جان حکیمی مالامال از شرابا طهورا بود. بسان غواصی چیره دست مروارید وجود را از صدف کون و مکان بیرون کشیده بود و جانهای تشنه را سیراب میکرد. او خود از جنس اقالیم قبله بود.
دیدارنیوز ـ مسلم تهوری: خبر تلخ بود و کوتاه؛ استاد علامه محمدرضا حکیمی رحل اقامت در دیار باقی افکند. نامش را با «الحیاه» شنیده بودم و جسته و گریخته نوشتههایش را نیز خوانده بودم. «میرحامد حسین»، «بیدارگران اقالیم قبله»، «شرف الدین» و... کتابهایی هستند که نشان از نویسندهای محقق و چیره دست و توانا دارد. چرخش سیاسی او بر اساس حب و بغض و غرایض سیاسی و دنیوی نبود و مبنای علمی داشت. از اینرو کمتر متعرضاش شدند و اگر نیز بود از جنس دأب و روش حکیمی بود. ذوب در سیره و سنت اهل بیت علیهمالسلام بود و مروج مکتب تفکیک؛ از جایگاه رفیع و بلندی نزد موافق و مخالف اندیشههایش برخوردار بود. رهبر انقلاب در پیامی به مناسبت رحلت این عالم گرانقدر با تعبیر «دانشمندی جامع و ادیبی چیره دست و اندیشهورزی نوآور و اسلام شناسی عدالتخواه» یاد کرد. اندیشههای این دانشمند اسلامی و مشی روایی او را غرق در دریای معارف اهل بیت کرد تا جایی که راه را تنها در مشرب تفکیک دید و در ترویج آن جهد بلیغ و سعی وافر داشت.
علامه حکیمی سالیان درازی در فلسفه اسلامی غور کرده بود و او را فیلسوف عدالت میخواندند. او فلسفه و الهیات را نزد شیخ غلامحسین محامی بادکوبهای و حاج شیخ مجتبی قزوینی تلمذ کرده بود، اما بعد مروج مکتب تفکیک یا مکتب معارفی خراسان شد؛ اندیشهای مبتنی بر خالص سازی معارف دینی و تفکیک و جدایی آن از اندیشههای فلسفی و عرفانی که آغازگر آن میرزا مهدی غروی اصفهانی بود. معتقدان به این جریان فکری باور دارند روش معرفتی و شناختی قرآن، فلسفه و عرفان از یکدیگر جداست و نباید این علوم را با هم خلط کرد. البته فرق است بین متقدمان مکتب تفکیک همچون شیخ محمود حلبی و متأخرانی، چون محمدرضا حکیمی. متقدمان به ضدیت با فلسفه شناخته میشوند و فردی، چون شیخ محمود حلبی فلسفه را دشمن بزرگ معارف الهی میدانست و در درسهایش گاها بدگویی و دشنام گویی خطاب به فلاسفه و عرفا دیده میشود. اما حکیمی فلسفه را به کلی نفی نمیکند و مکتب تفکیک را تنها جدایی میان روشهای دینی و روش فلسفی میداند تا از این طریق، معارف وحیانی را از تلفیق با معارف بشری حفظ کند.
علامه حکیمی در مقاله «عقل خود بنیاد دینی» اصول و محورهای کلی مکتب تفکیک را جدایی فلسفه، عرفان و دین؛ برتری و اصالت شناخت دینی؛ پرهیز از فهم فلسفی یا عرفانی دین؛ خودکفایی معرفتی دین؛ تفکیک در تفسیر دین نسبت به فلسفه و عرفان و در نهایت اتکای عقل به وحی میداند.
حکیمی در کتابها و مقالات متعددی باورهای فلسفی رایج به ویژه نظام فکری صدرایی را نقد کرده و در کتاب «الهیات الهی و الهیات بشری» الهیات ناشی از فلسفه را الهیات بشری توصیف کرده و آن را در مقابل الهیات الهی قرار میدهد.
روح عدالتجوی حکیمی در آثارش متبلور است. او روح دین را در عدالت میجوید و دین بدون عدالت را غیرقابل تصور میداند. او کتاب «منهای فقر» را در همین راستا نوشت و جماعتی این کتاب را انقلابیترین اثر حکیمی میدانند.
حکیمی آنقدر بر عدالت تأکید داشت که او را «فیلسوف عدالت» نامیدهاند. رسول جعفریان اندیشه عدالت خواهی حکیمی در «الحیاه» را متأثر از سوسیالیسم دانسته است؛ و صدالبته گروهی معتقدند نتیجه تفکر تساوی گرایانه حکیمی منجر به بزرگتر شدن دولت و ناکارآمدی آن و محدود کننده مالکیت خصوصی ارزیابی کردهاند.
حکیمی آنقدر اصرار و ابرام بر عدالت خواهی و رفع فقر از جامعه پیرامون داشت که روی خوش به انتخابش از سوی جشنواره فارابی به عنوان یکی از اساتید برگزیده نشان نداد و طی پیامی اعتراض خود را چنین اعلام کرد:
«همانگونه که پیشتر هم یادآور شدهام، بار دیگر تأکید میکنم که تا هنگامی که در جامعه ما فقر و محرومیت مرئی و نامرئی بیداد میکند، برگزاری چنین جشنوارههایی از نظر اینجانب در اولویت نیست. در این جشنواره از فاضلان و استادانی، به نام خدمت ۵۰ ساله به علوم انسانی تجلیل شده است. پرسش این است آیا این علوم برای ثبت در کتابها و در دنیای ذهنیت است یا برای خدمت به انسان و حفظ حقوق انسان و پاسداری از کرامت انسان است در واقعیت خارجی و عینیت؟...»
در زمانهای که بازار دکتر علی شریعتی و سخنرانیهای ماندگارش در حسینیه ارشاد رونق داشت، عدهای نیز بر او میتاختند. شهید مطهری و مرحوم علامه مصباح یزدی از آن جمله هستند. در این میان نوع برخورد شهید بهشتی با بسیاری از هم قطارانش جلوهای دیگر داشت و آخرالامر در نشستی که بین شریعتی و بهشتی برگزار شد دکتر شریعتی پذیرفت که گفتهها و نوشتههایش عاری از خبط و خطا نیست و باید آن را به دست توانایی سپرد که قامتش را از اعوجاج دور نگه دارد. بدین سبب علی شریعتی در ۱۳۵۵ محمدرضا حکیمی را به عنوان وصی خود انتخاب کرد و بدو چنین نوشت:
«.. قدرت قلم، روشنی اندیشه، رقت روح، اخلاص نیت، آشنایی با رنج مردم و زبان زمان و جبههبندیهای جهان و داشتن فرهنگ انسانی اسلام شیعی و زیستن با آن «روح» که ویژه «حوزه» بود و یادگار صومعه خالی آن روزها و سرچشمه زاینده آن همه نبوغها و جهادها و اجتهادها و میراث آن تمدنی که با علم و عشق و تقوی بنا شده بود، همگی در شما جمع است و میدانید که این صفات بسیار کم با هم جمع میشدند و این ویژگی ـ آنچه را امروز مسئولیت مینامند ـ بر دوش شما سنگینتر میسازد و سکوت و انزوا را به هر دلیل بر شما نه خدا میبخشاید و نه خلق.
و اما... برادر! من به اندازهای که در توان داشتم و توانستم در این راه رفتم و با اینکه هر چه داشتم فدا کردم از حقارت خویش و کار خویش شرم دارم و در برابر خیلی از بچهها احساس حقارت میکنم. در عین حال، لطف خداوند به کار ناچیز من ارزش و انعکاس بخشیده است که هرگز بدان نمیارزم و میبینم که «کم من ثناء جمیل لست اهلا لهه نشرته» و اکنون بدترین شرایطی را که یک انسان ممکن است بدان دچار شود میگذرانم و سرنوشتی جز مرگ یا بدتر از مرگ ندارم. با این همه، تنها رنجم این است که نتوانستم کارم را تمام کنم و بهتر بگویم، ادامه دهم و این دریغی است که برایم خواهد ماند.
اما رنج دیگرم این است که بسیاری از کارهای اصلیام به همان علت همیشه، زندانی زمانه شده و به نابودی تهدید میشود، آنچه هم از من نشر یافته، به دلیل نبودن امکانات و کم بودن فرصت، خام و عجولانه و پرغلط و بد چاپ شده است و تمامی آن را نه به عنوان کارهای علمی ـ تحقیقی، که فریادهای از سر درد، نشانههایی از یک راه، تکانهایی برای بیداری، ارائه طریق، طرحهایی کلی از یک مکتب، یک دعوت، جهات و ایدهها و بالاخره نوعی بسیج فکری و روحی در جامعه باید تلقی کرد و آن هم در شرایطی تبعیدی، فشار، توطئه، فرصت گذرا و حالتی که هر لحظهاش انتظار فاجعهای میرفت.
آنها همه باید تجدیدنظر شود، از نظر علمی غنی شود و خورشت بخورد، غلط گیری معنوی و لفظی و چاپی شود. اینک، من همه اینها را که ثمره عمر من و عشق من است و تمام هستیام و همه اندوختهام و میراثم را با این وصیت شرعی، یکجا به دست شما میسپارم و با آنها هر کاری که میخواهی بکن.
فقط بپذیر تا سرنوشت سختی را که در پیش دارم بتوانم با فراغت دل بپذیرم و مطمئن باشم که خصومتها و خباثتها در محو یا مسخ ایمان و آثار من کاری از پیش نخواهند برد و ودیعهام را به دست کسی میسپارم که از خودم شایستهتر است. لطف خدا و سوز علی تو را در این سکوت سیاه، به سخن آورد که دارد همه چیز از دست میرود، ملت ما مسخ میشود و غدیر ما میخشکد، برجهای بلند افتخار در هجوم این غوغا و غارت بی دفاع مانده است. بغض هزارها درد، مجال سخنم نمیدهد و سرپرستی و تربیت همه این عزیزتر از کودکانم را به تو میسپارم و تو را به خدا و... خود در انتظار هر چه خدا بخواهد.»
در روزگاری نفس میکشیم که هر لحظه منتظر اخبار شومی هستیم. هیچ نسیم خنکی نمیوزد و خبری خوش هر چند دولت مستعجل روح خستهمان را تیمار نمیکند. وجود نازنین بیدارگر اقالیم قبله، چون بوی گل و نسترنی بود که در این فضای مسموم بر طَرْف بوستان ما میگذشت. کتاب گرانسنگ «الحیاه» روحمان را از سنت و سیره اهل بیت سیراب کرد. حکیمی الحیاه را، چون چراغی فراروی خود قرار داده بود و به راستی مطیعا لامر مولاه بود؛ مطیعی واله و شیدای امام حاضر و غایب؛ چه بسیار افرادی که عاشق امام گذشته هستند نه امام حاضر؛ چرا که هر طور بخواهند امام گذشته را تفسیر میکنند، اما باید از امام حاضر تبعیت کرد. حکیمی از امام حاضر و گذشته تبعیت محض داشت و زیستش برگرفته از سیره آنان بود. او چون افقی بلند بود که کویر تشنه نگاهها را سیراب میکرد و عقول حیران و سرگردان را به ساحل آرامش رهنمون میشد.
روحش شاد و یادش گرامی باد.