"عباس معروفی" موجسوار خوبی نبود که مثلا بگوید «وای جنگل را بیابان میکنند» و بعد بابتش از این موسسه و آن سازمان پولی بگیرد، او فهمیده بود که غم نان مهمتر از خالی یا پر بودن مغز و ذهن آدمهایی است که از جلوِ کتابفروشیاش رد میشوند.
دیدارنیوز ـ علیرضا کیوانینژاد*: «مرگ یک انسان فاجعه است، بقیهاش آمار و ارقام است.» اگرچه این جمله استالین در اوج دوران کشتار و تصفیههای خونین زمامداریاش، نشان از شقاوت و سنگدلیاش داشت، بخش اول آن عبارت - مرگ یک انسان فاجعه است- چیزی نیست که بتوان آن را کتمان کرد، ولو اینکه بدانیم گویندهاش اعتقادی به آن نداشت و مرگ انسانها، برایش فقط آمار و ارقام بود، وسیلهای که هدف را توجیه میکرد؛ و غمانگیزتر مرگ انسانهای تاثیرگذار است خاصه در غربت، آنها که سنگی را جابهجا کردهاند، چراغی روشن کردهاند یا در قفسی گشودهاند.
بیگمان عباس معروفی از این دست بود. نویسندهای تاثیرگذار و جریانساز که با «سمفونی مردگان» نشان داد پسکوچههای ادبیات را خوب میشناسد و با چاپ نشریه گردون ثابت کرد میشود به نقد و نقادی پایبند بود، نشریهای آبرومند منتشر کرد که مطالبش را عوام کموبیش میفهمیدند و خواص بگی نگی میپسندیدند.
معروفی، اما موجسوار خوبی نبود که مثلا بگوید «وای جنگل را بیابان میکنند» و بعد بابتش از این موسسه و آن سازمان پولی بگیرد و خلاص. یک کتابفروشی تاسیس کرده بود و این اواخر میگفت فروش کتابهای فارسی هم دیگر خوب نیست. خودش هم انگار فهمیده بود که غم نان مهمتر از خالی یا پر بودن مغز و ذهن آدمهایی است که از جلوِ کتابفروشیاش رد میشوند؛ و حالا آنچه از او باقی مانده تصویر نویسنده مغمومی است که تاب فشار نیاورد از ایران رفت بلکه جور دیگری بنویسد و از آنجا با مخاطبش حرف بزند که این هم نشد و «ذوبشدن» در همان روزهای نخست انتشار، به محاق رفت و تبدیل شد به اثری که شاید اصلا بهتر بود منتشر نمیشد. پرتره عباس معروفیِ نویسنده، اما زمانی غمانگیزتر و تیرهتر مینمایاند که بدانیم مدتها دست به گریبان بیماری مهلکی بود که مثل موریانه افتاده بود به جانش و میگفت بیماریاش حالا دیگر حناق شده و راه فریادش را بسته.
میگفت به زودی درباره این حناق هم حرف میزند، که نشد و به جهان خیال پرواز کرد، و همسایه «سایه» شد. حالا که معروفی دیگر در میان ما نیست از فردا همان رسم مالوف مردم «این میهمانخانه مهمانکش روزش تاریک» شروع میشود: کتابهایش با تیراژ بالاتری فروخته میشود، آنها که تا امروز خطی از آثارش نبرده بودند جملات کتابهایش را اینور و آنور منتشر میکنند و لایک میگیرند و بعد هم دیگر کسی یادش نمیآید که فریدون سه پسر داشت یا سه دختر!
*نویسنده و مترجم ادبی