روشنفکران ایران برنامه ای برای توسعه نداشتند(گفتوگو با امیر ناظمی، پژوهشگر مسائل توسعه)
میراث شریعتی همچنان این است که ما دنبال آدم خوب و تربیت انسان اخلاقی آرمانی متعهد میگردیم. فرض شریعتی این بود که اگر ما متعهد شویم، توسعه اتفاق میافتد و اساساً درگیری تعهد و تخصص، از این نوع افکار شریعتی نشأت میگیرد. درحالی که امروز سؤال ما این است که از میان همه استراتژیهای موجود، کدام استراتژی میتواند ما را به توسعه برساند. امروز استراتژی خوب، استراتژی است که شر فردی را به خیر جمعی تبدیل کند. شریعتی در پی ساختن انسان متعهد و مسئولیتپذیر است، اما این، یک رویکرد سادهانگارانه به توسعه است، زیرا معتقد است اگر انسان متعهد باشد، توسعه اتفاق میافتد، بنابراین اگر الان توسعه اتفاق نمیافتد و محرومان له میشوند، به خاطر این است که کسی که پشت قطار توسعه نشسته است آدم متعهدی نیست. اما امروز، سؤال این نیست که این فرد متعهد هست یا نیست، سؤال این است که آیا او میتواند در «چرخه خدمت» به کشور قرار بگیرد؟ امروز سؤال این است که «این فرد فوتبالیست خوبی است یا خیر؟»، اما آیا کسی میپرسد «این فوتبالیست آدم خوبی هست یا خیر؟» در معنای امروز توسعه پرسیده میشود: «آیا این فرد میتواند در نقشی که در تیم برای او در نظر گرفته شده، بازی کند یا خیر؟» ما باید از پارادایم تعهد و تخصصی که به ما به ارث رسیده است، بگذریم.
علی شریعتی روشنفکری است که نمیتوان او را در تحولات فکری، سیاسی و اجتماعی معاصر ایران نادیده گرفت. اما درمیان همه وجوه فکری و اجتماعی او، کمتر یا شاید اصلاً به نسبت شریعتی و توسعه توجه نشده است. او چه نگاهی به توسعه، در همه ابعاد آن داشت و اساساً توسعه را چطور میدید؟ مفاهیم ابداع شده از سوی او چه نقشی در پیشبرد توسعه داشت؟ امیر ناظمی، عضو هیأت علمی مرکز تحقیقات سیاسی علمی کشور، معتقد است مسأله شریعتی دین بود، نه توسعه. ناظمی شریعتی را در زمره نسل سوم روشنفکران ایرانی پس از مشروطیت میداند، نسلی که با ایران در حال توسعه رو به رو است و به مانند ماهی که در آب زندگی میکند، نمیداند توسعه جامعه او چگونه درحال وقوع است. او البته میگوید شریعتی یا بازرگان، نه در پی ساخت انسان تراز توسعه، بلکه در پی مدرنسازی دین در مواجهه با توسعه پیش رونده بودهاند. این گفتوگو را بخوانید، گفتوگویی که از پیجویی نسلهای اول، دوم و سوم روشنفکران آغاز شده و به پیامدهای اندیشه شریعتی در بعد از انقلاب کشیده شد.
شما شریعتی را چگونه روشنفکری میدانید؟
نخست یادآور شوم که نسل من حتماً به شریعتی دلبستگی دارد. اما خیلیها از نسل من با مطالعه بیشتر، به منتقد دیدگاههای شریعتی تبدیل شدند؛ هرچند ممکن است اقتضائات زمان شریعتی را درک کنیم. این کار را سخت میکند. درست مانند آن نوع دلبستگی که به مصدق داریم؛ درعین دلبستگی، منتقد او هم هستیم و شاید شیوه قوام را بیشتر میپسندیم. پس از این مقدمه، معتقدم تا پیش از انقلاب اسلامی میتوان سه نسل از روشنفکران ایرانی را شناسایی کرد. نسل اول، روشنفکران دوره نهضت مشروطه هستند؛ طالبوف، آخوندزاده، میرزا آقاخان کرمانی و ملکمخان. این روشنفکران چند ویژگی داشتند؛ یکی اینکه موضوع اصلی آنان، توسعه بود. میپرسیدند «چرا کشور من توسعه پیدا نکرد و دیگر کشورها توسعه پیدا کردهاند؟» ویژگی مشترک دیگر آنان این بود که در سفر به غرب دچار حیرت شدند و این حیرت پرسشهایی را در آنان ایجاد کرد. اما اینکه تمرکز آنان بر توسعه بود، به این معنی نبود که این روشنفکران به دنبال دموکراسی یا دین نبودند، بلکه اینها مسأله اصلی آنان نبود؛ مسأله ثانویه بود.
