در آستانه روز قدس قرار داریم. در این ایام معمولا یک پرسش در ذهن هموطنان ایرانی ما تازه میشود و آن این است که «مسئله فلسطین چه ربطی به ایرانیان دارد»؟ برای این پرسش چند سال قبل پاسخ مفصلی در «ماهنامه تربیت سیاسی اجتماعی» (شماره اول، مهرماه سال ۹۳) نوشته شد که مناسب دیدیم در اینجا منتشر کنیم.
دیدارنیوز - علي شکوهي - اين روزها در ذهن بسياري از مردم و بخصوص نسل جوان جامعه، پرسشهايي مطرح هستند که «پرسش امروز» محسوب ميشوند و شايد در دورهاي از تاريخ کشور ما و براي نسلهاي گذشته، اساسا موضوعيت نداشتند و مطرح نبودند. در عين حال پرسشهايي وجود دارند که در گذشته هم در بسياري از دورهها مطرح بوده و هنوز هم هستند و در واقع «پرسش هر روز» ما به حساب ميآيند. شايد براي اين پرسشها تا الان پاسخهاي درخوري فراهم آمده باشد اما به دلايل گوناگون، هنوز هم نيازمند تامل و يافتن پاسخ تازه هستند. ما در اينجا در پيرامون يکي از اين موضوعات مطرح، تامل و جوانب آن را در قالب پاسخ به چند پرسش در اين زمينه، بررسي خواهيم کرد.
پرسش:
به نام خدا
همواره گمان میکنم، اصلی کردن موضوع فلسطین در کشور با منظور خاصی صورت میگیرد که من از درک آن عاجزم. البته منظورم این نیست که جنایاتی که در آنجا میشود تایید شود ولی همواره از خودم میپرسم که:
1- چرا سایر موضوعات بشری، جنایتها و تجاوزاتی که در سراسر دنیا صورت میگیرد، کشتن و قتلعامها در آفریقا یا شرق آسیا یا حتی آمریکا موضوع حساسیتبرانگیزی برای ما نیست و در مقابل آن حداکثر به محکومکردنی خشک و خالی بسنده میکنیم.
2- چرا کمترین اتفاق در فلسطین موضوع اصلی ماست به نحوی که گاهی گمان میکنیم حتی خون شهروندان فلسطینی از خون هموطنانمان نیز رنگینتر است، برای آنها حاضریم همه جور هزینه بپردازیم از کمک نقدی و نظامی و سیاسی تا حمایت بینالمللی و دادن انواع و اقسام هزینههای سنگین در حالی که آنهایی که در خط اول مبارزه با اسراییل هستند و ما از هیچ کمکی در حقشان دریغ نمیکنیم؛
اولا: موضوع فلسطین را موضوع عربی میدانند و ما را عجم میشمارند.
ثانیا: حتی به لحاظ مذهبی نیز رافضی خطابمان میکنند و خودی نمیدانند.
ثالثا: رفتار آنها دستکم طی سالهای اخیر نشان داد که با ما الفت و پیوند استراتژیک ندارند بلکه هرگاه خلاف میلشان کاری کنیم، به سادگی دوستانشان را عوض میکنند. (اختلاف ایران و حماس در موضوع سوریه و پناه بردن حماس به دامن قطر)
رابعا: رهبران مبارزه به عنوان شریانهای ارتباطی ما با فلسطین در سخنانشان در کشورهای عربی حتی ما را تحقیر کردهاند (اظهارات خالد مشعل در جمع کشورهای عربی مبنی بر عربی دانستن موضوع فلسطین، خلیج خواندن خليج فارس و آنچه در رسانهها به نقل از مفتیهایشان در دشنام به شیعیان منتشر شده است).
3- بسیاری از مبارزان ریشهدار فلسطینی که منطقا موضوع باید برای آنان از اهمیت بیشتری برخوردار باشد و ای بسا خوندلها خوردهاند و جانها دادهاند مانند مجموعه گروههای مبارز از جمله فتح به این تشخیص رسیدهاند که باید برای دفاع از ملت فلسطین، طریق دیگری از جمله صلح را برگزینند. این علاوه بر آن دسته از فلسطینیانی است که حق شهروندی و زندگی در آنجا را پذیرفتهاند و در مجلس و بخشهایی از حاکمیت نیز نقش دارند. معلوم نیست ما به چه دلیل کاتولیکتر از پاپ شدهایم و همچنان بر طبل مبارزه میکوبیم.
4- سالهاست که ما در نظام بینالملل هزینه مبارزه با اسراییل را میدهیم در حالی که هیچ منفعت روشنی از این کارمان به دست نیاوردهایم. از این سبب ما را متهم به دفاع از تروریسم کرده و انواع محدودیتها را برایمان ایجاد نمودهاند.
