امروز چهارمین روز ماه محرم است، محرمی که با شهادت امام حسین (ع) رنگ خون به خود گرفت و سرخی آن تاریخ اسلام را متاثر نمود. دیدار به مناسبت این ایام سلسله مطالب حسین جعفری را منتشر میکند.
دیدارنیوز ـ حسین جعفری*: همانگونه که در بخش سوم این سلسله مقالات اشاره شد دو معضل مهم که حضرت علی (ع) در ابتدای زمامداریاش با آن مواجه بوده، یکی بدعتهای اقتصادی مرسوم در زمان خلیفه سوم و دیگری بدعتهای مربوط به تکالیف متقابلِ حکمرانان با مردم بوده است.
حضرت علی برای اصلاح ساختارهای معیوبی که در امت رسول خدا به عنوان امری پسندیده و مشروع مورد پذیرش مردم قرار گرفته بود، دست به اقداماتِ اصلاحی فوری زد. اما مهمترین اقدام آنی ایشان، عزت بخشیدن به مردم در برابر حاکمان و شجاعت بخشیدن به آنان در انتقاد از حاکم و تحمل و صبر در برابر تندی های آنان و حتی در برابر اقدامات مسلحانه بود.
"امیرالمؤمنین با خوارج در منتهی درجه آزادی و دموکراسی رفتار کرد. او خلیفه بود و آنها رعیّتش، هرگونه اعمال سیاستی برایش مقدور بود امّا او زندانشان نکرد و شلاّقشان نزد و حتّی سهمیه آنان را از بیت المال قطع نکرد، به آنها نیز همچون سایر افراد مینگریست. این مطلب در تاریخ زندگی علی عجیب نیست امّا چیزی است که در دنیا کمتر نمونه دارد. آنها همه جا در اظهار عقیده آزاد بودند و حضرت خودش و اصحابش با عقیده آزاد با آنان رو به رو میشدند و صحبت میکردند، طرفین استدلال می کردند، استدلال یکدیگر را جواب می گفتند ...، روزی علی بالای منبر بود، کسی سؤالی کرد، علی بالبداهه یک جواب بسیار عالی به او داد که اسباب حیرت و تعجّب همه شد و شاید همه تکبیر گفتند. یکی از این خارجیها آنجا بود، گفت: «قاتلَهُ اللّه ما افْقَهَهُ؛ خدا بکشد این را، چقدر ملاّست؟!» اصحابش خواستند که بریزند به سر او، فرمود: چکارش دارید، یک فحشی به من داده، حدّاکثر این است که یک فحشی به او بدهید. نه، کاری به او نداشته باشید"( شهید مطهری)
توجه به سلوک و رفتار عملیِ خلیفه چهارم مسلمین! با خوارج (به عنوان ایدئولوژیک ترین مجموعه منتقدان خلیفه)، آموزههای عینی از مدارا و تساهل و تسامح در برابر منتقدین را به دنیا عرضه میدارد و راه هرگونه توجیه برای برخورد دگر اندیشان را می بندد.
اگر چگونگی برخورد امام علی (ع) با مساله خلافت را با برخوردی که امام حسین (ع) با موضوع خلافت داشته مقایسه نماییم؛ ابعاد تازهای از "چرا امام حسین کشته شد؟" روشن خواهد شد. زیرا هر دو در برهه ای از زمان، در عین اینکه مستحق ترین فرد برای تصدی حاکمیت بوده اند (چه شرعاً و چه عقلاً)، از مقام شایسته خود باز داشته شدهاند. اما علی با خانه نشینی و ارائه مشورت به خلفاء ادامه حضور اجتماعی میدهد و در نهایت با اقبال گسترده مردم؛ قدرت را در دست می گیرد، در حالی که امام حسین با پرهیز از بیعت و هجرت به کوفه و در نهایت با اصرار بر عدم تمکین نسبت به خلافت یزید به شهادت می رسد و رفتار ویژهای را به نمایش می گذارد!