وقتی از توسعه حرف میزنیم، ارتقای اجتماعی زنان و دیگر مفاهیم را دربر میگیرد. آیا روشنفکران دوره مشروطه، چنین دغدغههایی هم داشتند یا تنها به «پیشرفت» ایران فکر میکردند؟
به مسأله زنان یا ادبیات هم توجه داشتند. مثلاً آخوندزاده نخستین نمایشنامه ایران را نوشت، یا صدیقه دولتآبادی که به آموزش زنان توجه کرد، مشروطهخواه هست. یا میرزا علیمحمد کاشانی، یک روزنامهنگار با تخلص پرورش است که روزنامه پرورش را منتشر میکرد؛ 4 سال پیش از مشروطیت سرمقالهای منتشر کرد و سؤال او در این سرمقاله، این است که «راه حل توسعه در ایران نخبهگرایانه است یا تودهگرا؟» ما نه تنها هنوز با این سؤال درگیر هستیم، بلکه مثالهایی از این دست، نشان میدهد مشروطهخواهان تنها دنبال اقتصاد نبودند، بلکه در پی توسعه به معنای عام آن بودند. اما نسل اول روشنفکران، ویژگی دیگری هم داشتند و آن، اپوزیسیون بودن آنان نسبت به دولت است. آنان جایگاه خود را در تقابل با حاکمیت کشور قرار میدادند.
اما در سال 1304 یعنی زمانی که رضاخان به رضاشاه ارتقا یافت، میتوانیم نسل دوم روشنفکران را ردیابی کنیم. در این دوره که تا 1330 ادامه دارد، روشنفکرانی میبینیم که برخلاف نسل اول، اپوزیسیون دولت نیستند، بلکه درون حاکمیت هستند. محمدعلی فروغی یا علیاکبرخان داور، اساساً حاکمیت را بازسازی میکنند، شاید بتوانیم به زبان امروز آنان را «روشنفکر دولتی» بنامیم. این دسته، به جای اینکه مخالفان دولت یا عموم جامعه را مخاطب قرار دهند، نقش خود را درون حاکمیت تعریف میکنند. آنان مخاطب خود را حاکمیت قرار داده و به زبان درونحاکمیتی سخن میگویند. نخستین نظامهای آموزشی، نخستین نظامهای دادگستری یا نخستین نظامهای اقتصادی ایران از سوی این روشنفکران پایهریزی میشود. برخی از این روشنفکران از بازماندگان همان روشنفکران مشروطهخواه هستند. مثلاً صدیقه دولتآبادی این بار در نقش یک مدیر دولتی به آموزش زنان همت میکند. هرچند در نهایت روشنفکرانی مانند علیاکبر خان داور نهایتاً با تریاک خودکشی کرد یا فروغی از دایره قدرت بیرون رانده شد، اما دغدغه نسل دوم روشنفکران هم همچنان از جنس توسعه است، اما راهحلهای آنان با راهحلهای نسل اول متفاوت است. باز تأکید میکنم که این توسعه، الزاماً صنعتی هم نبود. مثال آموزش و دادگستری نشان میدهد که الزاماً توسعه به معنای صنعتی نیست.
چرا این روشنفکران برخلاف تجربه مشروطه، اپوزیسیون دولت نشدند؟
ناکامیهای دوران مشروطیت تأثیر زیادی بر روشنفکران نسل دوم داشت. بر اثر این ناکامیها، آنان متقاعد شده بودند که باید با دولت همکاری کرد و با حضور در دولت، از بالا، توسعه را دنبال کرد. نکته دوم اینکه در دوره رضاشاه، به روشنفکران فرصت حضور در دولت داده شد. زیرا تا پیش از آن، ما با خانواده قاجار و دربار مواجه بودیم که معنای سیاسی آن، یعنی ممنوعیت ورود برای دیگران به حوزه قدرت. اما چون رضاخان خانواده و خاندان سلطنتی نداشت، مجبور بود برای اداره کشور، بازیگران دیگری را وارد عرصه قدرت کند و وقتی درها باز شد، نخستین کسانی که میتوانستند وارد قدرت شوند، تحصیلکردگان یا روشنفکران بودند.