5- معلوم نیست حاکمان ما از کجا دریافتهاند که مبارزه با اسراییل مطالبه اصلی شهروندان ایرانی است؟ به عبارت روشنتر هیچ دلیل و امارهای مبنی بر اینکه مردم تا این اندازه حمایت از فلسطین را موضوع اصلی بدانند، وجود ندارد. آیا بنا نیست حاکمیت مدافع خواست ملت باشد؟
6- خود موضوع اشغال فلسطین، مساله قابل بحثی است، اینکه کیفیت حضور صهیونیستها در منطقه چگونه بوده از موضوعاتی است که یک پایهاش در تاریخ و پایه دیگرش نیز در اقدامات خود فلسطینیهاست. بالاخره قوم یهود خود را متعلق به این سرزمین میداند و بازگشتش به سرزمین معهود و موعود را حق تلقی میکند. این قوم هجرت کرده و دوباره به سرزمین آبا و اجدادیش برگشته است. بعلاوه گامهای نخست بازگشت هم ظاهرا کاملا توافقی بوده است (وجود یهودیان در منطقه قبل از هجرت، اقدام به خرید زمین در فلسطین در موجهای اولیه بازگشت) و از پس این بالاگرفتن اختلافات قومی بوده که معرکه به پا شد و منجر به تضعیف یک طرف و تقویت طرف دیگر شده است. با این مقدمه ما چگونه خیلی قطعی سخن از تجاوز و اشغال به میان میآوریم؟
7- آنچه مسلم است، دنیا در یک توافق رسمی کشور اسراییل را به رسمیت شناخته، آن هم در سازمانی که ما نیز در آن عضویت داشته و داریم. معلوم نیست چرا در عین حال علم مخالف برداشتهایم؟
8- از پس گذشت 70 سال از ماجرای فلسطین عدهای آواره شدهاند، نسلی که از فلسطین بیرون آمده یا اخراج شده الان دوره میانسالی خود را نیز گذرانده است و زندگی نسل بعدی نیز در کشور جدید شکل گرفته و سپری شده است و از آن طرف نسلی جدید یهودیان اسراییلی خود را متولد این کشور میدانند که اطلاق متجاوز بر آنها درست به نظر نمیرسد. به عبارت دیگر در حالی که ممکن است زندگی برخلاف آنچه برخی از ما میخواهیم در آنجا جریان داشته باشيم، ما چه نفعی میبریم که اهتمامی داریم موضوع همچنان پرآشوب دنبال شود؟
با این همه چرا فلسطین برای ایران همچنان موضوع اصلی است؟!
يک معلم
پاسخ:
همکار گرامي
پرسش شما ممکن است براي گروهي ديگر از هموطنان ما هم مطرح باشد و احتمالا در ميان نسل جوان و مخاطبان شما در مدرسه، شيوع بيشتري دارد. بنابراين سعي ميکنيم در اين توضيحاتي که خدمت شما ارائه ميشود، به محتواي پرسش يا پرسشهاي شما بپردازيم و اميدواريم در جهت اقناع شما و تکميل تحليلتان از اين مسئله موثر باشد.
براي يافتن پاسخ اين پرسش و تامل در باره جوانب آن، بايد به چند نکته مقدماتي توجه کرد:
اول- در جوامع انساني يک دسته اصول و ارزشها و مباني اخلاقي وجود دارد که فراديني و فراملي است يعني نزد همه انسانها يکسان است و به دين و اعتقادات مردم بستگي ندارد. همه انسانها ظلم و ستم را زشت و بد ميدانند و طرفداري از مظلوم را ستايش ميکنند و اين امر به دليل مسلمان بودن يا نبودن آنان نيست. به قول متکلمان، حسن و قبح امور ذاتي و عقلي است و انسانها با مباني مستقل عقلي، در مييابند که چه چيزي خوب و چه کاري زشت است. اين نکته به اين دليل بيان شد که بدانيم در مقولاتي مانند تجاوز به يک کشور يا کشتن مردم بيگناه يا سلب آزادي و حقوق مردم و موارد مشابه، انسانها تنها به دليل اعتقاد و دين خود موضع نميگيرند بلکه به دليل انسان بودن و زشت دانستن ظلم و جانبداري ذاتي آنان از مظلوم است.
دوم- ما در جهان به هم پيوسته و در جوامع مرتبط با يکديگر به سر ميبريم و هيچ مسئله و موضوعي نيست که در جاهاي ديگر جهان مطرح باشد و بر سرنوشت و زندگي و وضعيت ما کمابيش اثر نگذارد. در گذشته، جوامع به اين شکل با يکديگر مرتبط نبودهاند و سرنوشت هر ملتي در همان حيطه جغرافيايي رقم ميخورد که زندگي ميکردند. شايد افراد جهانگشايي مانند اسکندر يا داريوش يا چنگيزخان و ديگران هم بودند که از مرزهاي جغرافيايي خود پا را فراتر ميگذاشتند و سرنوشت مردم در کشورها و سرزمينهاي ديگر را تغيير ميدادند اما اين موارد استثنا بود. اکنون به خاطر انقلاب صنعتي و توسعه وسايل ارتباطي و حمل و نقل، فاصله بين جوامع و مردم کشورهاي مختلف بسيار کم و ارتباط فرهنگي و سياسي و اقتصادي و اجتماعي ميان جوامع، بسيار تسهيل شده است و به همين دليل هر رخدادي در هر گوشه جهان را ميتوان در نزديکي و کنار خود حس کرد و تاثير آن را بر سرنوشت خود شاهد بود. در دنياي جديد، مسائل و مشکلاتي ظهور کرده که کاملا فراگير و جهاني است و راهحل آن هم جهاني و مشترک خواهد بود و هيچ ملتي نميتواند آنها را به تنهايي حل کند زيرا در ايجاد آن هم تنها يک ملت موثر نبوده است.
