دیدارنیوز - مدتی قبل سازمان مجاهدین خلق مطابق روال هر ساله نشستی را در فرانسه برگزار کرد که در آن حامیان آمریکایی، انگلیسی، عربی این تشکیلات حضور داشتند و در حمایت از رجوی و علیه جمهوری اسلامی سخنرانی کردند. این روزها نیز سالگرد عملیات مرصاد است که در سال ۶۷ بساط نظامی این تشکیلات را برباد داد. به این بهانهها مناسب دیدیم در نشستی به بررسی تجربه تلخ سازمان مجاهدین خلق در تاریخ سیاسی ایران بپردازیم تا نسل جوان جامعه دریابند که چگونه یک تشکیلات چریکی مدعی مبارزه ضدآمریکایی اکنون به متحد جنگطلبترین جریان آمریکایی - اسرائیلی تبدیل شده است. در این نشست، قاسم تبریزی پژوهشگر تاریخ معاصر و علی شکوهی روزنامهنگار و سردبیر دیدارنیوز حضور دارند. این نشست در دو جلسه جداگانه برگزار شد که به دلیل طولانی بودن متن نهایی، در سه قسمت تقدیم خوانندگان میشود.
شکوهی: به مناسبت نشستی که سازمان منافقین در چند وقت اخیر در پاریس برگزار کرد، بازخوانی پرونده سازمان مجاهدین خلق ایران دوباره در دستور کار بسیاری از محافل قرار گرفت. به این بهانه جلسهای برای بازخوانی پرونده سازمان مجاهدین خلق ایران که در ایران با عنوان «سازمان منافقین» شناخته میشود، در دستور کار ما قرار گرفت. این بدان معنا نیست که این سازمان مهم است و برای آینده کشور ما میتواند خیلی مؤثر باشد، بلکه بیشتر از این زاویه است که یک تجربه تلخ مبارزاتی را در چهل یا پنجاه سال اخیر برای مردم ما به میراث گذاشته است و بازخوانی این تجربه تلخ امری ضروری است. شاید در چند روز آینده که سالروز عملیات مرصاد است، بهتر بشود درباره این وضعیت سخن گفت.
تقریباً همه کسانی که از نسل ما در جریان مبارزه و انقلاب بودند، مسئله سازمان برای آنها جزء مسائل جدی تلقی میشد. برخی اوقات نیروهای انقلابی بسیار خوشحال میشدند که جریانی چریکی از بطن نیروهای مذهبی ظهور کرده و در مقابلِ جریانهای چپ مارکسیستی آن زمان، مثل سازمان چریکهای فداییان خلق یک اعتباری برای حرکتهای انقلابی مسلمان ما ایجاد کرده است. اما به تدریج تلخیهای ایجاد شده از سوی این سازمان به گونهای شد که این احساس را بهوجود آورد که کاش چنین تشکیلاتی ظهور نمیکرد و چنین سابقهای در حیات سیاسی نیروهای مذهبی ما وجود نداشت. در این نشست در خدمت آقای قاسم تبریزی پژوهشگر حوزه تاریخ معاصر هستیم.
تبریزی: اگر بخواهیم به پیدایی سازمان مجاهدین خلق و علل پیدایش آن بپردازیم شاید لازم باشد بررسی کوتاهی از اوضاع سیاسی ایران در اوایل دهه چهل داشته باشیم. بعد از کودتای آمریکایی ـ انگلیسی ۲۸ مرداد۱۳۳۲ که منجر به سلطه کامل آمریکاییها شد، آمریکاییها به دنبال تغییر ساختار فرهنگی، سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و نظامی ایران بودند. این طرح از سوی جان. اف. کندی ارائه شد. اگرچه در زمان زعامت آیتالله العظمی سیدحسین بروجردی نتوانستند این طرح را عملی کنند، اما پس از رحلت ایشان در تاریخ دهم فروردین سال ۴۰ و رحلت آیتالله سیدابوالقاسم کاشانی در تاریخ ۲۳ اسفند ۱۳۴۰، این طرح به مرحله اجرا درآمد. اینگونه شایع بود که آمریکاییها در آن زمان قصد تغییر سیستم حکومتی را نیز داشتهاند و شاید دکتر علی امینی را به این دلیل روی کار آوردند تا بتوانند زمینه ریاستجمهوری وی را فراهم کنند. شاه نیز چند بار در نوشتهها و گفتههای خود عنوان کرده بود که امینی حاصل تحمیل آمریکاییها بود. دولت امینی نیز به دلیل قدرت و حضور جریان انگلیسیها با وجود دستگیری بخشی از آنها با عنوان فساد اقتصادی، اما در نتیجه درگیری این دو جریان و جریانسازیهای انگلیس موفق نمیشود. حال سوال اینجاست که آیا بین آمریکا و انگلیس برای روی کار آوردن اسدالله علم توافقی صورت گرفت؟! این یک روایت است. روایت دیگر سفر شاه به آمریکا و تعهد برای اجرای برنامه اصلاحات است. هر دوی این روایتها میتواند درست باشد زیرا خاندان علم چهار نسل در جنوب شرقی ایران وابسته به سیاست انگلیس بودند. علم زمانی که شروع به کار کرد نخستین لایحهای که در دولت تصویب کرد لایحه انجمنهای ایالتی و ولایتی بود. اسدالله علم در نبود مجلسین ـ امینی مجلس شورا و مجلس سنا را منحل کرده بود تا یک انتخابات آزاد در ایران صورت گیردـ لایحه انجمنهای ایالتی و ولایتی را در دولت تصویب کرد که البته این امر خلاف قانون اساسی و اسلام بود زیرا در آن لایحه حذف سوگند به قرآن و حذف قید اسلامیت در مسئله انتخابات و از منتخبین و انتخابکنندگان درج شده بود. این امر موجب ورود مرجعیت و روحانیت به عرصه مبارزه با دولت شد. مقاومت روحانیت طی دو ماه از مهرماه تا آذرماه 1341نهایتاً به عقبنشینی ظاهری دولت انجامید اما شاه مصمم به اجرای این برنامه بود.
