دو سه هفته پیشتر نمایندهی اسرائیل در سازمان ملل گفت که در اوایل سال 2019 یعنی سال آینده، ابعاد و مسائل معاملهی قرن روشن و بیان خواهد شد و میگوید من از تفصیلش اطلاع ندارم، ولی میدانم که وجود دارد و میباید تحقق پیدا بکند.
دیدارنیوز ـ دکتر محمد مسجدجامعی، در گفتگو با خبرگزاری خبرآنلاین، دلایل سیاسی، اجتماعی گرم شدن روابط میان رژیم صهیونیستی و کشورهای عربی خلیج فارس را مورد بررسی قرار داده است.
طی سال های اخیر متعاقب برخی تحولات سیاسی و اجتماعی در بین کشورهای عرب حاشیه خلیج فارس و عربستان تمایل به برقراری ارتباط و صلح با رژیم صهیونیستی روند رو به تزایدی داشته است. ارتباطاتی که با توجه به حساسیت جهان عرب در این موضوع، در خفا آغاز گرفته بود، اما با ریاست جمهوری ترامپ رو به علنی شدن گذاشت و وارد مرحله جدیدی شد. سیاست های خاورمیانه ای اروپا و تعهدات ایدئولوژیک ریاست جمهوری جدید امریکا نیز در سوق دادن اعضای شورای همکاری خلیج فارس به این مسئله قابل بررسی است. دکتر محمد مسجدجامعی، کارشناس جهان عرب دلیل این امر را مجموعه از تحولات در حوزۀ اجتماعی، سیاسی و بالاخص فکری در سطحی از سطوح جهان عرب میداند. خبرگزاری خبرآنلاین در گفتگو، ضمن بررسی تحولات رخ داده در سالهای اخیر، دلیل این گرایش را مورد بررسی قرار داده است که در ادامه می خوانید:
لطفا در ابتدای بحث بفرمایید که گرایش به اسرائیل و ارتباط با آن، از کجا و چه زمانی بین شیخنشینها، شروع شد و رشد کرد و دلایل این مسأله را چه میدانید؟
این سؤال خیلی خوبی است. به طور مشخص ما در طی سالهای اخیر و به ویژه مدتی بعد از آغاز بهار عربی، شاهد یک نوع گرایش به سوی اسرائیل از جانب شیخنشینها و خود عربستان هستیم. عوامل زیادی در این جریان دخالت دارد. برخی از آنها سیاسی است و مربوط میشود به سیاستِ خاورمیانهای اوباما، سیاستِ نرمش اوباما در مسئلهی مذاکرات هستهای با ایران و نوعی بیاعتنائی نسبت به متحدان قدیمی که شیخنشینها و عربستان باشند.
در این زمینه، اسرائیلیها و مخصوصاً شخص نتانیاهو رابطهی پرتنشی با اوباما داشتند. بخشی از دلائل تنش بین نتانیاهو و اوباما همین سیاست وی در مذاکره با ایران و سیاست ایرانی و خاورمیانهایاش بود. این جریان رابطهی شیخنشینها و عربستان و اسرائیل را وارد مرحلهی جدیدی کرد، نه اینکه این رابطه قبلاً وجود نداشت نتایج عملی چندانی نداشت. پیش از این یعنی در سالهای آخر ریاست جمهوری اوباما، خیلی از ناظرانِ اروپایی و همچنین آمریکایی معتقد بودند که نوعی همکاری بین امارات و عربستان و پاریس و اسرائیل هست. این جریان ادامه داشت، آثاری هم داشت. در فاصلهی سال 2012 تا 2015 میزان صادرات اسلحه از فرانسه به این کشورها سهبرابر شد که نتیجهی عملی این همکاریها بود.
البته این جریان بعد از آمدن ترامپ و گروهش تغییراتی کرد و واشنگتن جایگزین پاریس شد. پس از آن رابطهی شیخنشینها و عربستان و اسرائیل وارد مرحلهی جدیدی میشود. همکاریهایی که قبلاً با پاریس بود و خیلی علنی نبود، کاملاً علنی شد. اولین سفری هم که ترامپ داشت به عربستان بود که از آنجا مستقیم، یعنی از آسمان عربستان مستقیم به اسرائیل رفت که برای اولین بار بود. در نشستها و ملاقاتهایی که ترامپ در عربستان داشت و همچنین با سخنانی که در اسرائیل گفت، آن همکاریای که قبل از او با فرانسویان در حالت کمابیش نیمهپنهان بود، کاملاً آشکار شد.
این جریان ادامه پیدا کرد. آمریکاییها به ویژه از طریق داماد ترامپ کوشنر، به صورتِ غیرقابل انتظاری با محمد پسر سلمان نزدیک شدند، که دارای نتایج زیادی بود، که نتایج آن را در جریان خاشقچی میبینیم، بههرصورت ارتباط آنها به لحاظ سیاسی وارد مرحلهی جدید شد.
اما غیر از بخش سیاسی، یک واقعیتهای دیگری هم در داخل شیخنشینها میگذرد که آنها را به اسرائیل نزدیک میکند.