سوم- گذشت زمان توجيه کننده ستم و ظلم به افراد و جوامع نيست و نميتوان مدعي شد که با گذشت زمان، حق به ناحق و ظلم به عدل تبديل ميشود. در سطح جوامع نیز چنين است و هر گونه تجاوز يا اشغال نظامي يا استعمار سرزمينها، محکوم است و نميتوان مدعي شد که به دليل طولاني شدن مدت تجاوز يا اشغال يا استعمار، ديگر اين عمل زشتي گذشته را ندارد و بايد آن را به رسميت شناخت. ممکن است در طول تاريخ تجاوزات زيادي صورت گرفته و اکنون بسياري از آنها فراموش شده باشند اما در محکوميت هميشگي آنها ترديدي وجود ندارد. شايد اکنون نه آن ظالمان زنده باشند و نه آن مظلومان و کسي هم نباشد که آن ظلمهاي تاريخي را پي بگيرد و براي بازگرداندن حق به مظلوم، کاري کند اما در زشت و نادرست بودن اين گونه اقدامات ضدانساني نميتوان شبهه کرد و گذشت زمان را نميتوان عامل تبديل ناحق به حق دانست. ظلم براي هميشه تاريخ و نزد همه انسانها محکوم است ولو اين که واقعيت داشته باشد و براي مقابله با آن نشود کار موثري انجام داد. طبعا در جايي که هنوز مظلومان واقعي در صحنه هستند و با ظلم مبارزه ميکنند، قطعا نميتوان به بهانه طولاني شدن مدت مبارزه، مدعي گذشت زمان شد و ماجرا را فراموش کرد.
چهارم- مرزهاي جغرافيايي موجود، ملاک خوبي براي تقسيم انسانها نيستند. مرزها واقعيت امروز جهان هستند و چارچوب دولت – ملتها را تعيين ميکنند اما ملاک مناسب و درستي براي تعيين ارزش انسانها نيستند يعني اين گونه نيست که انسانها در اين سوي مرز، خوب باشند و در بيرون از اين مرزهاي جغرافيايي، بد. نبايد چنين القا کرد که ما هيچ نسبتي با مردم بيرون از مرزهاي جغرافيايي خودمان نداريم و هر بلايي سر آنها بيايد به خودشان مربوط است و ما فقط نسبت به انسانهاي درون اين مرز مسئوليم.
پس از ذکر اين مقدمات که مباني پاسخ ما را در بر دارند، به سراغ مسئله فلسطين و اسرائيل ميرويم و جداگانه به برخي از پرسشها، پاسخ ميدهيم.
چرا مسئله فلسطين، مسئله ماست؟
ما به دلايل زياد نميتوانيم مسئله فلسطين را مسئله خودمان ندانيم زيرا:
مسئله فلسطين و منافع ملي ما
ارتباط مسئله فلسطين به وضعيت خودمان را از منظر ديگري هم ميتوانيم مورد توجه قرار دهيم. برخی از منتقدان از اين نظر اين موضوع را مورد بررسي قرار میدهند که آيا منافع ملي جمهوري اسلامي و مردم ما در حمايت از فلسطين تامين ميشود يا با جدا کردن خودمان از سرنوشت اين مردم؟ ممکن است این افراد قبول داشته باشند که از بعد انساني و اسلامي و نیز التزام به حقيقت، ما بايد مدافع مردم فلسطين باشيم و در مقابل اسراييل بایستیم ولي اين امر از منظر تامين منافع ملي کشور، شايد به مصلحت نباشد. برخي از اين افراد معتقدند ما بايد اساسا تعارض خود با اعراب را جدي و تعارض اصلي بدانيم و حتی با اسراييل متحد شويم و از اين طريق حمايت آمريکا و غرب را هم به خودمان جلب کنيم تا منافع ملي ما تامين شود اما برخي ديگر تا اين حد، به تغيير سياست خارجي کشورمان اعتقاد ندارند و فقط میگویند ما نبايد تعارض اصلي سياست خارجي خودمان را رژيم اشغالگر قدس قرار بدهيم بلکه بايد مانند ترکيه و عربستان و مصر عمل کرده و با آمريکا رابطه داشته و اسراييل را هم به رسميت بشناسيم تا هزينه دشمني با اسراييل بر ما تحميل نشود.
در این زمینه ذکر چند نکته را مفید میدانیم:
اول- منافع ملی هر کشور را دهها عامل عینی از جمله مسائل تاریخی در کنار آرمانهای اعتقادی و ارزشهای ملی و مذهبی هر ملت رقم میزند و نباید تصور کرد که سیاستمداران هر کشور میتوانند منافع ملی کشورشان را به هر صورتی که دلشان بخواهد تعریف کنند. ایران یک کشور مسلمان است و در کنار دهها کشور مسلمان دیگر زندگی میکند و هیچ دولتی در ایران نمیتواند بدون در نظر گرفتن همسرنوشتی خودش با دیگر کشورهای منطقه، اقدام به تعریف منافع ملی ایران کند.
