دیدارنیوز ـ ساعت 21 روز هفتم تیر سال 1360 انفجار مهیبی در ساختمان مرکزی حزب جمهوری اسلامی در بهارستان روی داد که بر اثر شدت انفجار قسمتهایی از ساختمان فروریخت و موجب شهادت دهها نفر از مقامات مملکتی و نمایندگان مردم در مجلس شورای اسلامی و چند نفر از وزرا شد؛ از جمله آیتالله شهید بهشتی، دبیر کل حزب جمهوری اسلامی. بعد از آن حزب کجدار و مریز به کار خود ادامه داد؛اما در نهایت چراغش برای همیشه خاموش شد. به رغم این که 3 نفر از بنیانگذاران حزب جمهوری اسلامی در آن حادثه نبودند، اما دیگر هیچ کس به دنبال احیای حزب جمهوری اسلامی برنیامد.محمد هاشمی عضو شورای مرکزی حزب جمهوری اسلامی و برادر آیتالله هاشمی رفسنجانی در گفتوگوی پیش رو به این سؤال جواب میدهد که چرا حزب جمهوری اسلامی احیا نشد؟ او علاوه بر عضویت در شورای مرکزی، رئیس شاخه روابط بینالملل کمیته سیاسی حزب جمهوری اسلامی بود.مشروح گفتوگوی «ایران» با وی را در زیر میخوانید...
در فاصله کوتاهی از پیروزی انقلاب، شماری از چهرههای مؤثر نهضت اقدام به تأسیس حزب جمهوری اسلامی کردند؛ این تعجیل از چه دیدگاه و احساس نیازی نشأت میگرفت؟
مرحوم اخوی میگفتند ما پیش از پیروزی انقلاب اسلامی درباره ضرورت تشکیل و فعالیت حزب با امام(ره) صحبت کرده بودیم که اگر میخواهیم یک نظام سیاسی تشکیل دهیم،مهمترین ابزار اجرا، داشتن حزب قوی و منسجم است. حضرت امام(ره) هم با کلیت این پیشنهاد موافقت کرده بودند. برهمین اساس بعد از انقلاب، آقای هاشمی رفسنجانی، مقام معظم رهبری، شهید بهشتی،شهید باهنر و مرحوم آیتالله موسوی اردبیلی مقدماتی فراهم کرده و به عنوان هیأت مؤسس «حزب جمهوری اسلامی» تشکیل دادند.
همان روزهای اول انقلاب بنا شد به مردم برای ثبت نام فراخوان بدهند. در بسیاری از مساجد کشور،افرادی مشخص شدند و مردم را ثبت نام کردند. با استقبال خوب مردم در نهایت 12 میلیون نفر در حزب جمهوری اسلامی ثبت نام کردند. در ادامه شورای مرکزی حزب انتخاب شد که 30 نفر در آن حضور داشتند و عمدتاً از نیروهایی بودند که در پیروزی نهضت همکاری و همراهی داشتند. در همان ابتدای کار که حزب به منابع مالی نیاز داشت،امام کمک مالی کردند و آقای هاشمی مبلغی که امام داده بودند را به حزب آوردند.
شهید بهشتی جمله معروف و ماندگاری دارند که «حزب معبد من است»؛ در رفتار شهید بهشتی چه مؤلفههایی وجود داشت که از التزام عملی ایشان به این جمله حکایت کند؟
مرحوم آیتالله بهشتی فردی تشکیلاتی و بسیار منظم بودند.ایشان اعتقاد داشتند، اداره کشور نیازمند افراد مؤمن، معتقد، همسو و هم هدف است.افرادی که به خداوند اعتقاد داشته باشند؛ مؤمن باشند؛ به فروعات و واجبات عمل کنند.ایشان اداره یک جامعه فارغ از این که بزرگ یا کوچک باشد را به اشخاصی با ویژگیهای یاد شده مشروط میکردند. ایشان در سخنان متعدد، روی این جنبه خیلی تأکید میکردند که کارگزاران نظام اسلامی باید واجد شرایطی باشند تا بتوانند نظام را اداره کنند؛ برای رسیدن به چنین اشخاصی بحث آموزش را مطرح میکردند و میگفتند باید این افراد آموزش دیده و در جایی ساماندهی شوند. برای تحقق این هدف تشکیلات را جزو ضرورتها میدانستند و معتقد بودند کادرسازی و پرورش نیروی انسانی مؤمن و معتقد،یکی از بایدهای حزب در نظام اسلامی است.
