دیدارنیوز ـ «هرکسی شغلش بود دوزندگی/ مردنش بهتر بود از زندگی/ آنکه تند میدوخت نان شب نداشت/ آنکه کند میدوخت مرد از گشنگی» عباس صادقی این شعر را با لبخند زمزمه میکند و پیراهن چهارخانه زرد و آبی را زیر چرخ میبرد تا لبههایش را بههم بدوزد. با موی یکدست سفید پشت چرخ نشسته و همینطور که حرف میزند کتف راستش را میمالد. میگوید دردش نگذاشته تا صبح بخوابد: «در محمدآباد آدم بیکار نداریم. فرقی نمیکند نوجوان باشی یا مثل منِ پیرمرد، کند دوز. اینجا همه سرکار هستند اما اینطور هم نیست که وضع مردم خوب باشد چون دستمزدها خیلی پایین است و تنها کفاف یک زندگی ساده توی روستا را میدهد.»
قبل از رسیدن به روستا، تابلوی کنار جاده را میبینم که محمدآباد میامی را قطب پیراهندوزی کشور معرفی کرده است و خیلی زود میفهمم در این روستا هزار و 500 پیراهندوز و 130 کارگاه پیراهندوزی دایر است. البته بعد از تحریم و افزایش قیمت پارچه و نخ از رونق این شغل تا حدودی کاسته شده اما محمدآباد همچنان تأمینکننده اصلی بازار پیراهن مردانه تهران و شهرهای اطراف است.
از جاده شاهرود که به پنج کیلومتری میامی میرسم تابلویی با نقشی از چرخ خیاطی و معرفی متفاوت روستا میبینم: «محمدآباد قطب تولید پیراهن» کمی در این جاده خلوت پیش میرانم پسر جوانی را میبینم که این طور آدرس میدهد: «تمام این خانهها کارگاه است. برو توی کوچه اول هرجا صدای چرخ خیاطی شنیدی آیفون را بزن!» در کوچه اول اما درختی پر از شاهتوتهای رسیده چشمگیرتر از هرچیز دیگری بهنظر میرسد. همانجا میایستم و دلی از عزا درمیآورم. غرق در شیرینی شاهتوتم که از پشت سر صدای چرخ خیاطی را میشنوم. آیفون را میزنم و وارد میشوم. دو مرد میانسال یکی پشت چرخ خیاطی و دیگری پشت میز اتوکشی نشستهاند. کارگاه گوش تا گوش پر است از تکههای پارچه رنگی و روی میزها و توی قفسههای انتهای کارگاه پر از پیراهنهای آماده؛ از 25 هزار تومان گرفته تا 60 هزار تومان.
عباس همینطور که پارچهها را به هم میدوزد، میگوید: «شاید تقریباً 60 سال پیش بود که اولین نفر به اسم محمد صادقیان که محمدآبادی بود و در تهران کارگاه پیراهندوزی داشت پسرخالههایش را برد تهران و به آنها کار یاد داد. الان خودش بنکدار و بساز و بفروش است. یواشیواش آن پسرخالهها دوستانشان را بردند و بعضیها برگشتند و توی محمدآباد کار راه انداختند.»
دیگر کارگاه پشت کارگاه بود که باز شد. از کارگاهی با دو چرخ خیاطی در خانه که زن و شوهر با هم کار میکردند تا کارگاهی در حیاط خانه با چند کارگر: «اینجا کار دو مدل است؛ بعضی برای خودشان کار میکنند و ما هم کارگرشان هستیم، بعضی هم پارچه را صاحبکار از تهران برایشان میفرستد و آنها هم اینجا میدوزند و مزد میگیرند. نظر مرا بخواهید آنهایی که کار را خودشان صفر تا صد تولید میکنند و خودشان میفروشند اوضاع بهتری دارند.»
عباس از زندگیاش میگوید، از شش سال قبل از خدمت سربازی که در خیاطی شاگردی میکرده و بیمهای برایش رد نمیشده. بعد از خدمت هم که 20 سال در تهران کار کرده و بعد به روستا آمده و حالا به قول خودش بیمه دررفته ماهی 800 هزار تومان حقوق میگیرد: «کار بستگی به خودت دارد؛ هرچه بیشتر کار کنی مزد بهتری میگیری ولی من دیگر زهوارم دررفته. پشت درد و کتف درد و هزار جور درد دیگر دارم و شب تا صبح خواب به چشمم نمیآید. این کار بیشتر به درد جوانترها میخورد وگرنه ما با زن و بچه زندگی برایمان سخت میگذرد.» او که 51 سال سن دارد غصه روزهایی را میخورد که سخت کار میکرد اما بیمهای برایش رد نمیشد.