دوم- جمهوری اسلامی پیگیر آرمانهایی مانند وحدت کشورهای اسلامی، قدرتمندی مسلمین و اقتدار ایران است و ما مجبوریم در تعیین منافع ملی کشور، به این آرمانها توجه کنیم. تحلیل کلان از وضعیت جهان و منطقه نشان میدهد که جمهوری اسلامی اگر بخواهد به آرمانهای اعتقادی و سیاسی خودش در جهان و منطقه وفادار بماند، نمیتواند کشورهای استکباری و دستنشاندگان منطقهای آن را به عنوان متحدان خود برگزیند. غرب و در راس آن آمریکا با هدف سیطره بر جهان، در گام نخست باید بر خاورمیانه و منابع انرژی منطقه خلیج فارس مسلط شود و به همین دلیل نمیتواند قدرتمندی و استقلال و اقتدار و وحدت کشورهای اسلامی را ببیند. يکي از هدفهاي آمریکا در حمایت از غده سرطانی خاورمیانه یعنی اسراییل، سلطه بر منطقه از طریق ایجاد اختلاف بین کشورهای اسلامی و نیز حاکم کردن رژیمهای وابسته به خود است و طبعا منافع آمریکا و اسراییل اساسا در راستای منافع ملی یک دولت انقلابی و مردمی مانند جمهوری اسلامی نیست.
سوم- هیچ دولتی نمیتواند در تعیین چارچوب منافع ملی کشورش، به خواست و نظر مردمش بیاعتنا باشد و صرفا بر اساس منافع کوتاهمدت مادی که ممکن است از طریق یک رابطه سیاسی موقت کسب شود، اقدام به ایجاد رابطه با کشورها کند. رژیم شاه سیاست دوستی با آمریکا و اسراییل را در پیش گرفت اما این سیاست مورد قبول مردمش نبود. مردم ايران يکي از دلايل مخالفت خود با شاه را تبعيت وي از آمريکا و حمايت او از اسراييل ميدانستند و هرگز اين مواضع را با منافع و مصالح خود، سازگار نميديدند. اين مردم اکنون نيز با اسراييل دشمنند و هر حکومتي که در ايران روي کار بيايد، مجبور است اين خواست عمومي را مد نظر قرار دهد و طبعا حکومتي که از متن اراده مردم برخاسته باشد، حتما ماهيتي همسو با اسراييل و حاميانش نخواهد داشت و در مقابل ملت خودش نخواهد ايستاد.
چهارم- منافع ملي هيچ کشوري را نميتوان تنها در چهارچوب مرز ملي آن کشور ديد زيرا تحولاتي که در مناطق ديگر بخصوص در اطراف هر سرزمين رخ ميدهند، بر سرنوشت آن کشور از جمله بر امنيت و منافع ملي آن موثرند و بنابراين بايد به آن تحولات توجه کرد و سود و زيان درازمدت آن کشور را در رخدادهاي امروز منطقه و جهان، مورد توجه قرار داد. مثلا پيروزي طالبان بر ديگر نيروهاي سياسي در افغانستان و رشد دامنه نفوذ داعش در عراق يا تجزيه شوروي سابق يا مداخله آمريکا در منطقه و مواردي مانند آن، درست است که در بيرون از جغرافياي سرزمين ما اتفاق افتادند اما خارج از جغرافياي منافع ملي ما نبودند و به همين دليل ما نميتوانستيم و نبايد به اين موضوعات بيتوجه باشيم و تنها تماشاگر ماجرا بمانيم. دقيقا به همين دليل در مواردي مجبور به مداخله بوديم و در برخي از آنها، کمک کرديم و در همه موارد کاملا هشيار بوديم که آن رخدادها، منافع ملي و امنيت ما را در آينده با تهديد روبرو نسازد. مسئله تشکيل يک کشور تازه در بخشي از سرزمين اسلامي با هدف ايجاد دولت يهودي در حوزه نيل تا فرات، از همين اتفاقاتي است که در جغرافياي منافع ملي ما قرار دارد و طبعا با توجه به اصول ارزشي و اعتقادي و انساني و نيز منافع ملي جمهوري اسلامي، نميتوان از کنار آن گذشت و با آن مقابله نکرد و طبيعي است که حتما از اين اقدام ضدانساني حمايت نبايد کرد. کشورهايي که در دنيا از موجوديت اسراييل حمايت ميکنند، عمدتا همان دولتهايي هستند که منافع ملي خود را در پيوند با اين کشور تعريف کردهاند و همان گونه که قبلا عرض شد، منافع ملي آنان با منافع ملي ما همسو نيست.