آیا این گرایش در بین تمام سطوح جامعه وجود دارد و یا صرفا در میان نخبگان دیده میشود؟
آنچه که میگذرد عمدتاً در سطح نخبگان است، یعنی نخبگانِ فکری و فرهنگی و بهاعتباری رسانهای. شاید یک نمونهی خوبش سفیر امارات در واشنگتن، یوسف العتیبی باشد یا نمونهی خوب دیگرش محمد پسر سلمان است. اینها و همفکرانشان اسرائیل را بیش از آنکه به عنوان کشور غاصب و متجاوزی که حقوق فلسطینیها را پایمال کرده و رابطهی خصمانهای با اعراب دارد، ببینند، او را به عنوان کشوری که سمبل علوم و تکنولوژی و دمکراسی غربی است، میبینند. به این لحاظ مایل هستند به این کشور نزدیک شوند و از قِبل این نزدیکی آیندهی بهتری را برای خودشان و منطقهی خودشان ایجاد بکنند؛ اتفاقاً در این کار عجله هم دارند. یعنی عجلهی این بخش نخبه از عجلهی بخش سیاسی اگر بیشتر نباشد، کمتر نیست. اشتباه نشود، این به معنی این نیست که مردم عادی هم اینجور هستند؛ قشر نخبه است که چنین حالتی را دارد و البته آن نخبهای که به قدرت و به حکومت نزدیک است، یعنی نخبهای که تأثیرگذار است.
اگر سخنان و نظراتشان را ببینید، کاملاً از حرفهایشان این مسئله برمیآید. برای نمونه چندی پیش شاید کمتر از یک ماه پیشتر، وزیر فرهنگ اسرائیل، خانم میری ریگو به ابوظبی سفر کرد. این خانم اتفاقاً جزو افراطیهای اسرائیل است و دو سال گذشته به شدت به امارات توهین کرده بود. ولی آنها از او استقبال کردند و حتی ظاهراً برای اولین بار سرود ملی اسرائیل در مجموع جهان عرب، در سالن ورزشی ابوظبی نواخته شد.
حالا از این بگیرید تا موارد دیگر. مانند سفر وزیر راه و ترابری اسرائیل به بحرین و اینکه یک جادهی صلحی به تعبیر خودشان از اسرائیل به سوی این کشورها بکشند. یا نمونهی دیگرش مربوط به کشیدن لولهی گازی است که گاز اسرائیل را به سمت اروپا میبرد و از دریا خواهد گذشت که سرمایهگذار مهم آن اماراتیها هستند.
اینها فقط یک تصمیم سیاسی نیست. واقع این است که دارای زمینههای اجتماعی است البته چنانکه گفتم در بین نخبگان، اما نخبگانی که به قدرت نزدیک هستند. در سالیان گذشته نوعی آزادی در مفهوم سنتی خودش وجود داشت به این معنی که حاکم و حاکمیت بدون آنکه از طریق دمکراتیک انتخاب شده باشد، ولی با توجه به سوابق تاریخی و قبیلهای انتخاب می شد و مانند یک پدر کشور را اداره میکرد. اما درحال حاضر، شرائط در عموم این کشورها به ویژه در عربستان و امارات به نوعی درآمده است که منتقدین جرأت نمیکنند مطلبی را بیان کنند و اگر احیاناً به صورت غیرمستقیم هم بیان بکنند، تحت تعقیب قرار میگیرند. هم اکنون تعداد قابل توجهی از روشنفکران، از اساتید و حتی شخصیتهای دینی در زندان هستند. لذا در حال حاضر آنچه که وجود دارد در عمل نخبگانی هستند که موافق و در کنار رژیم حاکم هستند. اینان اینگونه فکر میکنند.
فرمودید که شیخنشینها دیگر اسرائیل را با آن نگرشی که قبلاً داشتند، یعنی یک کشور غاصب نمیبینند و اکنون او را به عنوان سمبل تکنولوژی علم غربی میشناسند. علت این تغییر نگرش چیست؟ منظور مسائلی است که در بین خود شیخنشینها اتفاق افتاد.
این سوال خوب ولی مفصل است. سعی میکنم به اهم نکاتش به اجمال اشاره کنم. شیخنشینها عملاً بعد از جنگ دوم و به ویژه بعد از کشف و صدور نفت، به تاریخ جدید پا میگذارند. این نکتهی اول. نکتهی دوم این است که اینها فاقد یک تاریخ و فرهنگِ قابل اعتنا مانند کشورهای عربی توسعهیافتهتر همچون عراق و سوریه و مصر و حتی یمن، هستند. یک سلسله قبائلی بودند که حتی تا اوان جنگ دوم جهانی، در همان شرائط قرون گذشته زندگی میکردند و اصولاً سرزمینشان هم اجازه نمیداد که فرهنگ و تمدن بزرگی آنگونه که در دمشق و بغداد یا در صنعا شکل گرفت در اینجاها شکل بگیرد.
نکتهی سوم این است وقتی کشوری پرچم و مرز دارد و سرود ملی دارد و به عنوان کشوری مستقل شناخته میشود، میباید برای خود تاریخی تعریف کند. برای نمونه این جریان را در کشورهای آسیای مرکزی میبینید که به سرعت سعی کردند بعد از فروپاشی شوروی برای خود تاریخ، هویت و فرهنگی را تعریف کنند. یک چنین حالتی را در شیخنشینها وقتی وارد تاریخ جدید شدند، میبینیم. اوج این ابتکار مربوط به دههی 1950 و 1960 است. در آن موقع آنچه که در بین اعراب تسلط کمابیش همهجانبهای داشت، مسئله قومیت عربی و ناسیونالیسم عربی بود، البته این اندیشه که ما عرب هستیم و تاریخ پرافتخاری داریم، مدتها قبل آغاز شده بود ولی در دهههای 50 و 60 قرن بیستم، به مراتب بیش از پیش، در هیجان بود، خصوصاً بعد از اینکه ناصر به قدرت رسید.
