تیتر امروز

قرارداد جنجالی بابک زنجانی با وزارت راه/ اسرائیل همچنان در پی حمله به ایران/ چشم انتظار شنبه‌های رویایی
مجله خبری تحلیلی دیدارنیوز با اجرای محمدرضا حیاتی

قرارداد جنجالی بابک زنجانی با وزارت راه/ اسرائیل همچنان در پی حمله به ایران/ چشم انتظار شنبه‌های رویایی

این هشتاد و هفتمین برنامه مجله خبری تحلیلی دیدارنیوز است که با اجرای محمدرضا حیاتی و با حضور کارشناسان و صاحب نظران تقدیم مخاطبان گرامی می‌شود.
توی این «کوچه» به دنیا اومدیم
دیدار از برگزاری بزرگترین فستیوال ایران گزارش می‌دهد

توی این «کوچه» به دنیا اومدیم

خبر رسید فستیوال "کوچه" که قرار بود با تائید وزیر فرهنگ برگزار شود، با مخالفت امام جمعه بوشهر تعطیل شد اما طولی نکشید که خبر آمد، بوشهر میزبان دوست داران فستیوال "کوچه" است.
دلفی: وزارت خارجه باید درصدد راهی برای دخیل کردن اروپا در مذاکرات باشد/ شروع مذاکرات کارشناسی، گام مهمی در پیشبرد گفت‌و‌گو‌ها خواهد بود/ تلاش مذبوحانه تندرو‌ها برای اثربخشی بر مذاکرات در حال کاهش است
سفیر پیشین ایران در فرانسه در گفت‌و‌گو با دیدارنیوز مطرح کرد

دلفی: وزارت خارجه باید درصدد راهی برای دخیل کردن اروپا در مذاکرات باشد/ شروع مذاکرات کارشناسی، گام مهمی در پیشبرد گفت‌و‌گو‌ها خواهد بود/ تلاش مذبوحانه تندرو‌ها برای اثربخشی بر مذاکرات در حال کاهش است

برقراری ارتباط در خصوص روند مذاکرات تهران و واشنگتن با اروپا، بخصوص سه کشور اروپایی که در برجام سهیم بودند، امر مهمی بوده و همچنین تماس با مسئول سیاست خارجی اتحادیه اروپایی-که پیش‌تر و در جریان...

آزار‌های ناپدری دختر ۱۵ ساله

News Image Lead

چند روز قبل وقتی دوباره ناپدری ام در آن حالت غیرطبیعی به سوی من آمد از ترس جیغ کشیدم به طوری که همسایگان با شنیدن سروصدا‌های من ماجرا را به پلیس اطلاع دادند.

کد خبر: ۱۶۸۲۸
۱۲:۱۹ - ۲۸ آذر ۱۳۹۷
 

دیدارنیوز ـ دختر15ساله با مراجعه به مددکار و مشاور کلانتری مشهد داستان زندگی تلخ خود را بازگو کرد.

وی گفت: فقط پنج سال داشتم که مادرم در حالی که برادر کوچک ترم را در آغوش می فشرد با چشمانی اشکبار به دنبال سرنوشت خودش رفت.

من که تا آن روز معنی طلاق را نمی دانستم دستان پدرم را محکم گرفتم تا او مرا رها نکند همان دستانی که بارها برای سیلی زدن به صورتم بلند شده بود ولی باز هم من آن دستان را دوست داشتم چرا که همان دست ها را حامی خودم می دانستم خلاصه مدتی بعد پدرم با زن جوانی به نام «ماه نساء» ازدواج کرد.

نامادری ام با کتک و تهدید مرا وادار می کرد تا «مادر» صدایش کنم ولی من علاقه ای به او نداشتم چرا که همواره کارهای سخت منزل را به من واگذار می کرد. او لباس های کثیف را داخل تشت پلاستیکی بزرگی می ریخت و مرا در زمستان سرد مجبور می کرد با دستان کوچکم همه آن ها را چنگ بزنم وقتی شستن لباس ها تمام می شد و پایین شلوار خیس شده ام تا زانو یخ می زد او هیچ توجهی به اشک هایم نداشت و دوباره جارویی به دستم می داد تا خانه را تمیز کنم. دوران کودکی من با این شرایط سخت درحالی سپری می شد که تنها دلخوشی ام بازی با اسباب بازی های دختر همسایه بود چرا که نمی توانستم درس بخوانم و پدرم قصد داشت هرچه زودتر مرا به خانه بخت بفرستد.

در همین روزها بود که یکی از بستگان مادرم مرا برای پسرش خواستگاری کرد، با این که پدر رحیم وضعیت مالی خوبی داشت اما خواستگارم از نظر ذهنی عقب افتاده بود و من می دانستم اگر آن ها کمی پول کف دست پدرم بگذارند با این ازدواج موافقت می کند. خلاصه همین اتفاق افتاد و درحالی که من از شنیدن نام خواستگارم برخود می لرزیدم پدر و نامادری ام اصرار داشتند به عقد رحیم درآیم وقتی شرایط را این گونه دیدم به ناچار از منزل فرار کردم و به منزل یکی از دوستانم پناه بردم ولی دو روز بعد خانواده دوستم نیز مرا بیرون کردند و من بعد از مدتی سرگردانی در خیابان به منزل مادرم رفتم چرا که قبلا یک بار به دیدار مادرم رفته بودم و نشانی او را یاد داشتم .

مادرم که از دیدن من شوکه شده بود بعد از شنیدن سرگذشتم با تردید پذیرفت که مدتی در کنار آن ها از فرزندانش نگهداری کنم تا او سرکار برود اما آن جا نیز محیط امنی نبود چرا که ناپدری ام معتاد بود و افراد لاابالی و خلافکار به منزلش رفت و آمد داشتند. من هم درحالی مجبور به پذیرایی از معتادان بودم که نگاه های گناه آلودشان آزارم می داد.

از سوی دیگر نیز ناپدری ام وقتی مشروب و مواد مخدر مصرف می کرد در حالت غیر طبیعی مزاحم من می شد به طوری که از نگاه کردن به چشمان هوس آلودش وحشت می کردم از طرفی هم خجالت می کشیدم واقعیت ماجرا را برای مادرم بازگو کنم تا این که روزی با یکی از دوستانم درد دل کردم و او هم این موضوع را غیرمستقیم با مادرم درمیان گذاشت ولی مادرم نخواست آن را باور کند تا این که چند روز قبل وقتی دوباره ناپدری ام در آن حالت غیرطبیعی به سوی من آمد از ترس جیغ کشیدم به طوری که همسایگان با شنیدن سروصداهای من ماجرا را به پلیس اطلاع دادند.

ارسال نظرات
امروز چهارشنبه ۰۳ ارديبهشت
امروز چهارشنبه ۰۳ ارديبهشت
امروز چهارشنبه ۰۳ ارديبهشت
امروز چهارشنبه ۰۳ ارديبهشت
پرطرفدارترین ها