
اگر بپذیریم آزموده را آزمودن خطاست، روشنفکران دلسوز و نخبگان سیاسی افغانستان باید فارغ از اختلافات داخلی و دستهبندیهای قومی، صرفا به انشقاق و اضمحلال طالبان دل نبندند و به صورت جدی به دنبال طرحی جدید برای ائتلاف منسجم خود و مدلی نوین برای گفتمان ملی و جهانی خود در مواجهه با طالبان باشند.
دیدارنیوز: همزمان با سفر مکرر هیئتهای سیاسی طالبان به پایتخت کشورهای همسایه، بیشک ملت افغانستان سختترین روزهای تاریخ خود را سپری میکنند. از یک سو فقر و گرسنگی بیش از هر زمان بر زندگی و معاش امروز مردم سایه انداخته و از سوی دیگر اقدامات محدود و کند بشردوستانه دستگاههای وابسته به سازمان ملل و نشستهای مکرر سازمانهای بینالمللی نیز افق روشنی را برای فردا نشان نمیدهد.
رسانههای جهانی نیز رغبت جدی به طرح مشکلات و تحلیل مسائل افغانستان نداشته و ترجیح میدهند با سکوت خبری به محو این فاجعه و اثرات آن به سیاستمداران کمک کنند. در این شرایط جریانهای روشنفکری و نخبگان سیاسی افغانستان نیز پس از شوک انتقال قدرت به طالبان کماکان در سردرگمی عمیقی فرورفته و شرایط بسیار دشواری را طی میکنند. نارضایتی و ناامیدی از تحولات اخیر و افق آینده، منحصر به مردم کوچه و بازار نیست و در میان فعالان سیاسی و کنشگران اجتماعی و نخبگان فرهنگی افغانستان نیز عمومیت یافته است.
در ماههای گذشته بسیاری از گفتگوها و نشستهای مخالفان حاکمیت طالبان نیز با سخنرانیهای کلیشهای یا نزاعهای درونی و پرخاش روبهرو شده و به کمترین نتیجه در فضای مجازی ختم میشود. همین سردرگمی باعث شده هیچگونه هماهنگی و همفکری منسجمی در شناخت و مواجهه با شرایط موجود شکل نگرفته و لاجرم انعکاس و نتیجهای ملموس نیز در پی نداشته باشد. طالبان و حامیان آنها نیز شرایط را بهخوبی درک کرده و در این سرای سکوت با اقتدار به استحکام امارت خود در داخل و خارج از کشور مشغول هستند. نهادهای مدنی نوپای افغانستان که خود را در این خزان تنها یافتهاند، نیز بدون انسجام فکری و حمایتِ جهانی توان ایفای نقش خلاقانه و جدی در مواجهه با طالبان را در خود نمیبینند. اپوزیسیون حاکمیت طالبان (اعم از داخلی و خارجی) طیف وسیعی را شامل میشود که شاید بسیار متنوع، ناهماهنگ و عمدتا منفعل باشند؛ اما میتوان در یک نگاه کلی آنها را به سه گروه تفکیک کرد:
۱- رهبران جناحهای سیاسی و حلقههای اولیه آنها (از هر طیف عقیدتی و گرایش قومی در داخل و خارج افغانستان) که با تکیه بر ایده «حاکمیت فراگیر و همهشمول» و حمایت خارجی به دنبال چانهزنی با طالبان هستند و تلاش میکنند تا از این طریق یا سهم ناچیزی در قدرت بگیرند یا حداقل مشروعیت فعالیت مجدد سیاسی را در محیط خفقان و هراسافکنانه موجود کسب کرده و منتظر شرایط بهتری برای جابهجایی قدرت باشند.
۲- گروهی از روشنفکران دردمند که چارچوب فکری و ایده مدونی برای ادامه فعالیت نداشته و به انفعال رسیدهاند و صرفا به گلایه از عموم رهبران سیاسی گذشته پرداخته و نخبگان سیاسی-فکری دو دهه گذشته و مداخله جامعه جهانی به زعامت آمریکا را مقصر اصلی فجایع کنونی دانستهاند و به دنبال نفی هرگونه اعتماد به عنصر خارجی و نخبگان داخلی در آینده افغانستان هستند.
۳- عدهای دیگر کنشگران سیاسی و اجتماعی و فعالان فرهنگی هستند که خسته و دلزده از تحولات سیاسی اخیر شدهاند، در کشورهای آمریکا و اروپایی و همجوار (ترکیه و ایران و تاجیکستان و پاکستان و امارات) به دنبال ساماندادن به زندگی هستند و صرفا به تقبیح آمریکا و دولت و تیم غنی مشغولاند و نظارهگر اخبار و تحلیلها و شایعات هستند و در گروههای کوچکتر قومی و خانوادگی اسیر سرنوشت شده و به دنبال رفع مشکلات معیشتی و مهاجرتی خود و خانواده هستند.
