در روابط بینالملل، قدرت هژمون، قدرتی است که به تنهایی بتواند تصمیم بگیرد و هم چنین به تنهایی نیز آن تصمیم را اجرا کند و در عین حال، اعضای جامعه بینالمللی هم با قدرت هژمون همراهی کند. همچنین هیچ کشوری توان مقاومت در برابر هژمون را نداشته باشد. آمریکا در مناطق مختلف با مشکل مواجه است. به عنوان مثال در حوزه آسیای شرقی با قدرتی مثل چین مواجه است.
دیدارنیوز ـ دنیای امروز، دنیای منافع است. این جملهای است که همواره بسیاری از کارشناسان، تحلیلگران و به ویژه دیپلماتها آن را به کار میبرند. در دنیای امروز هر کشوری در پی افزایش قدرت خود در همه عرصهها به ویژه عرصه سیاسی و اقتصادی است که بتواند با سایر کشورها وارد تعامل و چانهزنی براساس منافع ملی خود شود. در این میان کشوری که بتواند بیشترین قدرت را در همه عرصهها کسب کند میتواند به عنوان قدرت هژمون و برتر در جهان مطرح شود. به عقیده بسیاری از کارشناسان و تحلیلگران در عرصه جهانی، قدرت هژمون وجود ندارد. به ویژه اینکه آمریکا نیز دیگر قدرت هژمون نیست زیرا ویژگیهای یک قدرت هژمون را ندارد. بنابراین جهان با چندقطبی شدن مواجه است. قدرتهای نوظهوری مثل چین که هژمون بودن آمریکا را زیر سوال برده و تلاش آمریکا برای هژمون شدن در جهان را با چالش مواجه کرده است. بنابراین این موضوع میتواند به نوعی برای بسیاری از کشورهایی که مخالف سیاستهای آمریکا در جهان هستند از جمله ایران به نوعی فرصت باشد. در این راستا «آرمان» با نوذر شفیعی، کارشناس روابط بینالملل و عضو سابق کمیسیون امنیت ملی و سیاست خارجی مجلس به گفتوگو پرداخت که میخوانید.
با توجه به در پیش بودن مرحله دوم تحریمهای آمریکا علیه ایران، چه اقداماتی از سوی ایران برای مقابله با این تحریمها میتواند انجام شود؟
سه نکته در این مورد وجود دارد. نکته اول این است که ایران از پیش تحریمها را تجربه کرده است یعنی از ابتدای پیروزی انقلاب تاکنون، جمهوری اسلامی ایران به نوعی تحت تحریم بوده و تحریمها علیه ایران فراز و نشیب بسیار داشته است. بنابراین ایران در درجه اول از تحریمها هم تجربه کسب کرده و هم از عهده تحریمها برآمده است. نکته دوم در ارتباط با تحریمهای جدید این است که ایران طی سه الی چهارماه گذشته، این تحریمها را تجربه کرده است. یعنی هرآنچه که قرار بود به عنوان پیامدهای تحریمهای جدید آمریکا علیه ایران روی دهد، در نهایت اتفاق افتاده است. بدینگونه که شرکتهای خارجی در ایران حضور داشتند و از تحریم نیز نگران بودند، ایران را ترک کردند. کشورهایی که با ایران در حال مراوده بودند نیز روابط خود را با ایران به سطح پایینی تنزل دادند. لذا عملا ایران قبل از تحریم، آثار و پیامدهای تحریم را به نوعی تجربه کرده است. در حال حاضر ایران با دو وضعیت مواجه است: اول اینکه؛ تحریمهای جدید عملا چه تاثیری بر رفتار سایر کشورها خواهد داشت. این کشورها به سه دسته قابل تقسیم هستند. یک دسته کشورهایی که ممکن بود تلاشهایی را برای معافیت از تحریم صورت دهند ولی به جایی نرسیدند. دومین دسته کشورهایی بودند که در مقابل تحریمها از پیش مقاومت کردند. سومین دسته نیز کشورهایی بودند که معافیت از تحریم را به دست آوردند. در حال حاضر بزرگترین تهدید برای ایران، کشورهایی هستند که در میانه راه ممکن است همکاریهای خود را با ایران قطع کنند یا کاهش دهند. دو گروه دیگر یعنی کشورهایی که مقاومت میکردند مانند چین، اتحادیه اروپا، روسیه، ترکیه، عراق و غیره، احتمالا در مقاومت خود اصرار خواهند کرد. احتمالا کشورهایی مثل هند، کره جنوبی و ژاپن که از تحریم معاف شدند، یقینا به همکاری خود با ایران ادامه خواهند داد. لذا در شرایط فعلی و با نگاهی به آینده، ایران باید دغدغه آن دسته از کشورهایی را داشته باشد که در میانه راه قرار دارند. نکته سوم این است که آنچه که به ایران کمک میکند که در کنار این فرصتها، از فشار تحریمهای جدید کمتر آسیب ببیند، بحث جهانی شدن است. امروزه سرمایه جهانی شده است و این جهانی شدن سرمایه به بازیگران دولتی و غیردولتی مانند شرکتها و افراد، امکان همکاری با ایران را در قالبهای گوناگون ارائه میدهد. در نتیجه این مسائل باعث میشود که آسیبپذیریها به شدت کاهش پیدا کند.
