دیدارنیوز ـ پرستو بهرامی راد/ رسول شکوهی: احمد زیدآبادی را اهالی رسانه به خوبی میشناسند. به او لقب شرف اهل قلم را دادهاند به راستی که شرافت عنوان خوبی برای او است. محدودیتها و مشکلات مختلف برای اهالی رسانه بعد از اتفاقات سال ۸۸ گریبان زیدآبادی را هم گرفت و چند سالی میشود که خوشبختانه او به عرصه رسانهای و سیاست تا حدی برگشته است.
نگارش چند کتاب و انتشار آنها در سالهای اخیر، بیشتر اسم او را بر سر زبانها انداخت. او که دکترای علوم سیاسی دارد در کنار فعالیتهای رسانهای بیشتر به سمت پژوهش و نظریه پردازی سوق پیدا کرده است. موضوعی که در گذشته نیز سابقه داشته ولی امروز پررنگتر شده است. دعوت از او فرصت خوبی برای طرح دیدگاهها و نظریاتش بود. با او درباره کتاب تازهاش صحبت کردیم و درباره مشکلات حال حاضر رسانهها به گفتوگو نشستیم. با فراغ بال به پرسشها که بعضا تند هم میشد پاسخ داد و فضای راحتی برای طرفین گفتوگو به وجود آمد.
در ادامه بخش اول گفتوگوی دیدارنیوز با احمد زیدآبادی خواهد آمد.
در شرایط خاصی که امروز کشور درگیر آن است رسانهها چه وظایفی دارند؟ خانواده رسانه چه نقشی برای بهتر شدن شرایط و ایجاد امید در جامعه در این اوضاع میتواند داشته باشد؟
زیدآبادی: رسانهها، بهویژه در ایجاد امید، نمیتوانند نقش بزرگی ایفا کنند؛ چون امید باید یک زمینه عینی داشته باشد. فعلاً حوزه عینیت عملاً در دست سیاستمداران و مسئولان کشور است. شما نمیتوانید بهطور ذهنی، امید را ایجاد کنید. بعضی فکر میکنند امید با تبلیغات و بزرگ جلوه دادن امور مثبت و کوچک کردن امور منفی در مردم ایجاد میشود. واقعیت این است که این امر ایجاد امید نمیکند. باید امر عینی و یک افقی وجود داشته باشد که شما بر اساس آن به صورت بیطرفانه و بر اساس استدلال بتوانید امید را ایجاد کنید. در کشور ما مشکل این است که آن افق وجود ندارد. لذا حداکثر کاری که از مطبوعات برمیآید این است که نسبت به مشکلات هشدار بدهند. مشکلات را شناسایی کنند و در بخشی از حوزههای کوچک اگر راهحلی به نظرشان میرسد ارائه کنند و مردم را با وظایف و حقوق خودشان آشنا کنند. شاید مهمتر از همه لازم باشد که رسانهها اخبار درست و صحیح در اختیار مردم قرار دهند، البته این مسئله برای رسانهها ممکن است، از زمانی که فضای مجازی گسترش پیدا کرده و جمعیت انبوهی وارد این حوزه شدهاند، خبر راست از دروغ، شایعه از واقعیت و خبر ضعیف از قوی بازشناخته شده نیست. بنابراین مجموعهای از اطلاعات درست یا نادرست در ذهن افراد میرود و نگاهشان را به اوضاع غیرواقعی میکند. شاید اگر رسانهها بتوانند اخبار را به گونهای مدیریت کنند که حداقل اخبار صحیحی به دست مخاطب برسد، کار بزرگی انجام دادهاند. البته مستلزم این است که رسانه و مطبوعات مورد اعتماد عموم هم باشد.
این نظر وجود دارد که اکنون مردم به رسانههای اصلاحطلب و اصولگرا و ... اعتماد ندارند و رسانههایی مانند آمدنیوز در شبکههای مجازی مخاطب بیشتری دارند. رسانههای داخلی چگونه باید اعتماد را برگردانند و مردم را به سمت خود جذب کنند؟
زیدآبادی: جلب اعتماد به دست رسانهها نیست. اعتماد در یک فضای کلانتری شکل میگیرد. اگر یک نظام سیاسی باز باشد و اطلاعات در آن بهطور آزاد جریان داشته باشد، یک رسانه در طول زمان با ارائه اطلاعات درست به مردم میتواند جلب اعتماد کند. رسانههای داخلی در پوشش دادن بسیاری از مسائل محدودیت دارند. در علتیابی مسائل محدودیت دارند، در نقد پارهای از سیاستهای نادرست محدودیت دارند و طبعاً نمیتوانند اعتماد ایجاد کنند و دست خودشان هم نیست، در حقیقت به مراکزی در خارج از رسانه برمیگردد. بنابراین مجموعه شرایط این وضعیت را ساخته که هر حرفی که خیلی جالب توجه باشد، مجرد از اینکه درست یا نادرست باشد، مورد توجه قرار میگیرد. از بیرون، رسانهها دستشان باز است و هیچکس آنها را به خاطر خبر، تحلیل و حتی شایعاتشان یا دروغهایشان، مورد بازخواست قرار نمیدهد. بنابراین این مسئله موجب شده هر چه بخواهند ارائه میکنند و به خاطر شرایط سختی که جامعه دارد مردم مستعد شنیدن این نوع حرفها هستند. در داخل به خاطر محدودیتهای فراوان، نمیتوانند این کار را انجام دهند و در طول زمان، رسانههای خارج نتوانستهاند به صورت یک بنگاه معتبر دربیایند که حداقل یک طیف از جامعه برای کسب خبر به سمت آنها برود. به همین دلیل داخلیها به سمت سقوط و خارجیها به سمت گسترش میروند.
