قطعا انتخابات ما آنچنان مطلوب نیست، ولی از دست دادن این فرصتها برای کشوری که میخواهد به جامعهای مدنی نزدیک شود، یک تأسف تاریخی به جا خواهد گذاشت. بالاخره ما در این چهل سال، حدود ۳۶ انتخابات برگزار کردهایم و کمی به این سازوکار ملتزم شدهایم؛ متوقف کردن این مسیر با توجیهات ایدهآلیستی ظلم مضاعفی خواهد بود که جریانهای روشنفکریِ منتقد، به مردم عادی تحمیل خواهند کرد. البته همه دوست داریم که یکشبه همهی کارهای خطا تمام شوند و تمامی اقدامات مانند کشورهای اروپایی صورت گیرد، ولی آیا ما هم مانند مردمان توسعهیافته رفتار میکنیم یا تحمل آن شفافیت و قانونمندی را داریم؟ قانونگریزی در تمامی سلولهای ما نفوذ کرده و همه یکپا دیکتاتور هستیم، ولی باز هم نباید ناامید شویم، اما بالابردن سطح توقعات بدون بسترسازی لازم، ما را دچار سرخوردگی و غلطیدن در شکستهای متوالی خواهد کرد.
دیدارنیوز ـ
ابوالحسن مظفری*: «به «انتخابات» در ایران «امید» داشته باشیم یا نه؟» البته تا به حال از زوایای مختلف به این سؤال بسیار مهم پرداخته شده و با اغلب نظرات آشنا هستیم. در همین لحظه هم بسیاری از خوانندگان، موضع اولیه خود را در مورد این پدیده مشخص کردهاند و شاید در آینده تغییراتی بدهند و یا شاید هم بدون هیچ تغییری، همین برداشت اکنونی خود را قطعی کنند.
یعنی عدهای (که دیگر ناچیز هم نیستند) با دلایلی محکم، عطای انتخاب را در اوضاع کنونی به لقایش بخشیدهاند و عدهای هم کماکان بر عهد پیشین خود برقرار بوده و چشم امید به آیندهای نزدیک و یا دور دارند. یقینا هر دو گروه با دلایلی قابل توجه به این نقطه رسیدهاند. به آنها که «بیدلیل» شرکت کرده یا از آن دوری میکنند نیز کاری نداریم.
در این مطلب میخواهیم از زاویهای دیگر به این پدیده انتخابات نگاه کنیم؛ اینکه «ضررش چیست؟» چون اگر همیشه بر این تمرکز کنیم که سودش چیست، در اغلب موارد نمیتوانیم سود برجستهای برای بسیاری از اعمال پیدا کنیم، اما اگر بخواهیم مضرات اعمال را بسنجیم، آنگاه تفاوتهایی آشکار میشود.
خیلی دور نرویم و همین وقایع سالهای اخیر را ملاک قرار دهیم (اگرچه همیشه نیاز به بررسی گذشتهها هست). بارها این اعتراض به حق را شنیدهایم که مثلا همین لیست امید در سالهای اخیر چه خاصیتی داشت؟ چه خیری را انجام دادند که حالا اگر نباشند، از دستش میدهیم؟
ما میتوانیم به پدیده انتخابات، شبیه سوئیسیها نگاه کنیم، یا شبیه فرانسویها، سوئدیها و حتی آمریکاییها و یا مثلا شبیه برخی همسایگانمان مانند افغانستانیها، پاکستانیها و حتی عراقیها نگاه کنیم. در برخی کشورهای عربی همسایه هم اساسا انتخاباتی وجود ندارد. به قول آن نمایندهی عراقی که جواب طعنهی عربستانیها راجع به دخالت در انتخابات عراق را داد و گفت: «آخرین انتخابات در دیار شما ۱۴ قرن پیش بود که قبائلتان انتخابات کردند تا چه کسی پیامبر را بکشد، پس بهتر است دهانتان را ببندید و در مورد انتخابات کشورهای دیگر نظر ندهید.»
اصلا بیاییم به قول سهراب، چشمها را بشوییم و جور دیگر نگاه کنیم. یعنی این را بپذیریم که به هرحال نحوهی نگاه مردم تمام کشورها به این پدیده، اصلا یکسان نیست. البته ما دوست داریم در خیلی چیزها شبیه سوئیسیها و سوئدیها نگاه کنیم، ولی رفتارمان شباهت خیلی زیادی به آنها ندارد، خلاصه اینکه کت و شلوار افکار و اعمالمان اصطلاحا با هم «سِت» نیست.
