موضوعی که در میان بروز پدیده جنگ کمتر به آن توجه میشود، تاثیرات اجتماعی آن است، از این رو از چند قرن پیش جامعه شناسان توجه ویژهای به این موضوع داشته و نظرات متفاوتی را بیان کرده اند که در این مطلب میخوانید.
دیدارنیوزـ نسرین نیکنام: توجه به تاثیرات جنگ روی جوامع بعد از جنگ جهانی دوم بیش از گذشته مورد توجه جامعه شناسان قرار گرفت و از آن تاریخ به بعد است که آنها نظرات و تحلیلهای خود را ارائه دادند هر چند که نظرات آنها در سالهای مختلف، تفاوت دارد، اما قابل بررسی و تامل است. پیش از اینک به سراغ تحلیل و بررسی این دیدگاهها برویم بهتر است بدانید که جامعه شناسان روی سه نکته اجماع دارند.
نخستین و مهمترین تاثیر جنگ بر جامعه، بعد اقتصادی آن است به تعبیری جنگ نه تنها به مصرف شتابان ثروتها بلکه به جابجایی آن هم منجر میشود؛ به تعبیر دیگر جنگ برخی ساختارهای اقتصادی و سرمایه گذاری را تغییر داده و زمینه رشد بعضی از صنایع یا برخی شکلهای تولید را فراهم میکند. جنگ توزیع درآمدها، سرمایهها، وضع بودجه و هزینههای عمومی را دست خوش تحول میکند.
از سوی دیگر اولین نمود عینی جنگ بر جوامع از دست دادن افراد جامعه است، در یک تعریف قابل ارائه میتوان گفت که جنگ میتواند در زمره نهادهای انهدامی ارادی قرار گیرد که در جهت کاهش زاد و ولد یا کاهش تعداد زندگان تلاش میکند و در تمام جنگها خسارت مستقیم را مرگ جوانان تشکیل میدهد.
یکی از موضوعاتی که جامعه شناسان با بروز پدیده جنگ به آن پرداخته اند تحولات اجتماعی است به این معنا که جنگ یکی از عوامل اصلی تقلید جمعی است که در تغییرات اجتماعی نقش بسیار مهمی را ایفا میکند. جنگ بستهترین جوامع را وادار میسازد تا دیر یا زود دروازههای خود را بگشایند، جنگ نیرومندترین و مؤثرترین شکل تماس تمدن هاست. جنگ نوعی تحول شتابان است.
جالب است که بدانید نظریههایی که جامعه شناسان درباره جنگ تاکنون ارائه داده اند به دو دسته تقسیم میشود، نظریههای خوش بینانه و بدبینانه.سن سیمون، اگوست کنت، هربرت اسپنسر جزء افرادی هستند که نظریات خوش بینانهای درباره جنگ ارائه کرده اند، از نظر آنها " جنگ، زاده ساختار اجتماعی است و باید امیدوار بود و پیش بینی کرد که روزی این ساختار دگرگون شود" به تعبیری از دیدگاه این نظریه پردازان مسایل گوناگون جامعه بشری از جمله جنگ، معلول دگرگونیهای ساختاری است.
اما در مقابل افزادی مانند ایزوله، کمپلویچ و ژرژسورل نظریات بدبینانهای نسبت به جنگ دارند و معتقدند جنگ پدیدهای است ابدی و غالباً مفید. در نظریات بدبینانه که از نظریات اجتماعی مارکسیستها تاثیر میگیرد، یک جنگ ابدی فقرا علیه ثروتمندان وجود دارد و منشأ این تعارضات در مسایل رقابتهای اقتصادی است.
اما در این میان نگاهی هم به نظر دکتر احمد بخارایی استاد دانشگاه و جامعه شناس داریم که میگوید: "در سطح کلان و کلی پدیده جنگ برای ایرانی که هشت سال در حال جنگ بوده و عوارضش را از نزدیک حس و لمس کرده، پدیده پسندیدهای نیست و در حقیقت به سمت صلح بیشتر تمایل داریم تا جنگ. گواه این مدعی هم این است که در داخل کشور هم وقتی صحبت از انقلاب میشود، بسیاری از این جهت که انقلاب را تجربه کرده و پس از هر انقلابی یک سری ناملایمات و حوادث ناخوشایندی وجود دارد و اینگونه نیست که یک شبه ره صد ساله بروند و ساختارهای فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی اصلاح شود و تنها ساختار سیاسی است که همانند یک کودتا یک شبه تغییر میکند، باعث میشود که بسیاری به رغم نارضایتی از وضع موجود، به دلیل اینکه انقلاب همراه با خونریزی و خشونت و یک نوع جنگ داخلی است، با آن موافق نباشند. چنین ذهنیتی را تسری و در سطح جهانی توسعه دهید."
نیکولوماکیاولی نظریه پرداز و جامعه شناس میگوید: هر جنگی به محض آنکه ضروری تشخیص داده شود، عادلانه میشود؛ ماکیاولی طرفدار "جنگ پیشگیرانه" است. به نظر او، تنها این نوع جنگ، به درستی خردمندانه است و برای آنکه از وطن به نحوه شایسته دفاع شود، غالباً باید در حمله پیشدستی کرد.
توماس هابز، فیلسوف سیاسی انگلستان معتقد است که در آغاز و در شرایط اجتماعی خاصی که حکومت وجود ندارد انسان به حال طبیعی زندگی میکند، هر انسان برای انسان دیگر در حکم گرگ است و طبع انسان بطور غریزی سرکش و درنده خوست.
در شرایط ابتدایی هر کس فقط در فکر تأمین منافع خویش است و قصد ضرر زدن به دیگری را دارد. همه مردم پیوسته در جنگ خواهند بود و سرانجام قویتر پیروز میشود، که از نظر طبیعی امری درست است؛ دکتر علی شریعتی هم گفته بود که در جنگها آنان که یکدیگر را نمیشناسند با هم میجنگند، اما آنان که یکدیگر را میشناسد یعنی سیاستمداران و رهبران با یکدیگر نمیجنگند و هر جا خطر به آنها نزدیک شد مذاکره و صلح میکنند.
اما آنچه از همه این تحلیلها به دست میآید این است که جنگ از شومترین پدیدهها و اختراعات انسانی است. گرچه از بعد روانکاوی، ریشههای جنگ را در غریزه خشونت طلبی یا قوای غضبیه و شهویه انسان میدانند، اما جامعه شناسان آن را بیشتر یک پدیده اجتماعی و ابداع فرهنگی میشناسند. جامعه رشدیافته و سازمان واره میتواند غرایز فردی را مهار کند و مانع از تبدیل آن به دوزخی برای اجتماع شود.