رسانهها به عنوان بخشی از جامعه مدنی در کشور مشغول فعالیت هستند و مانند باقی مناسبات جامعه مدنی، دچار ایرادات و ناکارآمدیهایی هستند. ما رسانهها ابتدا باید خودمان را نقد کنیم. شما ناکارآمدی رسانهها و به صورت کلی جامعه مدنی را چگونه میبینید؟
زیدآبادی: وقتی میخواهیم کسی را نقد کنیم، با توجه به مجموعه امکانات و محدودیتهایش آن را نقد میکنیم. در جامعهای که برای مجموع این کارها محدودیت ایجاد میشود طبیعتا نقد مشکل میشود، چون وقتی که بخواهیم مطرح کنیم طرف میتواند پشت آن محدودیتها موضع بگیرد و خود را پنهان کند. همانطور که خودتان میدانید در دورهای که دولت اصلاحات سر کار بود – دوره آقای خاتمی- بحث تقویت جامعه مدنی و NGOها خیلی مطرح شد. یک جناحی از حکومت اساساً شکلگیری جامعه مدنی را به عنوان یک تهدید امنیتی تلقی کرد که باید با آن برخورد شود. تا آنجا که در خاطرم هست آقای ولایتی صراحتاً گفت NGOها میتوانند یک تهدید امنیتی باشند و باید محدود شوند؛ از طرفی هم جامعه مدنی را یک الگوی غربی دانستند.
اکنون در کشورهایی که سیستم دموکراتیک دارد حتی کشوری مثل هند که نمیتوان آن را متهم کرد که غربی است برای اینکه جامعه توانمند شود و وابسته به دولت نباشد و تمام نگاه مردم برای حل مشکلات به دولت نباشد یک شرایط عظیمی از NGOها و سازمانهای غیردولتی تشکیل دادند که بخشی از مشکلات جامعه را پوشش میدهند و رفع میکنند. در ایران به دلیل اینکه محدودیتهایی ایجاد کردند، اساساً این شبکه شکل نگرفته است. موارد کوچکی و جاهایی بدون اتصالبندی یا یک دورهای هم یکسری سازمانهای غیردولتی مصنوعی که خود نهادهای دولتی برای اینکه در مجامع عمومی بگویند ما هم داریم و نمایندگان آنان را به ژنو ببرند، تشکیل دادند که در واقع کاریکاتوری از نهادهای مدنی بود. خود آقایان وضعیت را به گونهای کردند که یک طرف توده مردم داریم و از طرف دیگر یک دولت داریم که نگاه مردم برای حل همه مشکلات به دولت است. منابع دولت کم شده و ناتوان شده است و دولت در حقیقت دچار بحران کارآمدی است و نمیتواند این نیازها را برآورده کند و این شبکههای اجتماعی هم که بتوانند مشکل را حل کنند وجود ندارد و این بزرگترین بحران را در تاریخ ما رقم زده است. حال اگر محدودیتها رفع بشود آن وقت میتوان عملکردها را با توجه به امکانشان نقد کرد. البته شاید بزرگترین نقدی هم که بتوان انجام داد این است که NGOها به شکل یک ابزار سیاسی درآمده است و از ابتدا خیلی از روزنامهها به یک انگیزهای دایر شده که برای یک فرد خاص یا حزب بتواند تبلیغات کند، در حالی که واقعاً کار مدنی و NGOها باید با انگیزه خالص رفع مشکل اجتماعی شکل گیرند و نباید نگاه ابزاری کرد.
آیا خود مطبوعاتیها و رسانهایها بعد ۸۸ به یک افولی افتادهاند؟ در حقیقت رسانه کارآیی خود را دیگر ندارد و از آن دوران درخشان دهه ۷۰ دیگر خبری نیست.
زیدآبادی: من ۶ سالی نبودم و از نزدیک نمیتوانستم روزنامهها را دنبال کنم. بعد از ۸۸ یک فضای امنیتی فوقالعاده سنگین به وجود آمد که محدودیتهای بسیار بیشتر از قبل به رسانهها تحمیل شد به طوری که تقریبا راجع به هیچ چیز نمیتوانستند حرف بزنند. شما اگر نتوانید اسم رئیس دولت قبل را ببرید و با کنایه حرف بزنید یا مثلاً اسم نخست وزیر یا رئیس مجلس دوران قبل را ببرید، طبیعی است که به طور اولی راجع به هیچ مسئله دیگری نمیتوانید به طور آزاد حرف بزنید و بتوانید منشأ مشکلات را مشخص کنید و در مقابل چشم مردم بیاورید. روزنامهها در آن دوره تعطیل شدند و خیلی از روزنامهها هم برای بقا و استمرار خود تلاش کردند. طبیعی است وقتی محتوایی نداشته باشد و برای بقا تلاش شود و همه ملاحظات امنیتی و همه ارگانها را در نظر بگیرید و همزمان شبکههای تلویزیونی در آن سوی مرز دائر شود و در عین حال فضای مجازی هم گسترش پیدا کند در رقابت با آنها کار تمام شده است و چیزی برای عرضه باقی نمیماند. از سوی دیگر رسانهها دچار مشکلات مالی شدهاند، یعنی اول، مشکل مخاطب پیدا کردند، فروش کم شد و آگهی ناچیز شد و مشکلات مالی ایجاد کرد و با این مشکلات مالی، کار تمام است.