بنابراین، ما از دهه 30 به بعد شاهد فعالیت روشنفکران نسل سوم هستیم؟
نسل سوم روشنفکران که مهدی بازرگان مظهر آنان است، چند ویژگی مهم دارند. بازرگان و دکتر قریب، جزو نخستین فارغالتحصیلان دانشجویان اعزامی به خارج در دوره رضاشاه بودند. آنان مانند روشنفکران نسل اول با این واقعیت مواجه میشوند که کشورشان توسعه نیافته است. با وجود این، به دلیل آنکه قریب به اتفاق آنان مهندسی و پزشکی میخوانند، نگاهشان به مسائل اجتماعی و سیاسی بسیار سادهانگارانه میشود. دغدغه بازرگان، دین است و نه دغدغه توسعه. برداشت او و سایر همدورهایهای او از توسعه همان مهندسی و پزشکی است و برای همین توسعه را ساده و قابل وصول میبینند. آنان مهندسی و پزشکی میخوانند، پس فکر میکنند اگر قطار بیاید، توسعه آمده است دیگر. توسعه برای آنان پرسش جدی نیست. یعنی برخلاف سؤال روشنفکران دو نسل قبل، پرسش مهدی بازرگان این نیست که چگونه توسعه پیدا کنیم، بلکه میپرسد چگونه دین خود را در مقابل توسعه حفظ کنیم؟ بنابراین، ما در این دوره شاهد تغییر رویکرد روشنفکران نسبت به دورههای قبل هستیم.
چرا دغدغه حفظ دین به یک مسأله تبدیل شد؟
نخست اینکه در این زمان، تا حدی مسأله توسعه حل شده بود. روشنفکران نسل اول و دوم وقتی به اروپا رفتند که ایران بسیار عقبافتاده بود. اما برای روشنفکران نسل سوم، سؤال توسعه دیگر سؤالهای ابتدایی مانند اینکه چگونه ابزارهای توسعه را وارد کشور کنیم، نبود، درحالی که سؤال روشنفکران نسل اول این بود که چرا ما دولت یا راه آهن نداریم. دلیل دوم، نوع تحصیلات آنان بود که به واسطه غلبه طب و فنی، توسعه را ساده و قابل دسترس میدیدند. سومین دلیل نیز به مقابله رضاشاه با مظاهر دینی برمیگردد که طبقه دیندار آن زمان را دغدغهمند میکرد.
برای نسل سوم روشنفکران، دین و توسعه همتراز هم قلمداد میشدند یا در ضدیت با هم؟
در کتاب «خواب آشفته نفت» نوشته استاد «محمدعلی موحد» میبینیم وقتی بازرگان به عنوان عضو هیأت خلع ید، برای مذاکره با مدیران انگلیسی شرکت نفت به آبادان میرود، اساساً به مسأله فناوری توجه ندارد. سؤال او در مسأله نفت هم یک سؤال هویتی است، نه سؤال توسعه. مثلاً زمانی که وزرای خارجه انگلستان و امریکا بر پیچیدگی عظیم صنعت نفت تأکید کرده بودند، مصدق به تمسخر گفته بود: «آیا انگلیسیها موجودات خارقالعادهای هستند و فقط آنان میتوانند از عهده این کار برآیند؟» از مذاکرات این هیأت درمییابیم که سؤال آنان یک سؤال هویتی و این است که چرا انگلیسیها به ایرانیان بیاحترامی میکنند یا چرا به انگلیس وابسته هستیم؟ این شواهد نشان میدهد سؤالی که دغدغه بازرگان و همه مصدقیون بود، اساساً از جنس توسعه نبود. اتفاقاً از دهه 40 به بعد که تکنوکراسی در ایران اوج میگیرد، میبینیم که دغدغه روشنفکران نیز بیشتر بر دین یا نابرخوردارها تمرکز دارد. به همین دلیل تکنوکراتهایی که درحال حل مسائل کشور بودند، از سوی روشنفکران نادیده انگاشته شدند.
