
در سالهای اخیر وجود بحرانهای پیاپی اقتصادی در کشور، بر میزان واگرایی اجتماعی، تمایزات فرهنگی و تعارض تاریخی دولت و ملت در ایران افزوده و انواع شکافهای اجتماعی را ایجاد کرده است.
دیدارنیوز ـ بحرانها و آسیبهای اجتماعی از دیرباز تاکنون هر دم به نحوی کشور ما را دچار چالش کرده است. رشد فزاینده این بحرانها که در پیوند مستقیم با ساختار سیاسی، فرهنگی و اجتماعی قرار دارد، زیست اجتماعی ایرانیان را به شکل نامطلوبی در آورده است. یکی از این آسیبها، شکافهای اجتماعی است که در اشکال متنوع، به عرصههای مختلف حیات اجتماعی تسری یافته است. جامعهشناسان، رسالت خود را نقد و بررسی ساختارها در سطح کلان و توجه به ریشههای بحرانهای اجتماعی میدانند. سه تن از جامعهشناسان متشکل از دکتر قاسم پورحسن، دکتر بیژن عبدالکریمی و دکتر محمدعلی مرادی طی میزگردی که در دیدار نیوز برگزار شد، این بحران اجتماعی را به بحث گذاشتند.
دکتر قاسم پورحسن: اولین جلسه بحث ما در خصوص شکاف اجتماعی است که بحثی کاملاً اجتماعی است. البته رویکردهای فلسفی هم میتواند داشته باشد. در مطالعات صد سال اخیر در غرب نیز بحث شکاف اجتماعی هم از منظر اجتماعی و هم از منظر فلسفی مورد بحث قرار گرفته است. شاید لازم باشد که در ابتدا مفهوم شکاف اجتماعی بیان شود و بدانیم با چه مفهومی سروکار داریم.
در ایران تقریباً میتوان گفت: همان مفهومی از شکاف را در جامعه شناسی ایرانی استفاده میکنیم که متفکران غربی مانند بروکس و تایلر از لحاظ تقسیمبندی و مفهوم بیان کردهاند. واقعیت این است که جوامع بشری و اجتماعات بر اساس ساختارهای فکری و فرهنگی آن جامعه شکل گرفتهاند و شاید در غرب شکاف اجتماعی در سطوح ابتدایی باشد. مثلاً جنبه معرفتی داشته باشد. اما در ایران شکافهای دیگری مانند شکاف قومی یا شکاف دولت ـ ملت مطرح است. پس در سطح اول بحث، تعریف درست از شکاف اجتماعی راهگشاست. سه تعریف میتوان از این مفهوم ارائه داد:
تعریف اول از شکاف، ناظر بر قدرت سیاسی است و زمانی رخ میدهد که میان نظام قدرت و مردم جامعه یا ملت فاصله ایجاد شده است و اعتمادی که مردم به دولت دارند از دست برود و مرجع مردم جایی جز قدرت مستقر، باشد. یکی از بحثهایی که ما در ایران داریم تلاطمهای سیاسی ناشی از شکاف اجتماعی است و یا فراز و فرود احزاب سیاسی و تزلزلهای اجتماعی میتواند ناشی از شکاف اجتماعی باشد؛ که این سطح سوم از شکاف اجتماعی در تعریف است.
دومین تعریف از شکاف اجتماعی این است که در جامعه بگوییم میان قومیتها، گروهها و دستههای مختلف از حیث فرهنگ، هنجار، ارزشها و مطالبات شکاف وجود دارد. یعنی یک انسجام درونی در جامعه وجود ندارد و خواستههای هر کدام از گروهها و دستهها در مقابل یکدیگر قرار دارد که ما این را «تضاد» میگوییم؛ و البته میتواند در خواستههای سیاسی هم بهوجود بیایید.
معنای سومی که از تعریف شکاف اجتماعی مستفاد میشود، از دست رفتن سرمایه اجتماعی است. سرمایه اجتماعی از دو حیث، سبب انسجام درونی جامعه میشود؛ وجه اول آگاهی اجتماعی است. بدین معنی که جامعه در سطحی از آگاهی قرار گرفته که مردم نسبت به مشارکت، مسئولیتپذیری و جامعهپذیری، علم و آگاهی دارند. دوم اینکه ملت و مردم نسبت به قدرت سیاسی، دارای احزاب و دستههایی هستند که خواستههایشان را به شکل مدنی بیان کنند و سرکوبی صورت نمیگیرد. همچنین عقلانیتی در باورها و رفتارها وجود دارد. پس فقدان عقلانیت در رفتارهای اجتماعی را شکاف اجتماعی میگوییم، که این تعبیر میتواند تعبیر جدیدتر و متأخرتری از شکاف اجتماعی باشد. سوال اینجاست که ما امروزه در ایران چه چیزی را شکاف اجتماعی تعبیر میکنیم.