شما معتقدید که با این میزان محدودیت است که ما به مرحله نقد جامعه مدنی نمیرسیم؟
زیدآبادی: شما وقتی میخواهید یک نهاد مدنی را نقد کنید اولین حرف این است که من چقدر اراده دارم که بتوانم نقد کنم.
وقتی به سراغ نقدهای حکومتی میرویم گفته میشود ما تجربه جنگ را داشتهایم، تحریم هستیم و ما الگوی خود را پیاده میکردیم و این همه محدودیت داشتهایم؛ آنها هم با همین استدلال خودشان را از نقد فراری میدهند. من میگویم به همان اندازه که ما باید حکومت و نهادهای حکومتی را نقد کنیم با توجه به همه این محدودیتها باید جامعه مدنی و خود مردم را نیز نقد کرد، با این تفاوت که یک نقد درون سازمانی است.
زیدآبادی: دولتها صاحب اختیار و اراده هستند و منابع زیادی در اختیار دارند. درست است در مجموعه نظام نوعاً محدودیتهایی دارند، اما این برای همه دولتها است و میتوانند با توجه به این اختیارات خود را تغییر دهند؛ اما یک نهاد مدنی که سایه سنگین دولت بر سر آن است، آزاد نیست هر کاری انجام دهد. اولاً نوع نقد دستگاههای دولتی و دولت که آنها هم باید محدودیتهایشان را در نظر گرفت از نوع نقد نهادهای مدنی متفاوت است. با این حال حرف من نفی نقد این نهادها نبود. من گفتم اگر بخواهیم این نهادها را نقد کنیم محدودیتهایشان را مطرح میکنند و بنابراین پیشاپیش راهی برای انتقاد خود باقی نمیماند. ولی در سطوح مختلف از سطح فردی گرفته تا سطح نهادها روشنفکران و فعالان سیاسی را میتوان نام برد و آنها را نقد کرد، در حقیقت به این معنا نیست که به وظایف خود درست عمل میکنند و همه، شناخت روشنی از اوضاع دارند و معمولاً نقد هم راجع به آنها صورت میگیرد؛ اما نقد سازمان یافتهای که نهایتاً بخواهد به بهبود وضعیت کمک کند، شرایط بازتر سیاسی را میطلبد. در شرایط بسته یا نیمه بسته، همه مشکلات را به آن نقطه برمیگردانند، لذا زبان الکن میشود. بنابراین مشکل به این برمیگردد که باید فضای باز ایجاد کرد.
از کجا میدانید اگر فضا باز شد، حرفی برای گفتن وجود دارد؟
زیدآبادی: این دیگر یک وضعیت پسینی هست. باید اتفاق بیفتد، بعد ببینیم حرفی برای گفتن هست یا نه؟! چه بسا حرفی هم برای گفتن نباشد. ولی وضعیت عادی و طبیعی باید بر مبنای فضای باز باشد. حالا وقتی فضا باز شد اگر حرفی بود که سر جای خود گفته میشود. ممکن است کسی بتواند حرف جدید را در آن شرایط تولید کند. ممکن است کسی اساساً از همان فضای بسته برای طرح بعضی از شعارها و درانداختن مشکلات به دامن دیگری ارتزاق میکرده است، بعد مشخص شود این خودش چیز خاصی ندارد. بنابراین برای شفاف شدن همین ماجرا هم باز کردن فضا ضروری است. در واقع باید تضمینی برای آزادیهای سیاسی، آزادی بیان و آزادیهای مشروط که در همه دنیا هست ایجاد شود، بعد وقتی از این مرحله عبور کردیم میشود سراغ یک روشنفکر یا جناح رفت که ببینیم اساساً چیزی دارد یا نه و اندازه آن مشخص شود.
در نهایت هر چه صحبت میکنیم به دولت و ساختار سیاسی برمیگردد، البته در ایران سیاست امر بسیطی است و در بیشتر حوزهها حضور دارد. قاعدتاً جامعه مدنی و رسانهها هم متأثر از این قضیه میشوند. میخواهم وارد بحث کتابی که نوشتهاید به نام «الزامات سیاست در عصر ملت-دولت» بشوم. البته خودتان اشاره کردهاید این متن اصلی نیست بلکه یک مقدمه برای بحثی کلانتر است. من یک برداشتی از این کتاب و ایده کلان شما داشتم، اینکه شما به دولت مدرن در اروپا و سیر تکوین آن از پروتستانتیزم، بعد وستفالی و مناسباتی که حاکم بر یک دولت مدرن در اروپا را بررسی کردهاید و بعد سراغ ایران آمدهاید. از صفویه شروع کردهاید و بعد به مشروطه و بعد رضاخان و در آخر به دوره فعلی رسیدهاید. در آخر کتاب نیز در چند یادداشت کوتاه ایدههای خود را نسبت به وضعیت خاورمیانه اخلاق، سیاست و مناسبات حاکم بر دولت مدرن بیان کردهاید. در این کتاب به این نتیجه رسیدهاید که دولت مدرن در ایران شکل نگرفته است و آنچه که شکل گرفته چیزی شبیه دولت مدرن است. تا زمانی که این به صورت کامل شکل نگیرد و ما به مفاهیمی مثل مرزها، منافع ملی، نسبت بین امر سیاسی، امر دینی و مذهبی نرسیم، نمیتوانیم به وضعیت روشنی برسیم. لطفاً درباره این ایده خودتان توضیح دهید.