چرا روشنفکران چهرههایی چون رضا نیازمند، محمد یگانه یا عالیخانی را نادیده میگرفتند؟
جا دارد در نسل سوم روشنفکران به دو پایه اصلی روشنفکری ایرانی توجه شود. از یک سو روشنفکری ایرانی در دوران پس از رضاخان، یعنی بعد از ۱۳۲۰، یک چرخش به سمت چپ دارد. شکلگیری حزب توده و انتشار افکار سوسیالیستی و مارکسیستی در میان روشنفکران یک روند کاملاً محسوس است. اغلب روشنفکران ایرانی سابقه عضویت در این حزب را داشتند؛ چه کسانی مانند کیانوری و ایرج اسکندری که ماندند و چه آنانی که مانند خلیل ملکی و جلال آلاحمد منشعب شدند. همه آنان افکار چپگرایانه را تا انتها با خود داشتند. به این ترتیب پایه اول روشنفکری افکار سوسیالیستی و خلقی بود. پایه دوم دیدگاههایی بودند که نطفههای روشنفکری دینی را بنا نهادند. اما هر دو گروه در مسأله نادیده انگاشتن مسأله توسعه مشابه هم بودند. واقعیت این است که مسأله روشنفکران در آن زمان توسعه نبود. روشنفکران فکر میکردند توسعه فناوری و صنعت در کشور، کار سختی نیست و اگر دیگران هم مانند نیازمند یا عالیخانی روی این صندلیهای وزارتخانهها بنشینند، میتوانند همین کارها را انجام دهند. به عبارت دیگر، همانقدر که تکنوکراسی برای محمدرضاشاه مسأله نبود و تکنوکراتها را مسخره میکرد، روشنفکران نسل سوم هم تکنوکراتها را نادیده میگرفتند.
رویکرد روشنفکران نسل سوم به توسعه ایران چه بود؟ آیا تلاش کردند به سؤالاتی که به هویت دینی آنان مربوط بود، پاسخ دهند؟
توسعه ایران به واسطه تکنوکراتهای دهه 40 در حال وقوع بود. در این دهه تکنوکراتها به سادگی، توسعهیافتگی صنعتی در ایران را جلو میبردند. اما توانایی و تبحر آنان، چه ناظران درون حاکمیت مانند شاه و چه بیرون حاکمیت مانند روشنفکران، این اشتباه ساده را درست کرده بود که لابد، توسعه در ایران کار سادهای است. شاه فکر میکرد اگر خود او دستور بدهد فلان جا کارخانه ساخته شود، ایران توسعهیافته خواهد شد. به همین دلیل هم درگیری شاه با تکنوکراتها آغاز شد که در نهایت به کنارهگیری همه تکنوکراتها در انتهای دهه 40 منجر شد. به همین دلیل، در دهه 40 ایران بالاترین نرخ رشد اقتصادی و بالاترین نرخ رشد صنعتی در دنیا را دارد، اما در دهه 50 که درآمدهای نفتی کشور افزایش یافت، دوران رکود ایران آغاز شد، تنها به این دلیل که تکنوکراتهایی چون نیازمند، صفی اصفیا، یگانه و عالیخانی دیگر از قدرت بیرون رفته بودند. روشنفکران هم توسعه صنعتی را ساده میانگاشتند. نگاهی به سخنرانیهای روشنفکران مؤید این سادهانگاری است. گذشته از این، نه تنها روشنفکران هیچ برنامهای برای توسعه ایران نداشتند و ارائه نکردند، بسیاری از مفاهیمی که آنان بر آنها تأکید داشتند، اساساً در تعارض و تقابل با توسعه صنعتی و اقتصاد بود.
نقش شریعتی در این میان چه بود؟
مخالفان شریعتی او را متهم میکنند که او نوعی اسلام مارکسیستی را ترویج میکرد، در حالی که این طور نیست. مارکسیسم در تحلیل پدیدهها نگاه اقتصادی دارد، اما در ایران، چه حزب توده و چه گروههایی مانند مجاهدین یا فداییان و حتی شریعتی، تنها دریافتی سوسیالیستی و عدالتمحور از مارکسیسم داشتند، یعنی یک فهم اجتماعی و نه فهم اقتصادی. گذشته از این، در هیچ کجای مطالب شریعتی یا گروههای سیاسی که نام بردم، راه حل یا استراتژی برای توسعه اقتصادی یا صنعتی دیده نمیشود. اتفاقاً در این زمینهها شاهد سکوت محض شریعتی و امثال او هستیم. از سوی دیگر، شریعتی و دیگران در اشارات خود به مارکسیسم، تنها به برداشتهای دست دوم از مارکسیسم استناد میکردند و کاری به مفاهیم اصلی مارکسیسم نداشتند. به این معنا، میتوان گفت شریعتی اصلاً یک اسلام مارکسیستی ارائه نمیداد و روشنفکران قبل از انقلاب نیز هیچ پاسخی در حوزه اقتصاد ارائه نمیدهند. اگر هم پاسخی بود، کپی راهبردهای شوروی بود. بنابراین، سؤال من این است؛ شریعتی در کدام یک از کتابها یا سخنرانیهای خود به مسأله توسعه، نگاه ما به صنعت یا اقتصاد پرداخته است؟ در هیچ کدام.
