زرد طلاییها اگر زیر چتر التفات قرار گیرند و حق خود را از دهان کوسهها و نهنگها بیرون بکشند، بیشک دوباره برمیخیزند و آنسوتر از کلیسای آبادان محشر به پا میکنند تا دشت سوزان غمباد نگیرد و عشق در ساحل رودخانه اروند بیالتفات به شوری آب هروله کند.
دیدارنیوز: آنجا در بهمنشیر هر روز به هزار ساعت بدل میشود، وقتی زرد طلاییها در بستر احتضار مرثیههای کبود را زمزمه میکنند. آنجا میان آبودان و اروند راهی است که به هیچستان میرسد. به بچههایی که با توپ دو پوسته روی آسفالتهای داغ جان میدهند.
آنجا عطر ماهی صبور از سفرهها رخت بر میبندد وقتی فوتبال به برگهای خشک نخلها طعنه میزند و کسی نمیپرسد که چرا در پیادهروهای احمدآباد و امیرآباد و بوارده و اروسیه لبخند از لبان سیهچردههایی که به تاریکی خیره ماندهاند و آینده را در هالهای از غبار میبینند رخت بر بسته است. آنجا در فراسوی جزیره شادمانی، شور و نشاط از بین مردم سادهدلی که با بوی مشمئزکننده پتاس روز را به شب سنجاق میکنند پرواز کرده و به ابرهای یائسه پیوسته است. صنعت نفت عشق ازلی و ابدی آبودانیها روزهای صعبی را سپری میکند و بیپولی چنان تیشه به ریشه برزیلیها زده که نای جنگیدن در میانه میدان را ندارند و درست در میانه راه خود را در پایان راه شیری نظاره میکنند. وقتی بیتوجهی و نسیان مسوولان غریبه با فوتبال، سوهان بر اعصاب تیم علیمنصور میکشد، آسمان برای فانتزیستهای کنار اروند به قفسی کوچک مبدل میشود و پرندههای قفسی به بیکسی عادت میکنند و لاجرم دم نمیزند.
تراژدی وقتی رقم میخورد که توپچیهای آبادان به واسطه شعارهای پوشالی مسوولان قید سفر به فلکالافلاک را میزنند و امیدهای نفت در برابر خیبر ۵ بار میخکوب و تحقیر میشوند تا حاشیهنشینان و گودنشینان محلههای تفتیده به وقت سقزدن نان خشک و خرما یاد تمام غمهای کوچک و بزرگ خود بیفتند و به این بیندیشند که سایه سیاه شعلههای نفت در سرزمین طلای سیاه به هیچکس زندگی نمیبخشد. کاش متولیان امر و آنها که اندک تعصبی به زرد طلاییها دارند چارهای بیندیشند و پیش از آنکه بیمار محتضر رو به قبله دراز شود نسخهای بپیچند تا عشق اول و آخر مردمان سادهدلی که هشت سال برابر بمب و موشک کم نیاوردند پرپر نشود.
حالا دیگر پاپتیهایی که در بریم و ایستگاه هفت، گرسنگی میکشند و کارد میخورند و سهمی از چاههای قیر و پالایشگاههای درندشت ندارند شاید تنها رویایشان به آتش کشیدن قفس توری حریفان در ورزشگاه پیر شهر باشد. آن وقت حتما بیرون از ورزشگاه تختی به عشق ستارههایی که سوسو میزنند و دل به هلهله عشق فوتبالها بستهاند یزله میخوانند و بوسههایشان طعم خرمای رسیده آبودان را خواهد داد؛ و لابد اینهم از ترکشهای فوتبالی حرفهای است که تنها برچسب حرفهای بودن را به پیشانی تیمهایش چسبانده و به مشتی خاکستر بدل شده است. فوتبالی که تیمهایش در حسرت توپ چرمی و پیراهن و ساقبند به دردهای بیدرمان مبتلا شده و گریزی جز فروچکیدن ندارند. آبودان برای زنده ماندن کمی توجه میخواهد و حمایت. اگر قرار باشد عطر فلافل در کوچههای میانبُر خسرو آباد بپیچد و فوتبال دوباره به فرشته نجات یک شهر غرقه در مصائب بدل شود، مسوولان باید آستینها را بالا بزنند و به این بساط بیبساط پایان دهند که حق بچههایی در عرض جغرافیایی سی درجه این نیست.
زرد طلاییها اگر زیر چتر التفات قرار گیرند و حق خود را از دهان کوسهها و نهنگها بیرون بکشند، بیشک دوباره برمیخیزند و آنسوتر از کلیسای آبادان محشر به پا میکنند تا دشت سوزان غمباد نگیرد و عشق در ساحل رودخانه اروند بیالتفات به شوری آب هروله کند و البته پرچمهایی که مدتهاست رقص در باد را از یاد بردهاند دوباره همراه دستافشانی و پایکوبی جماعت واله، به اهتزاز درآیند.
گزارش از امید مافی