات با حضور احمدینژاد و هاشمی رفسنجانی به دور دوم کشیده شد. اصلاحطلبان پشت هاشمی رفسنجانی ایستادند، ولی بدنه اجتماعی آنطور که انتظار میرفت پای صندوقهای رای نیامدند. تحریم انتخابات دور دوم شورای شهر تهران که شاید آزادترین انتخابات جمهوری اسلامی بود، تلنگری بود به نیروهای دموکراسیخواه تا بدانند که انتخابات سختی در پیش دارند، اما عملکرد مجموع این نیروها به گونهای نبود که بتواند جلوی احمدینژاد را بگیرد. انتخابات را احمدینژاد برد، اما هاشمی رفسنجانی شبهه داشت، پس بعد از اعلام نتایج گفت که شکایتش را به خدا میبرد و بعدها در محافلی از آقای خاتمی انتقاد کرد و گفت: در انتخاباتی که من برگزار کردم با سلامت آرا، اصلاحات رای آورد، ولی از دل انتخاباتی که اصلاحطلبان برگزار کردند، با شک و شبهه، احمدینژاد رئیس دولت شد.
ضدیت احمدینژاد با اصلاحطلبان و هاشمی رفسنجانی و روندی که دولت او در پیش گرفته بود، سبب شد تا به بیانی، جریان اصلاحات و هاشمی رفسنجانی و جریانش که به اعتدالیون معروف بود، به هم نزدیک شوند. سال ۱۳۸۸ از راه رسید، میرحسین موسوی و کروبی از سمت منتقدین پا به عرصه گذاشتند و حالا از رادیکالترین گروههای جریان دموکراسیخواهی مانند دفتر تحکیم وحدت تا هاشمی رفسنجانی و حتی رقیب ۲ خردادی اصلاحات یعنی علیاکبر ناطق نوری، پشت این دو ایستادند. وقایع اما به شکل بهتآوری متفاوت از هرچه طی سی سال بعد از انقلاب دیده بودیم، پیش رفت. آنهایی که سالها با عناوینی مثل «اکبرشاه» و «آغاسی» و «عالیجناب سرخپوش» از هاشمی رفسنجانی یاد میکردند، حالا در صف نماز جمعه ۲۶ تیرماه ۱۳۸۸ فریاد میزدند، «هاشمی، سکوت کنی خائنی». آیتالله هم از پشت تریبون، آنهایی که برای شنیدن سخنان او به نماز جمعه آمده بودند را خطاب قرار داد و گفت: «آرام باشید، خودم که دارم بهتر میگویم.» و بعد سخنانش را با این جمله شروع کرد: «بخش بزرگی از مردم در نتیجه انتخابات تردید دارند و ما باید این تردیدها را از بین ببریم.»
فائزه و مهدی، دختر و پسر هاشمی رفسنجانی بازداشت شدند و فاطمه، دیگر دختر او هم به حبس تعلیقی محکوم شد، اما هاشمی رفسنجانی که روزی نماد محافظهکاری نظام به حساب میآمد، ذرهای تحفظ نکرد. گویی دموکراسی و آزادیخواهی آنچیزی بود که هاشمی رفسنجانی در این بازه از عمرش به آنها باورمند شده بود. تا پیش از سال ۸۸، اکبر هاشمی رفسنجانی در میان جامعه با اسم «رفسنجانی» خطاب میشد و عملکرد او در سال ۸۸ توانست برند او را نیز تغییر دهد! از آن سال تا حالا، جامعه از او با نام «هاشمی» یاد میکند. سال ۱۳۹۲ که از راه رسید، بدنه اصلاحات به سراغ هاشمی آمدند، به سراغ یکی از نمادهای عملگرایی. اگر سید محمد خاتمی با قاطعیت پیشنهاد حضور در انتخابات را رد کرد، هاشمی در مواجهه با خواست عمومی، چند وقتی تأمل کرد و در نهایت گفت: «نباید استبداد رای داشت. وقتی شما از من میخواهید که بیایم، میآیم.»
مخالفین هاشمی میدانستند که اینبار برخلاف سال ۱۳۸۴، در برابر او شانسی برای پیروزی ندارند، پس با استفاده از ابزار نظارت استصوابی، او را رد صلاحیت کردند. واکنش هاشمی رفسنجانی به رد صلاحیت اما، عملگرایی محض بود.