پنجم- منافع ملي هر کشور در سطح جهان توزيع شده است و هر کشوري بايد تلاش کند تا به بهترين صورت و با تکيه بر اصول مورد قبول و توافق، آنها را پي بگيرد. به همين دليل است که کشورهاي قدرتمند جهان براي تامين منافع ملي و افزايش قدرت خود، حاضر ميشوند ميلياردها دلار کمک بلاعوض را در اختيار کشورهاي ديگر قرار دهند و براي تامين امنيت برخي از کشورها، هزينه پرداخت کنند. آمريکا اکنون چندين برابر کل بودجه کشور ما را به فعاليتهاي برونمرزي خود اختصاص داده زيرا بر اين باور است که بايد منافع ملي خود را در خاورميانه و آسياي دور و آمريکاي لاتين و اروپاي شرقي و ... هم حفظ کند. اين کشور هم اکنون سالي چندين ميليارد دلار کمک بلاعوض به اسراييل پرداخت ميکند تا بر قدرت اين کشور بيفزايد و چند ميليارد هم به مصر ميدهد تا به صلح خود با رژيم اشغالگر قدس، پايبند بماند. در کشورهاي مختلف شاهد حضور آمريکاييان هستيم که مداخله نظامي ميکنند و توجيه آنها هم اين است که اگر با برخي دولتها يا سازمانهاي مخالف، امروز در درون مرزهايشان نجنگيم فردا مجبوريم در داخل آمريکا يا در درون کشورهاي دوست غرب با آنان درگير شويم. در واقع آنان ميلياردها دلار را به جنگ، آموزش، راهاندازي رسانههاي با نفوذ، جذب نخبگان جهان سوم، تاسيس دانشگاه آمريکايي، حمايت از سازمانها و احزاب سياسي خاص، جاسوسي، کودتا و براندازي دولتهاي مستقل و اقداماتي از اين دست، اختصاص ميدهند چون يقين دارند که با اين کار در آينده منافع ملي آنان تامين و تضمين ميشود. ما نيز براي تامين منافع ملي خود بايد با حساسيت بيشتر با مسائل اطراف خود برخورد کنيم و اگر انگيزه انساني و اسلامي در حمايت از مردم فلسطين هم نداريم که حتما داريم، دستکم به خاطر تامين منافع ملي درازمدت کشورمان، به کمک مبارزان فلسطيني برويم و باور کنيم که آنان به نمايندگي ما و همه مردم آزاديخواه دنيا با ظلم مبارزه ميکنند و اگر امروز در درون اسراييل با اشغالگران صهيونيست مبارزه نکنيم فردا مجبوريم در ديگر سرزمينهاي اسلامي و حتي در کنار مرزهاي کشورمان با اين دولت درگير باشيم.
ششم- کشورهايي مانند مصر و عربستان و اردن و ديگر کشورهاي عربي منطقه، در درون خود دچار تعارض هستند و ضمن ادعاي مخالفت با اسراييل و به رسميت نشناختن اين کشور، به صورت پنهاني با اين کشور مراوده دارند و دستکم در مقابل نيروهاي مبارز و انقلابي ضداسراييلي، ميايستند زيرا اين جريانهاي سياسي را تنها دشمن اسراييل تلقي نميکنند بلکه براي موجوديت و حکومت خودشان هم خطرناک ميدانند. آنان در حالي که مدعي دشمني با اسراييل هستند اما حاميان اين رژيم غاصب را دوستان و حتي اربابان خود ميدانند و طبيعي است که قادر به انجام هيچ کاري جدي به نفع مردم فلسطين و پايان دادن به سلطه ظالمان بيش از 60ساله اسراييل بر يک سرزمين اسلامي و بازگرداندن ميليونها آواره فلسطيني به کشور مادريشان نيستند. آنها اساسا به دليل وابستگي به آمريکا، با موجوديت اسراييل کنار آمدهاند و اين ميزان مواضع ضداسراييل را هم از ترس مردم مسلمان خودشان اعلام ميکنند زيرا ميدانند که مردم منطقه، با اسراييل دشمني بنياني دارند. جمهوري اسلامي در مواضع خود، صادق بوده و دچار تناقض نيست و مسئله فلسطين را به صورت جدي در سياست خارجي خود دخيل ميداند. طبعا اگر ديگر کشورهاي مسلمان منطقه هم صادقانه برخورد ميکردند، تاکنون اسراييل بدون توسل به هيچ جنگي، از روي نقشه حذف شده بود. در واقع، اسراييل موجوديت خود را مرهون قدرت خودش نيست بلکه حمايت غرب و خيانت کشورهاي بزرگ عرب است که اين امر را ميسر ساخته است.
همکار گرامي!
