پروفسور حسن امین فیلسوف، حقوقدان و ایرانشناس نسبت به وصیت چهرههای مذهبی، ادبی، هنری و سیاسی مبنی بر انتخاب مدفنشان در داخل یا خارج از ایران انتقاد کرد.
دیدارنیوز ـ حسن امین*: هوشنگ ابتهاج متخلص به سایه غزلسرا و ترانه سرای نامدار به انتخاب خود با کسب تابعیت دوگانه سالها همراه خانواده، در آلمان زیست و بعد وصیت کرد که جنازه اش را به ایران بیاورند. دولت و ملت هم از این کار استقبال کردند و سنگ تمام گذاشتند.
سایه وضع مالی مناسبی داشت. بخش عمده ثروتش را از ایران به خارج فرستاد. همسر او در آلمان از دنیا رفت و همانجا دفن شد. دختران و پسر او مقیم آلماناند و همانجا زندگی میکنند و لابد پس از صد و بیست سال همانجا دفن خواهند شد.
به این ترتیب، به اصطلاح حقوقی اقامتگاه رسمی و دائمی سایه آلمان بود و به همین دلایل، یکی از دختران سایه با انتقال پیکر پدرش به ایران مخالف بود و به دادگاههای آلمان شکایت برد که پیکر پدر را به ایران نیاورند و از دادگاه خواست که از انتقال پیکر پدر جلوگیری شود و سایه بلند پایه را در همان اقامتگاه دائمی اش به خاک بسپارند.
هرچه بود، به استناد وصیت سایه و با پیگیری دخترش یلدا وصیت سایه عملی شد و با همراهی مقامات جمهوری اسلامی ایران در آلمان و ایران، پیکر بی جان سایه به ایران آمد و در تهران و رشت تشییع شد. آقای دکتر مصطفی محقق داماد هم که استاد راهنمای آقای دکتر ابراهیم رئیسی رئیسجمهوراند به سنت اهل قبله بر جنازه سایه که به عمر خود یک رکعت نماز نخوانده بود، نماز میت خواندند، در حالی که در مراسم تشییع او، در تهران که خود من هم آنجا بودم کمونیستها شعار دادند: سلام بر سایه، درود بر کیوان! و کیوان همان تودهای استالینیست معروفی بود که شاملو از او بعدها اعلام برائت کرد، ولی سایه به او وفادار ماند.
من به این حواشی نمیپردازم و فقط به سنت انتقال جنازه از خارج به ایران و از ایران به مشاهده مشرفه نجف و کربلا و مشهد و قم، نگاهی ارایه میدهم.
من پیش از انقلاب مدتی در قم قاضی دادگستری بودم. آن زمان معروف بود که قم شهری است که واردات آن مرده است و صادرات آن آخوند. اما از قدیم بعضی ساکنان قم هم وصیت میکردند که جنازه شان را به عتبات عالیات به عراق ببرند. همین سال گذشته هم آیت الله لطف الله صافی گلپایگانی از مراجع تقلید مقیم قم که در روز سه شنبه دوازدهم بهمن ۱۴۰۰ در اقامتگاه دایمی خود در شهر قم از دنیا رفت، بنا به وصیت ایشان، جنازه شان از ایران به کشور عراق منتقل و در کربلا به خاک سپرده شد.
من با این وصیتها چه از جانب لائیکها مانند هوشنگ ابتهاج و چه از سوی متدینان مانند آیت الله صافی گلپایگانی، مشکل دارم، آن هم به این دلایل:
اول، برابر احکام شرع دستور موکد آن است که جنازه معطل نماند و مستحب است که در خاکسپاری میت عجله شود. مفهوم مخالف این حکم آن است که تأخیر در خاکسپاری و انتقال جنازه از شهری و کشوری به شهر و کشور دیگر در احکام اسلام مکروه است.
