تیتر امروز

خلخالی و ربانی شیرازی با نخست وزیری بختیار مخالف بودند اما آیت‌الله خمینی نه/ پشیمانم که به بازرگان گفتم استعفا بدهد/ نسخه اولیه استعفای بنی صدر را امیر انتظام نوشت
گفت‌وگوی دیدارنیوز در برنامه تنگنا با محمدحسین بنی اسدی،دبیرکل نهضت آزادی ایران

خلخالی و ربانی شیرازی با نخست وزیری بختیار مخالف بودند اما آیت‌الله خمینی نه/ پشیمانم که به بازرگان گفتم استعفا بدهد/ نسخه اولیه استعفای بنی صدر را امیر انتظام نوشت

محمدحسین بنی اسدی، دبیرکل نهضت آزادی مهمان یکی دیگر از برنامه‌های تنگنا بود. او تاکید می‌کند که آیت الله خمینی با نخست وزیری بنی‌صدر مشکلی نداشت، اما خلخالی و ربانی شیرازی مخالفت کردند.
کوروش احمدی: اگر قرار بر حضور ظریف در مذاکرات بود، فشار خون عده‌ای بالا می‌رفت! / به نتیجه نرسیدن این مذاکرات، هزینه‌های سنگینی به دنبال دارد/ احتمال جنگ بالاست/ دیپلماسی پنهان یا درِ پشتی با ترامپ اصلا ممکن نیست
در گفتگوی دیدارنیوز با دیپلمات پیشین ایران در نیویورک مطرح شد

کوروش احمدی: اگر قرار بر حضور ظریف در مذاکرات بود، فشار خون عده‌ای بالا می‌رفت! / به نتیجه نرسیدن این مذاکرات، هزینه‌های سنگینی به دنبال دارد/ احتمال جنگ بالاست/ دیپلماسی پنهان یا درِ پشتی با ترامپ اصلا ممکن نیست

باید ابتکار عمل رسانه‌ای و اطلاع‌رسانی مذاکرات را در دست بگیریم. نکته‌ای که مقامات ما باید به آن توجه داشته باشند، این است که دیپلماسی پنهان با ترامپ، معنی نخواهد داشت.
مذاکره فقط غیر مستقیم/ حمله به ایران؛ آغاز جنگ جهانی سوم/ سفر به تهران برای جلوگیری از وقوع جنگ
مجله خبری تحلیلی دیدارنیوز با اجرای محمدرضا حیاتی

مذاکره فقط غیر مستقیم/ حمله به ایران؛ آغاز جنگ جهانی سوم/ سفر به تهران برای جلوگیری از وقوع جنگ

این هشتاد و سومین برنامه مجله خبری تحلیلی دیدارنیوز است که با اجرای محمدرضا حیاتی و با حضور کارشناسان و صاحب نظران تقدیم مخاطبان گرامی می‌شود.
به یاد روزگار سپری شده یک جعبه جادویی

تهران، صندوق پستی...

صندوق پست محله ما تنهاترین موجود کوچه است، حتی رفیق قدیمی‌اش، باجه تلفن عمومی هم خیلی وقت است که گذاشته و رفته.

کد خبر: ۱۴۶۸۳۷
۱۴:۰۱ - ۲۹ اسفند ۱۴۰۱

تهران، صندوق پستی


دیدارنیوز ـ آرش راهبر: صندوق زرد رنگ محله ما، کنار پیاده‌رو و در سکوت و خاموشی به زمین چسبیده است. هست، ولی انگار که نیست. هست، ولی هیچ کس نمی‌بیندش. شمردم شاید روزی هزار نفر از کنارش رد شوند، اما دریغ از یک نظر و یک نگاه که به آن بیندازند. خود صندوق هم با آن رنگ زرد نونوار و پایه قرمز و ریشه سیمانی‌اش هم دیگر به این تنهایی عادت کرده است. حتی دیگر از پسر بچه‌های تخس و خرابکار محل هم خبری نیست که هر روز از لای درز دریچه صندوق می‌خواستند توی آن را ببینند.  

