زنان سیبیلو و مردان بیریش در پی توضیح این نکته است که گفتمان جنسی ایرانیان چگونه از همجنسخواهی در دوران پیشامدرن به دگرجنس خواهی در دوران پس از قرن نوزدهم تغییر کرد.
دیدارنیوز ـ مرضیه حسینی: زنان سیبیلو و مردان بیریش کتابی در حوزه جنسیت و تاریخنگاری و در اصل پژوهشی درباره نسبت جنسیت با مدرنیته ایرانی در سطوح اجتماعی، استعاری، روایی و تصویری است که توسط افسانه نجم آبادی به رشته تحریر درآمده است و ایمان واقفی و آتنا کامل بخش نخست این اثر را ترجمه کردهاند. البته تاکنون تنها یک بخش و دو فصل از این کتاب ترجمه شده است. این اثر مطالعه درخشانی درباره چرخش گفتار جنسی در ایران عصر قاجار است که در خلال فصلهای آن افسانه نجمآبادی کوشیده است به اتکای منابع تصویری، روایی و مکتوب نشان دهد که الگوی جنسیتی ایرانیان چگونه و برحسب چه منطقی و در متن کدام شرایط اجتماعی از شکل همجنسخواهی تاریخی به جانب دگرجنسخواهی گرایید و متناسب با ارزشهای «مدرن» هنجارسازی شد.
دغدغه اصلی نجم آبادی در کارهای پژوهشیاش پاسخ به این پرسش است که چگونه میتوان با استفاده از تحلیل جنسیتی، تاریخ را متفاوت نگاشت؟ تاریخی که در آن زنان غایب نبوده و جنسیت مقولهای از قلم افتاده نباشد. تاریخی که در آن مسائل جنسیتی و زنان در حاشیه و پیوست قرار نگیرند و نقش روایت ساز و تاریخ ساز آنها برجسته شود. چگونه میتوان در فقدان منابع ویژه زنان، از تاریخ مردانه روایتی زنانه کرد و نقش زنان را از حاشیه به متن آورد.
یکی از پرسشهای بنیادین در تاریخ اجتماعی این است که جنسیت چه نقشی در شکلگیری مدرنیته ایرانی داشته و چگونه این نقشِ فرهنگی را ایفا کرده است؟ ژانت آفاری و نجم آبادی کوشیدهاند در آثار خود به گونهای به این سوال پاسخ دهند.
از اواخر قرن هجدهم تا اولین دهههای قرن بیستم، مدرنیته ایرانی از طریق بازسازی دوباره مفاهیمی، چون ملت، سیاست، وطن و علم شکل گرفت. این صورتبندیهای جدید بر تصورات مختلفی از جنسیت مبتنی بود. تا پیش از دهه اول قرن بیستم که زنان در جریان مشروطه خواهی خواستند خواهران ملت در نظر گرفته شوند، معنای ملت عمدتاً با اخوت همردیف بود و وطن به زن، معشوق و مادر تعبیر و تفسیر میشد. مفهوم ناموس در ارتباط تنگاتنگ با مردانگیِ ملت و زنانگی وطن، قرار داشت. ناموس از پیشینه مذهبیاش (ناموس اسلام) جدا و به شکل مسئلهای ملی (ناموس ایران) مجدداً مفهومسازی شد. همچون ملت که از اجتماعی دینی به اجتماعی ملی تغییر کرد. ناموس که دو ایده عصمت زن و یکپارچگی ملی را در خود مستتر داشت، در هر دو معنا تبدیل به چیزی همچون مایملک مرد شد که باید از آن محافظت میکرد. ناموس جنسی و ناموس ملی به شدت در یکدیگر تنیده شدند.
ایده اولیه نگارش این کتاب با دقت در تصویر نماد ملی ایران یعنی شیر مذکرِ شمشیر به دست که خورشید نامذکری از پشت آن طلوع میکرد، به ذهن نویسنده رسید. اما چرا نامذکر؟ چرا نویسنده نگفته خورشیدی زنانه، نویسنده در مقدمه کتاب مینویسد، اینکه خورشید را خورشید خانم بدانیم برای او نیز در بدو امر، بدیهی بود، اما نسبتدادن زیبایی صورت به زنانگی و تأنیث، تطابقی با درک قاجاریان از زیبایی در قرن نوزدهم نداشت و بنابراین خطاست اگر با قطعیت خورشید را در نماد ملی ایران مؤنث بدانیم. در واقع در دوران قاجار، مرد جوان میتوانست صورتی زیبا با ویژگیهایی مشابهِ زن جوان داشته باشد.
