محله ترسناکی بود. کوچههای تنگ و کثیف، دیوارهایی که توی کوچهها و خیابان ریخته بودند، خانههایی که بعضیهاشان در نداشتند و از یک تکه حلبی به جای در استفاده میکردند. عجیبتر از همه این بود که توی کوچهها و زیر دیوارها، در مغازهها و خانهها، دختر و پسر، زن و مرد، گروه گروه نشسته بودند و مواد مخدر به اشکال گوناگون مصرف میکردند.
دیدارنیوز - مرضیه حسینی - راننده در حالی که زیر لب غرغر میکرد، زد روی ترمز و رو به من گفت: خانم از اینجا به بعد دیگه ماشین نمیره. کوچهها خیلی تنگاند، ضمن اینکه این طرفا اصلا جای خوبی برای یه خانم نیست. شما اینجا چکار دارید؟
تشکر کردم و سر یک کوچه که امیدوار بودم کوچه قاسمی باشد، پیاده شدم. با اینکه هوا رو به تاریکی میرفت اما همچنان گرم بود. به اطرافم نگاه کردم تا از کسی آدرس کوچه عظیمزادگان را بپرسم چون هر چقدر دقت کردم تابلویی ندیدم که نام کوچهها را داشته باشد.
محله ترسناکی بود. کوچههای تنگ و کثیف، دیوارهایی که توی کوچهها و خیابان ریخته بودند، خانههایی که بعضیهاشان در نداشتند و از یک تکه حلبی به جای در استفاده میکردند. عجیبتر از همه این بود که توی کوچهها و زیر دیوارها، در مغازهها و خانهها، دختر و پسر، زن و مرد، گروه گروه نشسته بودند و مواد مخدر به اشکال گوناگون مصرف میکردند، زرورق و پایپ و ... فقط در فیلمها دیده بودم فکر نمیکردم آدمها به این راحتی در خیابان مواد بکشند و خوشحال هم باشند. با تعجب به آنها نگاه کردم آنها نیز نگاهی نفرتانگیز به من کردند و گفتند برو برو! قطعا از اینها نمیتوانستم آدرس خیریه را بپرسم. به راهم ادامه دادم.
کمی جلوتر چند مرد حدودا 50 ساله را دیدم که با حالت رقتانگیزی روی تکهای کارتن دراز کشیده بودند و سیگاری لای انگشتانشان در حال دود شدن بود. با ترس از کنارشان رد شدم. به کوچه تقریبا پهنی رسیدم. چند بچه که لباسهای کهنه و کثیفی به تن داشتند، مشغول بازی بودند. چشمم به سوپرمارکت کوچکی افتاد. به پیرمردی که حدود شصت سال داشت سلام کردم و پرسیدم پدرجان میدانید خیریه حضرت علی اکبر کجاست؟ پرسید با کی کار داری؟ گفتم خبرنگارم و برای تهیه گزارش میروم. تعارفم کرد که بنشینم. آهی کشید و گفت یاد آن دوران بخیر که عزیزآقا، سنگبنای این خیریه را گذاشت. حوالی سال 60 بود که چندتا جوان که توی تیم فوتبال محله حاج غلامعلی بازی میکردند در کنار ورزششان، برای نیازمندان محل کمک جمع میکردند و البته بخش زیادی از پول را هم خودشان میدادند. مدتی بعد تیم فوتبال تصمیم گرفت مسجد محل را مرکز فعالیتهای خیریه خودش قرار بدهد اما بیشتر بزرگان مخالفت کردند و در نهایت، حاجاصغر اصفهانی، حاجآقا رسولی و حاجعزیز، هیئت متوسلین حضرت علیاکبر را تاسیس کردند وکارهای خیرشان را تو هیئت ادامه دادند و تا آنجا که یادم است تا سال 77 این شکلی کار میکردند. اگر اشتباه نکنم تو همین سال بود که حاجعزیز زمینی 500 متری را برای ساخت خیریه هبه کرد. تو همین زمین بود که ساختمان خیریه فعلی ساخته شد و هیئت علیاکبر به اسم خیریه حضرت علیاکبر تغییر نام داد.