با توصیفی که از وضعیت کلی اپوزیسیون بیان شد، سؤالی که ذهن هر فرد را به خود مشغول میکند، این است که آیا امیدی به نقش فعال و مؤثر این جریان در آینده افغانستان و مقابله جدی و تأثیرگذار آن با طالبان وجود دارد؟ برای پاسخ به این سؤال باید روزنههایی را که میتوان برای تغییر در شرایط کنونی و در مواجهه با حاکمیت طالبان به آن امید داشت، بهتر شناخت. شاید بتوان این عوامل را به دو دسته کلی تقسیم کرد؛ اول ظهور انشعاب و ضعف درونی طالبان یا اختلاف آنها با القاعده و داعش خراسان و دوم تحول سازمانی و اندیشهای در جبهه اپوزیسیون و مقاومت داخلی همزمان با حمایت جامعه جهانی. از آنجا که طالبان خود زاییده ائتلاف گروههای قومی و مذهبی متنوعی هستند که در دوران جنگ با هم متحد شدهاند، بسیاری امید به انشقاق قومی و مذهبی این ائتلاف بهویژه بین جبهه حقانی و طالبان قندهار دارند تا از این طریق پایههای اقتدار طالبان شکسته شود و آنها را مجبور به ترک یا تقسیم قدرت کند. با توجه به اخبار واصله و ماهیت طالبان و تاریخ انشعابات قومی و مذهبی در افغانستان این گزینه همواره وجود دارد؛ اما نمیتوان بهتنهایی به آن دل بست.
به نظر میرسد که باید تأکید اصلی را بر احیا و تقویت توان اپوزیسیون متمرکز کرد. شاید بین سه گروه فوق همان گروه اول را بتوان بهعنوان عنصر فعال تلقی کرد که میتواند در تحولات میدانی و آینده میانمدت افغانستان به صورت نسبی نقش بازی کند؛ اما این گروه، با وجود اینکه به کدام دسته و قومی از مردم افغانستان وابسته باشند یا در درون و بیرون افغانستان به فعالیت میپردازند، تاکنون تنها یک منطق و مدل گفتمان را دنبال میکنند. آنها مصرانه به دنبال تشکیل «دولت فراگیر» هستند و آن را در واژگان مختلف تفسیر و تأویل میکنند. برخی آن را «همهشمول»، فراگیر و گروهی آن را دولت با «قاعده وسیع» مینامند؛ اما نکته مهم آن است که براساس تاریخ معاصر افغانستان این واژه و مفهوم که در دوران حکومت نجیب و از سوی مخالفان او (عمدتا مجاهدین) پردازش شده است، بسیار کلی است و تعریف دقیق و کاربردی را که بتواند مبنای پروسه چانهزنی سیاسی باشد، در بر ندارد؛ بنابراین هر جناح و گروه قومی آن را به معنای عضویت و شمولیت خود به نمایندگی از قوم یا گروهی خاص در دستگاه حکمرانی جدید میخواند.
طالبان نیز تاکنون هیچ وعده مشخصی به هیچیک از جریانات مدنظر نداده و حکومت موقت خود را آرامآرام به حاکمیت دائم «امارت اسلامی افغانستان» تبدیل میکند. نکته مهم و اساسی در این گفتمان که از سوی جامعه جهانی و همسایگان نیز پذیرفته شده، این است که تعریف دقیق و مهندسیشدهای از حکومت «همهشمول» و «فراگیر» در افغانستان تاکنون ارائه نشده است. ترکیبی که شاید اولین بار مجاهدین (سال ۱۳۷۱ و در جلالآباد) ترسیم کردند، بیشتر شبیه یک شرکت سهامی بود که رهبران خودخوانده قومی و نژادی به شرط عضویت خود آن را مشروع و فراگیر میدانستند. شیوه نمایندگی متکی بر رأی مستقیم نبوده و تقسیم قدرت براساس ترکیب قومی و تهاتر زمانی مقام بود. سرنوشت اولین نسخه این شیوه حاکمیت ختم به جنگهای خونین بین گروههای مجاهدین و نهایتا حاکمیت طالبان شد. همین الگو بارها در قالب ائتلاف تحمیلی و دو بار در زمان ریاستجمهوری اشرف غنی با نماینده مجاهدین (عبدالله) ایجاد شد که نهتنها کارآمد نبود؛ بلکه یکی از دلایل اصلی فروپاشی و تسلیم قدرت برای بار دوم به طالبان شد.
اگر بپذیریم آزموده را آزمودن خطاست، روشنفکران دلسوز و نخبگان سیاسی افغانستان باید فارغ از اختلافات داخلی و دستهبندیهای قومی، صرفا به انشقاق و اضمحلال طالبان دل نبندند و به صورت جدی به دنبال طرحی جدید برای ائتلاف منسجم خود و مدلی نوین برای گفتمان ملی و جهانی خود در مواجهه با طالبان باشند. این مدل باید مهندسیشده و به صورت دقیق معنا و مفهوم حاکمیت فراگیر را روشن کرده و مکانیسمهای آن را تعریف کند. بدیهی است که این مدل باید هم از انسجام برخوردار باشد و هم مورد قبول جامعه افغانستان و جامعه جهانی قرار گیرد تا بتواند مبنایی مستحکم و مدون برای مذاکره و چانهزنی مقتدرانه و هماهنگ در مواجهه با جبهه طالبان واقع شود.
محمدحسین عمادی - مشاور ارشد سازمان ملل در بازسازی افغانستان