در راه رفتن به کوچه بعدی درختان گل شیپوری با نارنجی چشمگیر را میبینم که از دیوار خانهها به بیرون سرک میکشند. روستا آرام است. کارگاه بعدی بخشی از حیاط خانه ابوالفضل صادقی است. او که مشغول فروکردن پیراهنها در گونیهای بزرگ سفید و بستن گونی با نخهای رنگی است از سوم راهنمایی به بعد درس و مدرسه را رها کرده و مشغول کار شده و کنار داییاش کار یاد گرفته: «البته داییام حالا بعد از کسادی کار ول کرده و رفته دنبال کشاورزی.»
میگوید پارچه را صاحبکار از تهران میفرستد و او آن پارچهها را بین کارگرهایی در روستاهای نردین و حسینآباد در 100 کیلومتری محمدآباد پخش میکند و به آنها مزد میدهد. ابوالفضل دوک نخی را از بین شلوغی طاقچه برمیدارد و میگوید: «این دوک آخر سال 96 در بازار تهران 2 هزار و سیصد تومان بود و حالا رسیده به 35 هزار تومان. نخ سفید و مشکی که از همه ارزانتر بود حالا شده 25 هزار تومان. برای مزدی دوزی دیگر این کار نمیصرفد. مگر چقدر میشود قیمت پیراهن را بالا برد؟»
او که انگار حرصش را از قیمتها با فشار دادن پیراهن در گونی خالی میکند، میگوید: «برای هر تکه پیراهن 3 هزار تومان میگیرم که برای من دانهای فقط 400 یا 500 تومان میافتد. 70 درصد پول را به کارگر میدهم و شما فکر کن باید چقدر کار کنم که خرج و دخلم با هم بخواند؟ راستش تهرانیها اگر بخواهند بیشتر پول بدهند هم دیگر برای خودشان صرف نمیکند من هم کمکم این کار را ول میکنم. الان هم در فکر خریدن گاو هستم.»
در انتهای کوچه بعدی از کنار درخت شاهتوت دست نخورده دیگری رد میشوم و به کارگاهی بدون نور میرسم که چند جوان در آن مشغول کار هستند. مهدی صادقی 23 ساله با بدنی ورزشکاری از ما استقبال میکند. دو پسر جوان دیگر همه مشغول کار هستند و پیراهنهای دوخته شدهشان از در و دیوار بالا رفته. از مهدی میپرسم چرا اینجا همه فامیلها صادقی است؟ میگوید: «صادقی و رحیمی و بیاری سه فامیلی است که اینجا زیاد است.» او تعریف میکند که در دانشگاه رشته مکانیک قبول شده اما ادامه نداده و برای کار در نیروی انتظامی درخواست داده که در گزینش رد شده و حالا به کاری برگشته که از کودکی انجام میداده است: «هفتهای 2500 تا 3 هزار تا پیراهن تولید میکنیم. کار من هم اتوکشی است. خانواده ما 50 سال است در این کار هستند. با اینکه همه میگویند ما روستای نمونه اشتغالزایی هستیم اما کمکی نمیکنند و حمایتی از ما در کار نیست.»
به پشت کارگاه میروم و آنجا پسری 13 ساله را میبینم که مشغول بستن دکمه پیراهنهاست. میگوید برادر کوچکتر مهدی است و برای این کار ماهی 100 هزار تومان میگیرد. او که حرف میزند تازه به اینکه چرا اینجا هیچکس بیکار نیست پیمیبرم: «بعد از ظهر میروم مدرسه و صبحها کار میکنم. همکلاسیهای دیگر هم مثل من کار میکنند. آنها بیشتر توی کار گلدوزی روی پیراهن هستند.»
سوار ماشین میشوم و توی محل میچرخم. منطقه بیایانی است و خانهها چسبیده به هم. همه جا ساکت است و در هر خیابان چند پلاک کارگاه به چشم میآید. بهصورت تصادفی وارد یکی از این کارگاهها میشوم که در زیرزمین دایر شده. پسر جوانی پشت میز نشسته و پیراهنها را در جعبههایی شیک روی هم میچیند. چندتایی را باز میکنم و دوخت و کیفیتشان را بررسی میکنم. بیتعارف فوقالعاده بهنظر میرسند: «پسر جوان میگوید بهخدا اگر به ما امکانات یا وام میدادند میتوانستیم بهجای جنس بنجل چینی بازار کشور را تأمین کنیم.»
او از وضعیت گله دارد؛ از بالا رفتن قیمت جعبه و فروش نرفتن پیراهن: «درست است این روستا بیکار ندارد اما واقعاً گاهی فکر میکنم که ما از طرف فروشنده استثمار میشویم چون هیچ جا به ما کمک نکرده که روی پای خودمان بایستیم.» چهره خیلی از دوستانم را با پیراهنهای محمدآباد مرور میکنم، اگر واقعاً این طور است، چرا محمدآبادیها یکییکی در کارگاههایشان را میبندند و به کشاورزی و خرید گاو فکر میکنند؟
منبع: ایران