براساس نظریات روابط بینالملل آیا میتوان اذعان کرد که آمریکا همچنان به عنوان قدرت هژمون و برتر در جهان مطرح است؟ با توجه به اینکه به عقیده بسیاری جهان چند قطبی شده است.
در روابط بینالملل، قدرت هژمون، قدرتی است که به تنهایی بتواند تصمیم بگیرد و هم چنین به تنهایی نیز آن تصمیم را اجرا کند و در عین حال، اعضای جامعه بینالمللی هم با قدرت هژمون همراهی کند. همچنین هیچ کشوری توان مقاومت در برابر هژمون را نداشته باشد. آمریکا در مناطق مختلف با مشکل مواجه است. به عنوان مثال در حوزه آسیای شرقی با قدرتی مثل چین مواجه است. در حوزه اوراسیا با قدرتی به نام روسیه مواجه است. همچنین در حوزه اروپا، محور برلین-پاریس، تبعیت و دنبالهروی مانند زمان جنگ سرد را ندارد. در عین حال برخی از بازیگران دیگری مانند ایران هستند که ممکن است به لحاظ توانمندی در حد قدرت متوسط باشند اما از نظر تاثیرگذاری، به نوعی تاثیرگذاری منطقهای و فرامنطقهای داشته باشند. بنابراین این موارد باعث شده است که نتوان واژه هژمون را در مورد ایالات متحده آمریکا به کار برد.
آیا این چندقطبی شدن باعث شده است که دولت جمهوریخواه ترامپ با فشارآوردن و تحریم کشورهایی مثل چین و روسیه، در جهت کسب مجدد قدرت هژمون خود حرکت کند؟
مرشایمر به عنوان نظریهپرداز قدرت هژمون معتقد است که آمریکا فقط بر نیمکره غربی، موقعیت هژمونیک دارد و در حال حاضر هیچ هژمون بینالمللی وجود ندارد. اگر آمریکا بخواهد به هژمون بینالمللی تبدیل شود باید بر مناطق جغرافیایی سابق، مسلط شود یعنی حاصل جمع تسلط بر مناطق جغرافیایی مختلف است که باعث تبدیل شدن یک قدرت به هژمون بینالمللی میشود. عملا آمریکا در بسیاری از مناطق جهان از جمله شرق آسیا، جنوب آسیا، جنوب شرق آسیا، خاورمیانه، ارواسیا و حتی تا حدود زیادی نیز اروپا تسلط و سلطهای ندارد. بنابراین یقینا آمریکا یک قدرت هژمون نیست. اگر بتوان شرایط موجود را از منظر توزیع قدرت، نفوذ و در نهایت قطببندی یا اصطلاحا قطبش تفسیر کرد، همانگونه که هانتینگتون گفته است جهان با یک نظام چندقطبی مواجه است یعنی اگرچه آمریکا در حوزههای گوناگون به ویژه حوزه نظامی و سیاسی دارای قدرت است، اما در سایر حوزهها از جمله اقتصادی، قطب برتر محسوب نمیشود. در چنین شرایطی وقتی که قطبهای متعدد قدرت در جهان وجود دارد اولا بازیگران پایین دست، قدرت مانور بسیاری پیدا میکنند که در مقابل قدرت هژمون بتوانند فعل و انفعالاتی بر اساس منافع ملی خود انجام دهند. دوم؛ امکان اینکه قطبهای متعدد قدرت در جهت موازنه قوا با قدرت هژمون (آمریکا) برابری کنند بسیار است که مهمترین آن سازمان شانگهای با محوریت چین و روسیه است. همچنین گروهها و جنبشهایی مثل گروه جنبش عدم تعهد و همچنین کشورهایی مثل ایران و در نهایت بازیگران غیردولتی مثل حزبا... لبنان و... برای آمریکا، چالشهای بسیار جدی را