پیرمرد مکثی کرد و آهی کشید و گفت: آره بابا! تو این محل که بیشتر خانوادهها دستشان تنگ است یا بیسرپرستند، خیریه کمک بزرگیه.
از او تشکر کردم و پیرمرد هم از مغازه بیرون آمد و مسیر خیریه را نشانم داد.
دردواژههای زنانه
ابتدای کوچه عظیمزادگان ساختمان شیک 6طبقهای است که روی سردر زیبای کاشیکاری شدهاش نوشته شده بود: «موسسه فرهنگی ـ مذهبی و خیریه حضرت علیاکبر(معاک). از خانمی که در قسمت پذیرش نشسته بود سراغ اتاق مصطفی نورانیان مدیر اجرایی خیریه را گرفتم که قبلا در خصوص گزارشم با او صحبت کرده بودم. اتاقی را نشانم داد و گفت باید مدتی منتظر بمانم. فکر کردم تا آقای نورانیان بیاید نگاهی به کلاسهای آموزشی بیندازم. سردر یکی از کلاسها نوشته بود «آموزش مهارتهای خانواده». 8زن سرکلاس نشسته و منتظر آمدن مشاور بودند. وارد کلاس شدم زنی لاغر و تکیده که باردار هم بود، در حالی که سخت نفس میکشید بچهاش را شیر میداد. سلام کردم و نشستم. دختر زیبایی که حدودا 3سال داشت، با عروسکی که یک دست و یک پا نداشت، بازی میکرد. از مادرش پرسیدم بچه چندمتان را باردارید؟
- چهارم
- چندسالتونه؟
- فکر کنم30 سال
قیافهاش اما با چروکهای دور لب و چشمش، بیشتر به نظر میآمد. پرسیدم به نظرت 4بچه در شرایط اقتصادی فعلی زیاد نیست؟
- نمیدونم خانمجون. همیشه به ما گفتهاند زن باید خونهداری کنه و بچه بزاد! خواست خداست دیگه.
تعجب کردم که چطور هیچ اطلاعی از روشهای پیشگیری بارداری ندارد و اشتباهش را به خدا نسبت میدهد. شوهرش باربر بود و با چرخ دستی کار میکرد. از زنهای دیگر در مورد کلاسشان پرسیدم. یکی از آنها گفت در ماه چند جلسه مهارتهای زندگی با حضور مشاور، روانشناس و پزشک برگزار میشود تا به خانوادهها و به ویژه زنان و مادران آموزشهایی از قبیل مراقبتهای بهداشتی، باروری، آداب فرزندپروری و همسرداری داده شود. از زنها پرسیدم آیا شوهرانشان هم در کلاسهای آموزشی شرکت میکنند؟ یکی از زنها که بسیار شوخ و خوشمشرب بود با پوزخند گفت: ای خانوم! شوهر کجا بوده؟ بیشتر مردها در این محل یا شیرهای و معتادند یا بهکلی خونه و زندگی را رها کردند و رفتند. خیلی از زنهای بیچاره با کلفتی و کمک مردم و یا تنفروشی هزینه زندگیشان را در میارند. اونهایی هم که معتاد نیستند کارگر و فله کارند. سواد هم ندارند. صبح میرند و شب برمیگردند. اینها کلاس چه میدونن چیه!
از زنی دیگر که زخمی گوشه لبش داشت و مغموم روی یکی از صندلیها کز کرده بود پرسیدم: اینجا خدمات درمانی هم به شما ارائه میدهند؟ مثلا پزشک و درمانگاه؟ زن دستی به زخم لبش کشید و گفت خدا خیرشون بده! دوتا از دندانهای من به خاطر لگدی که شوهرم به دهانم زد شکست. هر وقت پول نداره جنس بخره، به جون من میفته. پزشک اینجا لطف کرد و مشکل دندان مرا حل کرد.