دکتر محمدعلی مرادی: بخشی از تئوریهایی که در دنیا صورت میگیرد در جای خود ارزش دارد. ما باید با توجه به ویژگیهای خود از تئوریها استفاده کنیم تا بتوانیم مشکلات خود را متوجه شویم. بهعبارت فلسفی سوژهِ ما یا «منِ» ایرانی باید از اینجا شروع شود و به جهان نگاه بیندازد تا بتواند مسایل خود را حل کند. پس لازم است ما این تئوریها را بشناسیم و سپس آنها را درونی کنیم که بتوانیم راجع به خود فکر کنیم؛ لذا من زیاد از این تئوریها استفاده نمیکنم و فکر میکنم باید اول خودمان طرح مسئله کنیم. شکاف اصلی که در سالهای اخیر چالش عمده جامعه ما بوده، شکاف سیاسی یا شکاف بین دولت ـ ملت است. جامعه ایرانی با توجه به پروسه تاریخی خود، اعتماد زیادی به دولتمردان ندارند و سبب شده که ملت برخلاف خواستههای دولت عمل کند. این مسأله را میتوان در عدم اعتماد مردم به رسانههای داخلی دید. بهعنوان مثال بخش زیادی از مردم برنامههای صدا و سیمای ملی را نمیبینند و از ماهواره استفاده میکنند. اگر از بسیاری از مردم درباره آنچه که در صدا و سیمای ایران پخش میشود سؤال شود نسبت به آن بیاطلاع هستند. این در حالی است که در خارج از کشور مردم از یک رسانه استفاده میکنند. در این مسئله شکاف اجتماعی را میتوان دید. اگر در فضای خصوصیتری بخواهیم این قضیه را بررسی کنیم میبینیم در خانوادهها هم شکاف اجتماعی دیده میشود. بهطوری که خواهران و برادران هیچ گفتوگویی نمیتوانند با هم داشته باشند. بهطوری که مثلاً در یک خانواده خواهران بزرگتر چادری و خواهران کوچکتر کم حجابتر هستند و ارتباط بین این دو فرد در خانواده سخت است. بهطوری که حس میشود در دو دنیای متفاوت زندگی میکنند.
پدیدههایی که در ایران معرف شکاف ذهنی است در غرب مشهود نیست و اگر همین موضوع را بخواهیم در ساحت دانش بیان کنیم میبینیم که در بخشی از ساختارهای دانشیِ ما یک شکاف اساسی وجود دارد. مثلاً سنت قدمایی ما که همواره در هیئت بطلمیوسی زندگی میکنند. در دانشگاه بحثهایی میکنند که با آنها هیچ گفتوگویی صورت نمیدهد؛ و گروهی دیگر از روشنفکران ما هستند که در سنت قدمایی و سنت دانشگاهی نیستند و در گرایشات ترجمهای دنیا زندگی میکنند. عدهای تحت تأثیر زبان فرانسوی، انگلیسی یا ایتالیایی و ... هستند؛ و بهتبع آن پیش فهمشان تحت تأثیر این زبانها قرار میگیرد. این چندگانگیها در انواع مختلف خود در سطح جامعه وجود دارد که ایجاد شکافی کرده است که مردم ما نه حرف همدیگر را میفهمند و نه ارزشهای یکدیگر را درک میکنند؛ و کاملاً ارزشهای متفاوتی دارند.
بخش زیادی از ایرانیان در حال حاضر ـ حدود چهار یا پنج میلیون ـ خارج از کشور زندگی میکنند و به ندرت میتوان شخصی را دید که نخواهد از ایران برود و در جایی دیگر زندگی کند. در کمتر کشوری این چنین شکافهای ملموسی وجود دارد و خطر شکافها اینقدر زیاد شود که به جنگهای داخلی تبدیل شود. این خطری است که جامعه ایران را تهدید میکند. از دیگر شکافهای ملموس، مهاجرت نیروی کار کارگری غیر ماهر از شهرستانها به تهران است. در هیچ آماری این مهاجرتها نشان داده نشده است. تعداد زیادی از این افراد در یک شرایط بسیار نامناسب معیشتی و در فقدان مسکن و حتی جای خواب با دستمزدهای ناچیز در بخشهای غیر رسمی مشغول به کار میشوند و در یک حالت عصبی زندگی میکنند. پس ما باید به دنبال پیدا کردن راه حلی برای این مسائل باشیم. باید بتوانیم برای این مسائل طرح مسئله کنیم بهطوری که ابتدا آن را بفهمیم و سپس راههایی برای تعدیل آن پیدا کنیم چرا که نمیتوان آن را حل کرد. این چیزی بود که به صورت تجربی درباره شکاف اجتماعی بیان کردیم.
دکتر پورحسن: پس میتوان گفت: ایران هم با شکاف دولت ـ ملت و هم ملت ـ ملت به شکل همزمان دست به گریبان است و در میان افراد، گروهها و احزاب نیز این دو سطح از شکاف را در مفهوم شکاف اجتماعی میتوان قرار داد.