فصول کتاب حاضر در پرتو مفاهیمی، چون سکسوالیته و مردانگی، چرخشِ گفتمان جنسی ایرانیان از همجنس خواهی مردان در دوره قاجار به دگر جنس خواهی در دوران مدرن را تبیین میکند. در اواخر قرن نوزدهم، عشق به وطن در نوشتههای مردان ملیگرا، عشق دگرجنسدوستانه مردان ایرانی به وطنی زنانه بود، اما در گذشته این عشق به وطن، ریشه در عشق صوفیانه و عارفانه داشت که عشقِ همجنسخواهانه مردان بود. چگونه مفهومی عمیقاً مرتبط با همجنسدوستی مردانه به مفهومی دگرجنسدوستانه مبدل شد؟ چگونه این تغییر جنسی رخ داد؟
از نظر نجم آبادی سده نوزدهم در ایران با تغییر مفهوم جنسیت عجین بوده است. در عین حال این تغییر، مبتنی بر دگرگونیِ تمایلات جنسی بود. نجم آبادی در مقدمه کتاب مینویسد: «برای مثال، من نیز همچون تاریخنگاران معاصر دوران مدرنیته در ایران، فرض کرده بودم عمدهترین تفاوت فرهنگی ایران با اروپا، روابط اجتماعی میان زنان و مردانِ اروپایی و حضور زنان اروپایی در فضاهای عمومی است. در نهایت به این نتیجه رسیدم که خود این فرضیه، پیشاپیش برآمده از هنجارسازیِ دگرجنسخواهی و زنانهکردن زیبایی است. بخش اول کتاب به بررسی این موضوع میپردازد».
نجم آبادی در بخش یک کتاب که تاکنون اجازه ترجمه و نشر یافته، بدیهیانگاشتن دوگانه زن/ مرد در روابط جنسی دوران قاجار را به چالش کشیده و معتقد است این طبیعی انگاشتن دوگانه زن/ مرد در حالی که به شکل کلی و عمومی وجود نداشت، جایگاههای جنسی دیگر را در قرن نوزدهم از صحنه محو کرده و تغییراتِ مرتبط با تمایلات جنسی در این دوران را نادیده گرفته بود؛ در حالی که در این دوران بین مذکر بودن و مرد بودن تفاوت وجود داشت.
نجم آبادی همچنین معتقد است از قرن نوزدهم به بعد است که جنسیت بهمنزله مفهومی دوگانه، به الگویی برای انواع میل جنسی مدرن تبدیل میشود. بر اساس این دوگانگی جنسیتی، هرگونه تخطی از مردانگی به زنصفتی تعبیر میشد. ولی فرهنگ ایرانیان در قرن نوزدهم، از شیوههای دیگری برای نامیدن مردان، مانند «اَمرد» (پسران نوجوان) و «مُخنث» (مرد بالغی که میخواهد مفعول میل مردان بالغ باشد) بهره میبُرد که معادل زنصفتی نبود.
فصل دوم به چرخش و تغییر مفهوم میل و زیبایی در دوران قاجار تا اواخر قرن نوزدهم اختصاص دارد. دوران قاجار با مفهومی از عشق که ریشه در تعلقات استعاری صوفیانه داشت آغاز شد. عشق و میل در این گفتمان در ارتباطی تنگاتنگ با زیبایی قرار داشت. یک مرد میتوانست به یک میزان به زنی جوان و مردی زیبارو عشق و میل داشته باشد. برای مثال در آثار هنری اوایل قاجار، زیبایی وجهی جنسیتی نداشت، اما تا اواخر قرن نوزدهم تصاویری زیبا با تمایزات بارز جنسیتی بین زن و مرد پدید آمد که همراه بود با مفهومی از عشق که دگرجنسخواهی را طبیعی میپنداشت.
در این میان سؤال اساسی آن است که چگونه چنین تغییر فرهنگیِ بزرگی روی داد؟ عامل نخست این است که در قرن نوزدهم ایرانیان از این نکته آگاه شدند که کردارهای جنسی و عشق مرد بالغ به اَمرد که در ایران متداول بود، از دید اروپاییان رذیلت اخلاقی محسوب میشود. مردان ایرانی که با اروپاییان در داخل یا خارج از ایران تعامل داشتند، نسبت به اینکه امیالشان زیر نگاه موشکافانه دیگران قرار گرفته، به شدت حساس شدند. تمایلات همجنسدوستانه باید مخفی میماند و رفتن همجنسدوستی به زیر نقاب دگرجنسدوستی یکی از مشخصات مدرنیته شد. این تطورات عظیم فرهنگی با بررسی تغییرات در تصاویر تابلوهای نقاشی در دوران قاجار و در داستان معروف و تأثیرگذار شیخ صنعان قابل رد گیری است.