حال به پدیدهی «انتخاب» از این زاویه بنگریم: فرضا خانهای دارید که شهرداری یا هر صاحب قدرت دیگری (که حق واقعی یا غیرواقعی دارد) به ما تحمیل میکند که حتما باید اجاره داده شود. چند مستاجر را هم اصلا به اجبار پیشنهاد میدهند که باید حتما و حتما از میان اینها یکی را انتخاب کنید تا فرضا چهار سال در خانهی عزیز شما ساکن شود و راهی غیر از این ندارید. به عبارتی تحمل نمیکنند که خالی بماند.
بیاییم بدترین حالتها را تصور کنیم (اگر حتی تصور کردنش سخت بلکه تلخ است) یک راه این است که تن به این خفّت ندهیم. خب دقیقا چه کاری میتوانید بکنید؟ در هر صورت به هر شکلی آن را غصب خواهند کرد، ولی عجالتا شما قدرت انتخاب (ولو محدود) را دارید که چه کسی ساکن این مِلک شما بشود. یک راه منطقی این است کسانی را انتخاب کنید که «احتمال» میدهید لااقل خانهی شما را کمتر خراب کنند. یعنی اصلا امیدی به درست کردنش ندارید.
منطقا همینکه خرابی کمتری به بار آید، خودش امیدی و عقلانیتی دارد که در صورت تسلط کامل بر خانهتان، لااقل بازسازی آن خیلی سختتر نشده باشد. حالا تصور کنید که همین وضعیت را برای «خانهی ملت» یعنی مجلس شورا داشته باشید. اینکه بخواهید افرادی در آنجا مستقر شوند که لااقل خرابی کمتری به بار آورند، خودش از یک منطق قابل دفاع بهره میبرد.
البته بدیهی است خواننده میتواند بگوید که این مثال کامل و گویا نیست و موضوع را از زاویهی دیگری مطرح کند که در آنصورت ضرر همین انتخاب نیمبند را بسی بیشتر بداند. ولی ما میتوانیم کمی تعمق بیشتری روی این مثال انجام دهیم؛ چون بعضا شباهتهای زیادی میان آن و وضعیت این سالهای ما وجود دارد. برای تبیین بهتر، مثالی واقعی میزنیم.
تصور کنیم در سال ۸۴ و انتخابات ریاست جمهوری هستیم. اگر به شما قدرت انتخاب فقط میان دو نفر (به عنوان بد و بدتر) در آن سال را بدهند مثلا آقایان محمود احمدینژاد و علی لاریجانی و بگویند عدم انتخاب شما هم به منزلهی انتخاب احمدینژاد است؛ یعنی پیش فرض اوست مگر اینکه لاریجانی (یا یکی از پنج نفر دیگر از میان هاشمی، کروبی، قالیباف، معین و مهرعلیزاده) انتخاب شود. یادمان باشد عملا در اغلب انتخابات ها، رأی ممتنع به معنای واقعی کلمه وجود ندارد، یعنی عدم مشارکت و یا رأی ممتنع در عمل به نفع یک انتخاب پیش فرض مصادره میشود، ولی فقط مسئولیت آن انتخاب را به صورت شفاف برعهده نمیگیریم. به عبارتی فقط نوعی گریز از مسئولیت است.
همچنین تصور کنیم تمامی وقایع بعد از اینها را هم استثنائا بدانیم، یعنی حداقل بدانیم با روی کار آمدن احمدینژاد در هشت سال بعدی چه بر سرمان میآید (ولو اینکه به طور دقیق ندانیم با انتخاب لاریجانی به کجا میرسیدیم، ولی میدانیم به این درجه از مصیبت نمیشد) حالا در این شرایط، انتخاب ما چه خواهد بود؟ همچنین میدانیم این تئوری که با انتخاب احمدینژاد «کار اینها تمام است» به وقوع نمیپیوندد و فقط کار مردم عادی است که هر روز بدتر و بدتر و بلکه تمام میشود.