در دیداری که آیتالله روحالله کمالوندـ از مدرسان و علمای بزرگ لرستان و قم ـ با شاه داشت، ایشان خواستار کوتاه آمدن شاه از مواضع خود شد و اینکه خود را در تقابل با روحانیت قرار ندهد. اگرچه آیتالله کمالوند با صراحت و شجاعت با شاه صحبت کرد، اما شاه درخواست وی را نپذیرفت و آن را بهمنزله نابودی خود عنوان کرد. لذا این گفتوگو بینتیجه ماند. بعد از آن در سفری که شاه به همدان و قم داشت، وی علیه حوزههای علمیه، مراجع و علما صحبت کرد و نهایتاً برای ایجاد ارعاب در دوم فروردین 1342 که مصادف با 25شوال و شهادت امام صادق(ع) بود حمله به مدرسه فیضیه آغاز شد. به تعبیر امام در اینجا حکومت همچون مغول به ضرب و شتم و دستگیری و اهانت به مقدسات پرداخت و عرصه مبارزه از دولت متوجه شاه شد. خصوصاً که مسئولین اعلام داشتند این اقدامات به دستور شاه صورت گرفته است. موضعگیری امام در 15 خرداد، به قتل عام حکومت مرتکب شد. علم سه بار در خاطراتش به قساوت قلب خود در قتلعام 15 خرداد 1342 اذعان داشته و ذکر کرده که هدفش حفظ حکومت بود.
شکوهی: لازم است بنده هم برای روشن شدن اذهان جوانان به ذکر چند نکته در خصوص شرایط بینالمللی در آن زمان بپردازم. در آن زمان در قالب مبارزات رهاییبخش و استقلالطلبانه و جنبشهای سوسیالیستی در بعضی از کشورها، شاهد پیشرفت و رشد دائمی جریان چپ مارکسیستی و رشد کشورهای سوسیالیستی هستیم. به طوری که در بسیاری از مناطق آسیای جنوب شرقی و کشورهای آفریقایی و همچنین در بسیاری از کشورهای آمریکای لاتین جنبشهای سوسیالیستی و مارکسیستی شکل گرفته و حتی در برخی مناطق نیز دولت تشکیل داده بودند. لذا برای نظامهای سرمایهداری از جمله آمریکا این سوال پیش آمد که چرا انقلابهای کمونیستی در بسیاری از کشورها در حال شکلگیری است؟! کشورهای سوسیالیستی برای طی کردن مرحله گذار از فئودالیسم به سوسیالیسم، راهحلی تحت عنوان «راهحل رشد غیر سرمایهداری» را پیشنهاد دادند با این مضمون که به همه آن کشورها توصیه کردند برای در امان ماندن از سلطه امپریالیسم، در پیوند با کشورهای سوسیالیستی و شوروی دوران گذار از فئودالیسم به سرمایهداری و بعد سوسیالیسم را بگذرانند. این راهحل میتوانست برای بسیاری از کشورهای جهان سومی مقبول واقع شود زیرا در عین ضدآمریکایی بودن، نوعی عدالتطلبی را در بر داشت و رشد و توسعه را نیز میسر میکرد. در آن مقطع در آمریکا «روستو» در مقابل راهحل رشد غیرسرمایهداری، طرحی با عنوان «مانیفست رشد سرمایهداری» را ارائه داد که نوعی مانیفست بر اساس پیوند با کشورهای سرمایهداری بود. مطابق این طرح در برخی از کشورها میبایست اجرا میشد که یکی از این کشورها ایران بود. این طرح از لحاظ ساختار حکومتی، صنعتی کردن کشور برای ایجاد سرمایهگذاریهای جدید برای کشورهای غربی و شکستن دایره فقر و نوعی مدرنیزاسیون ایران بود. در این بستر ایران کاندیدای مناسبی برای اجرای این برنامه بود، زیرا همسایه جنوبی شوروی بود و در آن زمان آمریکاییها تلاش زیادی کرده بودند تا بتوانند از طریق ایران، ترکیه و افغانستان این کمربند جنوبی را محکم و از نفوذ شوروی در مناطق جنوبی جلوگیری کنند. بنابراین اجرای آن طرح در ایران یکی از راهکارهای کلان سرمایهداری برای مبارزه با سوسیالیسم و دولتهای سوسیالیستی بود.