بطورکلی قومیت عربی، عرب بودن و فرهنگ عربی، ارزش مهمی بود. حال اینکه این به چه معنی است، هدف بیان آن نیست چون از بحث خارج میشویم؛ اگرچه خیلی مهم است. مسئلهی مهم، این بود که با آمدن ناصر، این قومیت و ناسیونالیسم عربی، یک بُعد سیاسی و ضداستعماری و همچنین ضداسرائیلی هم پیدا کرد. ناصر در آن موقع قهرمان مبارزه با استعمار و همچنین قهرمان مبارزه با دیکتاتوریهای سنتی بود. شیخنشینها آن چیزی که میخواستند، همان قومیت عربی بود. به عنوان مثال یک اماراتی نمیتوانست بگوید که من اماراتی هستم، چون اماراتی بودن معنی نداشت؛ ولی میتوانست بگوید که من عرب هستم. لذا به سرعت قومیت عربی توسط آنها جذب میشود. مشکل، بُعد سیاسی این قومیت بود که تا جنگ 67 به صورت کجدار و مریز با بخش سیاسی قومیت عربی، به اعتباری مدارا میکردند و مطلوبشان بخش تاریخی و فرهنگی آن بود که به شدت جذب شد.
بعد از جنگ 1967 اصولاً قومیت عربی آن تعهد و صبغه و ویژگی سیاسیاش را از دست داد و از آن به بعد دیگر قومیت عربی تبدیل به هویت آنها شد که در آن زمان اوج این قومیتگرایی در کویت دیده میشد. کمکهای کویت به کشورهای عربی جهت عمق بخشیدن به قومیت عربی، رقمهای کلانی است. این ادامه پیدا کرد و تا قبل از داستان بهار عربی مشکلی با این مسئله نداشتند؛ - اگرچه اشغال کویت مشکلاتی خصوصاً در کویت ایجاد کرد - در طی این کمابیش 40 سال، که با قومیت عربی زیستهاند، تحولات فراوانی مخصوصاً در طبقهی مرفهتر ایجاد شد که عمدتاً فکری بود. در داخل این جوامع به دلیل همان رفاهی که حاکم بود و ارتباطهای برونمرزی، باز شدن جامعه، به صحنه آمدن نسل جدید شرایط فکری جدیدی را به وجود می آورد؛ خصوصاً اینکه در عموم این کشورها به ویژه در شیخنشینهای ثروتمندتر، نسل جدید بیش از اینکه در خانواده به معنی سنتی خودش تربیت بشود و رشد بکند، توسط مستخدمین مختلفی که از کشورهای مختلف به ویژه از هند و آسیای دور و بعضاً از اروپا میآمدند، رشد و پرورش پیدا میکند. در مطالعاتی که انجام گرفته، این نکته هست که نسل جدید حتی میزان تسلطش به زبان مادری بسیار ضعیف است چون در محیطِ طبیعی خانواده بزرگ نشده است. این شرائط فکری جدید، نگاه این نسل را و فضای ذهنی او را عوض میکند. یعنی فضایی که قبلاً به عنوان یک اماراتی یا عربستانی ویا کویتی، براساس آن دنیا، غرب، شرق- به معنی شوروی و متحدانش- و اسرائیل را میدید، عوض شده و این فضای ذهنی، عمیقاً تحت تأثیر ارتباطات، ثروت و سبک زندگی جدیدی قرار دارد که ثروت نفتی به ارمغان آورده است.
در این چارچوب جدید، اصولاً تلقیشان نسبت به مسائل مختلف، و منجمله نسبت به حتی اسلام، تغییر میکند. حالا به صورت معترضه این را بگویم. مقالهای را یک اماراتی نوشته است که عنوانش چنین است: "قلیل من الدین لایضر" مسئله این است که این مقاله نماد یک تفکر است. حال این سخن را یک روشنفکر نخبهی لبنانی یا حتی روشنفکر نخبهی مصری نیست که میزند. یک اماراتی است که اصلاً برای او این حرفها معنی نداشته است.
یا یکی از شخصیتهای اماراتی، شیخ سلطان آل نهیان، که به عنوان نماینده دولت برای افتتاح یک معبد بزرگ هندو در ابوظبی، شرکت میکند که اتفاقاً زمین معبد را خود دولت امارات داده بوده است، او در ابتدای سخنانش گفته بود "أعبد رام" من رام را میپرستم. عربها در ابتدای صحبتشان معمولاً "بسمالله الرحمن الرحیم" میگویند. حتی در دورهی بعثیها در عراق تمام اطلاعیههای رسمیشان با این آیه شروع میشد. این امر در بین عربها مرسوم است. این مسئله گذشته از جنبهی مذهبیاش، جنبهی عربی دارد. البته این سخن او واکنشهایی را بهدنبال داشت. یا مثلاً سخنان یوسفالعتیبی، که میگوید مشکل ما با قطر مشکلی فلسفی است، نشان دهندهی این است که واقعاً یک سلسله تحولات در فکر و ذهن آنها ایجاد شده و در چارچوب ذهنیت موجود خیلی از مسائل بهطور متفاوت با گذشته دیده میشود، منجمله مسئلهی اسرائیل. البته این بحث مفصلی است و من سعی کردم خیلی خلاصه بگویم.
به طور مثال چه پیشرفتهایی چشمگیر است در اسرائیل که عامل جذب این نخبگان شده است؟
اینکه قابل بحث نیست. درصد متخصصینی که در اسرائیل هستند نسبت به جمعیت آن، در دنیا بالاترین است و توسعهی اقتصادی و مخصوصاً تکنولوژی مدرناش در طی سالهای اخیر از بالاترین است. در زمینهی کشاورزی، مسائل آبیاری و شیرینکردن آب و استفادهی بهینه از انرژی و... .
امکان اینکه اسرائیل بعد از اینکه تا حدودی به منافعش رسید این کشورها را رها کند وجود دارد؟ مثل کاری که فرانسه با لیبی انجام داد؟
واقع این است که عربها تصور میکنند حال که اسرائیل از ارتباط با آنها اظهار خوشحالی میکند و حتی گاهی از آنها تعریف میکند، داستان به همین کیفیت ادامه خواهد داشت؛ در صورتی که اسرائیل از این مرحله که بگذرد، تبدیل میشود به کشوری که به عرب ها دیکته خواهد کرد که چه باید بکنند، چه باید بگویند، چه باید انجام بدهند، چه نباید انجام بدهند.