بگذاريد مستقيما به سراغ پرسشهاي مطروحه از سوي شما برويم و در کنار اين مقدمات مفصلي که عرض شد، به جزييات بحث شما هم پاسخ بدهيم:
اين همه حساسيت به فلسطين چرا؟
ما نسبت به همه ظلمهايي که در سراسر جهان صورت ميگيرد، در حد خودش و توان خودمان، واکنش نشان ميدهيم اما مسئله فلسطين براي ما مهمتر است چون در منطقه ما و در کنار گوش ما واقع شده و علاوه بر همسرنوشتي انساني، همسرنوشتي اسلامي هم محرک ماست. از طرفي ابعاد ظلمي که در فلسطين جريان دارد، قابل مقايسه با ديگر مناطق نيست. ممکن است به اقليتهاي مسلمان در هند و برمه و چچن و چين و ... هم ظلم شود ولي در فلسطين، يک ملت از يک سرزمين آواره شد تا يک عده مهاجر از کشورهاي مختلف، اين سرزمين را اشغال و دولت خودشان را مستقر کنند. دولت اسراييل از اساس نامشروع است و مبتني بر قتل و کشتار و آواره کردن يک ملت شکل گرفت و هنوز هم اين کشتارها ادامه دارد. شايد با قاطعيت بتوان گفت که از سال 1948 تاکنون، روزي نيست که يک فلسطيني در جنگ با اشغالگران به شهادت نرسد يا از سرزمين مادرياش اخراج نشود يا در حبس و زندان گرفتار نباشد. بسيار مناسب بود که در سطح سازمان ملل، امکان اتخاذ تصميم جمعي از سوي همه دولتهاي عضو سازمان ملل وجود داشت چون در آن صورت، اين احتمال وجود داشت که با تصميم جمعي سازمان ملل، به عدالت برسيم و ظلم صهيونيستها عليه مردم فلسطين پايان يابد اما متاسفانه با وجود «حق وتو» در شوراي امنيت سازمان ملل، آمريکا تمامي قطعنامههاي عليه اسراييل را وتو ميکند و مانع اتخاذ تصميم در اين نهاد بينالمللي عليه اسراييل ميشود. بنابراين راهي جز مبارزه مستقيم براي تامين حقوق مردم فلسطين باقي نمانده است و ما هم گريزي جز حمايت از اين مبارزاتي که شب و روز جريان دارد، نداريم.
آيا فلسطينيان ما را از خود ميدانند؟
ما و مردم فلسطين در محورهاي اساسي با يکديگر مشترکيم هر چند ممکن است در برخي زمينهها نيز نظر يکساني نداشته باشيم. طبعا وجود اختلافات موردي در برخي موضوعات، بهانه مناسبي براي همکاري نکردن در مسائل کلان مشترک نيست. فلسطينيان عربند و سني مذهب و به همين دليل با ما در برخي مسائل اختلاف نظر دارند. ما مشابه همين اختلافات را با بسياري از کشورهاي ديگر هم داريم اما باز با آنان در حوزههاي مشترک، همکاري ميکنيم. کدام کشور را سراغ داريد که در تمام مسائل با يکديگر داراي وحدت نظر باشند؟
در عين حال بر يک نکته بايد تاکيد کنيم که بر سر اختلاف نظر ميان ما و فلسطينيان، از سوي صهيونيستها و حاميان اين کشور از يک سو و نيز مخالفان نظام و منتقدان حکومت، بزرگنمايي ميشود تا افکار عمومي مردم را عليه نظام تحريک کنند و حمايت از مردم فلسطين را از دستور کار حکومت خارج سازند. قطعا فلسطينيها، ما را مسلمان دانسته و بخشي از سازمانهاي مبارز اين سرزمين، تعلق خاطر ما به اسلام و ارزشهاي ديني را از بسياري از سران سازشکار عرب بيشتر ارزيابي ميکنند. شايد تعدادي از سلفيهاي فلسطيني، شيعيان را تکفير کنند اما قريب به اتفاق آنان، شيعيان از جمله حزبالله لبنان را انقلابيترين جريان اسلامي ميدانند و الگوبرداري از مبارزات ما را به عيان نشان ميدهند. مواضع سياسي گهگاهي آنان در همراهي با سران سازشکار عرب يا عربي دانستن جزاير سهگانه و مخالفت با متحدان ايران از جمله سوريه را نبايد آنقدر بزرگ کرد که مسئله اشغال سرزمين فلسطين از سوي صهيونيستها را تحتالشعاع قرار دهد. ما يقين داريم که با همه مسلمانان جهان از منظرهاي گوناگون اختلاف نظر داريم ولي مشترکات ما آنقدر زياد است که ما را همسرنوشت ميکند و در کنار هم قرار ميدهد.
فلسطينيتر از فلسطيني!