اما آن زمان مفهومی که از توسعه رایج بود، کاملاً فنسالارانه بود.
این وجه غلبه داشت، اما به معنای صفر بودن نگاه به سایر وجوه توسعه نبود. کارنامه فردی مانند عالیخانی نشان میدهد که فقط به صنعت فکر نمیکرد. به عنوان مثال یک پاسخ اجتماعی عالیخانی این بود که اگر میخواهیم توسعه داشته باشم، چه طبقهای میتواند حامل این توسعه باشد؟ او 5 گروه را ذکر میکند؛ فارغ التحصیلان ایرانی، امیران ارتش مانند تجربه توسعه کره جنوبی در دوران ژنرال پارک، مردم عادی یا تجار. پاسخ عالیخانی تجار است. عالیخانی عامدانه تجار را برای توسعه ایران انتخاب کرد، به این دلیل که آنان بازار را میشناختند و میتوانستند هم برای واردات نیازهای صنعتی و هم عرضه و فروش کالاهای تولید شده، اقدام کنند؛ همچنین آنان دارای طبقه اجتماعی مشخصی بودند که منابع آن طبقه را نیز همراه میکرد. یا اینکه عالیخانی به تبعات اصلاحات ارضی فکر کرد. او میگفت برخی از کشاورزانی که زمیندار میشوند، ورشکست و راهی شهرها میشوند، بنابراین میتوان بنیان طبقه کارگر خود را روی این دهقانان تعریف کرد.
اشاره کردید که مسأله شریعتی دین بود، اما چرا دین به مسأله او تبدیل شد؟ آیا مانند بازرگان فکر میکرد که جایگاه دین در توسعه پیشرونده کجا است؟
احساس میکرد صنعتی شدن و توسعه، دین او را از بین میبرد. او نگران همدستی میان مسلمانان سنتی که از دل آن نوعی ارتجاع بیرون میآید با حاملان توسعه و صاحبان قدرت بود. به همین دلیل است که او از سهگانه «زر، زور و تزویر» میگوید؛ همان سهگانه بازار، قصر و مسجد. شریعتی به این دلیل این سهگانه را همبسته میبیند که فکر میکند این سه عامل با همدستی هم، دین او را هدف قرار میدهند. «زر» برای شریعتی مظهر توسعه صنعتی است که در شرف وقوع است، «زور» یا «قصر» مظهر حاکمیتی که پشتیبان این توسعه است و در نهایت، روحانیتی که به صورت سنتی به مسأله نگاه میکند. شریعتی در کتابهای خود، درحال کاوش برای دین خود است و به همین دلیل این سه ضلع را در یک سو میبیند. تنها راه حلی که به ذهن او میرسد، این است که دین خود را مدرن کند. برای این امر، سراغ مؤلفههای جهان توسعه یافته و مکاتب سیاسی- اجتماعی این کشورها میرود و آنها را با فهم خود از دین و همان میراث نگاه چپگرایانه ترکیب میکند.
برخی معتقدند ارائه تصویری مدرن از دین از سوی شریعتی، میتواند راهگشای توسعه باشد. زیرا با این نگاه انسان از جایگاه سنتی بیرون و در یک رویکرد مدرن، سوژه و فاعل میشود، یا به تعبیر کانت، از «صغارت» بیرون میآید. با این نگاه، تعبیر شریعتی از دین، نمیتوانست درخدمت توسعه باشد؟
میتوانست باشد، اما به این شرط که دغدغه شریعتی بوده باشد.
میگویید شریعتی اساساً توسعه را نفی میکرد؟
اصلاً مسأله شریعتی توسعه نبود. به عبارت دیگر، موضع شریعتی «ندیدن» توسعه بود.