آن گونه که از تعابیر شیعه از حوادث پس از رحلت رسول خدا می فهمیده می شود آن است که حضرت علی پس از رحلت رسول اکرم (ص) با انحرافی بزرگ مواجه می شود و آن، کنار گذاشته شدن امامِ معصوم از حکمرانی(خلافت) است اما امام اول مسلمین به دلیل حفظ اصل و اساس دین سکوت کرده و تحملِ انحرافی بزرگ همانند طرد امامِ از حکومت را در برابر حفظ نظام نوپا ناچیز میشمرد و همانطور که خود فرموده: فَرَاَيْتُ اَنَّ الصَّبْرَ عَلى هاتا اَحْجى، فَصَبَرْتُ وَ فِى الْعَيْنِ قَذًى، وَ فِى الْحَلْقِ شَجاً! ...-ديدم خويشتندارى در اين امر عاقلانه تر است، پس صبر كردم در حالى كه گويى در ديدهام خاشاك بود، و غصه راه گلويم را بسته بود!- آری! مى ديد كه ميراث امامت به غارت مى رود اما با این روش (صبر و مدارا) حیاتِ اسلام وحضورِ با برکت ِامامت (که به جز حکمرانی و خلافت وظائف دیگری نیز به عهده دارد) را در اجتماع استمرار بخشید.
... از زمان به قدرت رسیدن معاویه و خصوصاً با مرگش و ایجاد زمینه برای به قدرت رسیدن یزید در سال ۶۰ هجری نیز همین انحراف رخ می دهد و امامِ صالح و معصوم با به قدرت رسیدن یزید، از حکومت رانده شده و از مقام شایسته اش دور میماند. اما این بار امام حسین سکوت نمی کند و آن میکند که همگان میدانند.
سوال مهم این است:
انحراف بزرگِ منعِ امامِ معصوم از خلافت که در هر دو زمان محقق شده، پس چرا امام حسین (ع) همانند پدرش علی (ع) سکوت نکرد و بیعت با خلیفه مبسوط الید وقت (یزید) را ننگ دانست؟ آیا در سال ۶۰ هجری، انحراف عظیمتری به وقوع پیوسته بود؟
اهمیت این سوال دو چندان می شود؛ وقتی ملاحظه می کنیم؛ پس از امضاء قرارداد صلح میان امام حسن(ع) و معاویه و شهادت امام حسن(ع)، امام حسین نیز حدود ده سال با محترم شمردن آن قرارداد، اعتراضی به خلافت معاویه نکرده و فضای دوران امام حسن استمرار می یابد.
انحراف عظیمِ غیرقابل گذشت؛ تبدیل نظام به شاهنشاهی اولی الامری و حذف مردم در فرآیند انتخاب حاکم!
امام حسین شاهد وقوع چه انحراف عظیمی بوده که سکوت در برابر آنرا جایز ندانسته و معتقد میشود با تثبیت این انحراف، از این پس، لباس اسلام وارونه پوشیده می شود و از اسلام جز نامی باقی نمیماند و لذا سکوت در برابر آن انحراف را خیانت به اساس دین می داند و ناگزیر میشود با فدا کردن جان مطهر خود از این انحراف عظمی جلوگیری نماید!
این انحراف چه بوده که از طرد امامت و کنار گذاشتن امام معصوم از حکمرانی مهمتر و عظیمتر بوده و اثرات مخربش بر اساسِ دین بیشتر از انحراف اولی است؟
هر کس می تواند جوابی به این سوال دهد. نکته مهم اما آن است که باید پذیرفت که میان آن دو انحراف یکی از چنان اهمیتی برخوردار است که اساس دین را نشانه می گیرد و قابل مصلحت سنجی نیست، واقعه ای که نسبتش با دین رابطه متناقضین است و به هیچ وجه قابل تحمل نیست؟
به باور من، انحراف عظیمی که (در سال یازدهم هجری نبود) و در سال ۶۰ هجری رخ داد، همانا حذف حضور و نقش مردم در انتخاب خلیفه و حکمران و تبدیل نظام عرفی و مقبول موجود به شاهنشاهیِ اولی الامری است!! نظامی که فرقی با نظامهای استبدادی و خودکامه فردی ندارد جز آنکه استبداد با تزویرِ تقدس دینی به تحمیق مردم و تثبیت پایه های ظلم مشغول بوده و مستبد نیز به نام خدا جباریت می کند!