بغضی سمج به گلویم چنگ انداخته بود و به سختی جلوی اشکم را گرفتم و به حرف یکی از آن زنان فکر کردم که گفت ماهایی که اینجا میبینی وضعمان از هر نظر خیلی خوبه! اگر میخواهی بدانی آن بیرون چه خبر است، ساعت 9شب به بعد بیا توی این محلهها واطراف میدان اعدام چرخی بزن! البته اگه جرائتش را داری. حتما با یک مرد بیا!
فرهنگ، آموزش، معیشت
آقای نورانیان مرد بسیار مهربانی بود که بچههای موسسه را بابا خطاب میکرد. از او درباره سبک و سیاق متفاوت اداره خیریه پرسیدم و اینکه چه شد که تمرکزشان را بر امور فرهنگی گذاشتند.
نورانیان پس از توضیح مختصری در خصوص تاریخچه موسسه گفت: «فعالیتهای این خیریه تا سال 92 رویکردی مادیمحور داشت و کمکهایی چون تهیه جهیزیه، تامین هزینه درمان بیماریهای خاص، تهیه سبد کالا، تامین هزینه زایمان، دادن وام به نیازمندان و ایجاد شغل را در بر میگرفت. تامین منابع مالی خیریه از طرقی چون کمکهای مردمی به ویژه کسبه و بازاریان، صندوقهای صدقات، کمک شرکتهایی که عمدتا ریاست آنها بر عهده اعضای هیئت مدیره بود، انجام میگرفت. یکی از مهمترین دلایل موفقیت خیریه به ویژه در تامین منابع مالی، اعتمادی بود که به این نوع از موسسات خیریه وجود داشت و هنوز هم وجود دارد. بانیان و مدیران، مورد شناخت و اعتماد مردم بودند و شائبه سوءاستفاده وجود نداشت.
به گفته نورانیان، پس از سالها فعالیت در زمینه امور خیریه، بانیان و دستاندرکاران به این نتیجه رسیدند که تمرکز صرف بر کمکهای مالی، چندان بنیادین نیست و نه تنها مشکل مردم محروم را به شکل ریشهای حل نمیکند بلکه نوعی عادت به دریوزگی و تنبلی را در آنها میپروراند. وقتی برای ارسال سبد کالا با خانوادهای تماس میگیریم، میپرسند از کدام خیریه هستید؟ این یعنی این افراد همزمان از چند خیریه کمکهای مختلف دریافت میکنند و با این وضعیت به ویژه سرپرستهای خانوادهها که در این محل عمدتا معتاد هستند، به تنپروری عادت میکنند.
نورانیان اضافه کرد: با فهم این موضوع و همچنین در نظر گرفتن بافت فرهنگی و اجتماعی محل و منطقه که یکی از جرمخیزترین و پرآسیبترین مناطق تهران است، موسسه از سال 92 تصمیم به تغییر رویکرد خود و تمرکز بر ارائه خدمات فرهنگی ـ آموزشی به صورت رایگان گرفت که این روند تا به الان ادامه دارد. این خدمات افراد و گروههای سنی مختلف اعم از دختر و پسر و زن و مرد را در بر میگیرد.
مدیر اجرایی خیریه ادامه میدهد: منطقه مولوی از حیث وجود آسیبها از جمله اعتیاد، سرقت، فحشا، تجاوز، قتل، انواع خشونتهای خیابانی، قاچاق، آدمربایی و ... دارای وضعیت اسفناکی است. ساکنین این محلات اغلب مهاجرینی هستند که در فقر مالی نسبی و فقر فرهنگی مطلق به سر میبرند. کودکان و نوجوانان اغلب در خانوادههای بیسرپرست یا بدسرپرست زندگی میکنند. پدر در بسیاری از این خانوادهها خانه را رها کرده و مادر با وجود چند بچه قد و نیمقد بدون اینکه توانی برای تامین معیشت خود داشته باشد، به حال خویش رها شده است. در بسیاری دیگر از خانوادهها، پدر درگیر اعتیاد است و بچهها یا بزهکار هستند یا به دنبال عیاشی و الواطی در خیابانها سرگردانند. با وجود چنین وضعیتی، مسئولین خیریه به این دریافت رسیدند که در حوزه تربیتی افراد و به ویژه نوجوانان از طریق آموزش مهارتهای مختلف کار کنند تا بتوانند مقداری از حجم این آسیبها بکاهند.