پرسيدهايد که چرا ما با سازش ميان فلسطين و اسراييل مخالفت ميکنيم در حالي که خود فلسطينيان به اين امر رضايت دادهاند؟ چنين به نظر ميرسد که به واقعيت مبارزات موجود فلسطينيها با رژيم اشغالگر قدس توجه کافي نداريد و الا اين سخن را بر زبان نميآورديد. اين درست است که بخشي از فلسطينيها به سوي مذاکره رفته و خواستار تشکيل دو کشور در يک سرزمين هستند و به مرزهاي 1948 رضايت دادهاند اما اين امر بيش از اين که از سر يک انتخاب باشد، يک سياست خاص براي خروج از بحرانهايي بوده که بر سر مبارزات مردم فلسطين قرار داده بودند. در واقع براي خلع سلاح کردن اسراييل در مذاکرات و نيز با هدف به دست آوردن بخشي از سرزمين فلسطين، اين استراتژي در دستور کار بخشي از سران فلسطين قرار گرفت ولي در عمل نتيجه نداد و به همين دليل، مبارزات مبتني بر انتفاضه و جنگ مسلحانه در غزه مورد توجه قرار گرفت. آنان اکنون دريافتند که اسراييل به هيچ وجه به تشکيل يک کشور فلسطيني در مرزهاي 1948 رضايت نخواهد داد و به بهانههاي مختلف، به اشغال بقيه فلسطين و آواره کردن بيشتر مردم ادامه خواهد داد و بنابراين چارهاي جز جنگ مسلحانه و مقاومت در مقابل اسراييل وجود ندارد. اگر مردم و سازمانهاي قدرتمند و بانفوذي مانند جهاد اسلامي و حماس به اين شيوه مبارزه اعتقاد نداشته باشند و آنان هم اسراييل را به رسميت شناخته باشند، ما از کدام مبارزات و کدام مبارزان ميتوانيم دفاع کنيم؟
البته بر اين نکته هم بايد تاکيد کنيم که حتي اگر تمام مردم فلسطين هم اسراييل را به رسميت بشناسند و مبارزه عليه اشغالگران هم پايان يابد و ديگر مسئله فلسطين به صورت امروزي هم مطرح نباشد، باز ما حق داريم که آن رژيم را به دليل نامشروع بودن اساس پيدايي آن و جنايات بيش از 60 سالهاش، به رسميت نشناسيم و در حد توان خودمان با آن کشور مقابله و مبارزه کنيم که البته ابعاد آن مانند امروز نخواهد بود زيرا بايد مبارزاني باشند تا حمايت از آنان معنا پيدا کند.
شايعه خريد زمين توسط صهيونيستها
به يک مسئله تاريخي اشاره کرديد که صحت ندارد. جنبش صهيونيسم با توافق انگليس و بعد حمايت آمريکا و فرانسه و ديگر کشورهاي غربي، کشور فلسطين را در فاصله ميان دو جنگ جهاني اول و دوم براي تشکيل يک کشور صهيونيستي در نظر گرفت. در آن زمان سرزمين فلسطين با اکثريت مطلق عرب فلسطيني و اقليت ناچيز يهودي و مسيحي، تحت اشغال انگليس قرار داشت و اين کشور زمينه تشکيل اسراييل را فراهم کرد. بهانه کشتار يهوديان در جنگ جهاني دوم از سوي نازيها، اين امکان را ايجاد کرد که مهاجرت يهوديان به سوي فلسطين شروع شود و بتدريج کلونيهاي يهودي هم تاسيس و با حمايت انگليس، مسلح شوند. هيچ مورخي ترديد ندارد که تشکيل اسراييل حاصل قتل و کشتار و آواره کردن ميليونها فلسطيني از سرزمين مادري و مهاجرت ميليونهاي يهودي از ديگر کشورها به فلسطين بوده است. خريد برخي از زمينها توسط يهوديان مهاجر – که در مورد آن، بزرگنمايي هم شده است - توجيه اشغال يک کشور و آواره کردن مردم آن سرزمين نيست. به فرض که چند قطعه از زمين مسکوني يا کشاورزي در يک شهر و روستا را صهيونيستها خريده باشند آيا ميتوانند مدعي خريدن همه زمينهاي اين کشور اعم از رودها و جنگلها و مراتع و معادن و ... بشوند؟ از طرفي بايد دانست که در خريد زمين، مالکيت منتقل ميشود نه حاکميت و بنابراين معنا ندارد که مدعي تشکيل حکومت در آنجا بشوند. آيا ايرانيهاي مقيم کاليفرنيا ميتوانند با خريد زمين در آمريکا، در آنجا علاوه بر مالکيت، حاکميت هم کسب کنند و بتدريج يک کشور در آنجا تشکيل بدهند؟
رسميت اسراييل در سازمان ملل
نوشتيد که اسراييل را سازمان ملل به رسميت شناخته و ما که عضو اين نهاد بينالمللي هستيم، نميتوانيم با موجوديت اسراييل مخالف باشيم. اين سخن هم دقيق نيست. در سازمان ملل بعد از جنگ جهاني دوم، کشورهاي پيروز توانستند قدرت جهاني را ميان خود تقسيم کنند و براي خود سهم بيشتري قائل شدند که نماد آن، وجود حق وتو براي 5 کشوري است که عضويت دائم در شوراي امنيت سازمان ملل دارند. آنان جلوي هر تصميمي به زيان خود را با وتوي مصوبات شورا ميگيرند. به همين دليل است که قريب به اتفاق کشورهاي جهان در مجمع عمومي سازمان ملل، عليه اسراييل موضع ميگيرند اما در شوراي امنيت سازمان ملل، کاري نميتوان عليه اين کشور انجام داد. به رسميت شناخته شدن اسراييل در سازمان ملل، حاصل اين ظلم نهادينه شده در شوراي امنيت سازمان ملل است که ما با آن موافق نيستيم. اين نيز يک رويه است که کشورهاي عضو يک سازمان ميتوانند از «حق تحفظ» استفاده کنند و عليرغم عضويت در آن، برخي از مصوبات آن را به رسميت نشناسند.
