
قصد سرزنش کردن زنانی که تن به ازدواج موقت با مردی زندار میدهند، در میان نیست. همان گونه که هیچ مردی نمیتواند خود را در جای همسرش قرار دهد و احساس او را درک کند، هیچ زنی هم نمیتواند جای یک زن دیگر باشد و شرایط و احساس و وضعیت او را درک کند. آیا واقعا زنی که همسری تمام و انحصاری در اختیار دارد، میتواند حس تنهایی و غربت و نیازهای عاطفی و روحی یک زن مطلقه و بیوه را درک کند؟
دیدارنیوز ـ مرضیه حسینی:
درسم رو خیلی وقته تموم کردم، پرستار سالمندم. کار راحتی نیست اما چارهای جز انجامش ندارم. امشب شب یلداست، شوهرم گفته که این شب یلدا دیگه حتما در کنار من خواهد بود.
بیتاب میشوم جلو آیینه میروم تا مطمن شوم خودم را همان طور که او دوست دارد آراسته باشم. من شوهرم را کم و دیر به دیر میبینم نه اینکه به ماموریت کاری برود، نه! سهم من از او همین قدر است.
من میگویم یک پنجم، او شاکی میشود و میگوید یک سوم. سهم من از حضور او کم است اما سهم او، همه من است. بسیار دوستش دارم گاهی فکر میکنم او را مثل هوا نفس میکشم یعنی لحظهای نیست که به یادش نباشم.
ساعت از ده گذشته عصبانی و غمگینم، میدانم دیگر نمی آید. ۴روز است که ندیدمش او همیشه کار دارد. دلخور میشوم که چرا خبر نداده نمیآید و مرا منتظر گذاشته است. اشکهایم را پاک میکنم و با عصبانیت پیراهن سفید گلداری را که دوست داشت از تنم بیرون میآورم. رژ لبم را با گریه روی صورتم پخش میکنم.
شربتهارا که گرم شدهاند درون سینک خالی میکنم و هندوانه را به سطل آشغال میریزم. حس میکنم تکهای ذغال در قلبم افتاده و بیوقفه میسوزد. به سه سال گذشته فکر میکنم. به اینکه هیچ شب یلدایی با من نبوده است یعنی تقریبا هیچ شبی نبوده است، هیچ سال تحویلی، هیچ روز تعطیلی، هیچ مسافرتی.
دلم برای خودم میسوزد. برای اینکه به خودم قدرت بدهم جملاتی را مرتب با خودم تکرار میکنم. تلفنم زنگ میخورد، اسم او را پارادایس ذخیره کردهام. عذرخواهی میکند.
همسرش برای شب یلدا مهمانی گرفته و فامیل را دعوت کرده است. گفت از موضوع خبر نداشته، غافلگیر شده و نتوانسته به بهانهای بیرون بیاید و خبر دهد. گفت امشب نمیتواند بیاید و فردا هم نمیآید چون باید بچهاش را دکتر ببرد. چیزی نگفتم. دوست نداشتم صدایش را بشنوم. اسمش را در قسمت ویرایش گوشیام به امیرحسین راد تغییر دادم.
عکسش را از روی دیوار برداشتم و در دفتر یاداشتم نوشتم: یک زن صیغهای یک زن بیهویت است، همیشه در حاشیه زندگی اول شوهرش است، همیشه در اولویت دوم و چندم قرار دارد و حتی اگر سوگلی هم باشد، موقعیتش به حدی متزلزل است که هر آنی که زندگی اول شوهرش کوچکترین تهدیدی شود، زن صیغهای به سرعت از سطح زندگی مرد زدوده میشود.
این زن اگر عاشق شوهرش باشد و به خاطر خرجی و پول زن او نشده باشد، تحمل مشکلات زن دوم بودن سختتر است چون هر روز که میگذرد قانع شدن به سهمی کمی که از او دارد، برایش دردناکتر میشود. نوشتم دیگر نمیتوانم چونان علف هرزی که در کنار گندمی میروید، به زور جایم را بازکنم و هر آن منتظرم باشم دستی مرا از ریشه درآورد.
من او را بسیار دوست دارم اما برای ادامه دادن به چیزی بیشتر از عشق نیاز است. اوایل تحمل تنهاییهایم و دوری او اینقدر سخت نبود اما هرچه سنم بالاتر رفت و عشقم به او زیادتر شد، تحملم کمتر شد. مدتها بود که میخواستم جدا شوم اما شهامتش را نداشتم. بعد از سه سال یادم رفته بود چطور بدون او زندگی کنم.