یک نمونهی خوبش، خبرنگار اسرائیلی به نام ایدی کوهن است که با ضاحی خلفان، رئیس سابق پلیس دوبی، به علت انتقاد خلفان از اسرائیل، درگیری لفظی پیدا میکند و پرده از دست داشتن وی در ترور فرمانده ارشد حماس برمیدارد و به بدترین و گزندهترین شکل ممکن از او یاد میکند و بلکه او را به افشای اسرارش تهدید میکند.
یعنی اینگونه نیست که چون نخستوزیر اسرائیل اظهار خوشحالی میکند که ما با این کشورها رابطهمان را شروع میکنیم، رابطهی خوبی داریم بلکه زمانی که مسلط بشوند، رفتاری به مراتب سختتر از آن رفتاری را خواهند داشت که غربیها با اینها دارند.
در بین شیخنشینها آیا گرایش به ارتباط با اسرائیل، یکسان و به یک صورت است و یا اینکه متفاوت است؟
آنچه که در مورد شیخنشینها و عربستان گفتم، جنبهی عمومیاش بود و به این معنی نیست که همه این کشورها برخورد یکسانی با موضوع اسرائیل دارند. واقعاً متفاوت هستند؛ این تفاوت را بهطور خلاصه، در مورد هریک میگویم.
در موردِ عربستان، واقع این است که این تصمیمی است که سلمان و پسرش و همچنین گروهی که در خاندان سلطنتی هستند، گرفتهاند. زیرا عربستان کشوری خاص است و همهچیز از بالا آغاز انجام میشود و تحقق مییابد. حتی در گذشته هم که رژیم حالت دیکتاتوری به معنی امروزینش را نداشت هم به همین صورت بود؛ یعنی در طبقات بالای قدرتبدست است که تصمیمها گرفته میشود و واقعیتهای اجتماعی انعکاسی در تصمیمات آنها ندارد.
آن کسانی که در حال حاضر در قدرت هستند که البته همه آنها هم سیاسی نیستند، برخی امنیتی و نظامی و برخی هم بهاعتباری رسانهای و حتی تا اندازهای دینی هستند، مهمترین دغدغهشان ایران است. نکتهی دیگر این است که میخواهند به ترامپ که از نظر آنها یک فرد بسیار ایدهآلی است، هرچه بیشتر نزدیک شوند. حال برای روشن شدن مطلب این را بگویم: اوباما دوبار در طی این دو دوره ریاستش به عربستان سفر کرد، تیپ شخصیتی اوباما که احتمالاً تا مقداری ریشههای مسلمانیاش در آن تأثیرگذار بود، به نوعی بود که در زمان دیدار با ملک عبدالله با او دست داد و تواضع کرد و خم شد، درست به عکس ترامپ. او زمانی که آمد، بگونهای طلبکارانه برخوردکرد، بعد از آن هم گفت که من کسی هستم که رفتم عربستان و خم هم نشدم. سران عربستان، این را به آن ترجیح میدهند؛ یعنی فردی را که مانند ترامپ بخواهد اعمال قدرت بکند و حتی توهین بکند مانند اینکه که بگوید اینها مانند گاو شیرده هستند که بعد از اینکه شیرش تمام شد آن را ذبح میکنیم، ترجیح میدهند. لذا ترامپ برای آنها یک هدیهی آسمانی است و میخواهند هرچه بیشتر خودشان را به او نزدیک کنند و از قِبل این نزدیکی به خودشان مصونیتی در درجهی اول نسبت به ایران ببخشند.
همچنین رهبران این منطقه به ویژه در آن حالت غرور جوانی، یک سری اهداف به مراتب فراتر از ظرفیتهای واقعی برای خودشان تعریف میکنند. فرض کنید برنامهی 2030 عربستان، و یا شهر نیوم و یا اولین شهروند افتراضی. بطور کلی برنامههایی که به لحاظ اقتصادی و توسعهای و مسائل توریستی که برای خودشان تعریف میکنند و یا تولید اسلحه، اینها کاملاً فراتر از ظرفیتهای واقعی آنها است. چون نمیتوانند و شرائط ایجاب نمیکند که به آن اهداف برسند، نارضایتی ایجاد میشود و آن نارضایتی، دیکتاتوری اینها را تشدید میکند و مردم را ناراضیتر میسازد.
این دربارۀ همه کشورهای عربی صدق میکند؟
در مورد کویت، شرائط کاملاً با بقیهی شیخنشینها متفاوت است. هم تاریخ متفاوتی دارد و هم سهکشور مجاور او، عربستان و ایران و عراق، برای او شرائط خاصی ایجاد کرده است. ترکیب داخلیاش نیز متفاوت است. بنابراین کویت، به دلائل مختلفی که مفصل است، آخرین کشوری در بین اینها خواهد بود که رابطهاش را با اسرائیل فعال میکند.
اما بحرین، در حال حاضر زاییدهی عربستان است، و لذا سیاست مستقل بحرینی ندارد، منجمله در زمینهی نزدیکی به اسرائیل، لذا همان سیاستی را اتخاذ میکند که عربستان به او توصیه میکند و درنهایت در چارچوب تفکر عربستانیاش، خودش سیاستهایش را تعریف میکند.
در مورد امارات، این کشور پدیدهی خاصی شده است. کشوری که تا حدود دهسال پیشتر از محافظهکارترین کشورها در زمینهی سیاست خارجی بود، به ناگهان به یک کشور توسعهطلب تبدیل شده است. لذا به صورت نامفهومی فراتر از ظرفیت خودش در دریای سرخ، سومالی و جیبوتی و حتی در یمن دخالت هایی کرد و یک سلسله مشکلاتی هم برایش ایجاد شد و ادامه خواهد داشت. لذا امارات به واقع در شرائط عادی نیست. سیاست گرایش به اسرائیلش هم به دلیل شرائطی که دارد، عملاً قویتر و عمیقتر از دیگران است و این روند ادامه پیدا خواهد کرد.