به وجود آوردهاند. شاید بهترین نشانه برای توضیح این وضعیت، شخص ترامپ رئیسجمهور آمریکا است. ترامپ نیز به این نتیجه رسیده است که ابتدا آمریکا در درجه اول اهمیت قرار دارد. او پی برده است که آمریکا در داخل دچار ضعفهایی است که با وجود این ضعفها نمیتواند قدرت هژمون باشد. لذا به این دلیل است که یک سیاست نوانزواگرایی را در پیش گرفته است. بنابراین این موضوع بهترین نشانه برای ایران است تا متوجه شود که آمریکا موقعیت هژمون را دارا نیست. اغلب نویسندگان آمریکایی که در مورد موقعیت هژمونیک بحث میکنند بر این عقیده هستند که موقعیت هژمونیک آمریکا رو به افول است. این بدین معنا نیست که شاخص سیاسی اقتصادی، نظامی و فرهنگی آمریکا در حال کاهش است. بلکه ممکن است این شاخصها سیر صعودی نیز داشته باشد اما این شاخصها ممکن است در سایر کشورها با سیر صعودی تندتری در حرکت است. پس روند رو به جلوی آمریکا کند و آهسته و روند کشورهایی چون چین بسیار سریع است. لذا این امکان وجود دارد که برای مثال در سال 2050، کشور چین در بسیاری از شاخصها از آمریکا پیشرفت بسیاری داشته باشد. تعبیر دیگر از افول آمریکا این است که اساسا شاخصها یا ارزشهای آمریکایی رو به افول است. بنابراین باید به این تفاوتها توجه داشت.
اقدامات ترامپ را در جهت کسب قدرت هژمون چگونه میبینید؟
رفتار شخص ترامپ، رفتاری است که بیشتر در چارچوب اقتصاد سیاسی بینالملل یا چارچوب نظریات سیاستخارجی بررسی شود. رفتار ترامپ در چارچوب نظریات سیاست بینالملل قابل تحلیل نیست زیرا نظریات سیاست بینالملل، رفتارهایی را برای یک کشور تجویز میکند و بنابراین آنچه که ترامپ انجام میدهد مبتنی بر رفتارهای تجویزی نیست. با این حال، آنچه که ترامپ انجام میدهد اگر از منظر سیاست بینالملل تفسیر شود با این فرض که در پشت اقدامات ترامپ، مراکز تصمیمساز و ساختار قدرت در آمریکا وجود دارد که ترامپ را به عنوان کارگزار مجبور میکند که در این مسیر حرکت کند، بنابراین در این صورت تحریمهای آمریکا علیه چین، روسیه، ایران و حتی اتحادیه اروپا وضع میکند در جهت حفظ موقعیت هژمونیک آمریکا است زیرا زمانی که موقعیت یک قدرت هژمون از سوی قدرت نوظهور در معرض آسیب قرار میگیرد، قدرت هژمون با قدرتهای نوظهور یا باید وارد جنگ شود که یقینا آمریکا این اقدام را به دلیل هزینههای زیاد آن انجام نخواهد داد یا اینکه قدرتهای نوظهور را به عنوان شریک در امور بینالملل بپذیرد که در این وضعیت، موقعیت هژمونیک آمریکا در معرض خطر واقع میشود. به گونهای که دیگر قدرت هژمونی وجود ندارد بلکه همگان با جهانی مواجه خواهند شد که قدرت بین قطبهای مختلف توزیع شده است و این قطبها با وجود کاستیهایی در بعضی از حوزههای قدرت، این توانمندی را دارند که با قدرت هژمون در تعامل قرار گیرند یا اینکه قدرت هژمون، سیاست تحدید، سدبندی و مهار را در پیش گیرد.