چرا ندیدن؟
برای اینکه «مسأله» او نبود. به خاطر اینکه نسبت به توسعه کشور، نگاه سادهانگارانه داشتند.
چطور معتقدید شریعتی اساساً توسعه را نمیدید، اما پاسخی که برای دین ارائه میدهد، خود پیامد توسعه است؟
مسأله یا دغدغه اصلی پارادایمی که همه روشنفکران نسل سوم ما به آن میپرداختند، دین بود. حتماً اگر دغدغه آنان توسعه بود، پاسخهای درخوری را تهیه میکردند، اما توسعه دغدغه آنان نبود. کاری ندارم به اینکه آیا پروژه روشنفکری دینی میتواند پیشران توسعه باشد یا خیر. در مورد پتانسیلها حرف نمیزنم، در مورد واقعیتهای رخ داده صحبت میکنم.
چطور دغدغه شریعتی توسعه نبود، درحالی که در یک فضای سیاسی-اجتماعی متأثر از این توسعه میزیست؟
با وجود تکنوکراتها و تسهیل توسعه از سوی آنان، اساساً در آن دوره توسعه سؤال جامعه نبود. مثالی بزنم. من در فضایی زندگی میکنم که در آن، توسعه دارد اتفاق میافتد. فرض من این است که این توسعه، کار سادهای است؛ یعنی کارخانه میسازیم، بعد توسعه اتفاق میافتد. محمدرضاشاه هم این گونه به توسعه نگاه میکرد. بنابراین در دهه 40 برای هیچ کس، به غیر از خود تکنوکراتها، توسعه سؤال نبود. به کتابهایی که در آن زمان نوشته شده نگاه کنید یا سخنرانیهای روشنفکران، نمیبینید که روشنفکری دغدغه توسعه داشته باشد. حتی روشنفکر غیردینی هم دغدغه توسعه نداشت. چون فرض این بود که با شتاب خوبی در حال توسعه هستیم. البته همه آنان دغدغه طبقات محروم یا مستضعف یا عدالت را داشتند.
آیا شما توسعه را با پیشرفت فنسالارانه و صنعتی ایران یا تعدد کارخانهها یکی نمیکنید؟
حتماً اگر بخواهیم از منظر امروز به توسعه بنگریم، توسعه فقط توسعه فنسالارانه نیست. توسعه با رشد اقتصادی و صنعتی مساوی نیست، اما اگر به پارادایم آن زمان بازگردیم، همین طور است.
برخی معتقدند سؤال شریعتی و بازرگان این بود که این توسعه، به هویت تاریخی، دینی و اجتماعی آنان توجهی نداشت و آنان میخواستند مکمل توسعه باشند.
میتوان این طور گفت. اما سؤال من چیز دیگری است. مثالی بزنم. یک بار میپرسیم قطار توسعه درحال حرکت است، من چه بکنم که دموکراتتر بشود و آدمها راحتتر بتوانند زندگی کنند؟ این سؤال و دغدغه روشنفکران است. آیا دغدغهشان هم این بود که این لکوموتیو درحال حرکت، ممکن است بایستد یا اینکه چه کار کنیم که سرعت آنان بیشتر شود؟ همه حرف من این است که سؤال روشنفکران، این نبود، سؤالشان این بود چه کنیم این لکوموتیو دموکراتتر شود، صنعتیشدن یا توسعه آنان را له نکند و هویت خود را داشته باشند.
دغدغه فروغی هم این بود؟
دغدغه فروغی این بود که چطور این قطار حرکت و با سرعت بیشتری حرکت کند. فروغی در سال ۱۳۲۰ وقتی آن نقش تاریخی را ایفا میکند، به خود لکوموتیو توجه دارد و نه تبعات آن. برای همین است که باوجود تحمل بیشترین ناملایمات در دوران رضاشاه، باز هم به ادامه یافتن نظام پهلوی میاندیشد. یعنی باز هم او توسعه را به همه موارد دیگر ترجیح میدهد. علی اکبر داور هم دغدغههایی مانند دین ندارد، بلکه یک پله پیش از آن، دغدغه دارد که نهاد دادگستری و قضایی نداریم. سؤال او این است. اما سؤال نسل بعدی این است که آیا این نهاد قضایی با باورهای دینی من همخوان هست یا نیست؟ برای همین اصرار دارم واژه توسعه را به کار ببرم و نه صنعت که یکی از بخشهای توسعه است.