برای درک رفتار بعد از رد صلاحیت هاشمی رفسنجانی، خاطرهای از دیداری در فردای روز رد صلاحیتش نقل میکنم: وقتی با چهار، پنج نفر از دوستان فعال، مستأصل و عصبانی، وقت دیدار خصوصی از او گرفتیم، انتظار نداشتیم آنچنان تند و تیز و رادیکال، حرفهایی را بزند که ما در دل داشتیم و جرئت بیان کردنشان را نداشتیم. وقتی چند روز بعد برای گفتوگویی به دفتر پیگیری وزارت اطلاعات احضار شدم و از من خواسته شد تا بگویم که آن روز، رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام به ما چه گفت و من بیان کردم، کارشناس وزارت اطلاعات با بهت نگاهم میکرد. در آن جلسه و بعد از پایان سخنان آیتالله، انتظار داشتیم که او به اصطلاح پنبه شرکت در انتخابات را بزند. او اما با کارت حسن روحانی بازی میکرد و ما را نیز به شرکت در انتخابات دعوت کرد و از ما خواست تا از هزینه دادن نترسیم. حسن روحانی با حمایت آیتالله هاشمی رفسنجانی رئیسجمهور شد و دور اول او با دستاوردهای بسیاری همراه بود. هاشمی رفسنجانی که طی سالهای ریاست روحانی بر دولت یازدهم، مدام از تریبونهای رسمی برای بلند کردن صدای مردم و بخش بیصدای جامعه استفاده میکرد، در سال ۱۳۹۴ هم توانست لیستی پیروز در انتخابات مجلس خبرگان بدهد و در انتخابات مجلس شورای اسلامی هم با حمایت از لیست امید اصلاحطلبان، پیروزی دیگری به دست آورد.
۱۹ دی ماه سال بعد از آن اما، آن شب سیاه فرا رسید. جامعه کم کم آماده انتخابات دور دوازدهم ریاست جمهوری میشد که خبر درگذشت آیتالله هاشمی رفسنجانی، همه را مبهوت کرد. افکار عمومی، برای مرگ آیتالله در سن ۸۲ سالگی آمادگی نداشت، چون گمان میکرد که او هنوز پروژههای ناتمامی در سپهر سیاسی ایران دارد. با این وجود، اما او رفته بود و جامعه، تنها میتوانست با برگزاری تشییع جنازهای باشکوه، هم به پایمردیاش ارج نهد و هم نشان دهد که هاشمی رفسنجانی دموکراسیخواه چه جایگاه رفیعی برای آنها دارد.
گمانه این بود که حسن روحانی، یادگار هاشمی رفسنجانی است و میتواند راهی که او شروع کرده بود را بعد از او نیز ادامه دهد. در عمل، اما بعد از هاشمی رفسنجانی هیچ کس نتوانست نقش او را ایفا کند و حالا شرایط برای دولت، جریان اصلاحات و کلیت نظام سختتر از هر زمان دیگری است، شرایطی که اگر هاشمی رفسنجانی بود، شاید اینگونه درگیرش نمیشدیم. اصلاحات بعد از هاشمی با مشکل تبیین موضع مواجه شد. هاشمی مدتها از جایگاه رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام چنان صریح موضعگیری میکرد که گویی خط مقدم را برای نیروهای سیاسی اصلاحطلب ترسیم کرده است. اصلاحطلبان میدانستند که هاشمی خط قرمزهای نظام را به عقب رانده و حالا میتوانند پا را فراتر بگذارند. اما در دوران «پساهاشمی»، یافتن مرزی برای تبیین موضع و فعالیت ذیل آن، کار سختی بود. از طرفی، هاشمی رفسنجانی نقش تنظیم کننده روابط دولت با جامعه و نیز با حکومت را ایفا میکرد. دولت حسن روحانی بعد از هاشمی رفسنجانی نتوانست نه با حکومت، نه با مردم و نه با مؤتلفینش، به مانند قبل روابطش را تنظیم کند. هاشمی برای نظام هم به مانند یک نهاد کارآمد عمل میکرد. کیست که نداند اگر هاشمی رفسنجانی در قید حیات بود، نظام درگیر بنبستهایی مانند FATF نمیشد. بنیانگذار انقلاب اسلامی در وصف هاشمی گفته بود: «هاشمی زنده است، چون نهضت زنده است.» حالا هاشمی با زندگی وداع کرده و سالهای پس از هاشمی، به سالهای بسیار سخت برای مجموعه نظام برآمده از انقلاب اسلامی بدل شده است.