بهتدریج و با آغاز عصر مدرن و خاصه آشنایی ایرانیان با فرهنگ اروپایی و رویههای جنسی در اروپا چه از طریق حضور اروپاییان در ایران و چه از راه مسافرت ایرانیان به غرب، همجنس دوستی و کردارهای بین همجنسان در قرن نوزدهم نشانهای از عقبافتادگی ایران تلقی شد و هنجارسازی از دگرجنسخواهی در رابطه جنسی بدل به شرط «تحقق مدرنیته» شد، طرحی که مستلزم دگرجنسخواهانه کردن روابط اجتماعی در فضاهای عمومی و صورتبندی مجدد خانواده بود.
فصل سوم به نقش جنسیت در مدرنیته در سطحی نمادین میپردازد و در آن شیر و خورشید، که اولین بار رسماً در سال ۱۸۳۶/ ۱۲۱۴ ش. به عنوان نماد ملی انتخاب شد، بررسی شده است. نجم آبادی در این خصوص مینویسد: «در طی قرن بعدی با دورهای مواجهایم که در آن از یک طرف، خورشید به چهره نامذکر باشکوهی مبدل و از طرف دیگر، شیر مردانهتر میشود. چهره خورشید، تا اوایل قرن بیستم اکثر خصوصیات و تا اواسط دهه ۱۳۱۰ ش/۱۹۳۰ همه خصوصیات زنانهاش را از دست داد. پیش از آنکه جمهوری اسلامی، نماد شیر و خورشید را کنار بگذارد، این نماد در دهه ۱۹۷۰ / ۱۳۵۰ ش. تبدیل به یک شکل هندسی صِرف شده بود».
اختلاط اجتماعی زن و مرد در دوران مدرن، بهطور متناقضی دوگانه زن/مرد را تقویت کرد. مدرنیته ایرانی (و اسلامی) و تاریخنگاری آن در دو قرن گذشته، چادر را بهمنزله تمایز فرهنگی بین ایران (اسلام) و اروپا در نظر گرفته است. این دیدگاه غالب، دیگر تأثیرات فرهنگی حجاب از جمله تأثیر آن بر پیوندهای عاطفی بین زنان و روابط اجتماعی میان همجنسان را نادیده گرفته است. در فصل چهارم و پنجم، این مساله که چگونه عقبمانده دانستن حجاب، بیانی از عقبمانده دانستن روابط اجتماعی میان همجنسان و احساسات همجنسدوستانه شد، مورد واکاوی قرار میگیرد. مباحث اصلیِ سه فصل ابتدایی این کتاب بر متون تصویری استوارند.
هنجارسازی عشق دگرجنسخواه در قرن نوزدهم مفهومی کلیدی در شکل دادن به شماری از تغییرات سیاسی و فرهنگی در مدرنیته ایرانی بود. زنانهکردن «معشوق»، از ایران تصویر معشوقی مؤنث به دست داد که اخوت ملی از آن بهره برد. بدینسان، هنجارسازی عشق دگرجنسخواه نقشی میهنپرستانه ایفا کرد و بدین ترتیب، گفتمانِ حفاظت از زن، پیکری که باید در برابر توطئه، تجاوز و تعدی بیگانگان محافظت شود، دفاع از ناموس را برای استفاده ملیگرایانه فراهم آورد. ایران در مقام معشوقی مؤنث، به نوبه خود عشق دگرجنسدوست را تقویت کرد. به همین منوال تغییر ازدواج از پیمانی مبتنی بر تداوم نسل به پیمانی رمانتیک ممکن شد. این هنجارسازی در ایجاد همسر همدل نقش ایفا کرد. این همسران خواهان پایانیافتن روابط همجنسگرایانه مردان شدند. بدین ترتیب پروژه مدرنیستی رهایی زنان، از آغاز مُهر ردِ همجنسخواهی مردان را در برنامه داشت.
مدرنیته در عین حال به زنان وعده پذیرش در عرصه عمومی و پذیرش بانوان متجدد و تحصیلکرده به چشم شهروند و هم میهن را میداد. فصل پنجم به بررسی سیاست رؤیتپذیری عمومی و بحث فضا و جنسیت در ایران اختصاص دارد. این فصل به ترسیم نتایج مختلطکردن روابط اجتماعی بر نحوه بیان زنان، در هر دو شکل کلامی و جسمانی، و همچنین تأثیر آن بر فضای روابط اجتماعی زنانه میپردازد و با ارزیابی انتقادی از سرخوردگی زنان نسبت به وعده مدرنیستی روابط اجتماعی مختلط، به پایان میرسد.