صندوق پست محله ما تنهاترین موجود کوچه است، حتی رفیق قدیمی‌اش، باجه تلفن عمومی هم خیلی وقت است که گذاشته و رفته. البته که آن را بردنش به جایی نامعلوم. احتمالا به گورستان تلفن‌های اتاق‌دار. گوشی‌هایی که با سیم قطور روکش فنری، وصل بودند به یک بدنه آهنی براق که رویش صفحه شماره‌انداز می‌زد توی چشم. کیوسک‌های زرد رنگی که راز‌های زیادی را که از همه مردم می‌دانستند، بروز ندادند و با خود به گور بردند.

اگر سال ۱۳۵۱ بود، حالا صندوق پستی کوچه ما هم در دلش چه راز‌هایی قایم کرده بود. درونش چه گرمایی موج می‌زد. چه سلام‌ها، احوال‌پرسی‌ها و عاشقانه‌هایی که آدم‌ها برای هم نوشته و فرستاده بودند و برای مدتی آن‌ها را در آغوش می‌فشرد. نامه‌هایی پر از دلتنگی و مهر از یک سرباز در مرز به مادرش در حاشیه بیابان‌های ایران یا دلنوشته‌ای برای نشان‌کرده‌ای که قرار است به زودی خانه بخت را با مردش بسازد؛ و البته نامه‌ای برای تبریک سال نو به پسر عمه، دختر عمو یا خاله‌زا و دایی جان به سوی شهر یا دهات آباء و اجدادی که حتما این جمله هم در آن نوشته شده بود که: «باری، اگر از احوالات اینجانب بپرسید لازم به عرض است که خوبم و دلتنگ دیدارتان...»   

حالا و در آستانه قرن جدید و سال ۱۴۰۲، صندوق پست محله ما دلتنگ‌ترین موجود کوچه است. سال نو می‌شود و آدم‌ها رختشان را تازه می‌کنند، اما دیگر خبری از نامه و کاغذ و کلمات مهرآمیز و جادویی نیست. هر کسی در جیبش نمره هزار آدم را دارد و اگر هم نتواند یا نخواهد که برود برای عید دیدنی، شماره‌ای می‌گیرد و «عید شما مبارک» را با امواج و از طریق ماهواره می‌فرستد. خیلی که طرف مهم و عزیز باشد می‌شود تصویرش را هم در لحظه و برخط دید. دیگر چه حاجت به کاغذ و پاکت و تمبر و کلمه و آن انتظار شورانگیز...

اینطوری است که دیگر کسی به صندوق پست زرد رنگ محله ما و همه کوچه و خیابان‌ها کاری ندارد و سراغی از آن هم نمی‌گیرد. حتی دریچه‌های صندوق پستی پرتعداد و زشت آپارتمان‌ها هم دیگر مدت‌هاست که دهانشان برای دریافت نامه‌ای، امریه‌ای یا احضاریه‌ای باز نشده و زنگار بسته است.

فقط هر از گاهی ماموران پست می‌آیند و کلیدی بر قفل دریچه صندوق پست کوچه ما می‌اندازند که به وظیفه‌شان عمل کرده باشند و گرنه خوب می‌دانند که صندوق زرد رنگ دیگر مدت‌هاست که سترون مانده و چیزی در دل ندارد جز دلتنگی برای روزهای رونق...

اما صندوق پستی محله ما سفت سر جایش مانده است تا نشانی باشد از یک روزگار سپری شده که دیگر خیلی از آدم‌هایش هم رفته‌اند و بین ما نیستند. صندوق زرد رنگ روزگار ما حالا پر از شادی و غم، افسوس و حسرت و نوستالژی است. کاش برای لحظه‌ای کنارش بایستیم و گذر عمرمان را روی دور تند نظاره کنیم.

گذشته، آینه آینده است.

     

ارسال نظرات
نام:
ایمیل:
نظر:
بنر شرکت هفت الماس صفحات خبر
رپورتاژ تریبون صفحه داخلی