نکته دوم اینکه، در مقطع روی کار آمدن کندی و به قدرت رسیدن دموکراتها، فشارهای زیادی برای باز کردن فضای سیاسی، برگزاری انتخابات آزاد و شکلگیری احزاب بر شاه وارد شد. تحمیل علی امینی که هم برای پیشبرد برنامههای ذکر شده و هم برای ایجاد ظاهری از دموکراسی و آزادی در ایران، در این مقطع توجیه پیدا میکند. شاه در ابتدا در مقابل این دو قضیه مقاومت کرد اما بعدها متوجه شد نمیتواند مقاومت کند. لذا دکتر علی امینی را برکنار کرد و خود اجرای این پروژه را بهعهده گرفت. در نتیجه یک سرکوب شدید داخلی اتفاق افتاد. چهرههای ملایمی مانند آقای مهندس مهدی بازرگان و امثال آن نیز محاکمه میشوند. بازرگان در جلسه محاکمه خود به صراحت بیان کرد: من آخرین نسلی هستم که با شما با زبان قانون صحبت میکنم و از این پس دیگران با شما با زبان اسلحه حرف خواهند زد. بنبستی که از لحاظ سیاسی درون نظام ایجاد شد باعث شد نیروهای سیاسی احساس کنند، دیگر قادر به کار سیاسی و آزادانه نیستند و با انتخابات نمیتوان کاری از پیش برد. لذا این امر موجب سوق دادن همه نیروهای سیاسی به سمت جنگ مسلحانه شد که هم در جنبش مذهبی و جنبش چپ و هم روحانیت ـ طیفهایی مثل حزب ملل، موتلفه اسلامی و امثال آن ـ همه به سمت نوعی سازماندهی نظامی پیش میروند.
تبریزی: در اینجا سه نکته وجود دارد:
اول: ماهیت استعماری آمریکا و اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی، که هر دو دنیا را به دو بخش شمالی و جنوبی تقسیم کرده و به استعمار و استثمار ملتها پرداخته بودند. اما جریانات سیاسی بین امپریالیسم غربی به سرکردگی آمریکا و حوزه سوسیالیسم به رهبری اتحاد جماهیر شوروی، شوروی را انتخاب کرده بودند، جریاناتی که به دلیل عدم اتکاء به خود یا اسلام، گرایشی به سوسیالیسم داشتند. در اردوگاه سوسیالیسم نیز شکاف بزرگی پدید آمد. مائو، رهبر چین، شوروی را متهم به سوسیال امپریالیسم کرد. این شکاف در حوزه مارکسیسم، به شوروی آسیب رساند. اگرچه چین طرح انقلاب جهانی را مطرح کرد و بخشی از فعالان چپ در ایران را جذب کرد اما وضعیت در جهان اسلام تفاوتهایی داشت. مثلاً در مصر اخوان المسلمین وجود داشت که با اتکاء به اسلام وارد عرصه شدند. در الجزایر نوعی جریان نزدیکی سوسیالیسم و اسلام وجود داشت که اگر چه به پیروزی انجامید ولی در آخر به بیراهه منتهی شد. اسلام بهعنوان یک ایدئولوژی در تقابل با مارکسیسم بهعنوان ایدئولوژی ماتریالیستی قرار داشت و جهان اسلام نیز یک تکیه معنوی و فکری بر اسلام دارد. مارکسیسم هم هیچگاه در جهان اسلام موفق نشد و حتی بهعبارتی میتوان گفت به نوعی راهگشای امپریالیسم شد. مرحوم علامه شیخ محمدحسین کاشفالغطا نامه مفصلی که حدوداً 90 صفحه بود، به جمعیت آمریکایی طرفدار صلح در خاورمیانه نوشت و به آنها گوشزد کرد که غربیها، زمینهساز رشد مارکسیسم و عامل ایجاد اسرائیل به عنوان پایگاه در منطقه هستند. این متن دارای محتوای غنی و ادله و استدلال محکمی است و امروز پس از شصت سال هنوز هم دارای پیام است.
نکته آخر اینکه همواره سرمایهداری غرب به بهانههای مختلف ما را سرکوب میکرد. درجنگ جهانی اول انگلستان به بهانه فعال بودن آلمانها در ایران، به ایران حمله کرد و جنایاتی در جنوب، توسط پلیس جنوب با نظامیگری ژنرال سرپرسی سایکس انجام دادند. واقعه 15 خرداد باعث رویارویی ملت با حکومت شد. اگر چه عدهای قتل عام شدند، سه مرجع تقلید به زندان رفتند و بیش از 50 فقیه و متفکر اسلامی زندانی شدند و این امر تا روی کارآمدن دولت دلخواه آمریکا یعنی کانون مترقی یا دولت حسنعلی منصور، ادامه داشت. اما دقت داشته باشیم که آمریکا برای مبارزه با کمونیسم این کار را نکرد و بهانهاش همین بود که شما فرمودید. بلافاصله در سال 1343 کاپیتولاسیون را بر ایران تحمیل کرد. با تصویب کاپیتولاسیون در مهرماه 1343 حضور مستشاران که در زمان قوامالسلطنه در سال 1321 یک جمعیت حدود پنج یا شش نفره بودند، به چندین هزار نفر رسید. در اینحا امام مشروعیت و مقبولیت نظام را زیر سؤال برد و اعلام کرد که مجلس و دولت و قراردادها غیرقانونی است و از همانجا بسته شد. سازمان سیا و موساد در داخل ایران فعال شدند و تشکیلات فراماسونری گسترش یافت و عرصههای فعالیت آنها در زمینههای اقتصادی، فرهنگی و سیاسی رو به افزایش گذاشت و عرصه مبارزه قانونی از بین رفت.