احتمالا لجبازی خواهد بود که هنوز بر انتخاب احمدینژاد اصرار کنیم، نه اینکه الزاما او آدم بدی باشد، شاید فقط به قول آن اشارهی زیبای مسعود شصتچی (با بازی مهران مدیری) در سریال مرد هزارچهره، «آدم اشتباهی» باشد. بالاخره او هم مرد کوچکی با آرزوهای بزرگ بوده و هست. احمدینژاد دیگر فقط یک شخص نیست، بلکه یک اسلوب ساده و دمدستی برای حل مشکلات پیچیده است که برای دنیا هم نسخهپیچیهای آسان انجام میدهد؛ ولی از انجام کارهایی بسیار آسان نیز عاجز است. در همهی ما استعداد احمدینژادی بودن وجود دارد. تاکسیهای ما اگر گوش داشتند و زبانی که بازگویش کنند میگفتند که چقدر در آنها از همین مدل راهحلها برای همه چیز عالم داده میشود.
بدیهی است که در میان چنین انتخاب اجباری، عقل میگفت لااقل انتخاب لاریجانی شاید خرابیهای کمتری به بار میآورد تا زمانی که کار به دست کاردان بهتری برسد. حالا اگر انتخاب بین احمدینژاد و هاشمی بود، یقینا با اطمینان بیشتری هاشمی را برمیگزیدیم. اگر احتمال انتخاب بین احمدینژاد و لاریجانی خیلی خیالپردازانه است، ولی از بد حادثه دقیقا در دور دوم وادار به این انتخاب اجباری میان احمدینژاد و هاشمی شدیم و بدتر اینکه اکثریت مردمی که در دور دوم رأی دادند، احمدینژاد را انتخاب کردند، ولی چقدر بدتر اینکه حالا مسئولیت انتخابش را کسی نمیپذیرد و هنوز هم توجیه میکنیم. خودش هم الان طلبکار است و کماکان خودش را منجی این مصائب بعد از خود میداند!
بلایی که آن سادهاندیشیها (اگر نگوییم تعمدها) به سر مملکت آورد، روحانی که سهل است، حداقل چند رئیس جمهور بعدی را نیز قربانی خواهد کرد تا فقط و فقط به همان نقطهای برسیم که او به جان و جهان و روزگار ما غالب (بلکه قالب) شد. برجامِ نافرجام فقط برای پوشاندن آن خرابیها بوده و اگر امروز حامیان روحانی از او دلگیر هستند، دلگیریشان این است که چرا نتوانسته چنین خرابیهایی را رفع کند یا جلوی آن تندروها بخوبی بایستد نه اینکه موافق آن تفکرات و آدمهای مخرب باشند. تازه ترامپ دارد نسخهی جهانی احمدینژاد را شبیهسازی میکند؛ یعنی دولت روحانی دچار وضعیت عجیبی شده که هم از غضنفرها گل میخورد و هم از مارادوناها. خودش هم در دروازه، دچار خطاهای مزید بر علت شده است.
البته این احتمال را رد نمیکنیم که علیرغم این همه توضیح واضحات، باز هم برخی این مثالها را کارآمد و درست ندانند و چه بسا اصلا بگویند همان بهتر که احمدینژاد شد و تازه خیلی هم خوب هستیم و یا معکوسش اینکه هر چه خرابیها بیشتر بشود، شاید بهتر هم باشد! این هم نظری است؛ چه میشود گفت.
حداقل بپذیریم آنها که وارد این بازی انتخاب اجباری میشوند، الزاما بدون عقلانیت وارد نمیشوند و یا اینکه دلایلی داشته و دارند که شاید بتواند جلوی خرابیهای بیشتر را بگیرند. گاهی تصور ما این است که مثلا مجلس نمایندگان باید کارهای چریکی کند و یک شبه همه چیز و همه کس که مخالف نظرمان هستند را کنفیکون کند، ولی غافلیم که نمایندگان این قدرت را دارند تا قوانین جزئی و کلی فراوانی را تصویب کنند که از تغییر مسئولان و موضوعات کلان مملکت هم بسی مهمتر باشند.
نادیده گرفتن این موقعیت استثنایی و همچنین چشم پوشیدن روی بسیاری از خدمات ولو کوچک یا پیشگیری از بسیاری تندرویهای بزرگ باعث شده تا از انتخاب قبلیمان نا «امید» شویم. شاید شهرداران و شورائیان شهری به قلههای پیشرفت دست نیافتند، ولی چه کسی میتواند انکار کند که بسیاری از کارهای احمقانه و نمایشی، «کاهشی جدی» یافت (به سادگی صفر نمیشود) و در این لابلا، بعضا کارهای ارزندهای هم صورت گرفت. مگر اینکه دوباره دچار قضاوتهای صفر و صدی شویم و همه چیز را تیره و تار بنگریم.