اینقد دوستش داشتم که گاهی با خودم فکر میکردم چطور سالهای پیش از او را زیسته بودم. اما الان توی این شب طولانی دی ماه، فکر کردم که دیگر تمام است، صبرم، تحملم و اشک هایم. تصمیمم را گرفته بودم. یک زن صیغهای بودن به چیزهای زیادی نیاز دارد از جمله ایثار و فداکاری که از حقت برای دیدن و حرف زدن هر وقت دلت بخواهد با او بگذری، از حق داشتنش وقتی که بیماری یا دلتنگی یا هرچی، به صبر ایوب نیاز دارد که من نداشتم.
فکر کردم اینکه زنی تنها و با یک دنیا خلاء عاطفی و محرومیتهای مختلف باشم بهتر است تا اینکه برای خاطری، آغوشی، بوسهای، حرف محبتآمیزی، تمام روزها انتظار بکشم. چمدانم را باز کردم، عشق را چون پیراهن، شال، تاپ و روسری تا کردم اما بعد روسری را درآوردم، پنجره را باز کردم، باد سردی میوزید. روسریم را تکاندم، باد روسریم را و عشق را برد.
به آژانس زنگ زدم. به راننده گفتم از مسیری که میگویم به ترمینال برود. از جلوی خانهاش گذشتم. ساعت یک شب بود. فکر کردم امیر الان حتما در آغوش همسرش در حال دادن هدیه شب یلدا است. راننده که پسر جوانی بود شعری از علیرضا آذر را گوش میداد. از او خواستم صدایش را بلند کند: «تنهاییام را شیر خواهم داد/ اوضاع را تغییر خواهم داد/ اندامی از اندوه میسازم/ با قوز پشتم کوه میسازم».
من زرین تاجم، ۴۴ ساله
البته حساب این دخترهای جک و جلف جدید که برای کندن پول از آدمهای پولدار وارد زندگیشان میشوند، فرق دارد! شوهر من پولدار نیست. انباردار یک شرکت است. من را خواهرش به او معرفی کرد، او هم گفت چون من بیکارم و طفل صغیر دارم بیشتر برای رضای خداست که بامن ازدواج میکند و این که زنش ناسازگار است و چه و چه!
زنش از ازدواجمان خبر داشت، دنیا را روی سر من خراب کرد که «زنک پتیاره فلان شده چرا زیر پای شوهر من نشستی! شما زنهای بیوه خانه خراب کن هستید! انشاءالله داغ بچهات به دلت بماند». این کار هر هفتهاش بود. به خانه من میآمد، مشتی فحش میداد و توهین میکرد و میرفت.
من چیزی نمیگفتم شاید چون ته دلم به او حق میدادم ولی خدا میداند که من هیچ دل خوشی از اون شوهرش که همیشه بوی گند سیگار و عرق میداد، نداشتم. فقط به این خاطر که سایهای بالای سرم و بچهام باشد و خرج تحصیلش را بدهد، زن دوم او شدم.
من نگین هستم. ۲۵ ساله
دو سال پس از متارکهام به تهران آمدم. خانوادهام بسیار سادهاند و در روستا زندگی میکنند. شوهرم ۲۰ سال از من بزرگتر اما پولدار بود. وقتی با ماشین خارجیش به روستا میآمد کیف میکردم. ازدواج کردیم البته که واضح بود با این اختلاف در همه چیز، خوشبخت نخواهیم بود اما برای من مهم فرار از این فقر و فلاکت بود.
شوهرم دائمالخمر بود. من قبل از ازدواج نمیدانستم. به عمرم هم مشروب ندیده بودم. گمانم روانی هم بود و به هر بهانه مرا به باد کتک میگرفت. میگفت چون من پیرم تو حتما با پسرهای جوان رابطه داری. جدا شدیم، از آنهمه ثروت، اندازه تف هم کف دست من به عنوان مهریه نگذاشت.
الان اما وضعام خوب است. با پیرمرد دیگری آشنا شدهام. اینبار اما راهش را بلدم. مار خورده و افعی شدهام. آمدم شهر، خانه خواهرم، با همسایهشان دوست شدم و ازدواج کردیم از این موقتها. ازدواج به اصرار او بود که میگفت باید حلال باشد وگرنه چند کلمه عربی بود و نبودش برای من فرقی نداشت.
میدانستم که زن دارد اما به درک که دارد. پس سهم من از رفاه و آرامش و پول چه میشود؟ چرا هرچه این مرد دارد باید متعلق به آن زن باشد؟ اصلا هم تمایل ندارم خودم را جای زنش بگذارم و عذاب وجدان بگیرم. خوبیاش این است که کم به خانه میآید چون از اینکه با او بخوابم چندشم میشود. خودش این را میداند برای همین هم زیاد پول میدهد. نصف پولها را برای خانوادهام میفرستم تا بتوانند در روستا خانه مناسبی بسازند.