فعالیتهایی از همه نوع
آقای نورانیان از من دعوت که طبقات مختلف ساختمان را ببینیم تا او بتواند توضیحات هر بخش را همراه با مشاهده محل آموزش، ارائه دهد. کلاسهای آموزشی عمدتا در بخش همکف قرار داشتند. نورانیان با نشان دادن برنامههای هر کدام از کلاسها توضیح داد: «محور برنامههای فرهنگی ما برای خانوادهها و مادران آموزش تربیت مدنی، فرزندپروری و همسرداری است. به عنوان مثال از آنجا که پدیدههایی چون اعتیاد، خشونت خانگی بر زنان و کودکان، بارداریهای بیرویه، روابط پرخطر جنسی، ازدواج کودکان و دختران در سنین پایین، فریب خوردن دختران نوجوان و افتادن در دام فحشا و بیکاری، عمده معضلات این محل است، موسسه میکوشد با برگزاری کلاسهای مشاوره و روانشناسی با حضور پزشکان مختلف در خصوص این آسیبها به خانوادهها آموزش دهد».
از پلهها بالا رفتیم، جایی که بوی پیاز داغ و سبزی تازه پیچیده بود. مقابل ما آشپزخانه بزرگی بود که تعدادی زن در آنجا مشغول به کار بودند. چند نفر پیاز و سیر سرخ میکردند، دو نفر به کار آماده کردن بادمجانها مشغول بودند. خلاصه آشپزخانه موسسه تولیدی کوچکی برای آماده کردن محصولات غذایی بود. این زنان که اغلب سرپرست خانوار بودند، در عوض کار خود مزد دریافت میکردند و موسسه محصولات آنها را به فروش میرساند. یکی از زنان توضیح داد که در ماه رمضان امسال از محل تهیه و فروش حلیم در محل و اطراف، چند میلیون کسب درآمد کردهاند اما شهرداری حاضر نشده است غرفهای برای فروش و ارائه محصولاتشان به آنها اختصاص دهد.
در کنار آشپزخانه سالن بزرگی بود که از تشکها و وسایل ورزش رزمی پر شده بود. آقای نورانیان توضیح داد که در این محل پسران و دختران نوجوان در شیفتهای جداگانه تحت نظر مربی ورزش میکنند و در سالهای گذشته چند مدال کسب کردهاند.
در حال صحبت در خصوص اهمیت پر کردن اوقات فراغت بچهها و کلاسهای تابستانی بودیم که چند دختر نوجوان وارد شدند و آقای نورانیان آنها را به من معرفی کرد. یکی از دخترها گفت ما اینجا کلاس تقویتی ریاضی و فیزیک داریم چون میخواهیم برای کنکور آماده شویم. نورانیان در تایید حرف دختر گفت بچههای موسسه در سالهای گذشته موفق به کسب رتبههای خوبی شدهاند.
از دیدن این فعالیتها خیلی خوشحال شدم و به نورانیان تبریک گفتم. آهی کشید و گفت اقدامات ما نتیجه دلخواه نمیدهد. مشکلاتی وجود دارد که از قدیم بوده و کار ما را کماثر میکند.