در مورد قطر، قطر اولین کشور خلیج فارسی است که در اوائل دههی 90 صریحاً رابطهی تجاریاش را با اسرائیل آغاز کرد و رفتار و آمدهای به عنوانی رسانهایاش را با آنجا داشت. ولی در حال حاضر قطر در چارچوبِ تفکر اخوانی سیاست خارجی خودش را شکل میدهد و بههرصورت یک حالت اقدام و انتظار دارد و سعی میکند رابطهی متوازنی داشته باشد. البته نمیخواهم بگویم مدل قطر، ترکیه است ولی سیاست خارجیاش در مورد اسرائیل تا مقدار زیادی همانند ترکیهی اردوغان است.
در مورد عمان، عمان یک کشور منزوی شده به لحاظ تاریخی است و به لحاظ جغرافیایی در منتهی الیه شرق اسلامی قرار دارد. مشکلات داخلیای که مخصوصاً در دههی 1960 و 1970 داشت مانند مسئلهی ظفار و مسائل مختلف دیگر، هویت موجود و سیاست خارجی این کشور را به شکل خاصی درآورده است. برای نمونه موقعی که در 1978 سادات به اسرائیل رفت، همهی کشورهای عربی با مصر قطع رابطه کردند بجز عمان. منظور این است که از گذشته یک ویژگی خاصی داشته است. در سالهای اخیر عمان تحت فشار سعودیها بوده و از زمانی که جنگ یمن آغاز شده این فشار به مراتب بیشتر شده است. بنابراین سیاست گرایش به اسرائیل او-که در چارچوب سفر نتانیاهو به آنجا انجام شد- عمدتاً برای حفظ موقعیت خود در مقابل فشارهایی است که عربستان و گروه عربستان در مجموعهی خلیج فارس به عمان وارد کردهاند و میکنند.
به جز عوامل داخلی شیخنشینها به چه میزان این گرایش به خود سیاستهای اسرائیل برمیگردد؟ سیاستهایی که در منطقه داشته است و برخوردی که با حکام شیخنشینها داشته است؟
چندی پیش یعنی حدود یکی دو ماه پیشتر، نتانیاهو در جمع اعضای حزب لیکود گفت سیاست ما با اعراب، استفاده از منطق و سیاست «قدرت» است. میگوید ما با اعراب سیاست مذاکره و مجامله نداریم و از موضع قدرت صحبت میکنیم. میخواهد بگوید با اعراب این سیاست موفقی است. گاهی اوقات برای آنکه رابطهای با یک کشور اصلاح یا تجدید و یا فعال شود، باید امتیازاتی داد. ولی اسرائیل این را فهمیده و واقعش هم این است که خوب هم فهمیده است که هر مقدار با اقتدار و با قدرت با آنها صحبت کند، موفقتر است. لذا عملاً سیاست آنها سیاستی است متکی به قدرت. در طی همین مدت اخیر بعد از اینکه ترامپ پایتخت شدن بیتالمقدس را اعلام کرد، در تظاهرات پس از آن نزدیک به پانصد فلسطینی کشته و بیش از سیزده هزار نفر هم مجروح شدهاند - رقم خیلی بالایی است، مگر فلسطینیها چه تعداد هستند که این تعداد از آن ها کشته شده است - اما چون از موضع قدرت با این کشورها برخورد میکند، لذا به مراتب موفقتر از آن موقعی است که احیاناً از موضع مجامله و تعارف با اینها صحبت میشد.
بهرحال این مسئله خیلی استثنائیای است چون معمولاً رابطه زمانی فعال میشود که طرفین تمایل نزدیک شدن را دارند. ولی در اینجا یک طرف به حداکثر تحکّم میکند و یک طرف به حداکثر هروله میکند و بلکه به سمت او میدود.
تغییر موضع برخی کشورهای عربی برخلاف توافقنامهای مثل 1967 سودان. چرا این تغییر خیلی عمیقی است؟
دلائلش مفصل است. 50 سال از آن توافق نامه گذشته است. آن توافقات بر سر سه "نه" سال 1967 بود: "نه صلح و نه به رسمیت شناختن اسرائیل و نه گفتگوی با او" و الان در 2018 قرار داریم. در طی این نیم قرن گذشته تحولات در این منطقه فراوان و در سطوح مختلف بوده است. اگر بخواهیم بگوییم که چرا، باید به دقت و با تفصیل تحولات نه فقط سیاسی را که تحولات اجتماعی، امنیتی و بینالمللی را آنگونه که در این منطقه تحقق پیدا کرده، بررسی کنیم. پاسخ کوتاه و سادهای نیست.
نقش آمریکا و اروپا در مطلوب کردن روابط شیخنشینها و اسرائیل و نتیجهای که میخواهند به دست بیاورند چیست؟
این سوال کلیتر از این است. اولاً سیاست این دو در زمینهی بهبود رابطهی اسرائیل و اعراب، یکسان نیست. مشترکات زیادی دارد ولی یکسان نیست. نکتهی دوم این که این سیاست متناسب با اینکه در آمریکا چه جناحی قدرت را در دست داشته باشد، باز هم کموزیاد میشود. میتوان گفت اروپاییها در مجموع علیرغم تفاوتهایشان، سیاست نسبتاً مشابهی را در قبال این موضوع دارند که اسرائیل و کشورهای عربی رابطهی مناسبی داشته باشند.