من مریم هستم ۳۰ سال
زن دوم مردی 48سالهام. شوهر من بسیار بداخلاق، بددهن و سلطهگر است. او سواد زیادی ندارد یعنی دیپلم هم ندارد. من خیلی از او میترسم. با اینکه بیشتر روزها و شبها خانه نیست اما من جرات نمیکنم از خانه بیرون بروم و همیشه احساس میکنم یک جایی ایستاده مرا نگاه میکند.
مادرم وقتی ۶سال داشتم مرد، پدرم بعد از سه سال ازدواج کرد. زن پدرم زن بدی نبود اما مرا نمیخواست. مجبور شدم با خواهر بزرگم که شوهرش توی یک تعمیرگاه کار میکرد زندگی کنم اما خیلی معذب بودم. مدتی کارهای مختلف میکردم و در خوابگاه خودگردان بودم. زندگی در آنجا هولناک بود.
شوهرم، مدیر من در محل کار است. برای من خانهای رهن کرده که تنها دلخوشی من است، هر چند علیرغم اصرارهایم حتی توالتش را هم به نام من نکرد. صبح تاشب تنها هستم. نمیگذارد سرکار، باشگاه و هیچ جای دیگری بروم. خودش هم خانه نمیآید چون زن اولش بسیار سختگیر و کنترلگر است و شوهرم از او میترسد.
در هفته دو روز میآید با عجله با من میخوابد و میرود. ساعت ۶ غروب است. من با بغض دکمههای پیراهنم را میبندم، شوهرم زیپ شلوارش را بالا میکشد. به او میگویم چرا مثل فاحشهها با من رفتار میکند؟ میآید، هروقت و هرجور که خودش دلش خواست با من میخوابد و مقداری پول میدهد و میرود. تازه پولی که میدهد اینقدر کم است که امکان پسانداز ندارم. با تغیر میگوید: باز شروع کردی! من از اول شرایطم را به تو گفته بودم. دیگه حقی برای غر زدن نداری!
من زن دومم!
من مهنازم، زرینتاجم، مریمام، نگینام، مهریام، نسرین و نسترنم، من تمام زنهای دوم این شهرم. با تمام آنها گریستهام، تحقیر شدهام، عذاب کشیدهام، تنها ماندهام، از ترس بارداری ناخواسته به خود لرزیدهام، سقط جنین دردناک کردهام، متلک شنیدهام حتی از زنها و دخترهایی که خودشان دوست دختر مرد زنداری بودهاند و فقط عنوان صیغه را نداشتهاند.
من تمام زنان صیغهایام که بسیار در دلشان گفتهاند نکند به همجنسم ظلم کرده باشم. نکند اگر من هم شوهر رسمی کردم زنی صیغه و زن دوم شوهرم شود. من مثل تمام آنها نگران بودهام که نکند شوهرم مرا فقط به خاطر همخوابگی بخواهد.
مردها اما از این دغدغهها ندارند. حتی دینناباورترین آنها هنگامی که میخواهند خود و زن دوم را قانع کنند تا حس بد کمتری داشته باشند، به شرع اسلام و تعدد زوجات پیامبر رجوع میکنند و همچنین میگویند عذاب وجدان شما بیمورد است و زندگی دوم آنها آسیبی به زندگی اول آنها نمیزد. البته با صحبت با حداقل ۱۰زن دوم که عمدتا صیغهای بودند، به چند نکته پی بردم. یکی از آنها همین بود که مردها موجودات عجیبی هستند یعنی قادرند در آن واحد دو یا چند زن را دوست داشته باشند به گونهای هر کدام از زنها فکر کند خود معشوقه شوهرش است.
اغلب این گونه است که زن دوم یا صیغهای که ازدواجش مخفی یا آشکار است، استرس، محرومیت و فشار بسیار زیادی را تحمل میکند و تقریبا هیچ کدام از این زنها از زندگی خود راضی نیستند اما به روایت خودشان، نیازها، در ابتدا مالی، بعد عاطفی و جنسی باعث میشود که تصور کنند یک پنجم از یک مرد بهتر از هیچی از اوست. باور عمومی بهویژه در میان زنان این است که زنانی که تن به صیغه شدن یا زن دوم بودن میدهند، زنان شیاد و نابکاری هستند که زندگی زن اول مردی را خراب میکنند. ممکن است در بعضی مواقع اینگونه باشد اما در بسیاری از موارد، این زنان که زنان بیپناه و درماندهای هستند (زن مجرد مطلقه و بیوه یا دختری که از آن به «پیر دختر» تعبیر میشود)، راهی جز تن دادن به چنین ازدواجی ندارند.