فصل ششم به تأثیرات دگرجنسخواهانهکردنِ عشق و بازسازی مفهوم ازدواج از پیمانی مبتنی بر تولید مثل به پیمانی رمانتیک مربوط است. ورود عشق رمانتیک و دگرجنسدوست به مدرنیته ایرانی از راه روایاتِ تراژیک بود. در این تراژدیها نیروهای فرهنگی و سیاسی از جمله دولت مطلقه، افراد ناآگاه و جاهل، تعصب مردان دیندار و بیقانونی کشور، نمیگذاشتند ازدواج مرد و زن متجدد به پایانی خوش بینجامد. نوشتههای زنان درباره ازدواج رمانتیک با آثار مردان در اینباره متفاوت است. ازدواج بهسان پیمانی رمانتیک، از زنان میخواست که عشق و وفاداری به شوهرانشان را به پیوندهای زنانه ترجیح دهند. این قضیه از ابتدا، مسیری پرخطر برای زنان محسوب میشد و خود آنها نیز این نکته را درک کرده بودند. بهویژه مردانی که از عاشقانهکردن ازدواج جنسی/تولیدمثلی دفاع میکردند، همچنان بر امتیازاتی، چون حق چندهمسری و طلاق اصرار داشتند. نوشتههای اولیه زنان درباره ازدواج در این دوره، بر انتقاد از چندهمسری و سهولت طلاق برای مردان متمرکز بود. این انتقادات همراه بود با درخواست از مردان برای پایانبخشیدن به کردارهای همجنسخواهانهشان که تهدیدی برای ازدواج همدلانه محسوب میشد.
هنگامی که زنان به قالب همسران همدل برای شهروندان مرد مدرن در آمدند، تولیدمثل نیز بهواسطه انگیزههای مدرنیستی پیشرفت کرد و علم، معنای جدیدی به مادری بخشید. فصل هفتم به بررسی نظامهای آموزشی مدرن و هر دو ویژگی انضباطی و رهاییبخش آن میپردازد. از یک طرف، اهمیت فهم و دانش مادران زمینه را برای آموزش زنان مهیا کرد و از سوی دیگر مدارس نیز فضایی در اختیار آنها گذاشت تا حقوق شهروندی خود را دنبال کنند. با این همه خواست زنان برای برابری با مردان همواره چه به صورت واقعی و چه به صورت استعاری تحتالشعاع حق قیمومیت مردان بود. فصل هشتم به تأثیر این کشمکشها بر مطالبات ملی زنان اختصاص دارد.
فصل آخر، نقش مؤثر فمینیسم را از زاویه دیگری بررسی میکند، جنسیت و تمایلات جنسی، نقشی محوری در شکلگیری گفتمانهای مدرنیستی و ضدمدرنیستی داشتند و این چالشها همچنین سیاستهای متأخر ایران و بسیاری دیگر از جوامع اسلامی خاورمیانه را درگیر خود کرده است، اما همین مرکزیشدن نقش جنسیت در مدرنیته ایرانی و جایگاه ویژهاش در تاریخ نگاریهای بازپرداختهشده مدرنیته، سایر مقولات تفاوت جنسی و جنسیتی را به حاشیه رانده است. نقد فمینیستی از مدرنیته ایرانی بر مقوله زن افراطیِ «غربزده»ای که کورکورانه از غرب تقلید میکند متمرکز بوده و این تمرکز نشان دیگری از نخستین رد فمینیستی همجنسدوستی مردان است.
در آخر اینکه به گفته نویسنده «این کتاب در ابتدا پروژهای در باب تاریخنگاری جنسیتمحور در ایران مدرن بود. هدف، نشاندادن این مساله بود که جنسیت در مدرنیته ایرانی نقشی کلیدی داشته و صرفاً تهماندهای از سنت نیست. با این حال این کتاب سر از جای دیگری درآورد: تمایلات جنسی. اگر این کتاب ما را نسبت به همراهی فمینیسم در ضعف و نقصانهای مدرنیته ایرانی آگاه کند و قدمی در راه پیشبرد مطالعات مدرنِ جنسیت و سکسوالیته در ایران بردارد، دستاوردی بیش از انتظار من خواهد داشت».