آنچه برای اروپاییها مطرح بوده و هست، این است که مایل هستند در منطقهی خاورمیانه که به تعبیر خیلی از اصحاب رسانه و سیاسیون شان به اروپا نزدیک و تأثیرگذار در امنیت اروپا است، تنش وجود نداشته باشد و رابطهی سالم و فعالی بین این دو وجود داشته باشد. بهاعتباری از عدم تنش بین این دو دفاع میکنند و راهحلشان هم همان مسئلهی دو دلت است، یعنی دولت اسرائیل و دولت فلسطین.
اینکه آنها به این کار تمایل دارند یا عربها را به این کار تشویق میکنند، چند عامل دارد. یک عامل روانی است؛ آن مقدار که به توده مردم مربوط است. این را زیاد از آنها شنیدهام که چرا اینها با یکدیگر جنگ میکنند و چرا صلح نمیکنند. یک قسمت هم مربوط به نخبگان سیاسی و یا نخبگان امنیتی و استراتژیک است. از نظر آنها بخش اصلی یا عامل اصلی برای فعالیتهای تروریستی، همین مسئلهی اعراب و اسرائیل است. لذا برای ریشهکن کردن آن باید این مسئله به هر صورت حل بشود.
نکتهی سومی که هست، چون هم اسرائیل در کرانهی مدیترانه است و هم کشورهای عربی مشکلدار منجمله خود فلسطین. مدیترانه بعد از سقوط شوروی، در زمان جنگ سرد یک معنی خاصی داشت ولی الان معنی دیگری یافته است.
آن موقع یک نوع اهمیت داشت، ولی بعد از سقوط شوروی مخصوصاً از اواسط دههی 90 و شلوغیهایی که در الجزائر اتفاق میافتد، پس از آن در مصر زمان مبارک و همین گروههای جهادی دهه 90 و سپس مسئلهی فلسطینیها، دوباره به کانون داغی تبدیل میشود. در حال حاضر مسئلهی مهاجرت، مهاجرتهای فراوان است از سمت کشورهای شمال آفریقا و آفریقای سیاه. لذا کلاً مدیترانه، مسئلهی مدیترانه و امنیت مدیترانه و امنیت اجتماعی مدیترانه و محیطزیست مدیترانه، یکی از مسائلی است که خیلی مورد توجه اروپاییها است.
در حال حاضر دو موضوع در مدیترانه موضوع اول است. یکی مسئلهی مخصوصاً فلسطینیها و اسرائیل است و یکی هم مسئلهی مهاجرت است. لذا واقعاً مایل هستند که مسئلهی فلسطینیها و اسرائیل از نظر آنها به یک شکل مرضیالطرفینی بالاخره حل بشود. کمابیش دیدگاه اروپاییها این است.
در مورد آمریکا، خیلی از این مسائلی که برای اروپاییها مطرح است، اصولاً مطرح نیست. مثل مهاجرت در چارچوب مدیترانه، اصلاً برایشان مطرح نیست. قسمتی که کمتر به آن پرداخته میشود این است که اونجلیکالهای آمریکا متحدین ایدئولوژیک اسرائیل هستند که تعدادشان در سالهای اخیر خیلی هم زیاد شده است. یعنی پیروان کلیساهای اونجلیکال، کلیساهای انجلیلی و تبشیری، معتقد هستند به اینکه یهودیها قوم برگزیده هستند و خود حتی آمریکاییها هم میباید در خدمتشان باشند و همانطور که صریحاً پنس در پارلمان اسرائیل گفت، متناسب با خدمتی که به یهودیها به عنوان قوم یهود میکنند، به همان اندازه خداوند به آنها برکت و ثروت میدهد.
اینها گروهی هستند که در حال حاضر در اوج قدرت هستند. به فرض هم این دولت نباشد، ولی این گروه هم در جامعهی آمریکا و هم در سیاست و امنیت آمریکا دارای نفوذ مؤثری است. البته همه اینطور نیستند. ولی از نظر آنها حتی آنهایی هم که تمایلات اونجلیکالی ندارند، اسرائیل یک متحد واقعی است به معنی سیاسی و نظامیاش و میباید به هر قیمت از او دفاع شود. در چارچوبِ این نوع مسئله، آنها خواهانِ حل، یعنی حل که نه، صلح بین اعراب و فلسطینیها و اسرائیل هستند که کلاً با اروپاییها فرق میکند.
این معاملهی قرن، در واقع چه بازخوردهایی خواهد داشت؟
دو سه هفته پیشتر نمایندهی اسرائیل در سازمان ملل گفت که در اوایل سال 2019 یعنی سال آینده، ابعاد و مسائل معاملهی قرن روشن و بیان خواهد شد و میگوید من از تفصیلش اطلاع ندارم، ولی میدانم که وجود دارد و میباید تحقق پیدا بکند. این معامله تحکیم موقعیت اسرائیل و مسئلهی پایتختی بیتالمقدس است، حتی تا آنجا که باید مسجد الاقصی تخریب و بجای آن معبد یهودی ساخته شود. این براساس اعتقادات یهودیهای افراطی و اونجلیستها است. یکبار هم سفیر آمریکا در اسرائیل که اتفاقاً یهودی هم هست، تصویری را که نشان میدهد که در جای مسجدالاقصی معبد بزرگ یهودیها ساخته شده است.
آن معاملهی قرن در این جهت است و هنوز ابعاد کاملش معلوم نیست ولی اجمالاً به این کیفیت است. آنچه که در این بین ایجاد یک سکته و مشکل کرد، داستان قتل خاشقچی بوده است که برنامههایی را که از پیش طراحی و تنظیم شده بود را تا مقدار زیادی به هم ریخت و بخش مهمی از مقاومت ترامپ در عدم محکوم کردن بن سلمان نیز به جهت همین طرحی است که عربستان در انجام آن طرح نقش بسیار مهمی را ایفا میکند.