آمریکا چه اقدامات و سیاستهایی را در قبال روسیه و چین در پیش گرفته است؟
در حال حاضر، آمریکاییها این خط مشی را تعقیب میکنند بدینگونه که عرصه را برای کشورهایی مثل چین از طریق متحدان منطقهای خود تنگ میکنند و هم اینکه محیط منطقهای چین و روسیه را دچار آشوب و چالش میکنند تا اینکه کشورها را به درون منطقه خود مشغول کنند و هم با تحریمهایی که علیه این کشورها وضع میکنند، عملا اقتصاد این کشورها را هدف قرار میدهند با این قصد و نیت که قدرت اقتصادی این کشورها تضعیف شود تا این قدرت اقتصادی نتواند پشتوانهای برای افزایش قدرت نظامی و سیاسی کشورهای نوظهور باشد. لذا اگر این چنین به موضوع نگریسته شود هدف ترامپ و تیم ترامپ با توجه به اینکه یک نگاه سیاست بینالمللی به موضوع دارند، حفظ موقعیت هژمونیک آمریکا و جلوگیری از ظهور و بروز قدرتهای نوظهور است. در عین حال باید توجه داشت که براساس رئالیسم تهاجمی که موضوع بحث آن نیز، بحث هژمونی است، قدرت هژمون نه تنها باید در جهت افزایش توانمندی خود تلاش کند بلکه باید در جهت تضعیف قدرتهای رقیب تضعیف شود و این برخلاف رئالیسم تدافعی است که معتقد است کشورها باید در مقابل تهدیدات و به اندازه تهدیدی که متصور هستند توانمندی خود را افزایش دهند. بنابراین از منظر رئالیسم تهاجمی، آمریکا به تجویزات رئالیسم تهاجمی عمل میکند.
آیا میتوان اذعان کرد آمریکا فقط در قبال ایران سیاست تغییر رفتار را دنبال میکند یا اینکه به عنوان یک استراتژی در دولت آمریکا به ویژه ترامپ در قبال همه کشورها تعقیب و پیادهسازی میشود؟
تمام آنچه که آمریکاییها انجام میدهند یا برای تغییر رفتار است یا برای تغییر رژیم. کشورهایی که آمریکا با آن مواجه است به نوعی در یک هماهنگی به سر میبرند بنابراین اگر هر یک از این کشورها آسیب ببینند برای هژمونی آمریکا اهمیت دارد اما به رغم همه این اینها، به نظر میرسد که تمام اقدامات آمریکاییها چه در قالب تغییر رفتار و چه در قالب تغییر رژیم، در جهت حفظ هژمونی آمریکا است منتهی در اینجا باید بین دو نکته باید تفاوت قائل شد. گاهی اوقات آمریکا خود را هژمون میداند و در چارچوب نظری ثبات هژمونیک، تلاش میکند با کشورهایی که نظم سیاست بینالمللی را برهم میزنند، برخورد کند که در این مورد، رفتار آمریکا با ایران در این چارچوب قرار دارد. همین چارچوب را میتوان در رفتار آمریکا با چین و روسیه نیز به کار برد زیرا آنها نیز به نوعی قدرتهای تجدیدنظر طلب هستند و درصدد برهم زدن وضع موجود هستند منتهی هدف آمریکاییها به ویژه در رفتار خود با چین، جلوگیری از رشد قدرت هژمون است. پس باید تفاوت قائل شد که گاهی اوقات برای حفظ ثبات هژمونیک با کشورهایی مثل ایران برخورد میکند و گاهی اوقات نیز برای جلوگیری از تبدیل یک قدرت نوظهور به قدرت هژمون برخورد میکند. بنابراین همه این موارد معطوف به تغییر رفتار است. در مقابل کشوری مثل ایران جلوگیری از برهم زدن نظم آمریکایی، تخریب ارزشهای آمریکایی، ساختارهای استقرار یافته براساس نظم آمریکایی و در مورد کشوری مثل چین، جلوگیری از تبدیل شدن آنها به یک قدرت جایگزین یا قدرت هژمون است.
آخرین مذاکرات اروپا با ایران را در راستای حفظ برجام چگونه ارزیابی میکنید؟ سازوکار ویژه مالی اروپا برای ارتباط مالی و تجاری با ایران در قالب بسته پیشنهادی را چگونه میبینید. با توجه به اینکه اتحادیه اروپا درخواستهای مکرری مبنی بر تاسیس دفتر اتحادیه اروپا در ایران دارد.