در اینجا باید اشارهای به جریانات سیاسی شود. جریان ملی، سیاست صبر و انتظار را در پیش گرفتند بدین معنی که سرنوشت خود را وابسته به آمریکا میدانستند و منتظر بودند ببینند کدام یک از جناحهای سیاسی آمریکا- جمهوریخواهان و دموکراتها- قدرت را به دست میآورند. اگرچه جمهوریخواه و دموکرات خود نیز بازی سیاسی بود. سلطه امریکا و استعمارش ورای مهمانی به عنوان رئیس جمهور یا حزب دموکرات بود. حزب توده نیز خصوصاً به دلیل وابستگی به شوروی و روابط اقتصادی گستردهای که شوروی با ایران شروع کرد، در حقیقت به طور غیر مستقیم سیاست صبر و انتظار را در پیش گرفت. درون جریان مارکسیستی دو محفل کمونیستی پدید آمد، یکی در مشهد، امیر پرویز پویان و مسعود احمدزاده که از مخالفان جدی سیاست اتحاد جماهیر شوروی بودند و دیگری در تهران بیژن جزنی و ... که از جوانان حزب توده بود و بر خلاف پویان و احمدزاده، صرفاً منتقد شوروی بود. این افراد به هم نزدیک شدند و سازمان چریکهای فدایان خلق را با مشی مسلحانه به وجود آوردند.
از درون نهضت آزادی و جبهه ملی هم جوانان متدین با سوابق خانوادگی خوب که در نهضت آزادی یا جبهه ملی هم فعالیت میکردند، به فکر راهاندازی تشکیلات مبارزه مسلحانه افتادند. بعد از تشکیل هسته اولیه سازمان که توسط سه نفر به وجود آمد، اولین خطا که شاید ناآگاهانه هم بود این بود که مارکسیسم را علمِ مبارزه تلقی کردند. آنها اذعان میداشتند که اسلام به عنوان ایدئولوژی الهی و عبادات و مبانی فلسفی، مورد قبول است ولی ما در اسلام چیزی به عنوان علمِ مبارزه در اندیشه و تجربه نداریم. لذا میتوانیم از تجربیات جهان کمونیسم استفاده کنیم. بنابراین بین سالهای 1347 تا 1350 با تشکیل هستههای مطالعاتی چه در اقتصاد (عسگریزاده) چه در مبانی ایدئولوژی (حنیفنژاد)، عمدتاً به مطالعه مبانی ایدئولوژی کمونیسم و مبارزات نهضتهای ضداستعماری با محتوای مارکسیستی و سوسیالیستی پرداختند. نظریه برخی از متفکرین اروپایی نیز که نگاهی به سوسیالیسم داشتند، به آنها کمک کرد.
بین سال 1344 تا1350 یک دوره مستقل برای سازمان مجاهدین خلق باید در نظر گرفت که در واقع همان دوره اولیه و تأسیس این سازمان است. طی این دوره به دنبال جذب افراد و آموزشها بودند. از سال 1348 عضوگیری و تدوین ایدئولوژی گسترش پیدا کرد. اگرچه یک نکته ظریف به عنوان بحران فکری یا اعتقادی یا گرایش به مارکسیسم در درون سازمان وجود داشت. در دیدار دو تن از چهرههای اصلی سازمان به نامهای حسین روحانی- طلبه جوانی در مشهد- و تراب حقشناس- اهل قم - با امام در نجف، که حدود 24 جلسه بود، مبانی ایدئولوژی و اندیشگی خود را برای امام تشریح کردند. امام به آنها فرمود: مباحث و مبانی شما، نظر دکتر ارانی – نظریهپرداز مارکسیسم- است. در مباحث شما مسئله معاد وجود ندارد و اینکه مبارزه مسلحانه بیفایده است و باعث نابودی خودتان میشوید. آنها اذعان میکنند ما نظریاتمان را از آقای مهندس مهدی بازرگان در کتاب «راه طی شده» گرفتهایم. بعد از اینکه امام آن کتاب را مطالعه میکند در جلسهای که تشکیل شد فرمودند: هدف آقای بازرگان برداشتی که شما مطرح کردید نبوده است. او فکر میکرد از این طریق میتواند به اسلام کمک کند. این مسئله مربوط به سال 1351یعنی در مقطعی است که رهبران سازمان در زندان بودند و برخی هم اعدام شدند. جریان این دیدارها به استناد روایت حجتالاسلام سیدمحمود دعایی و سخنان خود امام و همچنین در مصاحبههای حسین روحانی و تراب حقشناس در روزنامه پیکار اوایل سال 1358 است.