زیدآبادی: اصل کتاب ربطی به نظریه دولت و اساساً نظریهسازی راجع به دولت به ویژه دولت مدرن ندارد. بعضی از دوستان هم که نقد کرده بودند بحث را به دولت مدرن و ارتباط ما با آن سوق داده بودند. اساساً من در صدد نظریهپردازی به دلایل شکلگیری دولت مدرن نبودهام. بحث من ملت-دولت یا کشور یا وطن یا میهن است. این چارچوب جغرافیایی که ما در آن زیست میکنیم؛ یعنی بیشتر از حوزه روابط بینالملل و بیشتر از موضع حقوق اساسی وارد شدهایم. البته نگاه تاریخی و سیاسی هم به مسئله داریم. یک واحدهای جغرافیایی از حدود چند صد سال به این سمت پدید آمده است که در آنها دولتهایی مستقر شدهاند و ملتهایی وجود دارند. این واحدهای سیاسی بازیگران اصلی جامعه بینالملل هستند و تنها منبع و منشأ حقوق افرادی هستند که در آنها به دنیا آمدهاند. بنابراین آنها یک الزاماتی را بر دولتها تحمیل کردهاند. آن الزامات در حوزه سیاست خارجی این بوده است که منفعت عمومی مردم دنبال شود و بدون این بیمعناست.
دوم اینکه مردمی که در این چارچوب هستند با مردمی که از این چارچوب جغرافیایی خارج است، متفاوت هستند و آنچه آنها را از دیگران متمایز میکند دین یا مذهب و اعتقاداتشان نیست، بلکه تعلقشان به آب و خاک به عنوان هندی، ایرانی، ژاپنی و یا کانادایی است. پس این افراد در این چارچوب، همه از حقوق مساوی برخوردارند که به آن حقوق شهروندی میگویند و بدون آن، ملت-دولت پایه اش سست است. اصل دیگر این است که همه شهروندان بر اساس حقوقی که به آنها تعلق میگیرد وظایف و مسئولیتهایی هم در مقابل این چارچوب دارند مثل حس میهنخواهی که باید وجود داشته باشد. در واقع من میگویم این پایهها و این مفاهیم روشن نشده و شکل نگرفته است وگرنه پدیده دولت به کار من مربوط نیست. من در واقع پایههایی که یک دولت میتواند بر آن استوار باشد، برای اینکه بتواند در این جهان امنیت خود، منافع خود و حقوق مردم خود و به توسعه رساندن کشور خود را به ظهور برساند بررسی کردهام. از این جهت باید افراد و اتباع را به خاطر اعتقاداتشان تقسیمبندی نکند.
دولت متمرکزی به معنای اینکه بخواهد تنوعات زبانی، قومی، دینی را نفی کند؛ نباید باشد. باید روند دموکراتیک را طی کند. این موارد در عالم امروز مسائل خیلی بدیهی به شمار میرود و در هر کشور به نسبت توسعهای که پیدا کنند با این مفاهیم آشنا هستند و به راحتی در جهت بهبود حرکت میکنند. ما در یک وضعیتی هستیم که به لحاظ ذهنی این مفاهیم را وارد دستگاه اندیشه خودمان نکردهایم و راجع به آنها شفاف صحبت نکردهایم. بنابراین به طور ناخودآگاه این روند را طی کردهایم. بالاخره ما هم یک دولت داریم و یک ملت- دولت هستیم. چه بعد از مشروطه که دولت رضاخانی تأسیس شد و چه دولت جمهوری اسلامی به هر حال دولت هستند و عناصری از مدرنیته همراه خود دارند. ایرادم به دولت رضا شاهی این بود که کمتر به جنبههای ارزشی مدرنیسم توجه داشتند و بیشتر جنبههای مادی را اعمال کردند. جمهوری اسلامی اساساً در مورد این مفهوم دچار اختلال است. چرا که داعیه اجرای احکام فقهی را داشته و میخواهد مفاهیم فقه را که دستگاهی است در دنیای شیعه و مربوط به قبل از دنیای ملت- دولت است، اجرا کند، بنابراین دچار اختلال شده است. در ایران غیر از شیعیان، اهل سنت و یا افرادی که دینی غیر از اسلام دارند مانند یهودی، زرتشتی و مسیحی و حتی کسانی هستند که در خارج از این دایره، دین و اعتقادی ندارند، زندگی می کنند؛ از نظر فقه، حقوق این افراد با شیعیان مساوی نیست و هیچ جایی هم نگفتند که مساوی است. پس هنگامی که میخواهیم احکام فقه را در حکومت اعمال کنیم تبعاً بین افراد باید تبعیض ایجاد کنیم.