در ماجرای سقیفه نقش مردم و رای و پذیرش آنان در انتخاب خلیفه و حاکمِ پس از رسول خدا، نقش منحصر به فردی است که در تاریخ قابل انکار نیست. نحوه انتخاب خلیفه دوم و سوم نیز گرچه از روند نسبتاً دمکراتیک سقیفه دور شده و به نوعی به توصیه و جایگزینی و تعیین خلیفه شباهت دارد(و از این نظر قابل انتقاد شدید است) اما هنوز رگههایی از پذیرش آزادانه مردم را به همراه دارد و نقش مردم در پذیرش حاکم تا حدی مورد قبول است. اما در سال ۶۰ هجری، نظام انتخاباتیِ بیعت تبدیل به نظام شاهنشاهیِ دینیِ بنی امیه می شود. معاویه برخلاف مفاد صلح نامه ی مورد قبول مسلمین که توافق شده بود پس از معاویه، خلافت به حسن و در نبود او، به حسین برسد؛ فرزند خود یزید را خلیفه اعلام و با زور و تزویر، اخذ بیعت به اجبار می کند. (با توجه به اختلافی که درگزارشِ مفادِ صلح نامه شده، قدر متقن آن است که معاویه حق انتخاب خلیفه بعد از خود را نداشته و این امر در اختیار شورا قرار می گیرد.)
توجه به آنچه که گفته شد محرز میسازد حذف نقش مردم در حکمرانی و انتخاب حاکم، همچنین رجوع مجدد به فرهنگ غلط و جاهلی در انتخاب حاکم و تبعیت محض از ولیِ مبسوط الید و عدم انتقاد از او و قبول اینکه هرچه آن خسرو (حاکم) کند شیرین و شرعی است؛ انحراف عظیمی است که امام حسین زیر بار آن نمی رود و با شهادتش از این انحراف جلوگیری می کند.
ادعا آن است که برای درک ادبار مردم کوفه به امام حسین علیرغم نامه نگاری های متعدد به او، باید به این انحراف (پذیرش قول حاکمِ به قدرت رسیده ثبیت شده مبسوط الید، به عنوان امری شرعی و مورد رضایت خداوند) توجه بیشتری کرد. زیرا گرچه فقر مردم از یک سو و ترس از ابن زیاد و خیانتِ سران دنیا طلبِ اقوام کوفه از سوی دیگر، موثر در وقوع حادثه کربلایند اما برای فهم و تبیین رفتار عامه ی مردم کوفه، نقش این عامل مهمتر و اساسیتر است.
خلاصه آنکه بنا فهم عامه ی مردم مسلمان زمانه، تا وقتی یزید بقدرت نرسیده بود می شد از حسین برای تصدی ولایت و قدرت دعوت کرد اما شوربختانه تا حسین به کوفه برسد، یزید تثیبت شده و بعنوان ولی امر حکمش نافذ شد و از این پس مردم کوفی شرعاً موظف بودند علیرغم نوشتن آن نامه ها، پیگیر نامه های خود نباشند و از "ولی امر" طاعت کنند و در جهادی شرعی!! بعنوان لشکریان خدا حتی از حسین بخواهند تا دست از مخالفت با ولی شرعی جامعه برداشته، با یزید بیعت کند. (و این است معنای جمله ی عمر سعد به لشکرش که گفت؛یا خیل الله ارکبی !!!)
گرچه این تلقیِ انحرافی از اولی الامر می تواند چرایی رفتار عامه مردم کوفه را تبیین کند اما در مورد چرایی سکوت و انفعال شیعیان ناتوان است و باید علت انفعال را در تردیدهای شان جست. ان شاالله در مطالب آتی نیز پرداخته خواهد شد.
یک ملاحظه متاملانه با خود!
آیا این تعبیر که "باید از حکمِ ولی امر و حاکم در هر حالی تبعیتِ مطلق کرد و تابع قدرت مطلقش شد و بی پرسش و پرسشگری، اوامر و منویاتش را عملی کرد" تعبیر آشنایی برای امروز نیست؟ و آیا امروز نیز ما؛ چون کوفیان همین گونه نمیاندیشیم که باید تبعیت مطلق از قدرت مطلقه کرد زیرا آنان جانشین ائمه هستند و خبرگان حاکم را فقط کشف می کنند و سپس وظیفه همه تبعیت است.
*پژوهشگر دینی