دکتر بیژن عبدالکریمی: درون هر جامعهای از جمله جامعه ایران، شکافهای بیشماری وجود دارد. مثلا نوعی شکاف بین زن و مرد وجود دارد؛ که همین شکافهاست که هم در سطح جهانی و بومی ما سبب رشد جنبشهای فمنیستی شده. جنبش فمنیست، جنبشی است که بین زن و مرد وجود دارد. یا شکافی که بین مستأجر و صاحبخانه وجود دارد. یعنی صاحبخانه نسبت به مالکیت خود تصویری دارد و مستأجر نسبت به همین مالکیت تصویر دیگری دارد، شکاف بین کارگر و کارفرما، شکاف بین طبقات متوسط و طبقات پایین اجتماعی و همچنین شکاف بین طبقات بالا و پایین اجتماعی، شکافهای قومی، شکاف بین مسافر و مسافرکش که هر کدام تصویری از مسئله دارند، شکاف بین حاشیهنشینها و مرکزنشینها که تعداد حاشیهنشینان در این کشور حدود ۱۵ میلیون رسیده است که در برخی از بحرانها خود را نشان دادهاند. شکاف بین شهرستانهای ما که در برخی از مراکز استانهای ما که با افراد سایر مراکز استان ارتباط خوبی ندارند. بهعنوان مثال سیرجانیها با بندرعباسیها رابطه خوبی ندارند. از شکافهای کلانتر مثل شکافی که بین برخی از شهرهای شمال و جنوب وجود دارد. ما شکافهای بسیار زیادی را میتوانیم برشماریم. اما این موارد از جمله شکافهای اجتماعی هستند. شکاف اجتماعی آنجایی است که اختلاف منافع وجود دارد، اما همواره نمیتوان شکاف را به اختلاف منافع تقلیل داد. اما عنصر مهمتر در ایجاد شکافها اختلاف تصویرهایی است که افراد از جهان، انسان یا معنای زندگی دارند.
اگر بخواهیم به شکل پدیدارشناسانه به مساله بنگریم باید به دنبال پارهای از شکافهای اجتماعی باشیم که در واقع بنیاد شکافهای دیگر هستند. ما شکافهای زیادی داریم؛ از جمله شکافهایی که در صحنه سیاست داریم، شکاف قدرت و طبقه متوسط، شکاف دولت ـ ملت شکاف روشنفکر و قدرت سیاسی، شکاف روشنفکر و روحانیت که شکافهای متعددی هستند. اما همانطور که گفته شده: «صورتی در زیر دارد آنچه در بالاستی» همه این شکافها ریشه بنیادین دارد که باید آن را پیدا کرد. بهعبارت دیگر در جامعه ما یک شکاف بنیادین در حالت کنونی وجود دارد که اگر ما نتوانیم آن را حل کنیم شکافهای دیگر کماکان خود را آشکار میکند. اما اگر بتوانیم این شکاف بنیادین را حل کنیم بسیاری از مسائل حاشیهای و شکافهای متکثری که به آن اشاره شد قابل حل خواهد بود.
از دو قرن پیش که گذار از سنت به مدرنیته آغاز شد، وجدان اجتماعی ما دچار شکاف شد و نوعی دو قطبی شدن در جامعه شکل گرفت. برخی کماکان در عالم سنت ماندند و به سنتها در تمام حوزهها وفادار بودند و برخی دیگر نسبت به تحولات عالم مدرن روی خوش نشان دادند و از مدرنیته استقبال کردند. در بیان کلی، شکاف بین نوگرایان و سنتگرایان شکاف اصلی است که باید در ایران به آن توجه داشته باشیم. این شکاف بین نوگرایان و سنتگرایان در هر دوره تاریخی به نوعی تجلی یافته است. این شکاف در دوره مشروطه خواهی در نزاع بین مشروطهخواهان و مشروعهخواهان خود را نشان داد، که به کشته شدن شیخ فضلالله نوری منتهی شد. این شکاف را در دوره رضاشاه میان مدرس و رضاشاه میبینیم. همینطور در نهضت ملی بین مصدق و کاشانی فاصله انداخت. این شکاف را در حوادث پس از انقلاب مثل قضیه بنیصدر و نزاع مجاهدین مکرراً تجربه کردیم. همین اواخر در حوادث سال ۸۸، و هر انتخاباتی ما این دو قطبیت را شاهد هستیم. اما آنچه مهم است در ارتباط با جامعه ما و بهخصوص در بحث شکافها همانطور که هگل میگفت، مهمترین مسئله فلسفه سیاسی در دوره جدید این است که ما چگونه میتوانیم نوعی کثرت در عین وحدت و نوعی وحدت در عین کثرت داشته باشیم. مهمترین مسئله ما این است که ما چگونه میتوانیم این تکثرها را به رسمیت بشناسیم و در عین حال به نوعی وحدت سیاسی اجتماعی نائل شویم. به عبارت دیگر در عین وحدت کثرات را به رسمیت بشناسیم.