سیاست اروپا در برابر ایران را میتوان در قالب سه نظریه تحلیل کرد. یک نظریه، نظریه امنیت تعاونی است. در نظریه امنیت تعاونی، پنج حلقه وجود دارد که آخرین حلقه آن، ثبات سازی است، بدینگونه که اروپا در کشورهایی که در منطقه پیرامونی آن است تلاش میکند اقداماتی را در جهت جلوگیری از تهدید کشورها برای اروپا نباشند و همچنین این کشورها به عنوان یک منطقه حائل در مقابل تهدیداتی که فراتر از تهدید این کشورها علیه اتحادیه اروپا وجود دارد، عمل کنند. از این منظر ایران جزو این حلقه ثبات برای اروپا است. کمااینکه اوکراین، سوریه، الجزایر و مراکش ممکن است جزو این کشورها باشند. دومین نظریهای که میتوان رفتار اروپا را در ارتباط با ایران توضیح داد، دکترین یا سیاست همسایگی است. در سیاست همسایگی نیز سه منطقه برای اروپا تعریف شده است. یک، کشورهای بلافصل که با اروپا همسایه و همچنین مرز مشترک دارند. دوم کشورهایی که در منطقه مجاور این کشورها قرار دارند. سومین منطقه نیز شامل مناطقی چون منطقه آسیای مرکزی، منطقه اوراسیا، خاورمیانه، شمال آفریقا و غیره است. ایران در تعریف دکترین همسایگی اروپا در منطقه مجاور قرار دارد. این مناطق به این دلیل برای اروپا اهمیت دارد که هرگونه فعل و انفعالاتی در این کشورها بر امنیت اروپا تاثیرگذار است. لذا اروپاییها تلاش میکنند از مکانیسمهای لازم برای ثباتسازی و تعدیل رفتار در این کشورها و همچنین وارد کردن این کشورها در جهت نظم سیاسی بینالمللی بهره ببرند. برجام یکی از ابتکارات اروپا در این زمینه است. اصطلاحا واژه اروپای هنجاری در این زمینه به کار برده میشود یعنی رفتار اروپا با ایران، اروپای نظامی مثل اروپای دوره جنگ سرد یا اروپای متحد نظامی آمریکا نیست. اروپای هنجاری، اروپایی است که تلاش میکند از طریق هنجارسازی به تعدیل و ایجاد ثبات در کشورهای پیرامونی مبادرت ورزد. نظریه دیگر نیز، نظریه صلح دموکراتیک است بدینگونه که اروپا خود را منطقه صلح میداند و پیرامون خود را منطقه منازعه میداند. تحولات درونی منطقه منازعه، خواه ناخواه بر امنیت اتحادیه اروپا تاثیرگذار است. لذا اروپاییها تلاش میکنند که ارزشهای دموکراتیکی را به کشورهای پیرامونی تسری دهند. هدف آنها نیز این است که هر اندازه که کشورهای پیرامونی دموکراتیکتر شوند، سیاست خارجی آنها نیز مسالمتآمیزتر و صلحجویانهتر خواهد بود. لذا اروپا در چارچوب این سه نظریه به ایران نگاه میکند.
نقش سیاستمداران ایرانی را در ارتباط موثر و سازنده با اروپا چگونه ارزیابی میکنید؟ خروجی نگاه اروپا در قالب سه نظریه به ایران چیست؟
اگر سیاستمداران ایران پی ببرند که جایگاه ایران در سیاست خارجی اتحادیه اروپا با توجه به آنچه گفته شد، چه جایگاهی است، میتوانند با اروپا، رفتار فعالانهتری داشته باشند. روابط ایران با اتحادیه اروپا را باید بدینگونه تجزیه و تحلیل کنیم که جایگاه اروپا در سیاست ایران چگونه جایگاهی است و سیاستمداران ایران براساس اینکه اروپا چه مزایایی برای ایران دارند بیاندیشند. در غیر این صورت ایران ناچار است که سیاست خارجی منفعلی را در پیش گیرد. به هر حال خروجی سه نظریه باعث شده است که ایران نه صرفا از نظر اقتصادی بلکه از زوایای گوناگون از بحث مواد مخدر به عنوان یک تهدید برای اتحادیه اروپا، از بحث مهاجرت چه مهاجرتهای اقلیمی و چه مهاجرتهای ناشی از جنگ، همچنین از منظر خطرات زیست محیطی چه در قالب برنامه هستهای و چه در قالب گرم شدن کره زمین باشد، در نظر اروپا به عنوان یک کشور خاص است. از نظر اروپا فقر و توسعه نیافتگی نیز تهدید محسوب میشود. به همین دلایل اروپا به رغم مخالفت آمریکا، تلاش میکند با ایران وارد تعامل شود و گرنه ایران به لحاظ اقتصادی صرف، در جایگاهی قرار ندارد که برای اروپا ارزش بسیاری داشته باشد که اروپا به خاطر ایران با آمریکا وارد چالش شود.