شکوهی: اگر بخواهیم قبل از این مقطع را مرور کنیم میبینیم در زمان تأسیس سازمان که حدودا بین سالهای 1344 تا 1350 است، چند مبحث وجود دارد. یک بحث مربوط به تشکیلات و سازماندهی است. بحث دیگر در ارتباط با نهضتهای اسلامی یا مبارزاتی در کشورهای دیگر، مثل جنبش آزادیبخش فلسطین است. مسئله مهم دیگر که از نظر ما اهمیت دارد، بحث تدوین ایدئولوژی است. در آن مقطع کتابهای ایدئولوژیکی مانند: شناخت، راه انبیاء راه بشر، راه حسین احمد رضایی، اقتصاد به زبان ساده، نوشته میشوند. با مطالعه این آثار میتوان پی برد که رگههایی از اندیشههای التقاطی مارکسیسم در اندیشه بنیانگذاران سازمان وجود داشته اگرچه ممکن است خودشان متوجه این امر نبودهاند. مثلاً بسیاری، کتاب «اقتصاد به زبان ساده» را همان اقتصاد سیاسی مارکس میدانند. تمام تعاریف و تقسیماتی را که مارکس در کتابش داشته میتوان در این کتاب دید. برخی معتقدند کتاب «شناخت» رگههای التقاطی دارد. کتاب «راه انبیاء» نمیتواند تداوم کتاب «راه طی شده» آقای بازرگان باشد.
تبریزی: البته آقای بازرگان به لحاظ علوم تجربی این مسئله را گفته است. بازرگان میگوید: انسان با پای علوم تجربی به همان مرحلهای میرسد که پیامبران با زبان وحی رسیدند و شهید آیتالله مرتضی مطهری در مقدمه اصول فلسفه و روش رئالیسم و در کتاب معاد این موضوع را در 36 جلسه نقد کرده است.
شکوهی: مذهبیترین کتاب سازمان هم در آن مقطع، «راه حسین» از احمد رضایی بود و تا حد زیادی رنگ و بوی خانواده رضایی را دارد، زیرا احمد رضایی و رضا رضایی و مهدی رضایی در مقطعی که دیگران در حال مارکسیسم شدن بودند، همچنان روی ایدئولوژی اسلامی تأکید داشتند. بنابراین وجود اندیشههای مارکسیستی در آثار ذکر شده مشهود است. از مقطعی که رهبران سازمان دستگیر و یا اعدام شدند، تا سال 1354 سازمان تحولاتی را طی میکند. لطفاً به تبیین این مقطع به بعد بپردازید.
تبریزی: نکتهای که از بحث قبل باقی ماند اینکه در دیدار تراب حقشناس و حسین روحانی- در مصاحبهای با روزنامه پیکار که خود از رهبران و مؤسسین سازمان پیکار بودند- هر دو اذعان داشتند: زمانی که با آیتالله خمینی صحبت کردیم خود نیز اعتقاد به اسلام نداشتیم و آیت الله خمینی متوجه این امر شد.
شکوهی: این تعبیر مشهوری است که امام در آن جلسه دارند: آنها بیشتر از آنکه به اسلام تعهد داشته باشند به اسلام تمسک دارند و در واقع به عنوان ابزار مبارزاتی از اسلام استفاده میکنند.
تبریزی: بعد از اینکه رهبران دستگیر شدند و برخی اعدام و برخی دیگر همکاری کردند- مثل مسعود رجوی که حتی کروکی خانهها را برای ساواک کشیده که نصیری رئیس ساواک مینویسد به دلیل همکاری صمیمانه مسعود رجوی، او مستوجب یک درجه بخشودگی از اعدام به ابد است- سازمان در سه بخش قابل بررسی است.
اول: درون زندان، بین سال های 1351-تا 1353 که بحران فکری وسیاسی آنها را زمینگیر کرده. به طوری که در زبان ادعای مسلمانی کرده اما در عمل یا در تحلیل دچار مشکل هستند. این موارد در خاطرات سیدمحمدکاظم بجنوردی ذکر شده است. اگرچه تعدادی از افراد که به اسلام اعتقاد داشتند به عنوان نقد تفکر سازمان از بقیه جدا میشوند که در خاطرات شخصیت ها این موارد ذکر شده است.
دوم: در خارج کشور که همان طور که روحانی و حقشناس گفتند به طرف مارکسیسم رفته و به تدریج در صدد نشان دادن خود هستند.