به اعتقاد من مسأله اصلی و بزرگترین شکاف اجتماعی ما این است که قدرت سیاسی در ایران همیشه یک بخشی از این دو قطبیت را محور قرار داده و بخش دیگر را نادیده میگیرد. من بارها تکرار کردهام اشتباهی که نظام جمهوری اسلامی انجام میدهد در واقع همان اشتباهی است که حکومت پهلوی هم مرتکب شد. حکومت پهلوی نیز دچار یک خطای بزرگ استراتژیک شد؛ حکومت خود را نماینده نوگرایان دید و سنتگرایان را نادیده گرفت. به همین دلیل سنتگرایان جامعه با برنامههای توسعه دولت پهلوی همسو نشدند و نهایتاً قدرت آن را سرنگون کردند. همین اشتباه در جهت دیگری صورت گرفت یعنی قدرت سیاسی در ایران، همواره عمده توجه خود را به بخش سنتی و سنتگرایان معطوف داشته است و آن را محور قرار داده و به عنوان شهروند درجه یک تلقی کرده است. از جانب دیگر نوگرایان از حقوق شهروندی نازلتری برخوردار هستند و مطالبات آن را نادیده گرفته و آن را درک نکرده و همواره به حاشیه رانده میشوند. در ساختار قدرت سیاسی ایران مشخص نیست که نماینده نوگرایان کیست؟ و در چه جایگاهی قرار دارد؟ اگر ما نتوانیم این مسئله را حل کنیم ایران به لحاظ امنیت ملی و استراتژیک کشور ما با بحرانهای بسیار زیادی روبهرو است و خواهد بود؛ و امنیت ملی، تقدیر تاریخی، آینده و برنامههای توسعه ما همه و همه منوط به حل این شکاف بنیادین است که چگونه نوگرایان ما میتوانند نمایندهای در قدرت سیاسی داشته باشند؟!
دکترپورحسن: با توجه به فرمایشات دوستان (آقایان دکتر مرادی و دکتر عبدالکریمی)، من فکر میکنم که هنوز این مسئله وجود دارد که اساساً ما به چه چیزی شکاف میگوییم. باید میان شکافهای غیر اجتماعی با شکافهای اجتماعی تمایز قائل شد. بهعنوان مثال شکافهای قومیتی، شکافهای غیراجتماعی و انتسابی هستند و اکتسابی نیستند. در واقع ریشه در وضعیت تکوینی یا تاریخی دارند یا شکافهای جنسیتی، مسائلی نیستند که از تحولات جامعه ما برخیزند. اما شکافهای گرایشی ممکن است اینگونه باشند. پس من فکر میکنم شکافهایی که از تحولات اجتماعی برنمیخیزند را باید از شکافهای که حاصل این تغییرات هستند جدا کرد. ممکن است شکافهای قومی، شکافهای جنسیتی و شکافهای نژادی در همه جوامع وجود داشته باشد و به بیمار یا سالم بودن جامعه بر نمیگردد. نکته دوم اینکه ما اگر بخواهیم مفهوم دقیقی از شکاف اجتماعی بیان کنیم میتوان گفت: بهطور کلی همه شکافهای اجتماعی را به لحاظ سنخشناسی میتوان در سه دسته سنخ دسته بندی کرد.
شکاف نوع اول، شکاف نهادی است. من بهطور کلی شکاف میان قدرت و مردم یعنی شکاف دولت ـ ملت را شکاف نهادی میدانم. حالا باید بحث شود که آیا سیطره قدرت سبب این شکاف نهادی میشود یا خواست و مطالبات مردم یا تضاد میان نوگرایی در مردم یا نوگرایی در دولت سبب شکاف میشود؟ بهعنوان مثال در عصر پهلوی دوم مردم سبب شکاف نشدند و اشتهای دولت پهلوی سبب شد که ما به سمت نوگرایی حرکت کنیم. شتاب زیاد ما به سمت مدرنیزاسیون سبب شکاف شده، چون مطالبات بیشتری را آورده و حکومت نتوانسته به آن پاسخ دهد. پس گاهی دولت و گاهی ملت سبب ایجاد این شکاف میشوند. مثلاً در مقطع انقلاب اسلامی، ملت سبب ایجاد این شکاف شدند. در تحولات حال حاضر جامعه ما دولت، سبب بروز این شکاف شده است. زیرا دولت قادر به پاسخگویی به مطالبات مردم نیست. در مفهومی دیگر خواستههای جامعه بر اساس نگاه جهانی در حال شکلگیری است در حالی که دولت بر اساس محلی عمل میکند. تمام شکافهایی که در ضمن دولت ـ ملت شکل میگیرد را میتوان تحت عنوان شکاف نهادین ذکر کنیم.
ما باید بین شکاف و تمایز و تضاد تفکیک قائل شویم. اجازه دهید دستهبندی کنم و بهطور کلی بیان کنم کدام را شکاف اجتماعی و کدام یک با تعارض و تضاد متفاوت است.
انسانها در ذات خود با یکدیگر متمایز هستند، اما انسانها میتوانند در ذات خود با هم تضاد نداشته باشند. پس باید به دنبال این باشیم که چگونه تمایز تبدیل به تضاد میشود و تضاد باعث شکاف میشود؛ و برخی از تمایزات مثل تمایز میان زن و مرد بنیادین است و تمایز میان زبانها قومها و ... جزء کثرتهاست که آنها را نمیشود حل کرد.