اشاره کردید شریعتی در پی آن بود تا افرادی که سوار قطار توسعه بودند یا در مسیر آن قرار داشتند، به هویت تاریخی و دینی خود تجهیز بشوند. پس، قطار توسعه را میشناخت؟!
جواب من این است که نمیشناخت. این واقعیت از نوع پاسخهای او به توسعه مشخص میشود. مثالی بزنم. دو سخنرانی شریعتی اهمیت بسیاری دارد. یکی «آری، اینچنین بود برادر» که در 1350 انجام شد؛ یعنی زمانی که تکنوکراتها از عرصه قدرت بیرون رفتند، اما نهاد تکنوکراسی در حال حرکت بود. البته شریعتی متوجه این مسأله نبود و تنها متوجه این بود که این قطار درحال حرکت است. خوانش شریعتی از تاریخ در این سخنرانی، این گونه است که «در سفر به مصر، تمدن جنبه سیاه خود را به من نشان داد.» او دیگر به تمدن یعنی به اهرام مصر نگاه نمیکند، بلکه دخمه دفن بردگان برای او از خود تمدن پررنگتر میشود و همه حرف او این است که ما وارثان همان بردهها هستیم.
نمیتوان این طور برداشت کرد که در مقابل توسعه صنعتی شتابنده ایران، باید طوری رفتار کنیم تا مانند بردگان، قربانی تمدن نشویم؟
برای چنین خوانشی باید نشانههایی وجود داشته باشد که آیا شریعتی توسعهدهندگان را خطاب قرار داد یا اینکه مخاطب او فقط محرومان بودند؟ در این سخنرانی مخاطب او فقط محرومان بودند. اگر برداشت شما درست بود، یعنی توسعه نیز در دایره توجه او قرار داشت، باید در جایی عاملان توسعه نیز مخاطب او باشند، اما شریعتی هیچ گاه مجریان توسعه را مخاطب قرار نمیدهد. مجموعه سخنرانیهای دیگر شریعتی که مهم است، در کتاب «حسین وارث آدم» دیده میشود. در اینجا نیز همین پارادایم را تقویت میکند. حتی در «پدر، مادر، ما متهمیم» هم محرومان مخاطب شریعتی هستند. در هیچ یک از سخنرانیها مخاطب شریعتی توسعهدهندگان یا تکنوکراتها نبودند.
برخی معتقدند همانند رویکرد «ماکس وبر» در «اخلاق پروتستان و روح سرمایهداری»، شریعتی هم با طرح مفاهیم پراکسیس یا مقابله با موعودگرایی، ترویج دهنده کوشش و کار است. در این نگاه نمیتوان شریعتی را مروج توسعه دانست؟
در اینجا میخواهم از شریعتی دفاع کنم؛ هرچند نگاه شریعتی را نقد میکنم. ما در تحلیل خود یک اشکال داریم که این اشکال برآمده از یک ضعف تاریخی است. ما از فرد انتظار داریم در جایگاه نهاد عمل کند. از هیچ روشنفکری نمیتوان انتظار داشت که متخصص همه علوم باشد و برای همه حوزهها پاسخ داشته باشد. بنابراین، چرا باید از شریعتی چنین انتظاری داشت؟ چرا باید از شریعتی انتظار داشته باشیم دغدغه صنعت و اقتصاد داشته باشد؟ اساساً این خواسته ما از شریعتی است که اشتباه است. شریعتی یک روشنفکر با دغدغههای خاص خود بود و درست یا غلط، برای دغدغههای خود پاسخ داشت. شریعتی، «پروژه شریعتی» را جلو برد، پروژهای که من هم با شما همعقیدهام که نوعی پروتستانیسم اسلامی است، یعنی تقابل با سهگانه «زر، زور و تزویر.» اما اگر ما نهادهای توسعه داشتیم، یعنی حزب یا گروههایی میداشتیم که هرکدام از منظری به توسعه نگاه میکردند و توسعه از خلال گفتوگو میان آنان شکل میگرفت و از دل این گفتوگوها، دستورالعملهای فرافردی تولید میشد، شاید امروز دیگر نمیپرسیدیم «آیا شریعتی برای توسعه راه حل داشت یا نداشت؟» اساساً مشکل ما این بود که میان روشنفکرانی که دغدغه دین داشتند، با روشنفکرانی که تکنوکرات بودند یا روشنفکرانی که دغدغه ساختار داشتند، گفتوگویی شکل نگرفت.