سوم: در داخل ایران و بیرون از زندان، اتفاقاتی رخ میدهد. اگرچه سندی نداریم تا بتوانیم طبق اسناد صحبت کنیم اما با تحلیل میتوان به نکاتی پی برد. افرادی مانند احمد رضایی - اگر چه در دام میافتد- فعالیت دارند و سعی میکنند سازمان را سامان دهند و دوباره فعالیتها را گسترش دهند و افرادی که در بیرون ناشناخته ماندهاند را جمع کنند. در بین اعضای سازمان که در سال 1348 به تشکیلات پیوسته بودند شخصی به نام محمدتقی شهرام حضور داشت. او محکوم میشود و از آنجا که به تعبیر خود سازمان، شخص تندرویی بوده او را از زندان قصر به زندان ساری تبعید میکنند. در زندان ساری با شخصی به نام حسین عزتی که از اعضای ستاره سرخ و مارکسیست بود، آشنا میشود و کاملاً به مارکسیسم میپیوندد. او با هماهنگی عزتی و سرگرد احمدیان با مقدار زیادی اسلحه و فشنگ از زندان فرار میکنند و به تهران میروند. نکته قابل تأمل این است که ساواک متوجه این امر نمیشود، در صورتی که حدود پنج یا شش راه بیشتر به تهران وجود ندارد. در تهران عزتی از آنها جدا شده و محمدتقی شهرام و احمدیان، خانهای امن در جنوب تهران پیدا کرده و اسلحهها را در آن مکان مخفی میکنند و به سرعت به رضایی وصل میشوند. شهرام وارد حوزه رهبری سازمان میشود. در فاصلهای کم، رضایی در درگیری کشته و تقی شهرام در رأس قرار میگیرد. وی در جلسهای که در اوایل 1353 با حمید اشرف دارد - چهارده جلسه از آن توسط تراب حقشناس منتشر شده- مسئله مارکسیست کردن سازمان را مطرح میکند اما اشرف مخالفت میکند. ولی شهرام نمیپذیرد. پس از آن کمتر از چهار ماه حمید اشرف در درگیری کشته میشود و پس از آن شهرام بیانیه مارکسیست کردن سازمان را اعلام میکند. بهرام آرام و وحید افراخته و مجموعهای از افراد در کنار او قرار میگیرند. عدهای نیز مخالفت کرده و حاضر به همکاری نمیشوند. برخی خود را از دید سازمان پنهان کرده و عدهای دیگر در تصفیه داخلی سازمان به قتل رسیده و جسد آنها سوزانده میشود. با فشاری که او بر سازمان وارد میکند عدهای در زندان نیز مارکسیسم میشوند. حتی در بخش زندانیان زن افرادی مانند صدیقه رضایی حجاب را برداشته و اعلام میکند مارکسیست است. در خود تشکیلات هم برخی مثل احمد احمد مقاومت میکنند و پس از مدتی اکثر افراد سازمان یا دستگیر شده یا در درگیری کشته شده و سازمان از درون مضمحل میشود. این تا سال ۱۳۵۵ است.
شکوهی: از نظر تحلیلی میتوان اینگونه از صحبتهای شما نتیجهگیری کرد که معتقدید اساساً از همان ابتدا، فرار شهرام و سروان احمدیان از زندان ساری برنامه هدایت شده ساواک بوده ولی اکنون در این خصوص سندی وجود ندارد؟
تبریزی: بله. این صرفاً تحلیل است و هیچ نوشته یا سندی در این خصوص وجود ندارد. زیرا با توجه به اشراف ساواک و حوادثی که به سرعت در تشکیلات به وجود میآید، میتوان اینگونه تحلیل کرد. از بین آنان وحید افراخته دستگیر شده و در زندان تعداد زیادی را لو میدهد. وحید قلم و حافظه قوی داشت و همکاری خاص با ساواک کرد به طوری که با گشت ساواک در خیابانها برای شناسایی افراد حرکت میکرد. خانم مرضیه دباغ نقل میکرد که در بازجوییها شاهد روابط دوستانه افراخته با عوامل ساواک بود. حال به ریز ماجرا نمیپردازیم. در سال 55 در واقع جز تقی شهرام که آزاد بود، چیزی از سازمان چیزی باقی نمانده بود. شهرام تا سال1356 در ایران بود و دستگیر نشد در حالی که برخی اعضا در درگیری و زندان کشته شدند و حتی وحید افراخته در زندان پس از آن همه همکاری اعدام شدند. تقی شهرام به اروپا میرود و در سال 57 هم برمیگردد. در اینجا چیزی با عنوان سازمان در داخل نداریم. در خارج از ایران فقط در انگلستان رضا رئیس طوسی و چند نفر دیگر محفلی در رابطه با سازمان داشتند که بعدها منجر به انتشار بیانیه «روند جدایی» میشود.
شکوهی: قبل از اینکه جلوتر بروید این قسمت را یک دستهبندی میکنم. اتفاقاتی که از سال 1351 تا 1354 رخ داد منجر به این شد که سازمان مجاهدین خلق، بیانیه تغییر مواضع ایدئولوژیک خود را انتشار دهد. این بیانیه از این منظر که نشان میدهد، یک تشکیلات اسلامی با چه مقدماتی به این نتیجه میرسد که اسلام را کنار بگذارد و مارکسیسم را به عنوان یک ایدئولوژی جدید بپذیرد، بیانیه بسیار مهمی است. خود این بیانیه توضیح میدهد:«ما روی پای اسلام ایستاده اما به عصای مارکسیسم هم تکیه زده بودیم. در جریان عمل متوجه شدیم هر چیزی را که میخواهیم تحلیل و تبیین کنیم با تکیه بر مواضع مارکسیستی حرف میزدیم و به مرور متوجه قطور شدن عصا شدیم و ترجیح دادیم که روی پای مارکسیسم بایستیم و عصا را که اسلام باشد انتخاب نکنیم. در چند سال گذشته آقای رسول جعفریان مقدمهای برای این بیانیهای نوشت و با تیراژ محدود تجدید چاپ کرد تا نسل جدید ما این بیانیه را خوانده و تغییر و تحولات آن مقطع را بفهمند.