از پنجرهِ سالنی که ما ایستاده بودیم نمای کلی محله معلوم بود. نورانیان با لحنی توام با تاسف گفت: ببینید! مهمترین مسالهای که امر تربیت و آموزش را دشوار و بعضا بیاثر میکند، وضعیت اسفبار زندگی اجتماعی در محلات فقیرنشین و جرمخیز است. فقدان تربیت مدنی و فرهنگ شهرنشینی که معضلاتی از قبیل خشونت و نزاعهای خیابانی را به دنبال دارد، دسترسی آسان به ابزار انواع بزه و خلاف، مصرف و توزیع مواد مخدر در بین حتی نوجوانان، وجود امکان تجاوز و فحشا و درگیر شدن دختران کم سن و سال در این آسیب، نداشتن سرپرست یا بدسرپرست بودن بچهها که خشونت خانگی از جمله کتک و تنبیه بدنی و تحقیر و فحاشی در خانواده را به امری بدیهی تبدیل کرده است، از جمله موانع تحقق اهداف فرهنگی ـ آموزشی موسسه است. بچهها تا زمانی که در این مکان حضور دارند رفتار و برخوردی در نهایت مهربانی و ادب دریافت میکنند و با تلاش مربیان میآموزند چگونه بهنجار رفتار و عمل کنند اما به محض اینکه از در موسسه بیرون میروند تا زمانی که به منازل خود برسند حداقل با 50 گروه از معتادانی مواجه میشوند که به صورت گروهی و در کوچهها و جلوی درب مغازهها در حال مصرف انواع مواد هستند. این گروهها سنین و جنسیتهای مختلف را در برمیگیرند. این مساله در کنار عربدهجویی و نزاعهای بیپایان افراد در کوچه و خیابان و وجود تعداد زیادی از کسانی که سلاح سرد حمل میکنند، محله را برای تردد و زندگی بهنجار، ناامن و غیرممکن کرده است. بچهها اغلب در خانوادههایی زندگی میکنند که پدر، بیکار و معتاد است. آنها شاهد کتک خوردن مادر و فحاشی و توهین به اعضای خانواده هستند و وقتی این رفتار را با آنچه در موسسه میبینند مقایسه میکنند، به نوعی دوگانگی دچار میشوند. برای حل این معضل بود که موسسه از سالها پیش تصمیم گرفت آموزش خانوادهها و بچهها را به شکل موازی پیش ببرد. به نظر میآید با توجه به آلوده بودن کل محیط و همکاری نکردن مردها و پدرها با برنامههای موسسه و همچنین فقدان سواد و آگاهی، این برنامهها کمتر از سطح تئوری فرا رفته و عملیاتی میشوند.
جوانان مست و کوچههای ناامن
استکان چاییام را روی میز گذاشتم و نگاهی به ساعتم کردم خیلی دیر شده بود. از آقای نورانیان به خاطر توضیحاتش تشکر کردم و عزم رفتن کردم. نورانیان فورا گفت اجازه بدهید برایتان آژانس بگیریم چون در این ساعات، محله خیلی امن نیست و صلاح نیست تا مترو پیاده بروید. من ولی دلم میخواست در همین محله و همین ساعت راه بروم و آدمهایی را که مدام مرا از آنها می ترساندند، ببینم. از نورانیان خداحافظی کردم و گفتم دم در اسنپ میگیرم و نگران نباشید. هوا تاریک شده بود در کیفم را بستم و به سمت میدان اعدام به راه افتادم. نور بیرمقی کوچهها را روشن کرده بود. صدای دادوبیداد یک زن و چند مرد را شنیدم. با ترس جلو رفتم تا ببینم جریان چیست. زن شلوار شیش جیب لجنی پوشیده بود و شال سیاه رنگ و رو رفتهای را دور گردنش پیچیده بود. پک عمیقی به سیگارش زد و با دست مرد مقابلش را که بسیار لاغر و رنگ پریده بود به جلو هل داد و خطاب به او گفت: غلط کردی مرتیکه عملی! قرارمون این بود که سر ماه بیایی مثل بچه آدم اجاره رو بدی. فکر کردی الکی خونهمو پاتوق کردم؟ یه چیز دیگه! قرار نبود اونجا هر کثافتکاری که خواستی با اون دوستای انگلت بکنید! ما فقط سر مواد توافق کرده بودیم. حالیت شد نفله؟!