یکی دیگر از اصول و باورهای ایشان تفاوت ماهوی حزب در جامعه اسلامی و غرب بود. میگفتند هدف حزب در جامعه اسلامی خدمت به مردم است،اما هدف یک حزب در جوامع غربی،صرفاً کسب قدرت است و بنابراین میگفتند ما چون جامعه اسلامی هستیم، هدفمان کسب قدرت نیست، خدمت است. یک جمله معروفی هم دارند که«ما شیفتگان خدمتیم، نه تشنگان قدرت». به عبارتی ایشان وجود تشکیلات را ضروری میدانستند منتهی تشکیلات یا حزبی که هدفش کادرسازی باشد؛ نظم داشته باشد؛ انسانهای منظم و مؤمن و معتقد را شناسایی و جذب کرده و آن را آموزش بدهد و برای اداره کشور و خدمت به مردم ساماندهی کند.
شهید بهشتی هم به حزب و تحزب اعتقاد داشتند و هم عملاً وارد صحنه شده و حزب تشکیل دادند؛باوجود مسئولیتهایی سنگینی که در دستگاه قضایی داشتند در جلسات به صورت مرتب حاضر شده و مبانی دینی آموزش میدادند.در سخنرانیها و کلاسهای درس به تشکیل حکومت اسلامی مبتنی بر ارزشهای اسلامی خیلی توجه داشتند و بسیار هم در این زمینه فعال بودند.
ایشان دو کار را به موازات هم پیش بردند؛ یعنی هم دبیر کل حزب جمهوری اسلامی بودند که با اقشار مختلف مردم در تعامل بود هم یکی از اعضایی بود که برای تشکیل جامعه روحانیت مبارز تهران تلاش زیادی کرد.ایشان معتقد بود همان قدر که به کادرسازی برای اداره کشور نیازمندیم، در حوزه روحانیت نیز به سازماندهی و کار تشکیلاتی احتیاج داریم که بتواند پاسخگوی نیازهای کشور در بعد دینی، مذهبی و ارزشی باشد.
متأسفانه عمر شهید بهشتی بعد از انقلاب طولانی نبود؛ اما در همان مدت کوتاه خدمات زیادی انجام دادند.ایشان شکست نهضت مرحوم آیتالله کاشانی را ناشی از نبودن احزاب میدانستند و معتقد بودند برای اداره کشور باید یک حزب منسجم، همراه و همسو داشته باشیم و از اشخاص معتمد،متدین و معتقد استفاده کنیم تا به اهداف نظام جمهوری اسلامی دست پیدا کنیم.
درباره این که چرا احزاب در کشور ما پا نگرفتند، دیدگاههای متفاوتی ارائه شده است. به نظر شما چه عاملی سبب شد بهرغم رشد دیگر نهادهای حکومتهای دموکرات از جمله پارلمانهای ملی و شهری،احزاب دچار درخودماندگی و رکود شده و درجا زدند و با گذشت 4 دهه از پیروزی انقلاب از کشورهایی چون عراق و افغانستان هم عقب بمانند؟
در باره عدم توفیق حزب در ایران، دیدگاهها و نظرات متفاوتی وجود دارد. میدانیم حزب در ایران نه قبل و نه بعد از انقلاب به هیچ وجه موفق نبود.
من دو عامل را از جهات مختلف برای این ناکامی دخیل میدانم؛ البته عوامل متعدد دیگری هم مطرح است، اما به نظر من دو عامل بیشتر اثرگذار بود. عامل اول، بحث مذهب تشیع و مکتب اهل بیت است که ما به آن معتقدیم و زیر بنای فکری ماست. بسیاری معتقدند مکتب تشیع،خودش یک حزب کامل و جامع است. تعابیری نظیر «حزب الله» هم ناظر به همین دیدگاه است.خب؛ یکی از مهمترین رسالتهای حزب، آموزش اشخاص و به تعبیری انسانسازی است.ما هم همه توصیهها و ابزار لازم را در مکتب اهل بیت برای آموزش انسانهای والا داریم. انسانهای والایی هم در این مکتب پرورش پیدا کردهاند.برخی معتقدند بین مکتب اهل بیت که منافع وسیعی را برای قشر وسیعی از جامعه در نظر میگیرد با احزاب یک تعارضی وجود دارد؛چرا که بر احزاب، ارزشهای دیگری حاکم است. عدهای این دیدگاه را دارند که هر حزب و تشکیلات ممکن است در نقطهای با منافع ملی جامعه شیعی ما تعارض پیدا کند و بعضاً استدلال میکنند احزاب به همین دلیل در ایران پا نگرفت.