شکاف دوم، شکاف ساختی است. بروکس معتقد است شما نمیتوانید غیر از شکاف ساختی را شکاف اجتماعی بدانید. در شکاف ساختی، فروپاشی اجتماعی اتفاق میافتد و مناسبات اجتماعی از دست میرود؛ زیرا در شکاف ساختی ما شاهد ظهور گروهها و دستههای مختلفی هستیم که هر کدام مطالباتی دارند که این مطالبات در تعارض با یکدیگر قرار میگیرند. یعنی به لحاظ فکری گروههای مختلف رویکردهای مختلف لیبرالی، نولیبرالی، سنتی و مذهبی، سوسیالیستی و ..... دارند. مثلاً در تحولات انتخابات ریاست جمهوری ایران در زمان احمدینژاد و روحانی، چه استادان دانشگاه ما و چه نظریهپردازان در آن زمان معتقد بودند که مسئله عدالت مهمترین مسئله ماست؛ لذا ما باید عبور کنیم از جریان لیبرالیسم. اما در دوره دوم بیان کردند که مسئله عدالت متعلق به جوامع ابتدایی است و جوامعی که قصد ورود به جوامع صنعتی و پیشتاز را دارند و یا پیشرفته تلقی شوند، نظریه عدالت محور از این امر جلوگیری میکند. ما تا زمانی که نتوانیم در جامعه آزادی ایجاد کنیم اگر بخواهیم محدودیت بهمثابه برابر ساختن را در پرتو عدالت شکل بدهیم، جامعه دچار انسداد فکر و تلاش خواهد شد.
ما معتقدیم نزاع میان عدالتخواهی و آزادیگرایی و گذار از لیبرالیسم به سمت سوسیالیسم، و طرفداری حاد از لیبرالیسم مناسبات اجتماعی را بههم میریزد. مناسبات اجتماعی دستهجات را شکل میدهد و انسجام درونی از بین میرود. بسیاری از جوامعی که دچار انقلاب شدند، در حیطه ساخت دچار شکاف شدند. نمیتوانیم بگوییم متفکران جامعه ما به نحو عام در حال مورد توجه قرار دادن یک مسئله هستند. بلکه دو مسئله کاملاً متعارض را هدف قرار میدهند و مردم و گروهها نیز این مسئله را تشدید میکنند. در اینجا این قدرت سیاسی دنباله این ساخت است. به عبارت دیگر متفکرانی معتقدند که ما باید مقرری تعیین کنیم و یا حقوق بیکاری تعیین کنیم تا بتوانیم فقر را از بین ببریم. خب طبیعتاً دولت روی کار تابع این دیدگاه خواهد بود و همچنین دولت بعدی.
شکاف بعدی معرفتی یا ذهنی است. ما طی دویست سال شکاف سنتگرایی و نوگرایی داریم که مسئلهای معرفتی است. شکاف میان نوعگرایی و سنتگرایی یا تمایزی که میان دیدگاههای افراد در خصوص مسالهای واحد وجود دارد، به نوعی شکاف معرفتی است. مسئله معرفتی در ایران کمتر بحث شده. تغییرات معرفتی و ذهنی در بین افراد قادر است شکافهایی را در سطح اجتماع ایجاد کند که عدهای مانع جدی در مقابل مدرنگرایی جامعه شوند و میتواند پروژه مدرن کردن جامعه به شکست منتهی شود. زیرا سنتگرایان ممکن است مانع تراشی کنند. بهخصوص در ایران که مرجعیت دارند. این نوع از شکاف آگاهیهای افراد را در تقابل با هم قرار داده و همبستگی اجتماعی را از بین میبرد. مهمترین مفهومی که ما را به شکاف اجتماعی نزذیک میکند، شکاف ساختی است و دو شکاف دیگر در واقع تابعی از شکاف ساختی هستند. مثالی از شکاف ساختی، گروهها و افراد در تعارض با هم دچار مطالباتی میشوند. اتمیزه شدن یعنی ذرهای شدن جامعه از تبعات شکاف ساختی است، افراد دردها را در جامعه دیده و حس میکنند، اما خود را در برابر آن مسئول نمیدانند و همه اعتقاد دارند حل مشکلات بر عهده کسان دیگری است؛ که در چنین مواردی بعید است کسی بتواند کمکی کند تا از بحران خارج شوند.
حال ما میخواهیم بفهمیم که تجسم شکاف معرفتی در کجاست؟ گاهی شکاف معرفتی در مرحله آغازین و ایجاد است، و گاهی به شکافی پسین از آن تعبیر میشود. یعنی یک سری اتفاقات میافتد و ما آن را به نظام مفهومی وارد کرده و روی آن فکر میکنیم و افق آینده را ایجاد میکنیم؛ و اگر بخواهیم تجسم شکاف فلسفه را کنیم، بهعبارتی من فلسفه را از اندیشه جدا میکنم. اندیشه بهعبارتی گونه پسینی است و (به قول هگل که میگوید جغد مینوروا در شب پرواز میکند) گویا ما نمیتوانیم تاریخ دویست سالهمان را در مفهوم آوریم و بتوانیم گذشته را درک کنیم. چون این یک درکی است که سؤالات علوم انسانی هم دارند. علوم انسانی شأن عملی و تجویزی ندارد. شأنی است که باید در یک مفهوم آوریم. مثلاً شکافهایی که امروزه در جامعه داریم طلیعهاش را از مشروطیت میبینیم؛ و در حال بیشتر شدن است. زیرا ما هیچگاه درباره گذشته نتوانستیم مفهومی بحث کنیم؛ و ما باید شکافهایمان را در حالت مفهوم بیاوریم.
