دیدارنیوز ـ ماجرای تلخ زندگی اش را به کارشناس و مشاور اجتماعی کلانتری شهرک ناجای مشهد توضیح داد.
او گفت: در یکی از روستاهای دور افتاده شهرستان قوچان به دنیا آمدم، متاسفانه برادری نداشتم و مادرم برای آن که صاحب فرزند پسری شود، شش خواهر برایم به دنیا آورد ولی هیچکدام از فرزندانش پسر نشد. پدرم نیز کارگر سادهای بود که وضع مالی مناسبی نداشت. او برای اهالی روستا کار می کرد و به زحمت می توانست هزینههای زندگی ما را تامین کند به همین دلیل من هم که تنها یک خواهر بزرگتر از خودم داشتم، سعی می کردم در کنار رسیدگی به امور منزل با قالی بافی به معاش خانواده کمک کنم.
بالاخره با هر شرایطی بود لقمه ای نان حلال تهیه می کردیم و زندگی را می گذراندیم تا این که جوانی شهری به خواستگاری خواهر بزرگترم آمد و آنها با یکدیگر ازدواج کردند. شوهر خواهرم در یکی از شهرک های حاشیه مشهد و در منزلی اجاره ای زندگی می کرد. او هم یک کارگر ساده بود و وضعیت مالی خوبی نداشت به همین دلیل خواهرم از همان روزهای اولی که پا به خانه بخت گذاشت مجبور شد برای گذران امور زندگی در خانههای مردم کار کند.
مدتی به همین ترتیب گذشت تا اینکه روزی خواهرم به همراه زنی میانسال به روستایمان آمد. وقتی دور هم نشستیم تازه فهمیدم آن زن به خواستگاری من آمده است اما نه برای پسر یا برادرش بلکه او مرا برای شوهرش خواستگاری کرد!
ناباورانه و متعجب فقط نگاهش میکردم که «سیمین» در ادامه سخنانش گفت: چند سال است با «احمد» ازدواج کرده ام اما متاسفانه در این سال ها باردار نشدم. خیلی دوست داشتم صدای گریهها و خندههای یک کودک را بشنوم با وجود این، معالجات پزشکی هم نتیجه ای نداشت تا این که تصمیم گرفتم همسر دیگری برای احمد انتخاب کنم تا همه ما زیر یک سقف با شادی زندگی کنیم. تو هم در کنار فرزندی که به دنیا می آوری، خانم خانه باش و من همه کارها را انجام می دهم تا تو فرزندانت را بزرگ کنی و ...
خلاصه خیلی راحت به حرفهای سیمین اعتماد کردم و به عقد احمد درآمدم. با وجود این که خیلی زود باردار شده بودم اما باز هم همه امور خانه داری را خودم به تنهایی انجام می دادم چرا که سیمین هیچ وقت در خانه نبود و تنها هنگام خواب به منزل می آمد. ماه آخر بارداری را میگذراندم که همسرم منزل محل سکونتمان را به فروش گذاشت چرا که معتقد بود با به دنیا آمدن فرزندم، نیاز به خانه بزرگتری داریم.
من هم به حرف آنها اعتماد کردم تا این که روز زایمانم فرا رسید، همسرم برای آنکه هزینه های سنگین بیمارستان را نپردازیم، مرا به خانه مامایی برد که ادعا می کرد از آشنایانش است اما وقتی در آن خانه به هوش آمدم نه از احمد و سیمین خبری بود و نه از نوزاد و مامایی که او را به دنیا آورده بود! وقتی فهمیدم فریب خورده ام و سیمین به خاطر بچه، مرا به عقد همسرش درآورده است، دچار اشتباه وحشتناکی شدم و دست به خودکشی زدم اما خوشبختانه رهگذری متوجه موضوع شد و مرا از مرگ نجات داد.