دوم، از جهت کلی، شخص در زنده بودن خودش و به انتخاب خودش شهر یا کشوری را برای زندگی ترجیح داده است، حالا چه معنی دارد که پیکر بی جانش را در خاکی که به آن پشت کرده است، دفن کنند؟
سوم، در مورد سایه، در مقام مقایسه باید گفت که بعد از صادق هدایت که در پاریس دفن شد، صدها شاعر و نویسنده ایرانی دیگر در اروپا و آمریکا دفن شده اند. در مورد آیت الله صافی گلپایگانی هم باید به یاد آورد که دیگر مراجع شیعه از جمله آیت الله حاج شیخ عبدالکریم حائری یزدی موسس حوزه علمیه قم و آیات ثلاث جانشین وی یعنی: آیت الله سید صدرالدین صدر. آیت الله سید محمدتقی خوانساری و آیت الله سید محمد حجت کوه کمرهای و بعد مرجع عالیقدر بلا منازع آیت الله بروجردی همه در قم به خاک سپرده شدند وهیچ یک وصیت نکردند که جنازه شان به نجف و کربلا منتقل شود.
چهارم، وصیت امثال سایه به این که در زادگاه خود دفن شوند، نشان و نماد حب الوطن و علاقه به ایران است، در حالی که اگر واقعا چنین علاقهای وجود داشته باشد، این عزیزان باید به جای اهدای پیکر بی جان خود به این آب و خاک بخشی از ثروت خود را به ساخت مدرسه و درمانگاه و کتابخانه در مناطق محروم کشور اختصاص دهند
در نگاه متدینان هم پیش فرض وصیت افرادی که وصیت میکنند تا در مشهد و قم با کربلا و نجف به خاک سپرده شوند، این است که مدفونان این شهرها بیشتر مشمول عفو و رحمت الهی قرار میگیرند یا از عذاب اخروی مصون و محفوظ میمانند، در صورتی که برابر نصوص دینی و قرانی، ملاک و معیار ثواب و عقاب، اعمال انسانها در زمان حیاتشان است و خاک و محل دفن میزان نیک و بد عاقبت انسان در عوالم پس از مرگ نیست و مدفن نمیتواند در کاستن از عذاب قبر یا افزایش بخشش الهی اثرگذار باشد. من به یاد دارم که در خردسالی که به اتفاق پدرم به زیارت حضرت رضا میرفتم در گوشهای از حرم که محل دفن هارون الرشید خلیفه عباسی بود، زائران علی الرسم با بانگ بلند هارون را لعن میکردند، کنایه از آن که مدفون شدن خلیفه جنایتکار در چند قدمی امام معصوم موجب نجات او از عذاب و عقوبت الهی نیست.
این توهم که دفن شدن در عتبات عالیات عراق موجب رحمت الهی میشود، در دوره قاجار فراگیر بود. جنازه امیرکبیر را از کاشان به کربلا بردند و در جایی در حجرهای در جنوب شرقی حرم امام حسین به خاک سپردند، اما پس از مشروطیت اندک اندک این رسم منسوخ شد.
مظفرالدین شاه قاجار که در بستر بیماری فرمان مشروطیت را امضا کرد، وصیت کرده بود که جنازه اش را به کربلا ببرند. او و پسرش محمدعلیشاه و نوهاش احمد شاه هر سه کنار هم در کربلا مدفوناند. اما عارف قزوینی در زندگینامه خود نوشت که عامدانه به وصیت پدرش دایر به انتقال جسد پدرش به کربلا عمل نکرده است و شیخ محمدتقی بهلول در شعری نه چندان فصیح این رسم انتقال جنازه به عتبات را تقبیح میکند.
من این یادداشت را به این امید نوشتم که اولا بگویم ایرانیانی که ایران را دوست دارند، در کنار مردم ایران در کشور بمانند و به سهم خود در مسیر توسعه فرهنگی و سیاسی و اقتصادی ایران تلاش کنند. جلای وطن و مهاجرت بی بازگشت ایرانیان به کشورهای دیگر یعنی انتقال رایگان نیروی انسانی و سرمایهی علم و مهارتی که در ایران فراهم شده است و اکنون مفت و مجانی مثل پولی که از بیت المال اختلاس میشود، به کشوری دیگر تزریق میگردد.
پیام دوم من به ایرانیان مقیم خارج است که این برنامه سایه یا آیت الله صافی گلپایگانی را تقلید نکنند و به فرض که کسی به رغم جلای وطن و اقامت دایم در خارج میخواهد عشق و دلدادگی اش به مادر میهن را ثابت کند، دست کم ثلث ما ترک خود در خارج کشور را هم به ایران برگرداند و گرنه ایران به مرکز صادرات نیروی انسانی و فرار جوانان و واردات جنازه تبدیل خواهد شد!
*پروفسور سید حسن امین، حقوقدان و ایرانشناس؛ ١٠ شهریور ١٤٠١