
من از این جهت از این تئاتر لذت بردم که هنرمند در خدمت متن بود نه متن ابزار هنرمند. هنرمند سعی کرد متن را زندگی کند و این متن را به دایره ادراک بیننده منتقل کرد.
دیدارنیوز: مهدی مطهرنیا، تحلیلگر مسائل سیاسی از سروش دباغ، سپیده گلچین و مهران مدیری دعوت کرد تا از نمایش "بیا جلوتر" دیدن کنند.
این استاد دانشگاه ادامه داد: دوست دارم سپیده گلچین و سروش بیایند و نمایش را ببیند. هر چند سروش کانادا است و فکر نمیکنم امکان آمدن داشته باشند و مهران مدیری هم بهتر است بیاید ببیند؛ چون خودش هم گرفتار بازیای شده که در «مرد هزار چهره» بازی کرد و در نهایت تمام مسئولین بهتر است بیایند این تئاتر را ببینند.
مطهر نیا در توضیح بیشتر نمایش «بیا جلوتر» تاکید کرد: این نمایش سعی کرد متن نوشته شده را در غالب هنر هرمندانی که بازی کردند به خوبی به بینندگان معرفی کند. من از این جهت از این تئاتر لذت بردم که هنرمند در خدمت متن بود نه متن ابزار هنرمند. هنرمند سعی کرد متن را زندگی کند و این متن را به دایره ادراک بیننده منتقل کرد.
او گفت: من نقابهای گوناگونی را برای معاصرت بخشیدن به چهره میزنم، زیرا همه نقشها نقابهایی است که اصالت درونی را حفظ میکند.
او که برای دیدن نمایش "بیا جلوتر" به خانه نمایش دا آمده بود، در پاسخ به این پرسش که نمایش را چطور دیدید، با اشاره به اینکه من از نمایش لذت بردم، اظهار داشت: عبور از واقعیت به خیال و گذر از خیال به واقعیت میتواند بنیانهای ذهن و عین را معنا ببخشد.
این تحلیلگر مسایل سیاسی اذعان کرد: بسیاری از خیالاتی که ما میپنداریم توهم است سازنده آینده جامعه خواهد بود. ما به زودی به دوران هوش مصنوعی پایان خواهیم داد. منظور از ما نوعِ بشریت است بشریتی که اینگونه تخیل را پرورش میدهد. قرن بیستم قرن شکافت اتم بود و قرن بیست و یکم قرن زمان است. ما چقدر در سناریو نویسی به معرفت شناسی رو میآوریم و با این معرفت شناسی که من در کتاب تغییرات پارادایم خودم شکافتم تا چه اندازه به سمت فراواقع گرایی انتقادی میرویم؟ چه تمایزی باید بین فتو پیکچر و ایمیج قائل باشیم؟
او ادامه داد: ما همواره در یک وضعیت گذار قرار داریم که هر بخشی از زمان میتواند ما را از یک بافت موقعیتی به بافت موقعیت دیگر چه از نظر ذهنی و چه از نظر عینی پرتاب کند. آنچه مهم است این است که ما این ساختارها را میسازیم. چه ذهن، چه واقعیت و چه تغییر واقعیت به تخیل و عبور از تخیل به گمانها و نوعی تغییر تفکر به واقعیت بستگی دارد.
مطهرنیا معتقد است: ما میتوانیم با پارادایمهای گوناگون ذهنی واقعیت را بسازیم و از واقعیتها برای ایجاد ذهنیت جدید بهره ببریم. اگر نتوانیم این را با آگاهی به قول مکس مولر انجام دهیم و عنصر آگاهی را در جامعه تجلی ببخشیم در این مسیر شدنهای مداوم و تعلیقهای متفاوت هزینههایی گزاف پرداخت خواهیم کرد.
