«هزارتو» به سبب تقلیدهای فراوانی که از نمونههای پیش از خود داشته، به طرز واضحی قابل پیش بینی است و این مسئله برای فیلمی که تمام قُوای خود را روی مسئلهی غافلگیری مخاطب گذاشته، شکستی تمام عیار محسوب می شود، چراکه فیلم جز همین بازیهای بیهودهی به اصطلاح رازآمیزش، چیز دیگری در چنته ندارد. نه مسائل عاطفی را بین کاراکترهایش دراماتیزه می کند و نه حتی کاراکترها را به مرحلهای می رساند که چندان با اهمیت جلوه کنند. فیلم به شکل کسل کنندهای فاقد یک لحن واحد و یک روایت درست از یک ماجراست.
دیدارنیوز ـ
ایمان رضایی: در میان آثاری که اخیرا در مسیر جریان اصلی روی پرده سینمای ایران می روند، شاهد دو قالب یا تِمِ کلی در رابطه با آنها هستیم. اصولا فیلم های سینمای بدنه ایران یا کمدیهای مبتذل و بی ارزشی هستند که صرفا مخاطب ناآگاه و عامه مردم را با پستترین سطح سرگرمی درگیر می کنند، یا درامهای اجتماعی نخ نما شدهای هستند که تمام پایه و اساسشان را بر مقوله "مخدوش سازی اعصاب مخاطب" بنا کرده اند. میان این ملغمهی تاسف برانگیز، فیلمسازی جوان به نام امیرحسین ترابی نیز اولین کار خود را همراه و همسو با همین جریان دِمُده شده پیش برده و چه بسا به فروش و بازخوردهای قابل قبولی هم دست پیدا کرده است.
«هزارتو» به سبب تقلیدهای فراوانی که از نمونههای پیش از خود داشته، به طرز واضحی قابل پیش بینی است و این مسئله برای فیلمی که تمام قُوای خود را روی مسئلهی غافلگیری مخاطب گذاشته، شکستی تمام عیار محسوب می شود، چراکه فیلم جز همین بازیهای بیهودهی به اصطلاح رازآمیزش، چیز دیگری در چنته ندارد. نه مسائل عاطفی را بین کاراکترهایش دراماتیزه می کند و نه حتی کاراکترها را به مرحلهای می رساند که چندان با اهمیت جلوه کنند.
فیلم به شکل کسل کنندهای فاقد یک لحن واحد و یک روایت درست از یک ماجراست. گاهی چهرهی در هم پدر از گم شدن فرزندش کات می خورد به شوخیهای بی مزهی پژمان جمشیدی (دایی فرزند مفقود) که اساسا منجر به یک حس زدایی کامل و ایجاد فاصلهای عمیق با دراماتیک پیش بردن ماجراست. در واقع فیلم آنقدر درگیر گرههای غافلگیرکنندهی خود می شود که به طور کلی وجههی دراماتیک ماجرا را از یاد می برد و اصلا فضای داخل خانه، نه خانواده می سازد و نه نگرانی خانواده را، بلکه تنها آشوبی کاغذی از دعواهای ساختگی پیرامون فاجعهی به بار آمده را شاهدیم.
گم شدن پسربچه و خلأ عاطفی خانواده، رفته رفته تبدیل به یک بازی/سرگرمی می شود که برخلاف آنچه ادعا می کند نیز چندان پیچیده نیست و تقریبا از همان اوایل، قابل پیش بینی است. به هم دوختن روابط با کمی چاشنی خیانت تحت عنوان "ایجاد هزارتو" و آسیب شناسیهای سطحی از نگاه فیلمساز تازه کار نسبت به مسائل اجتماعی، تمام آن چیزی است که بزرگترین ضربهها را به فیلم وارد کرده است.
اما در کنار تمام این ایرادات مضامینی، فیلم از لحاظ فنی و تکنیکی نیز دچار ضعفهای غیرقابل قبولی است که گاهی ذوق مخاطب را کور می کند. تنالیتهی سرد و بی روح فیلم چندان با دوربین پر تلاطم و بازیگوشش همخوانی ندارد. جایگاه کاراکترها در نما/پلانها از لحاظ ادراک حسی، چینش درستی ندارد و تماما همه چیز دست به دست هم داده تا "هزارتو" در منجلابی که خودش برای خودش می آفریند غرق شود. ایدهی قطره چکانی اطلاعات و ذره ذره فهماندن یک معضل به مخاطب را به سادهترین شکل ممکن پیش می برد و دیگر معضل هایش را نیز به روشهای کودکانهای حل می کند.
شهاب حسینی که این روزها شمایلی است از سوپراستار تمام و کمال سینمای ایران، از معدود بازیهای بد و کنترل نشدهی خود را به اجرا در آورده و ساره بیات نیز همچنان به تکرار همان بغضها و فریادها و عصبانیتهای تیپیکال خودش مشغول است. پژمان جمشیدی همواره ثابت کرده که پتانسیل ارائه نقشهای جدی و غیر کمیک را ندارد و از طرفی دیگر با بهره گیری از تیپ طنازی که پیش از این برای خودش دست و پا کرده، شخصیتهای جدی و دراماتیکش را نیز دچار آسیبهای جدی می کند. این مجموعه تصمیمهای اشتباه کارگردان منجر به حادثهای تحت عنوان "هزارتو" شده که ابدا حتی نزدیک به خلق آن هزارتو نیز نمی شود. درواقع تطابق و هماهنگی بین محتوا و فرم شکل نمی گیرد و چه بسا محتوایی در کار نیست و از پس آن نیز فرمی شکل نگرفته است.
در نگاهی کلی با مقیاسی بزرگتر، هزارتو تحت سیطره همان آثاری است که علیرغم ویترین جذابشان، چیزی برای ارائه ندارند. آثاری که همواره هیاهویی پرهیجان پیرامون خود می سازند و تهیتر از آنند که آن جذابیتها را به درون خود نیز ارجاع دهند. به این امید که فیلمسازان جوان و خوش ذوقمان پیرو این مسیر منسوخ شده نباشند و سینمایی اصیلتر با جایگاهی رفیعتر را در آینده شاهد باشیم.