اول صحبتهایم توضیح دادم امام(ره) اول با تشکیل حزب موافقت و کمک مالی کردند اما بعد از دو سال یا کمتر به شورای مرکزی حزب دستور دادند فتیله حزب را پایین بکشند و فعالیت نکنند. امام هیچ گاه نگفتند چه تعارضی بین منافع حزب و منافع جامعه و انقلاب میدیدند؛فقط یک جمله گفتند.به اعتقاد عدهای،احتمالاً امام چنین تعارضی دیدند که بهرغم موافقت اولیه،با تداوم فعالیت حزب مخالفت کردند.
نکته دیگر به ساختار سیاسی کشور ما برمیگردد. ساختارهای سیاسی ایران پیش از انقلاب حزب را برنمیتابد. قبل از انقلاب یک حکومت موروثی وجود داشت و طبیعتاً فعالیت حزب معنایی نداشت و نمیتوانست موفق باشد. البته در برخی حکومتهای موروثی، احزاب قوی وجود دارند که دولت تشکیل میدهند. اما در ایران پیش از انقلاب، هیچ وقت حزبی که بتواند قدرت را در دست بگیرد،به وجود نیامد. احزاب تشکیل شدند اما دوران کوتاهی داشتند و نمیتوانستند در آن ساختار سیاسی، مستقل عمل کنند و مثلاً در نتیجه انتخابات مجلس کاری بکنند.چرا که باید از دربار اجازه میگرفتند تا فردی را به عنوان نماینده به مجلس بفرستند.
آیتالله هاشمی با امام درباره دلیل تغییر نگاه ایشان به حزب صحبتی داشتند؟
من در این باره از ایشان سؤالی نکردم. حتماً همین گونه که شما میگویید، ایشان صحبت کردند و دلایلی هم داشتند. چون بعد از آن مسأله هم آقای هاشمی مطرح میکردند که جامعه ما نیاز به یک حزب قدرتمند دارد، ولی هیچ وقت عملاً خودشان وارد تشکیل حزب یا حتی احیای حزب جمهوری اسلامی نشدند. هیأت مؤسس حزب جمهوری اسلامی 5نفر بودند؛از آن 5 نفر شهید بهشتی و باهنر در جریان هفتم تیر به شهادت رسیدند اما سایر مؤسسان ماندند. اما بعد از فرمایش امام، حزب جمهوری اسلامی را احیا و فعال نکردند. این که دلیلش چه بود،من اطلاعی ندارم. در جلسه شورای مرکزی حزب جمهوری اسلامی بودم که از امام پیام رسید فتیله حزب را پایین بکشید. از همان جا کاهش فعالیت حزب شروع شد که به تعطیلی کشید.
حزب یک واقعیت در دنیای مدرن امروز در کشورهای توسعه یافته و حتی توسعه نیافته است؛ خلأ احزاب بزرگ در کشور با چه چیز پر شد؟
در کشور ما رفتاری که جناح اصلاحطلب، اصولگرا و اعتدالگرا انجام میدهند، رفتار حزبی است. حزب چه میکند؟ کادرسازی میکند؛در انتخابات شرکت میکند؛ برای پارلمان ملی وشهری و انتخابات ریاست جمهوری نامزد معرفی میکند. البته احزاب کوچکی هم تشکیل شده است. ما بیش از 300 حزب در کشور داریم.
از احزاب کوچک چند نفره هستند تا احزاب بزرگتر. هم در تهران هستند هم در استانها و شهرستانهای مختلف. مجموعه این احزاب کوچک، به سه جناح فکری اصلاحطلب، اصولگرایان و اعتدالگرا تبدیل شده است.این جناحها همان کار حزبی را میکنند اما اسم حزب را ندارند.
در چند سال گذشته شاهد حرکات جبههای بیشتری بودیم؛اصلاحطلبان در قالب«شورای سیاستگذاری اصلاحطلبان» و اصولگرایان در چارچوب«جبهه مردمی نیروهای انقلاب» یا همان«جمنا»؛ برخی معتقدند این همان لویی جرگه وبازگشت به گذشته است و مانع رشد احزاب واقعی میشود...