ما شکافی داریم بین عدالت، آزادی و امنیت که این سه باید باشد؛ و شکاف دیگری داریم بین جامعه (نمیگویم ملت، چون مفهوم ملت برای من روشن نیست) و دولت و شکاف دیگری داریم بین آرمان و واقعیت؛ و در اینجا هم شکافی داریم که یکی آرمان را آن جهانی میداند و دیگری این جهانی. حالا چگونه میخواهد سازوکاری از خرد شکل بگیرد. در ابتدای مشروطیت خردی به وجود میآید که میخواهد مسلط شود و دولت فقط رضاشاه بوده و بخشی از اپوزیسیون ایران هم از اول انقلاب تاکنون هم میخواهد برتری پیدا کند. این نیاز دارد که ما بفهمیم که چگونه میخواهیم بر هم مسلط شویم و در این مسلط شدن شخصی طغیان میکند و سپس آن را سرکوب میکنیم؛ و اگر بتوانیم اینها را ما در ساحتی توضیح دهیم که در شکاف امنیت، آزادی و عدالت، امنیت هژمونی پیدا میکند و میخواهد عدالت و آزادی را زیر محاق امنیت بیاورد.
در صورتی که جامعه مجهز به سطحی از آگاهی و معرفت است و مطالباتی دارد که بر اساس آن میکوشد خواست خود را به قدرت سیاسی تفهیم کرده و از سیطره و سلطه او جلوگیری کند قدرت سیاسی در برابر این خواست مقاومت میکند، زیرا تحقق آن را مساوی با تزلزل خود میداند. به تعبیر ماکیاولی هر قدرتی برای بقا تلاش میکند و خواهان حفظ خود است و این تلاش برای حفظ خواه ناخواه سبب سیطره میشود و این خواست سیطره و آزادی در نتیجه به شکاف منجر میشود؛ و نتیجه این میشود که ما تضاد داریم و تمایز نداریم. مثلا راننده تاکسی با یک شخص تحصیلکرده تضاد ندارند بلکه تفاوت دارند. اگر اختلافی هم باشد میتوان گفتوگو کرد و مسائلی مثل عدالت، امنیت و آزادی تضاد نیستند و ساحتهای مختلف بشری هستند. یا مثلاً ما نیاز به یک آرمان داریم، ولی باید نسبتهای آن را توضیح دهیم. عدهای میخواهند آن را تبدیل به تضاد کنند؛ که گویا من آرمانگرا هستم اگر اینطور است پس واقعیت چیست؟!
در توضیح شکاف معرفتی باید گفت که جامعه ما به لحاظ معرفتی در زمان مشروطیت تا به حال همواره از لحاظ آگاهی چند گام جلوتر بوده است؛ و قدرت مستقر از حیث آگاهی عقبتر از جامعه حرکت میکند و هنگامی که جامعه به نوعی رشد و بلوغ آگاهانه دست مییابد در حالی که قدرت مستقر هنوز درگیر اندیشه در مفهوم کهن قدرت و مناسبات است و بنابراین احساس خطر میکند. مثلاً در پهلوی اول، احساس خطر نیست بلکه سیطره هست. اما قاجار تأخر فکری نسبت به جامعه داشت. یعنی انسانهایی که در مشروطه هستند به اروپا رفتهاند، مجله و نشریه منتشر میکردند و آرمانهای آزادیخواهانه داشتند. در حالی که دولت این مجلهها و روزنامه را مزاحم میداند و میخواهد آن را سرکوب کند. در حالی که در زمان پهلوی دوم یعنی از سال ۴۲ به بعد هم همین اتفاق میافتد و همچنان سلطه و سرکوب وجود داشت. در ۴۰ سال جمهوری اسلامی ما در وهلههایی این وضعیت را شاهد هستیم.
دکتر مرادی: در خصوص بحث وحدت در کثرت باید دید تجسم وحدت یک جامعه چیست؟ و چه کسی پاسدار وحدت است و چه کسی پاسدار کثرت است. از اوایل مشروطیت تا به حال ما فکر میکنیم دولت میخواهد وحدت درست کند؛ در صورتی که خرد که میخواهد وحدت درست کند تجسمش در ساختار آکادمی است. احزاب کمونیسم تجسم وحدت و دانش را حزب میدانستند؛ و در حال حاضر ساختار وحدت جامعه آکادمیک را بایستی متخصصین ایجاد کنند اما از آنجا که ساختار دانشگاه سیاسی است و استقلال خود را از دست داده، قادر به ایفای نقش خود نیست.
