حسین جعفری، به مناسبت شهادت حضرت علی (ع) مطلبی با عنوان «مولوی و وادی عشق و تعیین تکلیفِ رابطه امام العارفین با قاتلش ابن ملجم!» نوشته که در دیدارنیوز میخوانید.
دیدارنیوز _ حسین جعفری: دوستی درمورد عقاید "جبری مسلکانه ی" مولوی خصوصاً نظرش در مورد روابط حضرت علی (ع) با قاتلش ابن ملجم پرسید آیا این باور و عقیدهی مولوی درست است؟
ابتدا ابیات مربوطه را بطور مختصر باز خوانی میکنیم. مولوی چنین میگوید:
هیچ بغضی نیست در جانم ز تو/ زان که این را من نمیدانم ز تو
آلت حقی تو، فاعل دست حق/کی زنم بر آلت حق طعن و دق!
و بعد از زبان امیر المؤمنین به ابن ملجم میگوید که بابت عملی که مرتکب شدهای نگران نباش، من در قیامت شفیع تو خواهم بود:
لیک بیغـم شو، شفیع تو منـــم/خـواجـه روحـم نـه ممــلـــوک تـــنم
اصلیترین بخش پاسخ به این سوال به این مهم بر میگردد که بدانیم داستان در چه فضای ذهنی مطرح میشود و درصدد بیان چیست و در چه زمینهای این داستان باید فهم شود؛ فقهی، فلسفی و یا عرفانی؟
۱- واقع آن است که این نوع از اشعارِ عرفاء؛ بسیار غلط انداز است؛ و از این دست سخنانِ غلط انداز در زبان عرفاء فراوان است که شائبهی جبری مسلک بودنشان را تداعی میکند و از آن بدتر این تلقی را بوجود میآورد که آنان ادعای خدایی بودن و خدایی کردن دارند. (نمونهی مشهورش ادعای انالحق گفتن حلاج و ادعاهای بایزید و ... است)
۲- صحیح آن است که اینگونه اشعار و ادعاها را باید در زمینهای که طرح کردهاند فهمید والا دچار تلقی نادرست میشویم و برای همین هم بود که عرفای عاقل از بیان این گونه سخنان در مجامع عمومی و برای غیر اهل، خودداری میکردند و اگر مردم عامی و عادی هم بدلیلِ نوع عقایدشان با آنان تندی میکردند، "بغض"ی از مردم به دل نمیگرفتند. گفت آن یار کزو گشت سر دار بلند/جرمش این بود که اسرار هویدا میکرد.
۳- نتیجه آنکه این نوع سخنان و بطور مشخص گرچه این ابیات مثنوی در زمینه و بستر فقهی نادرست است، اما در فضای عرفانی و تشریح تجلیات الهی بر بندگان خاص خدا میتواند تلقی صحیح بیابد.
۴-در محرم ۷۶ در هیات المهدی جنت آباد پس از یکی دو جلسه مقدمه سازی، با احتیاط گفتم که"در نگاه عرفانیِ امام حسین، یزید خدمتی به ایشان کردند که هیچکس نکرد! زیرا اگر آنها نبودند امام حسین هم امام حسینِ سالار شهیدان نمیشد، برای همین هم امام حسین "بغض"ی از یزید ندارد.... و با این نگاه است که میشود باور کرد اگر روزی میخواستند یزید بدست امام فانی در حق؛ قصاص شود، حتی اگر نمیبخشید، اما به هیچ وجه خوشحال نبود بلکه منحصراً از باب ادای تکلیف بود، زیرا مگر به جهنم رفتن بندگان خدا خوشحالی دارد که امام معصوم خوشحال شود؟! آنان برای وصل کردن آمده اند نه فصل کردن و جهنمی کردن."
۵-در حقیقت در فضای نگریستن به تجلیات الهی بر بندگان خود (که بنا بر اعتقاد مولوی، امام علی در راس فیض گیرندگان این تجلیات است)، بندگان خاص خداوند همانند خدا فارغ از "حب و بغض" میشوند، آنان مظهر تام جمال و جلال الهی میشوند و نسبت شان با خلایق و بندگان خدا، نسبت خدا با خلایق است و مگر خدا نسبت به ابن ملجم "بغض" دارد که امام علی نسبت به ابن ملجم "بغض"داشته باشد.
بلی خدا ستمگران را مجازات میکند، اما همان مجازات و آتش نیز در نگاه عرفانی، بدلیل "حب" است و عامل پاکی بندگان از رجس و آلودگی است، نه"بغض". یا من سبقت رحمته عن غضبه!
۶- در این نگاه جز خدا کسی وجود ندارد که بخواهد در برابر خدا ادعای عبادت و ایثار برای خدا کند. ایثار زمانی مطرح است که خدا باشد و "تو" هم باشی! و "تو" در برابرش (هو) عبادت کنی؟! اما وقتی به مرحلهای میرسی که وقتی از "تو" میپرسد کیستی؟ پاسخ میدهی؛ "تو"- هو-؛ آنگاه کدام عبادت؟ کدام ایثار؟ و کدام دوئیت"و دوگانگی در برابر وجودِ مطلق؟
از این منظر، مگر وجودی جز خدا هست که ارادهای داشته باشد و در پس اراده، اختیاری موجود باشد و در پسِ آن اختیار، بتواند عملِ مستقل انجام دهد، میخواهد کشتن علی باشد و حسین باشد و یا ذبح اسماعیل و...؟
خلاصه آنکه در بستر شهود عرفانی و سلوک الی الله، ابیات فوق، عالیترین تعریفی است که میشود از علی (ع) داشت که مولوی نثارش کرده است.
۷-گفته میشود که در مرحلهی دوم از هفت مرحلهی عرفان یعنی "وادی عشق"، برای عاشق بود و نبود، گفت و نگفت، فرقی ندارد. فقط اوست -هو- و بس! و متوجه چیز دیگری از جمله "خود" نیست. این مرحله، مرحلهی ترک"دوئیت" است.
مجنون روزی به درِ خانه لیلی آمد و در زد. لیلی از پشت در پرسید کیستی؟
گفت من، گفتش برو هنگام نیست/بر چنین خوانی مقام خام نیست
پس از مدتی تفکر و سوختن در فراق یار دو باره در زد، لیلی پرسید کیستی، گفت: تویی!
معشوق، چون این سخنان را بشنید، درب را گشود و جواب داد: آن زمان شیفته خودت بودی.
گفت اکنون، چون منیای من در آ/نیست گنجایی دو من را در سرا
هر نبی و هر، ولی را مسلکیست/لیک تا حق میبرد جمله یکیست