شما دولت را از ملت جدا میکنید. در بحث محدودیت رسانهها که صحبت میکردید، محدودیتها را از یک بعد بیرونی معرفی کردید و بیان کردید که دولت، مردم و جامعه مدنی را محدود کرده است. چرا بین دولت و ملت اینقدر فاصله ایجاد میکنید؟ تحلیل من از کتاب شما مقداری با آقای شکوهی متفاوت است. چیزی که من از کتاب شما متوجه میشوم این است که شما سیاست در کشور ما را با دین آمیخته میبینید و در انتهای کتاب میگویید سیاست و دین وجود دارد و باید وسط آن مردم را قرار دهیم و شمایل سیاست و دین طوری با مردم تطبیق پیدا کند که مردم اصل و محور باشند و بر اساس دید مردم و جامعه تعریف شوند. شما این دید را در کتابتان به ما میدهید اما من احساس میکنم در صحبتهایتان دولت را چیزی جدا از مردم بیان میکنید که مردم را محدود میکند و خواستههای خود را به مردم تحمیل میکند.
زیدآبادی: نسبت دولت و ملت یک امر متفاوتی با بحث ملت- دولت است. همانطور که گفتم ملت -دولت به واحد جغرافیایی خاصی اشاره دارد. اما نسبت یک دولت و ملت در هر سیستمی میتواند متفاوت باشد و قاعده آن این است که باید دولت تبلور آراء و گرایشهای ملت باشد. یعنی دولت-ملت فقط در یک سیستم دموکراتیک با اکثریت مردم یا ملت یک رابطه ارگانیک با هم دارند. چون همیشه اقلیتی هم وجود دارد که ممکن است به دولت رأی نداده باشند و با سیاستهای آن موافق نباشند. آنها هم نیروی اپوزیسیون مخالف تلقی میشوند که بهطور قانونی مبارزه میکنند تا خود به اکثریت دست پیدا کنند و هنگامی که اکثریت شدند، بهطور سیستماتیک نهادها را میگیرند. در جایی که این سازوکار دموکراتیک نباشد طبیعی است که بین دولت و ملت فاصله میافتد و دولت علائق و گرایشها و اندیشههای عمومی را نمایندگی نمیکند. در کشور ما به دلیل محدودیتهایی که در روند اجرای انتخابات وجود دارد و خیلی از افراد را به دلیل گرایشهای سیاسی حذف میکنند و آن را به طیف خاصی محدود میکنند، بعد به دلیل محدودیتهای نهادهای دموکراتیک و نهادهایی که با رأی مردم انتخاب میشوند، این گسست خواه ناخواه اتفاق افتاده است و یکی دیگری را محدود میکند. یکی از دلایل بحران جامعه ما این است که چرا مسائل ما در اوضاع اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی خوب پیش نمیرود؟ چون که این گسست اتفاق افتاده و مردم به دستگاه دولت به چشم یک بیگانهای نگاه میکنند که به آنها چیزهایی تحمیل میکند. به عبارتی به دولت اعتماد ندارند و علیه آن شایعهسازی میکنند و اتهاماتی را علیه آن مطرح میکنند که در برخی حوزهها درست است و در برخی حوزهها ممکن است اغراق آمیز باشد. دولت هم به مردم به منزله اینکه آنها حق حاکمیت دارند و ممکن است فردا دولت را نخواهند، نگاه نمیکند. بلکه مردم را به شکل نیرویی نگاه میکند که همواره باید پشتیبان دولت باشند و قدرت آن را استمرار دهند؛ گاهی این پشتیبانی به وجود نمیآید. در عالم واقع که ما زندگی میکنیم این افتراق است و میتوانیم این را عیان ببینیم و نمیشود کاری هم کرد؛ اما نهایتاً باید بین آنها یک رابطه ارگانیک باشد. یعنی دولت باید همیشه تبلور آرای عمومی و یا برآیند آرای عمومی باشد که از طریق نهادهای انتخابی صورت میگیرد و از طریق روند دموکراتیک انجام میشود. هر کجا که دموکراسی ناقص باشد این مشکل پیش میآید و اگر دموکراسی هم نباشد، سطح مشکل خیلی عمیق میشود.
پس شما معتقدید که دولت - ملت شکل گرفته است اما مفاهیم و الزامات حاکم بر آن است که شکل نگرفته و باید کاری کنیم که این موارد شکل بگیرد. این موارد باید در چه فرآیندی شکل بگیرند؟ آیا خود دولتها باید این کار را انجام دهند یا نقش جامعه مدنی و یا روشنفکران برجستهتر است؟ چون به تعبیری ما در ایران بحران نظریه داریم. یعنی ما یک چپ ایرانی و یا به تعبیری شاید راست ایرانی نداشته باشیم. حتی مثلاً شاید در تئوریهای اسلامی نواقصی وجود داشته باشد. شاید یک طیف به تئوری ولایت فقیه به تعبیر آقای مصباح اعتقاد داشته باشد و طیف دیگر ممکن است دموکراتیکتر ببیند. چگونه این را باید اجرایی کنیم؟
زیدآبادی: همانطور که در کتابم توضیح دادم و انگیزهام از نگارش این کتاب ایجاد یک زمینه ذهنی برای بازسازی برخی مفاهیم جدید است، این میتواند نقطه آغاز باشد، چون که همه چیز به یک معنا از آگاهی شروع میشود. شما از یک مسئله آگاه میشوید و شرایط ذهنی آن هم فراهم میشود و بعد منطبق با آن، شرایط عینی هم پدید میآید. بنابراین حرف من در مرحله اول با کسانی است که اهل اندیشه هستند و میخواهند روشنفکر باشند. آنها باید در مورد این مفاهیم صحبت کنند و نظرشان را بگویند و مفاهیم کهن را در یک صورتبندی جدیدی ارائه کنند. واقعیت این است که ما با مفاهیمی زندگی میکنیم که کهنه شده است و آنها جوابگو نیستند. مثلاً بحثهایی که بعد از مشروطه مطرح شد در زمان خودش درست بود اما به مرور زمان شاید ما صورت مسئلهها را درست تعریف نکردیم و یا صورتبندی درستی از مشکلاتمان انجام ندادیم.
در درجه اول باید فضا باز شود که ما در مورد آن صحبت کنیم. اتفاقاً من دوست دارم که فقها در مورد این حرف بزنند و خیلی هم به چالش کشیدم که وارد شوند، اما ورود نکردند. چون یکباره احساس کردند که این دستگاه فکریشان با این مسائل جور در نمیآید و به عبارتی اگر وارد این دستگاه فکری شوند، گویی امنیت خاطر قدیمی خود را از دست میدهند. بخشی از روشنفکران با این نگاه مشکل دارند. مثلاً کسانی که انترناسیونالیست هستند و به میهن توجه کمتری دارند، فکر میکنند که دنیا به سمت نوعی جهان وطنی در حال پیشروی است که اساساً وجود ندارد. در خارج از ایران به عنوان بیگانه به این افراد نگاه میشود. اگر در اینجا آزار دیده باشند به عنوان فردی که مورد ترحم است باید یک پناه و پناهندگی به آنها داده شود. آنها هم که بیدلیل و به انگیزههای دیگری میروند به عنوان مهاجران غیرقانونی یا مهاجران تحمیلی که به اردوگاه میروند، هستند. هنگامی که شما در خارج از وطنتان حق برابری با اتباع دیگری ندارید پس مشخص میشود که این واحد سیاسی، جغرافیایی هنوز اصل ماجرا است. من به عنوان یک ایرانی این حق را در ایران دارم و باید در اینجا جستوجو کنم. ما به عنوان اینکه ایرانی هستیم، هیچ فرقی با هیچ کسی دیگری که در این جا به دنیا آمده نداریم. به لحاظ حقوقی فرقی با افراد دیگر اعم از شیعه، سنی و ... نداریم. این حقوق را باید در همین جا بگیریم و در بیرون از این کشور معنایی ندارد. ما به عنوان اینکه ایرانی هستیم یک حقوقی داریم و این امر پذیرفته شدهای در امر تطور ملت- دولت است و کسی حق محدود کردن آن را ندارد، البته تا جایی که من نسبت به این سرزمینی که منشأ حقوق من است وظایفم را انجام ندهم. از نظر من مشکل اصلی جامعه ما شکل نگرفتن شهروندانی است که در وهله اول، تفرد رشد یافتهای داشته باشند. من روی فردیت خیلی تأکید دارم. شاید خودم را یک لیبرال اجتماعی تعریف میکنم که به دنبال حقوق فردی افراد است و این شکل نگرفته است. از نظر من روشنگری یعنی تفرد یافتن آدمها، اکنون افرادی بیدلیل فردیتگرایی را عامل مشکلات ما میدانند. فکر می کنند فردیتگرایی یعنی اینکه هر کسی به دنبال امیال خود رود و مسئولیتی نداشته باشد، اینگونه نیست. تفرد یعنی اینکه انسانی که به شناخت و آگاهی رسیده و مستقل از دیگران، خودش فی نفسه یک ارزش است. این یک شهروندی است که باید به حقوق خود آگاه باشد و به مسئولیتهای خود آگاه باشد و نسبت به آنها عمل کند. اگر این شکل بگیرد و تعداد این شهروندان زیاد شود، دیگر مشکلی وجود ندارد و هیچ چیزی نمیتواند به آن جامعه آسیب برساند. اگر صدها جنگ رخ دهد، این افراد کشور را بازسازی میکنند و جامعه را میسازند و هزاران فشار وارد شود آنها تحمل میکنند، زیرا افرادی خودشکوفا هستند. به آن معنا که روانشناسان مکتب کمالیه بیان میکنند و این خیلی مورد تأکید قرار گرفته است. حوزه مانور آن و حوزه کار و حقوقی آن هم واحد جغرافیایی به عنوان ایران است.
آیا از نظر شما در قوانین مشکلی وجود ندارد و همین که مردم را آگاه کنیم و یک شهروندی که مسئولیت و حقوق خود را میداند ایجاد کنیم کافی است؟ به هر حال قوانینی در کشور ما وجود دارد و اول باید آن قوانین تغییر کند که آن شهروند ایجاد شود.
زیدآبادی: این موارد اندر کنش هستند. قوانینی ما داریم که خلاف این الزامات را برنمیتابد و مانعی است. شما چند سویه میتوانید فعالیت کنید، اما تا زمانی که یک شهروند ساخته نشود آن تأثیر لازم را بر آن سیستم برای تغییر قوانین ایجاد نمیکند. بالاخره تعدادی افراد از قوانین سود میبرند که معمولاً هم حکومتها سود میبرند. تا زمانی که فشاری به آنها وارد نشود و مطالباتی مطرح نشود، قوانین را تغییر نمیدهند. حال یا شما قدرت دارید و به آنجا میروید و آنها را وادار میکنید که اینها را تغییر دهند، اما این مورد وجود ندارد. بنابراین در این سطح باید روی نقطه آگاهی مردم نسبت به محدودیتهایی که وجود دارد و مانع تحقق حقوقش میشود تأکید کنیم. انسان آگاه میتواند خود را از شرایط فراتر ببرد و این انسان ناآگاه است که تحت تأثیر شرایط است و هنگامی که اوضاع سخت میشود نمیداند به کجا رود. آدم آگاه تسلیم شرایط نمیشود و شرایط را طبق منویات خود تغییر میدهد.
افراد را چه کسی باید آگاه کند؟ من به سؤال اول باز میگردم که نقش رسانه چیست و نقش جامعه مدنی چیست؟ افراد با این محدودیتها باید چه کند و راهکار چیست؟
زیدآبادی: بحث فقط مطبوعات نیست. اکنون دستگاهها و امکاناتی وجود دارد که شما بتوانید آگاهیها را منتشر کنید. مثلاً من زمانی روزنامهنگار بودم و مینوشتم و بعد به دلایلی محدود و منع شدم و الان روزنامهها گاهی به من میگویند مطلب بنویس، تیراژ آنها به قدری ناقابل است که فایدهای ندارد و معمولاً هم پولی نمیدهند. من دورههای زیادی برای روزنامهها کار کردم و زمانی که قرار شد حقالتحریر بگیرم تعطیل شدند و الان هم به من پیشنهاد میکنند که برای آنها سر مقاله بنویسم، اما من قبول نمیکنم چرا که یک کانال دارم که تیراژش از آنها بیشتر است و بیشتر دیده میشود. بنابراین هنگامی که چنین ابزاری دست ما آمده نمیخواهیم در آن مطبوعات خود را محدود کنیم. آن هم مطبوعاتی که کلی مطلب را تغییر میدهند و کلمات را عوض میکنند و گاهی قلب آن هم در میآورند به طوری که برای خواننده مفهوم نیست. این انقلاب ارتباطی یا این گسترش تکنولوژی دنیای مجازی، هزاران امکانات ایجاد کرده که اگر آن آگاهی را داشته باشند از این طریق میتوانند آن را منتقل کنند. قرار نیست با نوشتن کتابی و با نظر من یک دفعه کنفیکون شود. هر کسی در شعاع وجودی خود میتواند تأثیر بگذارد وگرنه یک فرد تأثیر بینهایت ندارد. این کتاب هم تلاشی در اندازه خودم است. سعی میکنم که این مفاهیم را که در قالب یک کتاب مطرح کردم و فروش آن هم بد نبوده، در جاهای مختلف با دیگران در میان بگذارم و در همین حد بحث میکنیم. هر چه اینها بیشتر و بزرگتر شود، بالاخره در یک جایی به هم میپیوندند و تبدیل به جریانی میشود. بعد میبینیم که یک قشری داریم که نسبت به یک سری مفاهیم توجیه شده و آنها را میشناسد و به لحاظ عقلی و فکری رشد کرده و ابزار دست جریانات سیاسی نمیشود و نسبت به این امر که او را کجا میبرند آگاه است. جمع برآمده از این افراد آگاه و عاقل است که به درد میخورد و میتواند کار انجام دهد. بالاخره فردی که جزو توده – به مفهوم اصطلاحی آن- است میتواند در هر دورهای ابزار دست قشری شود و به سمت کسی رود که صدایش بلندتر است یا یک گروهی تشکیل شود که در آن ادغام شود. این فرد بیشتر دوست دارد که هویت جمعی داشته باشد و نمیتواند هویت فردی داشته باشد. برخی گمان میکنند که این حسن است و اخیراً میبینم که به هویتهای جمعی بیشتر تکیه میکنند. اگر فردی به هویت فردی دست پیدا نکند، در هویتهای جمعی فقط ابزار است چه بسا قربانی هم شود. بنابراین هر کسی در همین شعاعها بتواند تأثیر بگذارد اگر زیاد شود تأثیر بهتری میگذارد، اما هیچ تضمینی نیست که چون من این را گفتم و ما میخواهیم این کار را انجام دهیم. حتماً به آن دسترسی پیدا میکنیم. هزاران مانع، حتی موانع ذهنی برای افراد وجود دارد. ایدئولوژیهای مختلفی وجود دارد که قبول نمیکنند و آن را پس میزنند و افراد زیادی وجود دارد که نفعشان در این بحثها نیست.