این استاد دانشگاه در پاسخ به این پرسش که شما در مقوله نقابها کار کردید، نقشهایی که آدمها بازی میکنند، از این زاویه این اجرا را چگونه دیدید؟ نیز گفت: نقاب خط اتصال مناسبت و مناسب بودن است. هر امری درونی دارد که در خود باید اجزایش را هماهنگ و منظم کند و سپس وقتی با محیط بیرون برخورد میکند باید متمایز بودن را تجربه کند. هر انسانی وقتی به انسانیت خود رجوع میکند میخواهد آن انسانیت را حفظ کند. میخواهد معاصرت ببخشد. من نقابهای گوناگونی را برای معاصرت بخشیدن به چهره میزنم. از منظر نقش جای پدرم، برادرم، همسرم، فرزندم، عمویم و دایی ام قرار میگیرم.
او معتقد است: همه نقشها نقابهایی است که اصالت درونی را حفظ میکند؛ اما نقابی است که ما را با محیط پیرامون به درستی مرتبط میکند. وقتی ما نقاب را تبدیل به دروغ، فریب و تزویر میکنیم اول خود را از بین میبریم و بعد بیرون را به فساد میکشانیم. باید نقاب را قبول کنیم من نقاب را امری منفی نمیدانم. اتفاقا مثبت میدانم، اما نقابی که آگاهانه زده شود نه برای دروغ و تزویر.
او ادامه داد: من به دلیل تخصص آینده اندیشانهام که فرارشتهای است مجبور هستم مهمات تمام امور را مطالعه کنم. من میگویم در آینده پژوهی فردی، جامعه تبلور آدمی است؛ نه تنها به هم پیوستن آدم ها. این فرد است که متبلور میشود؛ لذا هر کس مسئول کنش خود است. اگر این موارد را درست تنظیم کنیم و در قالب سناریوها و داستانهای مردمی بیاوریم خوانده میشود.
این استاد دانشگاه تاکید کرد: جامعه نیاز به عنصر آگاهی به معنای واقعی کلمه دارد و جایی نوشته بود که «جامعه خود منم.» من یادداشت کردم، اما باید به جملاتی که گفته شد بازگردم. به عنوان یک آینده پژوه بر این باورم که زمان به هم پیوند زدن لحظههای آنی است. زمان «تایم» نیست. جامعه نیز به هم پیوستگی افراد است.
این آینده پژوه گفت: تعریف دیگر جامعه این است که یک «آن» خود را بزرگ میکند و گسترش میدهد و این جامعه در عناوین گوناگون متبلور میشود. پس هر آدم میتواند متبلور یک جامعه باشد اگر بتواند از ذهن خود به گونهای استفاده کند که جامعه را در اختیار خود بگیرد. حال اینکه فرد در اختیار جامعه است یا جامعه در اختیار اوست به اراده مرکب بر میگردد یا آنچه هاردی میگوید: منطقی را به نام فرا مرکب ساختم و کارهای کوچک هوشمندانه، هشیارانه و در زمان مناسب من اضافه میکنم، با اصالت و حقیق عشق و با تفکر ناشی از الماس درخشنده آینده، یعنی تفکر سیستمی، انتقادی و استراتژیک.
او ادامه داد: من در متنی که نوشته شده بود متوجه شدم کسی که داستان مینویسد به این تفاوت معتقد است؛ ولی اینکه چقدر به آن آگاه بوده نمیدانم. آنچه میدانم گذار از ذهن به عین و واقعیت و پس از آن جوهره حقیقت یک تلاطم بسیار طوفانی است که آگاهی طلب میکند و اگر جامعه هنری ما به سمت آینده (نه به معنای آینده اندیشی) بلکه به معنای فهم همه این نتایج در نوشتن سناریوهای قدرتمند برود و علم را به خدمت خواهد توانست فلش فوروارد بسازد. جوانان ما این توانمندی را دارند.
به گفته این استاد دانشگاه، آینده باریخ زمان است و مقداری از زمان که نگذشته است؛ اگر اینها را در قالبی که مردم میپذیرند یعنی هنر بیاوریم آن هم تئاتر که مادر هنر هاست؛ میتواند باردار بسیاری از اندیشههای نیکو باشد. شعر بر موسیقی غالب است و امروز آنچه در سینمای ما غالب است بازی است. سناریو در خدمت بازی است در حالی که باید برعکس باشد.