در واکنش به مارکسیسم شدن رهبران سازمان چند جریان مقاومت اتفاق میافتد:
اولین جریان در خارج کشور است. نهضت آزادی خارج کشور بیانیهای تحلیلی علیه این بیانیه منتشر میکند. بنی صدر با عنوان جریان اسلامگرای آن زمان، در اروپا دو کتاب در نقض این بیانیه و مارکسیسم با عناوین «زور علیه عقیده» و «منافقین از دیدگاه ما» منتشر میکند.
تبریزی: کتاب دیگری هم انجمن مسلمانان امریکا تحت عنوان «منافقان» منتشر کردند و در خارج کشور به افشاگری پرداختند.
در داخل زندان، جریان روحانیون و علمای مبارز وجود داشت که به تحلیل اینکه چرا یک مسلمان مارکسیسم میشود؟! پرداختند و این را ناشی از دو پدیده دانستند:
1- مبانی ایدئولوژی التقاطی که از مارکسیسم به عاریت گرفته شد.
2- ارتباط تشکیلاتی با مارکسیستها
به همین دلیل علمای زندان بیانیه نجاست کفار را صادر و به قطع همکاری با مارکسیسمها را اعلام کردند.
جریان دیگری در داخل زندان که مسعود رجوی و موسی خیابانی در رأس آن بودند، به تحلیل این ماجرا و دفاع از گذشته خود پرداختند و مدعی شدند این جریانی که در سازمان، مارکسیست شد به دلیل ایدئولوژی و ضعف اعتقادات سازمان نبود بلکه به خاطر چپروی و فرصتطلبی بود. به همین دلیل تعبیر اپورتونیسم چپنما را به آنها اطلاق کردند تا بگویند این افراد چپ نبوده و به دلیل قدرتطلبی و فرصتطلبی این کار را انجام دادند. در این زمینه این جریان بیانیه تحلیلی خود را بعدها منتشر کرد. مقاومت رجوی و دوستانشان در داخل زندان، جریانی را به وجود آورد که حتی تا مدتی شایع بود که رجوی از مارکسیسم شدن تعدادی از نیروهای خود با خبر بود.
در آن زمان بنده و برخی از جوانان انقلابی، آن دسته از اسناد سازمان را پخش میکردیم که که مربوط به وصیتنامهها، دفاعیهها و زندگینامههای سازمان مجاهدین خلق بود و بیشتر آن دسته از اسنادی که رگههایی از اسلام در آنها بود را تکثیر میکردیم. در آن سالها سازمان ِتغییر ایدئولوژی یافته، بر اثر فشارهای داخل و خارج، مجبور شد عنوان «سازمان پیکار در راه آزادی طبقه کارگر» را انتخاب کند. سازمان مجاهدین خلق در بیرون بدون متولی ماند و کسی دیگر درباره آن صحبتی نمیکرد. در نتیجه در مقطع پیروزی انقلاب اسلامی، سازمان مجاهدین خلق وجود خارجی نداشته و نقشی در بسیج تودهها و سازماندهی مبارزات نیز نداشت اما نام مبارزان آن سازمان مانند مهدی رضایی، محمد حنیفنژاد، سعید محسن و بدیعزادگان و... به عنوان قهرمانان مسلمان در ذهنها باقی ماند و از این نظر نقش بازی میکردند.
تبریزی: جریان مذهبی وقتی متوجه تغییر ایدئولوژی میشود، در داخل زندان خود افراد سازمان و همچنین افرادی که چهره دوگانه اسلامی-چپ داشتند و چه کسانی که نفاق داشتند، در مقابل یکدیگر قرار میگیرند. خصوصاً رجوی و مجموعهاش حاضر به رد مارکسیسم نبودند و مارکسیسم را همچنان علم مبارزه میدانستند. در مجموعه اسناد شهید حجتالاسلام حقانی آمده: زمانی که حقانی در زندان قصر بوده، موسی خیابانی به ایشان میگوید: تو انسانی منافق هستی و روزی حسابت را میرسیم و میگوید: وقتی به اوین رفتی به طالقانی بگو تو که افتخار میکردی شاگرد حنیفنژاد هستی و تفسیر قرآن را از او یاد گرفتی چرا این را نامه را امضا کردی. غرض این است که آنها در تحلیلهای خود بیان میکردند که روحانیت، ماهیت ارتجاعی دارد و توان رهبری و مبارزه را ندارد و چون ما پیچیدگیهای امپریالیسم بینالمللی را درک میکنیم، میتوانیم مبارزه کنیم. در قضیه بردن آیتالله طالقانی به منزل تقی شهرام -که همراه آقای حاج مهدی غیوران و خانم طاهره سجادی بود - در آنجا تقی شهرام مطرح میکند که ما و سازمان، مارکسیسم شدهایم و آیه قران را حذف کردیم، شما باید ما را تأیید کنید. ولی آقای طالقانی نمیپذیرد. آنها طالقانی را تهدید به مرگ میکنند. از همانجا آیتالله طالقانی به حاج مهدی غیوران میگوید پول دادن به آنها حرام است. آیتالله عبدالرحیم ربانی شیرازی که در ابتدا کمکهای شایانی به سازمان کرد، «کتاب طبیعت» را در نقد سازمان و نگرش آنها مینویسد. در واقع کسانی که مدافع آنها بودند مانند آیتالله محمدرضا مهدوی کنی و آیتالله محمدعلی گرامی و سایر روحانیون هنگامی که متوجه این قضیه (مارکسیسم شدن سازمان) میشوند، راه خود را از آنها جدا میکنند و به همین دلیل سازمان در زندان چهره نفاق به خود میگیرد. در واقع این مسئله نفاق در ابتدا در زندان شکل گرفت.