البته همه دوست داریم که یکشبه همهی کارهای خطا تمام شوند و تمامی اقدامات مانند کشورهای اروپایی صورت گیرد، ولی آیا ما هم مانند مردمان توسعهیافته رفتار میکنیم یا تحمل آن شفافیت و قانونمندی را داریم؟ قانونگریزی در تمامی سلولهای ما نفوذ کرده و همه یکپا دیکتاتور هستیم، ولی باز هم نباید ناامید شویم، اما بالابردن سطح توقعات بدون بسترسازی لازم، ما را دچار سرخوردگی و غلطیدن در شکستهای متوالی خواهد کرد.
قطعا انتخابات ما آنچنان مطلوب نیست، ولی از دست دادن این فرصتها برای کشوری که میخواهد به جامعهای مدنی نزدیک شود، یک تأسف تاریخی به جا خواهد گذاشت. بالاخره ما در این چهل سال، حدود ۳۶ انتخابات برگزار کردهایم و کمی به این سازوکار ملتزم شدهایم؛ متوقف کردن این مسیر با توجیهات ایدهآلیستی ظلم مضاعفی خواهد بود که جریانهای روشنفکریِ منتقد، به مردم عادی تحمیل خواهند کرد.
تکرار مداوم اینکه انتخاب ما شده بین بد و بدتر (فارغ از اینکه صحیح باشد یا خیر) تمرکز روی یک زاویهی دید و ندیدن بقیه زوایای یک مسالهی بسیار پیچیده برای رسیدن به دموکراسی است. یک جوری هم این را القاء میکنیم که انگار در بقیهی دنیا «انتخاب بین خوب و بد» است و فقط مائیم که سالهاست انتخاب بین بد و بدتر میکنیم. آیا مثلا انتخاب بین هیلاری و ترامپ، انتخاب بین خوب و بد است؟ به جز کشورهای معدودی (آن هم در حوزهی اسکاندیناوی)، کدام کشورها انتخابشان غیر از بد و بدتر (با این نوع توصیف) است؟
اتفاقا انتخاب در اغلب نقاط دنیا، بین بد و بدتر است. بیجهت نیست که میگویند «دموکراسی، عجالتا بهترین بد است». یعنی مطلوبترین روش نیست، ولی فعلا محتملترین و ممکنترین روش عقلانی است. از منظری میتوان دموکراسی را دیکتاتوری اکثریت قلمداد کرد، یعنی میشود از زوایای دیگر هم به آن نگریست. لطیفهای است که به یکی گفتند آیا دیوانهای؟ گفت خیر، فقط جمعیت ما کم است وگرنه شما دیوانه محسوب میشدید!
اگرچه گفتنیها در این باب، برای کشوری چون ما که در دموکراسی و ابزار آن تازه اول راه است بسیار زیاد است، ولی این مطلب را عجالتا جمع کنیم. با اینکه محتمل است شدت دلگیریها و آزردگیها و ناامیدیها از وضعیت چند دهه (خصوصا چند سال) اخیر زیاد باشد و این مطالب هم برای آزردگان مسموع نیفتد، ولی دلیلی نمیشود تا اهل اندیشه، زوایای مختلف پدیدهها را برای مردمانشان نشکافند. حداقل بعد از شنیدن و خواندن این مطالب، اندیشه کنیم و سپس هر انتخابی که کردیم، به تبعاتش نیز پایبند بمانیم.
احمدینژاد (حداقل در دور دوم سال ۸۴) به صورت واقعی از همین مردم رأی اکثریت گرفت و خیلیها طمع آن پول نفتی را کردند که قرار بود سر سفرههایشان بیاید، ولی آخرش سفرههایشان را هم برد، ولی حیف که الان کسی مسئولیت آن انتخاب را به گردن نمیگیرد. انگار اهالی کره ماه او را انتخاب کردند و روشنفکران ما هم تبعات تحریم آن مقطع را نمیپذیرند؛ بگذریم که در این دیار به ندرت پیش آمده کسی مسئولیت خطایی را بپذیرد و همین میشود که بارها و بارها خطاهایمان را تکرار میکنیم.
بر مسیر صحیح و مدنی باید استوار و ثابتقدم بود ولو اینکه تا مقاطعی آن جواب درخشان را ندهد. کشورهای ریشهدار در دموکراسی، با صرف زمان زیاد و مصائب فراوان به این جایگاه رسیدند و نباید خیلی زود دچار سردی و گرمی شد.
*فعال سیاسی