بنابراین معتقدید اساساً نباید از شریعتی انتظار داشت درباره توسعه حرف زده باشد؟
دقیقاً، ما از شریعتی به غلط انتظار داریم به همه پرسشهای ما پاسخ بدهد. چرا باید از یک روشنفکر چنین انتظاری داشت؟ ما میتوانیم از «نهاد روشنفکری» چنین انتظاری داشته باشیم و بعد هم تحلیل کنیم که چرا در میان همه روشنفکران آن زمان، حتی یک فرد تکنوکرات هم دیده نمیشود که در حوزه توسعه فعال باشد. این نقطه ضعف روشنفکران است. اما آنان با هم گفتوگوهای جدی نداشتند، نه فقط روشنفکران مذهبی، بلکه برای روشنفکرانی که دغدغههای غیرمذهبی داشتند هم توسعه مسأله نبود.
پیامد این نوع نگاه شریعتی و بازرگان برای توسعه ما چه بود؟
پیامدش فهرست 53 نفری صاحبان ثروت است که پس از انقلاب، اموالشان توقیف و مصادره شد. چرا نخستین احکام صادره پس از انقلاب، باید توقیف اموال کسانی باشد که مطالعات نشان میدهد درصد بسیار کمی از آنان به حاکمیت وابسته بودند؟ خانواده برخورداری، خانواده ایروانی، خیامی یا خسروشاهی وابسته به حاکمیت نبودند. به نظر من، دیدگاه امثال شریعتی جادهصافکن این برخوردها شد. زیرا مخاطب او محرومانی هستند که حقوقشان با همدستی سهگانه «زر، زور و تزویر» پایمال شد. شریعتی با تأکید بر محرومان، فضا را آماده کرد تا پس از انقلاب، محرومان نقش اول انقلاب شوند. به همین دلیل است که تا سالها، اگر قرار است سخنرانی شریعتی در رادیو و تلویزیون پخش شود، آن سخنرانی یا بخشی از سخنرانی پخش میشود که درباره محرومان است، آن هم به این دلیل که با ایدئولوژی انقلابیون همسواست.
اما نبرد شریعتی با سنت بینظیر است. ملکمخان یا میرزا آقاخان کرمانی به نبرد با سنت رفتند، اما هیچ کس مانند شریعتی توفیق نداشت.
همین طور است. اما اگر شریعتی، فرد نبود و ما کشوری نهادگرا بودیم، یعنی گروههای فکری داشتیم که با هم گفتوگو میکردند، حزب میداشتیم یا حتی حسینیه ارشاد به بلندگوی یک فرد تبدیل نمیشد، بلکه نهادی میشد تا دیدگاههای مختلف در آن جمع شده با هم دیالوگ داشته باشند، در آن صورت فرآیند توسعه ایران، دیگرگونه میشد. مسأله دیگر اینکه ما هنوز هم روشنفکران اپوزیسیون خارج دولت را بیشتر دوست میداریم تا روشنفکر نسل دومی مانند فروغی و داور که وارد دولت شدند.
بنابراین، معتقدید شریعتی در فرآیند توسعه تأثیرگذار نبود؟
هیچ روشنفکر دینی بعد از شریعتی نیست که بتواند بدون پاسخ به شریعتی و بدون نگاه به او، پروژه خود را دنبال کند. اما کسانی که در حوزه صنعت و توسعه ایدهپروری میکنند، آیا میتوانند به شریعتی نگاه نکنند؟ بله. افرادی که در این حوزهها کار میکنند، میتوانند به شریعتی نگاه نکنند و پاسخهای خود را بدون توجه به شریعتی به جامعه ارائه بدهند. البته او با مفاهیمی که میساخت، به طور غیرمستقیم به زمینهسازی برای توسعه کمک میکرد، اما به این معنا نبود که همه در جهت مثبت باشد، جاهایی مثبت بود، اما حتماً جاهای منفی هم وجود داشت، مانند اینکه جهان را عرصه تقابل میان فرادست و فرودست دیدن که به عنوان یک میراث مارکسی، ضدتوسعه است.
منبع: روزنامه ایران/مرتضی گل پور/۱۳ تیر ۹۷