در سال 56 و 57 چیزی به نام سازمان در متن جامعه نداشتیم و کسی نمیدانست چه چیزی در داخل سازمان میگذشت زیرا اطلاعات فقط در دست خواص بود. حتی جریان 54 اولین متن به طور مختصر در دانشگاه صنعتی منتشر شد و عامه از آن بیاطلاع بودند. حتی برخی گمان میکردند که جریان مارکسیسم از سازمان جداست. اما در خصوص اینکه چرا رجوی یا افراد سازمان در درون زندان برنامهریزی کردند، به این دلیل بود که احساس کردند این روند موجب انشعابات و ریزش سازمان میشود لذا روی رهبری رجوی متفقالقول شدند. حدود 60 نفر از افراد سازمان در زندان بودند و مطرح کردند که رجوی میتواند ادامه راه حنیفنژاد باشد زیرا چهره تئوریک و سیاسی است. در درون زندان هم هر کسی که مخالف رجوی بود بایکوت میشد. این قضیه بایکوت کردن و روش منافقانه در پیش گرفتن، باعث دوری بیشتر نیروهای اسلامی در درون زندان از آنها شد.
شکوهی: در عین حال در این مقطع جداییهایی داریم. مثلا لطفالله میثمی در داخل زندان و محمدی گرگانی از کسانی هستند که حساب خود را از سازمان جدا کردند. به گفته آقای محمدی گرگانی در مقطعی سازمان مجاهدین خلق در زندان به این نتیجه رسید که ما موحدترین نیروی سیاسی ایران هستیم زیرا در عین اعتقاد به توحید نظری، با نفی مالکیت خصوصی و نفی استثمار و نفی طبقات به توحید عملی نیز اعتقاد داریم. آنها سپس به بررسی موحدترین نیروی سیاسی بعد از خودشان برای همکاری پرداختند و در داخل زندان با دو جریان روبهرو شدند:
1- جریان مذهبی انقلابی مبارزی که زندانی است ولی به مالکیت خصوصی اعتقاد دارد.
2- مارکسیتهایی که موحد نیستند، اما مالکیت خصوصی را نفی کرده و در واقع به توحید عملی اعتقاد دارند.
در آخر به این نتیجه رسیدند که سازمان چریکهای فدایی خلق پس از سازمان مجاهدین خلق موحدترین نیروی سیاسی هستند که میتوانند با آنها همکاری کنند.
آقای محمدی گرگانی میگوید که ما در این مقطع روبه روی آنها ایستاده و از آنها جدا شدیم و استدلال ما این بود که شما تفسیری نادرست دارید و چرا باید نیروهای انقلابی مذهبی را متحد خودمان ندانیم در حالی که با استثمار مخالف هستند ولی مثل شما اعتقاد به نفی کامل مالکیت خصوصی ندارند.
از خاطرات یک روحانی دیگر در زندان قصر این خاطره را به خاطر دارم. بعد از قتل عام 17 شهریور سال 57، در زندان قصر بیانیهای توسط نیروهای مذهبی و انقلابی طرفدار امام و بیانیهای دیگر توسط سازمان چریکهای فدایی خلق آماده شده بود. رهبری سازمان مجاهدین خلق در زندان قصر بر عهده محمدرضا سعادتی بود که پس از بحثهایی که با آنها شد، با امضای بیانیه مذهبیها موافقت کردند. مذهبیها هم گفتند ما دو شرط داریم:
1- بالای بیانیه بسم الله الرحمن الرحیم بنویسیم، نه «به نام خدا و به نام خلق قهرمان ایران».
2- در متن بیانیه روی رهبری آیتالله خمینی تأکید خواهیم کرد.
اما آنها زمان امضای نامه، بیانیه چریکهای فدایی را امضا کردند. یعنی در همان داخل زندان با جریانی که بعدها با انقلاب به قدرت سیاسی میرسد، یک زاویه و شکاف تندی ایجاد کرده بودند و بعید نیست که بخش بزرگی از اتفاقات پس از پیروزی انقلاب به حوادث درون زندان برگردد.
تبریزی: این امر یک بحران درونی است. شاید اگر حرکت تقی شهرام صورت نمیگرفت، روند سازمان به صورت عادی به مارکسیسم میرسید. آنها با یک جریانی که نفی مطلق دین و معنویت میکند و اخلاق را روبنا میداند و پیامبران را مدافعانِ زمینداران و سرمایهداران میشمارد، به معاد اعتقاد ندارد و برمبنای ماتریالیسم عمل میکند، حاضر به همکاری میشوند. لذا این صرفاً مسئلهای سیاسی نیست. حساسیت شهید مطهری روی این اصل قابل توجه است.
ادامه دارد
فیلم این بخش از میزگرد را در نشانی زیر ببینید: