این نوشته از آنهاست که پیش و در حین واقعهای نوشته میشود تا پس از آن خوانده شود.
دیدارنیوزـ زهرا شریفی: این نوشته از آنهاست که پیش و در حین واقعهای نوشته میشود تا پس از آن خوانده شود. پیامی که برداشتی از این انتخابات عجیب است، در پی حوادثی عجیب حداقل برای نسل من و نسلهای بعد از آن و با نتایجی شاید شگفتتر.
خلاصهاش میشود: این انتخابات آن طور که من و شاید بسیاری دیگر به آن نگریستند، انشقاق سه پاره از شعاری واحد بود که قریب به دو سال پیش در خیابانها و دیوارها و خانههای احتمالا اکثریتی از شهروندان ایرانی سرداده شده بود؛ "زن"، "زندگی"، "آزادی".
ایجاد این انشقاق گرچه به احتمالی و از نظر من حاصل یک دسیسه بود، اما اگر هوشیارانه به آن بنگریم، میتواند فرصتی برای بازاندیشی، تحلیل و توسعه نظری و عملی این شعار ریشهدار، مترقی و، اما تازهشنیدهشده باشد، به گونهای که شهروندان، آن را بدل به تجربهای آگاهانه کنند و شاید که این بار اصیلتر و ادراکشدهتر به بازسرایی و بازرسانی آن بپردازند.
توصیفم از این انشقاق در شعار که به گونهای نمادین، در این مطلب نمود انشقاق فکری و عملی سه دسته از باورمندان و سردهندگان این شعار در بازه مهر ۱۴۰۱ تا حدودا دی ماه ۱۴۰۲ بوده، چنین است؛
زندگی:
این مفهوم کُنه تمام آن تلاشی بود که مبلغان شرکت در این انتخابات (آن دسته که دلسوزانه و مصلحانه و به دور از منفعتطلبی شخصی و بر پایه عقلانیتی عملی، کارکردی و "فردا"نگر برای تبدیل مسعود پزشکیان به "نهمین رییسجمهور ایران"، بعد از انقلاب ۱۳۵۷ تبلیغ کردند) و نیز آنان که به هر دلیل در هر دو مرحله پای صندوق آمدند و پزشکیان را برگزیدند، به تبیین و بیان آن پرداختند.
دلیلم برای انتساب این مفهوم به این گروه از ناقدان وضع موجود، تاکید آنان بر عباراتی، چون "کاستن مرارت مردم"، "جلوگیری از فساد بیشتر و تنزل از اصلاحطلبی برای حفظ حداقلهای موجود جامعه"، "گرفتن فرصتی برای تنفس جامعه ولو به قدر یک نفس بیشتر" و ... است که همگی بر ابعاد مختلف تلاش برای تداوم و امید به ترمیمگری ذات زندگی ولو در سختترین شرایط دارد؛ همه آنچه من در ادامه این نوشته با عنوان "فعال کردن مکانیزم بقامحور یا بقااندیش در جامعه ولو با حداقلها" یا اختصارا "بقامحوری" میخوانم و مشابه میدانم با زنده نگه داشتن اندامی منقطع برای و به امید پیوندی دوباره و یا زنده نگه داشتن فردی دچار کما، به امید امکانی در آینده برای بازگشت هوشیاری و ادامه زندگی او.
این تلاش به نظرم خصوصا در شرایط "همیشه حساس" کنونی، در جایگاهی ضروری قرار دارد و به هر روی، تحقق آن، اساسا شرط لازم امکان طرح، بررسی و تحقق دو بخش دیگر شعار "زن، زندگی، آزادی" و تبلور بخشی از انسان بودن به مثابه موجودی بقااندیش و بقامحور است. اما باید بپذیرد که بدون آن دو بخش، به راحتی در همان قاعده یا جایگاهی حتی پایینتر در هرم مازلو یا هر هرم زیستی دیگر قرار میگیرد و از ماهیت اخلاقی (با لحاظ مرزهایی محدود برای آن و نه آنچنان فراخ که هر فعل زیستی در آن بگنجد) تهی میشود.
آزادی:
بخشی که مجددا تاکید میکنم غیر فرصتطلبانه، به تحریم هر دو مرحله این "انتخابات" پرداختند، برای من نماد این مفهوماند. اینان به جرات نمایندگان جنبشی درخشان و شاید نوظهور و احیاگر آرمان و آرمانگرایی یا به همان نسبت، از نظر من اخلاقگرایی استعلایی در جامعه ایرانی است؛ جامعهای در حال تنزل به اجتماعی اتمیزه که شوربختانه بعد از سرکوب جنبش مهسا دوباره در حال غوطهور شدن در ملالت غمبار "باقی ماندن به هر شکل" و در قوارهای ازهمگسیخته بود.
زن:
گروه سوم گرچه برخلاف دو گروه نخست، قطعا انطباق تامی با واژه زن در معنای بیولوژیک و یا شاید حتی شکل نمادین زن یا زنانگی (در خوانشها متاخرتر فمنیستی) به مثابه مفهومی که برخی اندیشههای نوین را یادآور میشود نداشته باشد، اما از آن رو که مشابه "زن"، از سویی پای در امر طبیعی، بقامحور، زاینده، ترمیمشونده و حتی تابآورنده مفهوم زندگی دارد و از سوی دیگر، از آن جهت که در جامعه امروز ایران اساسا "زنبودن" و "بودن زن" در عرصه عمومی بدل به یک آرمان، یک کنش آرمانگرا و نمادین شده است، میتواند در تحلیل حاضر به نماد طیفی از کنشگران عرصه انتخابات اخیر اطلاق شود که در مرحله نخست این انتخابات با آمیزهای از کارکردگرایی "آیندهنگرانه" (برای افزایش آمار تحریمیها تا ۶۰ درصد با پیامی روشن که در دنیا شنیده شد) و نیز اخلاقگرایی گذشتهنگری که شرم داشت از تمام قربانیان خشونت سیاسی در تمام این سالها و نمیخواست برای بقا تن به بند "همراهی" با خشونتگران دهد، با دلی شاید لرزان در خانه ماند و رای نداد.
اما در مرحله دوم، از آنجا که وجه کارکردی تحریم را کمرنگتر و یا شاید ایفاشده و وجه بقامحور را در حال اضمحلال قریبالوقوع میدید، شاید برخلاف طیف نخست، با سری افکنده، و این بار دستی لرزان و دلی خون آمد.
ادامه:
نکته مهم آنکه، این سه، به رغم تضارب بعضا شدید آرا، مجموعا و با تجمیع دستاوردهای آنها حتی در جمعی "جبری"، نهایتا در پایان این مرحله نتیجهای ماندگار و از نظر بنده درخشان در تاریخ این کشور آفریدند.
نتیجه واضحم از این پیام را به رغم متن بلندش، کوتاه میگویم، امیدی اگر باشد به نجات پیکر نیمهجان ایران و ایرانی، در پیوستن دوباره این هر سه است و این محقق نمیشود مگر آنکه هر کدام از نمایندگان نمادین این سه مفهوم، فروتنانه گستره کارکردی و اهمیتی خود را بشناسند و بپذیرند و بودن و استمرار و همنشینی با یکدیگر را غنیمت شمارند تا دوباره در قالب شعاری هر چند چندبخشی، اما واحد، درآیند؛ در قالب مبارک و رنگین یک "جامعه".
پ. ن: واژههای فردا و آینده در دو مفهوم متفاوت در این متن به کار رفتهاند.