بعضی از آقایان در نشریات و محافل رسمی و غیررسمی، صحبت از حل مشکلات بیوه زنان، زنان مطلقه و دختران مجرد بالای چهل سال میکنند و میگویند و راهحل را در تعدد زوجات است و توجیه میکنند که این بهترین راهحل بوده و آموزههای دینی و سیره امامان و پیامبران نیز موید این مطلب است. مطالعات پایاننامهای هم نشان میدهد که بیش از ۴۰درصد از دختران حاضر هستند زن دوم مردی شوند. کدام سازوکار اجتماعی دختران را وادار به چنین تصمیمی کرده است؟
تعدد زوجات؛ راهحل واقعی؟
آیا تعدد زوجات واقعا راهحل معضل این زنان است؟ کسانی که این راه را توصیه میکنند، هیچ وقت نه خود زن بودهاند و نه میتوانند احساس زنی را درک کنند.
در ایران کنونی و با فرهنگ موجود، تعدد زوجات و دو زنه شدن مردها، زندگی دو زن را به شکل همزمان به مخاطره انداخته و آنها را به بدترین تالمات روحی دچار میکند. بررسیها نشان میدهد که بسیاری از زنان بیوه و مطلقه نه به دلخواه خودشان بلکه به دلیل تحمل انواع فشارهای فرهنگی، اجتماعی، خانوادگی و اقتصادی تن به ازدواج مجدد یا زن دوم بودن میدهند و در تمام طول زندگی خود به خاطر داشتن سرپناه، خرج روزانه و حداقلی از امکان زندگی، رنج زن صیغهای و دوم بودن را تحمل میکنند.
ایجاد فضایی که در آن زنان تصور نکنند تنها راه ممکن برای زندگی، ازدواج است، توانمندکردن زنان و ایجاد اشتغال برای آنها با هدف استقلال اقتصادی، ضمن دادن هویتی مستقل به زنان، باعث میشود اگر تصمیم به ازدواج بگیرند از سر اضطرار و درماندگی نباشد.
بسیاری از زنان در جامعه ایران مورد انواع تبعیضها و نابرابریها هستند و در جستجوی رهایی، مرتب از چاله به چاه میافتند. خانواده و جامعه تا او مجرد است اصرار به ازدواج دارند. او ازدواج میکند و شکل جدیدی از فرودستی را در روابط زناشویی تجربه میکند، اما خانواده و جامعه از او میخواهد که هرجور شده بسازد. او میسوزد و میسازد اما روزی که خسته شد و طلاق گرفت، دولت و جامعه او را به حال خودش رها میکند در حالی که خانواده و فرهنگ برای ازدواج مجدد به او فشار میآورد.
قصد سرزنش کردن زنانی که تن به ازدواج موقت با مردی زندار میدهند، ندارم. یک قاعده واحد برای همه این زنان وجود ندارد و به دلایل یکسان این اتفاق در زندگی آنان رخ نمیدهد. هر کس دلیل خودش را دارد. همان گونه که هیچ مردی نمیتواند خود را در جای همسرش قرار دهد و احساس او را درک کند، هیچ زنی هم نمیتواند جای یک زن دیگر باشد و شرایط و احساس و وضعیت او را درک کند. آیا واقعا زنی که همسری تمام و انحصاری در اختیار دارد، میتواند حس تنهایی و غربت و نیازهای عاطفی و روحی یک زن مطلقه و بیوه را درک کند؟ مکرر شاهد تغییر نگاه زنانی بودهام که همسرشان را به هر دلیلی از دست دادهاند و وضعیت آنان مشابه زنان تنها شده است. این زنان دیگر مانند قبل درباره ازدواج موقت و زن دوم شدن سخن نمیگویند.
در عین حال این یک واقعیت است که در موارد زیادی، سختیهای زندگی زن بیوه و زن مطلقه، او را از چاله حرف مردم و فشار اقتصادی و جنسی درآورده، او را به چاه ازدواج دوم میاندازد و این گونه وارد چالشهای تازهای میشود که قبلا تجربه نکرده بود. گویی زنان هرگز برای خود زندگی نکرده و همواره وجودشان بین نقشهای دختری، خواهری، همسری، مادری و بیوهگی، بین مردانی که با آنها نسبتی دارند، تقسیم میشود.