عملکرد هیات دیپلماتیک را چه در نشست مجمع عمومی و چه در نشست 1+4 که در نتیجه به پیشنهاد اروپا مبنی بر ارائه سازوکار ویژه مالی اروپا منجر شد چگونه میبینید؟
عملکرد هر هیات دیپلماتیکی تابع دو شرط داخلی و خارجی است. شرط داخلی این است که یک کشور از چه میزانی از قدرت برخوردار است. قدرت نظامی، جمعیت، وسعت، قدرت اقتصادی، موقعیت ژئوپلیتیک و غیره از جمله این مولفههاست. نکته دوم این است که یک کشور در محیط بینالملل تا چه حد مورد پذیرش است یا به عبارت دیگر یک کشور در محیط بینالمللی تا چه حد با چالشهای بینالمللی بزرگ مواجه است. واقعیت این است که ایران در محیط بینالملل با چالشهای جدی مواجه است. نظم سیاسی بینالمللی براساس نظم آمریکایی است که اساسا به زیان جمهوری اسلامی ایران است. هرچند با فعالیتهایی که چین، روسیه و سایر قدرتهای نوظهور دیگر انجام میدهند تا حدودی از انسجام نظم سیاسی کاسته شده است اما موقعیت ایران در عرصه بینالمللی، موقعیت مطلوبی نیست و این موضوع قدرت چانهزنی دیپلمات را کاهش میدهد اما توانمندیهای داخلی ایران، توانمندی بالایی است و این شاخص، قدرت دیپلماسی ایران را افزایش میدهد منتهی مشکل این است که در حوزه داخل، ایران نتوانسته است پتانسیلهای خود را فعال کند. به عنوان مثال اگر ایران در حوزه اقتصادی کمتر آسیب پذیر بود شاید دیپلماتهای ایران مجبور نبودند که دست به عصا راه بروند. اگر در سیاست داخلی به نوعی وحدت بین نیروهای سیاسی وجود داشت شاید دیپلماتهای ایران با آزادی عمل بیشتری با محیط بیرونی برخورد میکردند. لذا این دو عامل باعث شده است که دست دیپلماتهای ایران تا حدود زیادی باز نباشد. بنابراین اگر این عوامل و محذورات در نظر گرفته میشد و از سوی دیگر عملکرد هیات دیپلماتیک در نظر گرفته میشود، به نظر میرسد که دستاوردهای هیات دیپلماتیک ایران، دستاوردهای قابل توجهی بوده است.
پیوستن ایران به FATF و به ویژه تصویب لایحه CFT را چگونه میدانید؟
پیوستن ایران به این نهادها، هم برای ایران فرصت است و هم تهدید. فرصت است، به این دلیل که امکاناتی را برای ایران فراهم میکنند و باعث کاهش تنشها علیه ایران میشوند. به همان میزان که برای ایران محدودکننده هستند، پیامدهای مثبتی مثل افزایش همکاریهای بینالمللی برای ایران دارد ولی در عین حال، چالشهایی نیز برای ایران دارند یعنی بعضی از ابزارها را از ایران سلب میکنند. نگرانی این است که اگر ایران این عضویت را بپذیرد و ایران به واسطه خود، محدودیتهایی را برای خود ایجاد کند در مقابل ممکن است که اروپاییها، آمریکاییها و نهادهای بینالمللی، فرصتها را برای ایران فراهم نکنند. اگر این اطمینان وجود داشته باشد که با پذیرش محدودیتهای FATF، فرصتهای آن شامل ایران شود میتوان تا حدی به این رفتار امیدوار بود ولی به نظر میرسد که جهان غرب در چارچوب مشروطسازی با ایران رفتار میکند یعنی هرگونه همکاری با ایران را منوط به تغییر رفتار ایران میکنند. مشخص نیست با قید و شرطهایی که ایران پذیرفته است، باز هم مشخص نیست که جهان غرب در مقابل آن چه فرصتهایی را در اختیار ایران قرار میدهد.
منبع: آرمان/آزاده رحیمی/۵ آبان ۹۷