روشنفکران عرب غیرمرتبط با طبقه حاکم که در مجامع بینالملل حرفی برای گفتن دارند آیا میتوانند تأثیری در این ارتباط، به صورت منفی داشته باشند یا نه؟ مثبت اگر باشد با حاکمیت هستند. به صورت منفیاش چطور؟
اینکه در جوامع بینالمللی شما میگویید، درجوامع بینالمللی رسمی که جایگاهی ندارند. چون رسمی است و آنجا کسانی که نمایندگان رسمی هستند حضور دارند. در مجامع دیگری که غیررسمی است، وقتی غیررسمی شد دیگر به آن طول و تفصیل بینالمللی نیست. در آن مجامع غیررسمی، آن مقداری که تجربه دارم عملاً در این زمینه خیلی صحبت نمیکنند چون اصلاً فضای آن نشستها در این زمینه نیست.
همچنین فرقی بین کشورهای این منطقه و یا جایی مثل آفریقای سیاه یا آمریکای لاتین وجود دارد. در آنجا کسی که نقطهنظری دارد، بدون خجالت و صریح میگوید ولی در اینجا حتی آدمهای خیلی مسلطش از بیان منویّات خودشان به نوعی شرم و حیا دارند.
نسبت به حکومت یا به طور کلی؟
نه، نسبت به فضایی که وجود دارد. فرض کنید یک آفریقای سیاه و یک آمریکای لاتینی راحت آن چیزی را که به نظرش میآید میگوید. ولی در این منطقه یک شرم حضوری هست. یک حالتی که مشکل میشود گفت و مربوط به مسائل فرهنگی داخلیشان است که آن اعتماد به نفسی که آنها در بیان حرفها و نظرات خود دارند، واقعاً اینها ندارند.
البته این هست که اولاً همهی رژیمهای عربی موجود سیاستی همانند عربستان و شیخنشینها ندارند ولی بخشی از آن به دلیل ضعفشان است. ولی اینکه نمیگویند دلیل بر این نیست که اعتراضی ندارند، چرا این وجود دارد. ولی مهمتر از آن، این است که تودهی عربی آنها، به هیچ عنوان موافق سیاستهای اتخاذ شده در قبال اسرائیل نیست و این از روی کامنتهایی که نوشته میشود کاملا مشخص است.
واقعاً آن نقطهنظراتی که نسبت به مسئلهی اسرائیل هست یا نسبت به مسئلهی غرب هست، واقعاً با این سیاستهای رسمی که بیان کردیم، در تعارض کامل است، نه اینکه متفاوت است.
در صحبتهایتان اشاره کردید به این که یکی از اهدافی که اروپا از ایجاد ارتباط و صلح بین اعراب و اسرائیلی دنبال میکند، کاهش تروریست اسلامی است. اکنون با این ارتباطی که تا حدودی شکل گرفته، آیا آن تأثیر و نتیجه را واقعاً داشته است یا نه؟
نه. این یک صلح واقعی نیست، مشکل در این است و حالا خود اسرائیلیها هم میگویند که این چه صلحی است و یا چه رابطهای است که ما با اردن یا با مصر داریم. یعنی همه چیز ساکن و منجمد است و عملاً آن ارتباطی که بین دو جامعهی همسایه توقع دارند که وجود داشته باشد و عمل بکند، اینگونه نیست. در نتیجه آن چیزی که وجود دارد به اعتباری صلح رسمی است نه صلح واقعی. اگر بخواهیم درستتر بگوییم، یک نوع عدم جنگ است، نه صلح به معنای ارتباط داخلی فعال و همهجانبه و مطمئن.
حال اگر این تعامل واقعی به وجود بیاید، واقعاً این نتیجه را دارد؟
آن بحث دیگری است. اولاً که این ایجاد نمیشود، یعنی یک چیز فرضی است چون اصلاً اینقدر اختلاف پتانسیل دارند که نمیشود. اینکه شما میگویید بیشتر یک نوع فرض است تا یک آیندهی قابل پیشبینی. این امکان تحقق ندارد. اصلاً نه اینکه امکان تحقق ندارد، طبیعتاً هم محقق نمیشود. بهدلیل اینکه طرف خودش را در شرائط علمی، اجتماعی، تخصصی و حتی اقتصادی، یکسانی نمی بیند و اصلاً قابل مقایسه نیستند. اردن که بودم، مکرر شنیدم وقتی وارد فرودگاه عمان میشوند با یک حالت طلبکارانه برخورد میکنند. عربها هم خیلی حساس و عصبی هستند و ایجاد تنش میشود. چون اردن کشوری توریستی است هم به دلیل آثار تاریخی و همچنین بخشی از بحرالمیت که رسوباتش، برای سلامتی مؤثر است. آن طرف به تعبیر خود اردنیها، بهشت است و این طرف حالا نه اینکه جهنم است ولی خیلی جای مناسبی نیست. کلاً دو همسایهای که اختلاف فاز زیادی دارند به طور طبیعی نمیتوانند یک رابطهی متعادلی داشته باشند.
اشتباه نکنید، فرض کنید یک طرف همسایهای است که مثل شیخنشینها پولدار شده است، ولی فقط پولدارد نه چیز دیگری ولی طرف دیگر همسایهای است که همه چیز دارد؛ هم پول و علم و تکنولوژی دارد و هم غرور اجتماعی ناشی از تعلقش به آن جامعه. در بهترین شرائط هم این دو بخواهند به همدیگر نزدیک شوند و واقعاً ارادهی این کار را هم داشته باشند، به دلیل اختلاف سطح زیادی که در تمامی زمینهها دارند، باز هم ممکن نیست. باتوجه به اینکه اسرائیلیها هم آدمهای خاصی هستند، این انجام نمیشود.