شما تأکیدتان را روی ملت- دولت و مرزهای جغرافیایی و اهمیت ارتباط کشورها با هم گذاشتهاید؛ اما در کتاب میگویید که خاورمیانه به یک وستفالی جدید نیاز دارد و این برداشت میشود که دوباره این مرزها را باز تعریف کنیم و این بسیار سادهسازی بود که فکر کنیم دوباره بشود که یک مرزها و دولت-ملتهای جدیدی را تعریف کنیم. بعد یک بخشی را به نهادهای بینالمللی و سازمانهای بین المللی ارجاع میدهید. آیا به کارآمدی اینها هم اعتقاد دارید یا خیر؟
زیدآبادی: خیر هیچ تغییر مرزی قرار نیست اتفاق افتد و اتفاق نمیافتد. این موارد هر کدام بحثی میطلبد و باید دید که کجا و به چه منظوری ارجاع دادهام. آنچه مربوط به واحدهای سیاسی در خاورمیانه است اتفاقاً من تأکید کردهام که نباید در مورد چرایی این مرزها بحث کرد چون هیچ کمکی نمیکند. مرز این کشورها ثابت است و اگر بخواهد به هم بخورد که ما حدود سی، چهل سال آینده فقط بیثباتی داریم و شوخی بردار نیست و خوشبختانه هیچ برنامه بینالمللی هم برای به هم زدن آنها نیست.
چرا از وستفالی استفاده کردید؟
زیدآبادی: وستفالی به این معنا است که کشورهایی که در اروپا بودند، با هم قراردادی بستند که با هم مشکلاتشان را حل کنند و در امور هم مداخله نکنند و یک نوع همکاری جدید آغاز کنند.
مرزها را شکل دادند؟
زیدآبادی: خیر مرزها را به رسمیت شناختند و نه اینکه آنها را شکل دهند. در وستفالی هنگامی که کشورهایی کنار هم نشستند اساسش این بود که اگر تو کاتولیک هستی نباید به خاطر کاتولیک بودن به جمعیت کاتولیک من نظر داشته باشی و اگر پروتستان هستی نباید جمعیت پروتستان من را تحریک کنی. این مرزهایی که وجود دارد یک دولت ملی در آن شکل میگیرد و تنوع اعتقادات افراد را هم به رسمیت میشناسد. حال این فقط جرقه آن زده شد و نطفه آن شکل گرفت. بنابراین تثبیت مرزها برای عدم دخالتی است که الان ما به آن دچار هستیم. یعنی آن مفهومی که الان گم شده است، نوع ارتباطی که الان ایران با شیعیان مناطق دیگر تعریف میکند و نوع ارتباطی است که کشورهای عرب برای عربهای دیگر و برخی برای سنیها تعریف میکند، این امر به بقیه مربوط نیست. سنیهای ایران مربوط به ایران است و شیعههای آنها مربوط به شیعیان خودشان است. ما میتوانیم از حقوق انسانی آنها تعریف کنیم اما نمیتوانیم حوزه حاکمیت خود را طوری تعریف کنیم که گویی آنها بخشی از حاکمیت ما هستند. اگر دقت کنید این مسئله مشکل ایجاد کرده است. بنابراین از نظر من ضمن تثبیت همین مرزها، باید بر اساس همین مفاهیم وارد یک نوع همکاری شویم که در کار هم دخالت نکنیم. بنابراین اصل وستفالی عدم مداخله در امور هم به دلیل انگیزههای مذهبی و حمایت از بقیه است، نه این که مرزها را باز تعریف کنیم.
بیشتر به مفهوم محتوایی اشاره می کنید تا به مفهوم شکلی مرزها.
زیدآبادی: در آنجا هم مرزها مشخص بود. در وستفالی فقط به رسمیت شناخته شد. اتفاقاً من بر این امر تأکید کردم چون برخی میگویند مرزهایی که در خاورمیانه شکل گرفته طبیعی نیست. من گفتم که وارد این بحث شدن بحثی بینهایت است و نامفهوم است. این واحدها به هر دلیلی در هر گوشه از جهان شکل گرفته است. مثلاً در اسپانیا اگر به بارسلونا و کاتالونیا دقت کنید میگویند که ما ملت دیگری هستیم. ولی خود اروپا -که از نظر من به بلوغ بیشتری در این جهت رسیده -این را نپذیرفت و گفت ما نمیخواهیم تقسیمات ارضی ایجاد کنیم و مشکل بیافرینیم و جنگ ایجاد کنیم. اتفاقاً مهم این است که چارچوبهایی که وجود دارد بتواند حقوق همه را تأمین کند و اگر این حقوق تأمین شود جدایی نیاز نیست. ما با همین وضعیتی که داریم میتوانیم به سمت منطقهگرایی حرکت کنیم، برای همین وستفالی را مطرح کردم. اما منظور وستفالی به معنای اولیهاش نیست. منظور این است که خاورمیانه به قدری جنگ و تلفات و عقبماندگی و درگیری داشته که دریک جایی باید متوقف شود، شاید جای آن هم همین الان است. ما باید یک همگرایی اقتصادی را در منطقه برای همکاریهای جدید ایجاد کنیم و این کاملاً شدنی است. یعنی اگر توهمات ما قبل ملت- دولت چه در ایران و چه در کشور های خاورمیانه برداشته شود و نسبت به یک سری مفاهیم توجیه شوند، خیلی راحت میشود کار کرد. بر چه اساسی نباید بتوانیم این کار را انجام دهیم؟ به ویژه این امر که الان منافعمان هم این امر را اقتضا میکند.
ادامه دارد...