به اعتقاد من بر خلاف نظر دکتر پورحسن که بر شکاف ساختی تأکید داشتند، وقتی از شکاف ساختی صحبت میکنیم اگر منظور از شکاف ساختی، شکاف میان گروهها و تشکلها باشد، یک گروه نمیتواند فینفسه با گروهی دیگر تعارض داشته باشد؛ که اگر هم این تعارض وجود داشته باشد میتواند مربوط به منافع یا نوع بینش آنها باشد. در مورد شکاف نهادی هم میتوان اینگونه توضیح داد که امروزه شکاف میان دولت ـ ملت یکی از مهمترین شکافهایی است که در جامعه ما وجود دارد. پدیده دولت ـ ملت مدرن در جامعه ما به کمک انقلاب نسبت به زمان پهلوی مقداری تکوین پیدا کرد اما این روند کاملی نبود. بهعبارت دیگر روند تحقق وحدت دولت ـ ملت، در معنای مدرن کلمه به نحو ناقص در ایران انجام شد. نهاد روحانیت، جامعه سنتی ما و قدرت سیاسی ما متعلق به یک زیست جهانی است که از لحاظ معرفتی و اپستمولوژیک، با آگاهی مدرن متفاوت است؛ و ما متأسفانه تاکنون نتوانستهایم به یک نظام معرفتی دست پیدا کنیم که بتواند آگاهی سنتی و آگاهی مدرن را در یک سیستم معرفتی واحد در کنار هم قرار دهد. این مسئله معضلی فلسفی است. یک معضل اپستمیک است. هدف من برای شرکت در همچنین جلساتی این است که هم روشنفکران و جوانانمان را که نوعی کینه نسبت به سنت و سنتگرایان دارند دعوت کنم و هم قدرت سیاسی و نیروهای سیاسی و وزارت اطلاعات و نیروهای سپاه و بسیج را دعوت نمایم تا بدانیم با چه سنخ از مسئله مواجه هستیم.
شکافهای ما حاصل دو بینش است و به هیچ عنوان این شکافها را با زور و برخورد فیزیکی نمیتوان حل کرد. روشنفکران، دانشگاهیان، قدرت سیاسی، روحانیون و نیروهای پلیسی و امنیتی ما باید درک کنند که ما با یک مقوله معرفتشناسانه یا متافیزیکی یا وجودشناسانه و فرهنگی مواجه هستیم و به هیچوجه نمیتوانیم برخورد فیزیکی کنیم. با این مسئله باید فرهنگی ـ معرفتشناسانه برخورد شود و این دقیقاً همان چیزی است که در جامعه ما وجود ندارد و پاشنه آشیل قدرت سیاسی ما نیز همینجا است که درکی از مقوله فرهنگی ندارد و مقوله فرهنگی را سریع به یک مقوله ایدئولوژیک سیاسی تبدیل میکند و به دنبال آن به مواجهه خشن روی میآورد.
ابتدا باید بدانیم که ساخت معرفتی دانشگاهی ما چرا قصد پیشبرد همه چیز را از طریق زور دارد. در جوامع دنیا گفته میشود که با تفکرات مفهومی، معضلات را محاصره میکنیم. ما اگر نتوانیم موضوعی را در مفهوم آوریم آنوقت مجبور به انجام عمل سرکوب هستیم. شکافهای اجتماعی در جامعه ما بیشتر از هر چیز به این دلیل است که ساختارهای تولید دانش ایران تقریباً مختل است و این امر جدیدی نیست. از دوران امیرکبیر دانش، جامعه و متفکران برای شکاف اجتماعی راهحلی پیدا نکردند. تنش و تمایز گاهی باعث پویندگی جامعه میشود. به نظر بنده دولتمردان، چون حکومت را در دست دارند بیش از دیگران مقصر هستند. اما چرا ملت و اپوزیسیون ظرف سی ـ چهل سال گذشته نهادی درست نکردند که نظریه ایجاد کنیم؟
دکتر پورحسن: من عنوان کردم شکاف معرفتی پیرو نیست سرآغاز است. ما گاهی شکاف را تهدید میدانیم و گاهی شکاف را ابژهای برای مطالعه میدانیم. شکاف را اگر امری برای مطالعه بدانیم، راه پیدا میکنیم. گاهی ممکن است بگویم برخی از سطوح شکافها در جامعه طبیعی است، در این صورت آن دیگر شکاف نیست، تمایزات یا کثرتها یا تنوع خواستها است. در جامعه ما شکافهای اجتماعی بیشترین پیوند را با بحرانهای سیاسی و شورشهای اجتماعی پیداکردهاند. این در حالی است که در جوامع دیگر شکافهای اجتماعی وجود دارد، اما لزوماً به بحران سیاسی منجر نمیشود. اگر جامعه خود را طی این صد سال رصد کنیم، شکافهای اجتماعی بین دولت و مردم، نخبگان و مردم، سنتگرایان و مدرنگرایان وقتی تشدید میشوند به بحران سیاسی منجر میشوند. در این چهل سال جمهوری اسلامی، این شکافهای اجتماعی عمدتا به شورشهای اجتماعی منتهی شدند. به نظر من دلیل آن این است که ما در درجه اول نتوانستیم ویژگی اجتماعی را بررسی کنیم و اینکه کدام یک را میتوان مطالعه کرد و کدام را میتوان به کنترل درآورد و برای کدامیک میتوان ایده داد؟!. این نشان دهنده آن است که ما فهم تئوریک درباره این مسئله نداریم.