روابط با اسرائیل، در عربستان و امارات با توجه به مخالفت شدید تودههای مردم آیا حاکمیت را به خطر نمیاندازد؟
در امارات که معنی ندارد. چون اصلاً تودهی مردم به آن معنی چیزی نیستند. ساکنان اصلی امارات کمتر از یک میلیون نفر هستند. در عربستان هم این معنی ندارد؛ حداقل در حال حاضر. البته برنامههای عربستان به اصطلاح یک پکیج است که بخشی از آن فعال کردن رابطه با اسرائیل است؛ بخش دیگر آن تاسیس شهر نیوم و آزاد کردن ساحل دریای سرخ برای جهانگردهاست؛ بخش دیگر محدود کردن امکانات امر به معروف و نهی از منکر به حداکثر ممکن است و همچنین مسائلی که مربوط به جوانان و زنان است، که قبلاً اصلاً وجود نداشته است. بهاعتباری میخواهد یک نوع مدرنیزاسیون اجتماعی – فرهنگی ایجاد بکند.
آن بخش ناراضی، حالا چه به دلیل دینی و چه به دلیل غیر دینی -مانند خاشقچی که مخالفت او به دلیل دینی نبود، به دلیل روشنفکریاش بود- با این مجموعه مخالف است که یک بخشی از آن هم اسرائیل است، به طور طبیعی رژیم را به واکنش وامیدارد. اما در حال حاضر رژیم در سعودی به دلایل مختلف چه به لحاظ مادی و چه به لحاظ غیرمادی، دارای این ظرفیت و این امکان است که این مجموعه را بتواند قفل کند. البته به آن معنی که صرف رابطهی با اسرائیل، موجب بشود که بخش ناراضی، اعتراضی بکنند، نه اینگونه نیست؛ اصلاً ذهنیت آنها با این کیفیتی که در جایی مثل مصر و اردن و سودان، دیده میشود متفاوت است. به دلیل اینکه این کشورها تلقیشان سیاسیتر است و در عربستان تلقیشان آن مقدار سیاسی نیست.
آیا عادیسازی روابط با اسرائیل باعث ایجاد موضع در کشورهای دیگر اسلامی نمیشود؟ یا کشورهای عربی اسلامی؟
نه. فقط در این حد که کامنت بنویسند، هست. ولی به صورتی که ایجاد تشنج بکند نیست. یعنی در شرائط موجود نه.
یعنی اصلاً به وجود نمیآید یا نه، عربستان قویتر از این است که متزلزل بشود؟
نه. اصلاً شرائطی که اینها در آن زندگی میکنند که محتاج نان شب هستند و در حال تلاش برای تأمین حداقل زندگی اند، دیگر این مسائل تحت الشعاع است. همانگونه که "کاد الفقر ان یکون کفرا" نسبت به فرد است، نسبت به جامعه هم است. به عنوان مثال مصر دقیقاً در این شرائط است و آنچه که برای آن مهم است این است که امینت کشور را حفظ کند و نان شب مردم را تأمین کند.
اینکه جمعیت امارات بسیار پائین است، مثل قطر که جمعیت آن قدر کم است که دولت میتواند بهراحتی رضایت عمومی را به دست بیاورد، حالا به هر نحوی که شده. در امارات هم همین حاکم است یا نه اصلاً این تعداد به چشم نمیآید و خیلی حسابشان نمیکند؟ یا اینکه رضایتشان را جلب میکند؟
نکتهی دوم اینکه در این کشورها چه میزان زندگی قبیلهای و اینکه هر قبیلهای دارد برای خودش زندگی میکند، میتواند در عدم اعتراض تأثیر داشته باشد؟
هر دو حالت هست. تا زمانی که شیخ زاید بود معروف است که در خانهاش باز بود و هر کسی که میآمد بالاخره مقضیالمرام میرفت. ولی درحال حاضر اینگونه نیست و دیگر آن حالت پدرانهای که وجود داشت نیست.
نکتهای که در امارات هست این است که به دلایل مختلف واقعاً فقیری وجود ندارد و مردم این رفاه و زندگیای که هست را مرهون همین حکومت و نظام حاکم میدانند. این کشور هفت امارت است و این امارتها هم ساختاری قبیلهای در درون خودشان دارند، اما این مشکلی در امارات ایجاد نمیکند و یا ممکن است مقدار کمی ایجاد کند. زیرا نوع قبیله و نوع تعصب قبیلهای در گذشته در امارات با عربستان فرق میکرده و هم اینکه در طی این سی چهل سال اخیر خیلی تعدیل شده است. در عربستان قبیله هویت و موقعیتش و وابستگیهایش خیلی قوی است و ستیهنده هم هست. به عنوان مثال در جریان اشغال مسجدالحرام، رئیس گارد ملی آن زمان، سلطان بن عبدالعزیز، روز اول نیروهای ویژهاش را برد که حمله کنند و اشغال کنندگان را دستگیر کنند. اینها انجام نمیدادند، او نیز با عصبانیت تهدید میکند. آنها میگویند فتوایی بیاورید که ما بتوانیم به آن ها حمله کنیم. فتوای علماء را که میآورند باز هم میگویند که نه اینها همقبیلهی ما هستند. رهبران اشغال کنندگان، جهیان العتیبی و محمد القحطانی، مربوط به قبایلی بودند که بخشی از نیروها نیز از همان قبایل بودند بنابراین با آنها نمی جنگیدند. اجمالاً عربستان اینگونه است، یعنی واقعیت قبیلهای هست. اما در امارات نه، به آن صورت نیست. اصلاً یک کشور کمابیش مصنوعی است. لذا اصلاً در امارات این معنی ندارد که بخواهد اعتراضاتی بشود. نه معنی دارد و نه میشود.
منبع: خبرآنلاین/مریم شریفی /۲۸ آذر ۹۷