تخريب وجهه جمهوري اسلامي
نوشتهايد که به دليل حمايت ما از مبارزات مردم فلسطين، وجهه جمهوري اسلامي را در دنيا تخريب کرده و ما را تروريست ناميدهاند. به نظر ميرسد در سطح برخي از جوامع، اين گونه دروغهاي آمريکا و اسراييل موثر بوده ولي در کليت جهان، کسي باور نميکند که مردم فلسطين و حاميان مبارزات مردم اين کشور، تروريست هستند. اقدامات اسراييل عليه مردم فلسطين به قدري ضدانساني است که در محافل بينالمللي آن را جنايت عليه بشريت ناميدند و حتي در کنفرانس دوربان، «صهيونيسم به مثابه نژادپرستي» به تصويب رسيد. ما با آمريکا بر سر مفهوم تروريسم اختلاف اساسي داريم و يقين داريم که بيشتر ملتها، با تفسير ما موافقند و تروريسم دولتي رژيم غاصب قدس را محکوم ميکنند و دفاع از سرزمين و موجوديت و مردم فلسطين را يک حق مشروع تلقي ميکنند و طبعا حاميان اين مبارزات هم نميتوانند مصداق تروريسم باشند، در حالي که حاميان اسراييل را حتما ميتوان مدافعان تروريسم معرفي کرد.
مردم ما و اسراييل
در اين مورد که اکثريت مردم ما و احزاب و گروههاي سياسي کشور ما خواهان مبارزه با اسراييل هستند و به نفع مردم فلسطين موضع ميگيرند، ترديدي نيست. حتي همان کساني که شعار «نه غزه، نه لبنان» را به غلط و باانگيزه سياسي مطرح کردند، دلشان با مردم فلسطين است نه حکومت جنايتکار اسراييل. بعد از مطرح شدن اين شعار هم غالب معترضان آن روز از جمله چهرههاي شاخص اصلاحطلب، بر نادرست بودن اين شعار تاکيد کردند و مسئله فلسطين را مسئله مردم ما دانستند.
البته حکومت بايد به وظيفه خودش عمل کند و منافع ملي کشور را متناسب با ارزشهاي مقبول همگان و قانون اساسي پي بگيرد و نميتواند به خاطر مطرح شدن برخي شعارهاي غلط، از انجام وظيفه خود شانه خالي کند. در عين حال بايد تاکيد کنيم ميزان باري که قرار است در اين قضيه بر دوش بگيريم، بايد متناسب با توان ملي ما باشد و نه متناسب با آرمان بلند ما و به همين دليل، نابودي اسراييل را از طريق نظامي پيگيري کردن، معلوم نيست به مصلحت ما و مردم منطقه باشد. دقيقا به همين دليل است که جمهوري اسلامي ايران يک طرح معقول را به دنيا پيشنهاد کرده است که اگر اجرايي شود، هم حقوقي است و هم داراي روش دمکراتيک و هم ميتواند فلسطينيان را به هدفشان برساند. مطابق طرح پيشنهادي جمهوري اسلامي، بايد يک رفراندوم براي تعيين سرنوشت فلسطين تحت نظارت نهادهاي بينالمللي برگزار شود تا مردم اين سرزمين – اعم از مسلمان و يهودي و مسيحي - بگويند که فلسطيني هستند يا اسراييلي و کدامين دولت بايد در اين سرزمين حاکم باشد. البته براي اجراي درست و عادلانه اين رفراندوم، بايد شرايط را به گونهاي در نظر گرفت که همه فلسطينيها – خواه کساني که اکنون در سرزمين فلسطين هستند يا کساني که در کشورهاي ديگر آواره شدهاند – بتوانند راي بدهند و در عين حال، صهيونيستهايي که از کشورهاي ديگر به اين سرزمين آمده و اساسا فلسطيني نيستند، حق مشارکت و راي دادن نداشته باشند. اگر اين اتفاق بيفتد، خود بخود اسراييل از نقشه جهان محو ميشود و کشور فلسطين دوباره در تمامي سرزميني که قبل از سال 1948 به اين مردم تعلق داشت، تاسيس خواهد شد.
همکار گرامي!
بر اين باوريم که بخشي از مواضع شما و دوستاني مانند شما، از سر اعتراض به عملکرد مسئولان است و از پشتوانههاي فکري و نظري و کارشناسي کافي برخوردار نيست. ما ميتوانيم با بسياري از مواضع و عملکرد مسئولان کشورمان مخالف باشيم و از موضع انتقادي با آن مواجه شويم اما نبايد در اين مسير، مواضع اصولي و درست خودمان را به کناري نهاده و در اموري تجديد نظر کنيم که از بديهيات و مسلمات است. مگر ميشود فردي خود را انسان و مسلمان بداند و واقعيت امروز فلسطين را هم ببيند و جانبدار اين مبارزات نباشد؟ حتي اگر در باره ميزان تعهدي که در اين قضيه بايد بپذيريم، اختلاف نظر وجود داشته باشد، در اصل اين ماجرا ترديدي نيست که ما با مردم فلسطين هستيم و جنايات اسراييل را تاييد نميکنيم و در حد وسع خودمان هم به کمک مظلوم خواهيم شتافت. «راشل کوری» آمريکايي معترض به سیاستهای اسرائیل، در سال 2003 میلادی زیر تانکهای رژیم صهیونیستی جان سپرد، آن وقت ما ميتوانيم اين ملت را تنها بگذاريم؟ بسيار بعيد است.