در سؤال قبلی پاسخ دادم؛ گروهها و احزاب یک وابستگیهای فکری و جناحی دارند. منتها در دوران کار تعارضهایی به وجود میآید که عدهای جدا میشوند و جبهههای دیگر تشکیل میدهند. جبهههایی که در اصولگرایان تشکیل شدند، در بافت اصولگرایی هستند؛ منتهی به دلیل پارهای از تعارضات درونی از هم جدا شدند.اما نهایتاً ما در عمل میبینیم به همان جناح خودشان میپیوندند. مصداق عینیاش همین انتخابات اخیر هیأت رئیسه مجلس بود که سه گروه وارد کارزار شدند؛ دور اول انتخابات هیچ کدام از آنها اکثریت آرا را نیاوردند.در دور دوم دو گروه اصولگرای مجلس با هم ائتلاف کردند. در انتخابات شورای شهر، مجلس شورای اسلامی یا ریاست جمهوری هم همین طور است. وقتی دو جبهه با هم ائتلاف میکنند و میتوانند برنده شوند، عملاً کار حزبی میکنند اما اسمش را «جمنا» یا «شورای سیاستگذاری» گذاشتهاند. به دلیل آفتهایی که حزب در داخل کشور به آن دچار میشد و ناموفقیتهایی که در دوران مختلف داشت،به این نتیجه رسیدهاند اگر جبههای عمل کنند،موفق میشوند.
ابتدای بحث به باورهای شیعی اشاره کرده و عنوان داشتید برخی ارزشهای جامعه اسلامی را با ارزشهای حاکم بر حزب در تضاد میدیدند؛ در سالهای گذشته برخی عنوان میکردند به جای حزب، از ظرفیت هیأتهای مذهبی استفاده کنیم. همین امروز هم شاهد فعالیت برخی هیأتها و مداحان و وعاظ در انتخاباتها هستیم.چقدر با این ایده موافق هستید؟
این هیأتها هم تشکلهای کوچکی هستند. ما بیش از 300 حزب در کشور داریم و تعداد هیأتهای مذهبی بیشتر از احزاب ماست. این هیأتها حزب نیستند، اما دارای گرایش سیاسی هستند و در مواقع خاص میتوانند سازماندهی رأی کنند. ولی هیچ کدام اینها در کشور به عنوان یک جمع غالب نیستند که بگوییم ممکن است ائتلاف کنند.البته ممکن است همکاری کنند و این شیوههای سنتی همیشه وجود داشته است. حزب مؤتلفه اسلامی حاصل ائتلاف چندین هیأت مذهبی بود؛ اما وقتی در انتخابات شرکت کردند ضریب نفوذشان را دیدید. خب کاندیدای حزب مؤتلفه خیلی کم رأی بود. پیشنهاد آقایانی که میگویند به جای حزب،هیأت مذهبی داشته باشیم،نتیجه همین میشود.
چند روز پیش جوانان رسانهای و سیاسی اصلاحطلب در نامهای به آقای خاتمی ضمن طرح انتقادات صریح به شورای سیاستگذاری، خواستار تشکیل یک نهاد منسجم شدند که بر افراد متمرکز نباشد. نظرتان در این باره چیست؟
من از نامهای که شما میگویید و آنچه در تشکلهای اصلاحطلب میگذرد،اطلاعی ندارم تا درباره آن اظهار نظر کنم.
سؤال آخرعلت عدم حضور شما در جلسه هفت تیر چه بود؟
من معاون سیاسی شهید رجایی در نخستوزیری بودم و سرپرست وزارت خارجه؛ آن شب با آقای رجایی یک جلسه فوق العاده درباره جنگ پیش آمد. به دلیل مسئولیتم در آن جلسه بودیم. زمانی که جلسه تمام شد، جلسه حزب هم تمام شده بود و به همین خاطر با آقای رجایی جلسه حزب را نرفتیم. در راه منزل که بودیم شنیدیم انفجار شد.
از کجا شنیدید؟
در راه صدای انفجار را شنیدیم و بعد فهمیدیم چه اتفاقی افتاده است.
منبع: روزنامه ایران/ ۶ تیر ۹۷