مرد که با ضربه محکم زن به زمین خورده بود به سختی خودش را جمع و جور کرد و با صدای خستهای که به آسانی شنیده نمیشد، جملاتی را بریده بریده گفت که من نشنیدم. چند قدم از محل نزاع دور شدم. ترسیده بودم نکند یکی با سرنگ آلوده به من حمله کند، مثل آنچه تو فیلمها دیده بودم. یک تاکسی به آرامی در حال حرکت بود به سمتش دویدم و از او خواستم نگه دارد. سوار شدم. صدای آواز خواندن چند جوان مست که سر و شکلشان را شبیه جهال قدیم درست کرده بودند، به گوش میرسید: دم گاراژ بودم یارم سوار شد/ دل مسافرا بر من کباب شد/ تو که هی میزنی هی میزنی جار/ تو که بار میزنی ماشین خواربار/ مامان دورت میگردم/ به قربونت میگردم/ پی دلبر می گردم/ میرم تو شهر میگردم/ نمیخوای برمیگردم.
چند نکته تکمیلی:
فعالیت های فرهنگی و ورزشی موسسه معاک
- برگزاری کلاسهای موسیقی
- برگزاری جلسات کتابخوانی
- آموزش چرم کاری و سایر هنرهای دستی
- آموزش نقاشی و خوشنویسی
- برگزاری کلاسهای کاراته و سایر ورزشهای رزمی
- نمایش فیلمهای آموزشی و هنری
- برگزاری کلاسهای ضمن خدمت برای مربیان
- راه انداری کلاس های فرهنگی ـ تفریحی تابستانی
ترویج فرهنگ کتابخوانی:
یکی از برنامههای موسسه که ذیل برنامه کتابخوانی انجام میشود، ترویج فرهنگ کتابخوانی در بین خانوادهها تحت عنوان پیلهوران فرهنگی است. اجرای این طرح به این شکل است که بچهها با همکاری پرسنل موسسه، کتابهایی را در خانهها توزیع کرده و آنها را تشویق به خواندن میکنند. هر چند اجرای این طرح به دلایلی از جمله عدم استقبال، بیسوادی و مشغله زیاد خانوادهها و اساسا کتاب نخوان بودن مردم چندان موفق نبوده اما این حرکت حتی به شکل نمادین، در بیان ضرورت کتابخوانی برای ایجاد تحول فرهنگی، ارزشمند است.
آموزش خانوادهها:
یکی از مهمترین و اصلیترین حوزه فعالیت موسسه خیریه معاک در اجرای برنامههای فرهنگی خود، تمرکز بر فرهنگسازی و ایجاد آگاهی در میان خانوادهها به ویژه مادران است. از آنجا که یکی از اساسیترین مشکلات موسسه در دستیابی به اهداف خود وضعیت نابهنجار در سطح خانوادهها است، موسسه تلاش دارد با برگزاری کلاسها، کارگاههای آموزشی و جلسات متعدد و مختلف مشاوره، روانشناسی و پزشکی در دو حوزه سلامت روانی و جسمی در میان خانوادهها عمل کند. بارداریهای متعدد و وجود خانوادههای پرجمعیت در عین فقر و محرومیت که پیامدهایی از جمله ازدواج دختران در سنین پایین، عدم رسیدگی مناسب به فرزندان و تربیت نامناسب را به دنبال دارد، یکی از معضلات اجتماعی ـ فرهنگی محلات فقیرنشین از جمله مولوی است. موسسه سعی دارد با تمرکز بر حوزه آموزش و تربیت خانوادهها از این آسیبها بکاهد.
برنامههای فرهنگی موسسه در حوزه خانواده عبارتند از:
متاسفم که خبر اینجوری نوشتی زیر عکس بچه ها. واقعا که!