وبر میگوید، ربط ارزشی و حکم ارزشی؛ و اینکه چگونه میتوان ربط ارزشی داشت، اما حکم ارزشی نداشت. ما فکر میکنیم علوم انسانی هنوز تجویزی است. علوم انسانی باید کمتر تجویز کند و فروتن باشد.
ما تا حدی در مورد بحث شکاف صحبت کردهایم، ولی من حرفم این است چرا شکاف اجتماعی برای مطالعه مهم است؟ تلقی من این است که حداقل در ایران، چون شکاف اجتماعی مؤدی به دو امر میشود؛ یکی بحرانهای سیاسی و دیگری شورشهای اجتماعی، لذا مهم است آن را مطالعه کنیم. یک زمانی است که میگوییم شکافی وجود دارد. خب طبیعتاً این شکاف را میتوان بگوییم که طبیعی است یا نه و آن را سرکوب کنیم. اما حقیقت این است که شکاف در بطن و در بنیاد اجتماعی جامعه ما رسوخ پیدا کرده و با سرکوب نمیشود آن را از بین برد و ممکن است با وجه شدیدتر آن مواجه باشیم. از سال ۴۲ به نظر میآید پهلوی دوم مساله سرکوبی برایش مهم بوده، اما هر چه که ما جلوتر میآییم میبینیم که سرکوب به ظهور گروههای پرخاشگر اجتماعی، گروههای معترض اجتماعی یا ایدئولوژیک منجر شده است. من میگویم اگر موافق باشید ما عجالتاً فهم خود را از شکاف اجتماعی بیان کنیم. بعد میتوانیم بگوییم در ایران شکاف اجتماعی منجر به چه امر یا پدیدارهایی میتواند بشود. معتقدم این دو مساله یعنی بحران سیاسی و شورش اجتماعی مهمترین نتایجی هستند که حداقل ما در این ۵۰ ساله در مقوله شکاف اجتماعی میبینیم.
دکتر عبدالکریمی: میخواهم فرمایشات دوستانم را تدقیق کنم، چون میخواهم نوعی پاتولوژی هم داشته باشم. حرف دکتر مرادی این است که کجا باید حافظ وحدت این کشور باشیم؟ ایشان بحث را روی حوزه آکادمیک آوردند. بنده بهطور کلی با این نکته موافقم. اما دو نکته باید بگویم. نکته اول تا زمانی که نظریه تولید نشده چه باید کرد؟ واقعیت این است که ما در یک شرایط بحرانی به سر میبریم ما مشکلات زیادی داریم. فرض کنید که ما در حال تبدیل شدن به یک کشور خشک هستیم؛ بحران آب داریم و ملت با دولت همکاری نمیکند. یعنی وضعیت ما عادی نیست، ما نمیتوانیم منتظر بمانیم که دانشگاههای ما در ۵۰ یا ۴۰ یا ۲۰ سال آینده نظریه تولید کنند و این نظریه نوعی وحدت مفهومی را بین نوگرایان و سنتگریان ایجاد کند. من فکر میکنم اینکه ما انتظار داشته باشیم دانشگاه کاری کند غلط است. در واقعیت ما دانشگاه نداریم. فیلسوفی مثل دکتر مرادی فرمود: ما راحت به اموراتمان برسیم که دانشگاهیان مسئله را حل کنند. مسئله این است که ما در یک جامعه شبهمدرن هستیم که نقش نهاد دولت در این جامعه خیلی وسیع است. این دولت بر دوش ملت سنگینی میکند و ملت بسیار کوچک است. ما نهاد شبه دانشگاه داریم. نهاد شبه آکادمیک داریم. این نهاد در حال حاضر در یک چنین سیاقی نمیتواند کاری بکند، چون ما شرایطمان بحرانی است. فکر میکنم چگالی بحث باز بر میگردد به قدرت سیاسی.
از دورانی که کودک بودم. همیشه دوران اضطرار بوده است. نمیگویم کار آکادمیک کنیم. ما باید مطالبهگری را از قدرت و دولت تغییر دهیم. آیا آکتورهای سیاسی مانند کاوه مدنی حتما باید در رأس دولت کار کنند؟! وی میتواند بیرون از دولت کار کند. چرا ما همیشه باید از بالا انتظار داشته باشیم. چرا تلاش نمیکنیم آکادمی بیرون از آکادمی خود درست کنیم؛ و رزمندگی داشته باشیم و از مبنا شروع کنیم.
ادامه دارد
فیلم قسمت اول این میزگرد را ببینید:
https://www.aparat.com/v/6SHpQ