محور اصلی بحث جامعه مصرفی بودریار این است که منطق ارزش مبادله در مصرف، همه فعالیتهای ما را تحت سلطه خود درآورده است. علاوه بر اینکه مالکیت کالاها، به عنوان بالاترین شکل از رضامندی و سعادت تعریف شده است، بلکه نفس خرید کردن بر خود مصرف کردن نیز پیشی گرفته است؛ بنابراین ما خرید نمیکنیم که نیازمان به یک کالا و یا خدمت را برآورده سازیم، حتی گاهی خرید نمیکنیم تا چیزی را در مالکیت خود درآوریم، بلکه خرید میکنیم تا صرفا خرید کرده باشیم.
دیدارنیوز ـ امیرعباس ستوده: امروزه، مصرف به یکی از اساسیترین مفاهیم برای فهم جامعه مدرن بدل شده است. از این رو مفاهیمی مثل مصرف، مصرفگرایی، فرهنگ مصرف کننده و حتی مصرف فرهنگی به واژگانی عمومی و همگانی تبدیل شدهاند و در بسیاری از تحلیلهای اجتماعی در مورد جامعه به کار میروند. همچنین مصرف رابطه نزدیکی با مفاهیم جامعهشناختی دیگری مثل هویت، سبک زندگی، طبقه، منزلت اجتماعی، سرمایه فرهنگی و حتی کیفیت زندگی دارد. همچنین واژه مصرف دلالتهای زیادی در رابطه با زندگی و حیات اجتماعی افراد پیدا کرده است.
همانطور که استوری گفته است، مصرف، فعالیتی اجتماعی و کرداری روزمره است. بهواسطه همین کردارهایی که مصرف مینامیم فرهنگ تولید بارور میشود. مصرف سبک زندگی ما را شکل میدهد، نیازها و تمایلات ما را سامان میدهد، مواد لازم برای تولید تخیلات و رؤیاهامان فراهم میکند، نشان دهنده تفاوتها و تمایزات اجتماعی است و نمایانگر تولیدات ثانویه ما در بهکارگیری ابزارهای موجود است. با این وجود میتوان این پرسش را مطرح کرد که چرا مصرف تا این اندازه در برنامهریزیهای اجتماعی اهمیت پیدا کرده است.
هر چند نظریات مربوط به مصرف را به قرن شانزدهم منتسب میکنند، اما اهمیت مصرف به عنوان یکی از ابزارهای تحلیل اجتماعی به همین اواخر و نیمه دوم قرن بیستم بازمیگردد. تا پیش از این، مقوله تولید و روابط تولیدی و جایگاه افراد در فرآیند تولید بود که اهمیت داشت. به واقع در ابتدا افراد به واسطه جایگاهی که در فرآیند تولید اشغال میکردند، هویتشان را شکل میدادند. از اینرو هر نوع تفکر و فهم جامعه مستلزم فهم روابط تولید، جایگاه تولید و شیوه مراودات و روابط بین طبقات مختلف درون یک جامعه بود. با این حال، و بهویژه بعد از جنگ جهانی دوم و ثبات نسبی بعد از آن در بخشهای غربی جهان و همراه با شکلگیری دولتهای رفاه و با پیشرفتهای تکنولوژیکی که امکان تولید در سطوح بسیار انبوه را ایجاد میکرد، کم کم وارد مرحله جدیدی از نظم نوین جهانی شدیم که بیش از آنکه بر اساس تولید و روابط تولیدی شکل گرفته باشد، بر مبنای مصرف و جایگاه افراد در فرآیندهای مصرفی بود که اهمیت پیدا میکرد.
با وجود اینکه در وهله اول وفور و فراوانی امر مثبتی به نظر میرسد، اما ورود به جوامع مصرفی با انتقادات فراوانی همراه بود. از نظر مارکس و انگلس گذار از فئودالیسم به سرمایهداری به معنای گذار از تولید مبتنی بر نیاز به تولید مبتنی بر سود است. تولید کالا توسط کارگران نه برای مصرف شخصی بلکه برای فروش و سود سرمایهداری است. خود کارگران نیز باید کالا را بخرند. از نظر مارکس بیگانگی نتیجه همین امر است که کارگران صاحب تولیدات خود نیستند؛ کارگران دیگر هویت خود را در تولید خود نمیشناسند، بلکه باید در مصرف کالاهایی که باید برای آن پول پرداخت کنند بازشناسند. در اینجاست که کالا هویتی متمایز و شیءگون مییابد. به تعبیر استوری ایدئولوژی مصرفگرایی چیزی جز این نیست که زندگی خود را در آنچه مصرف میکنیم باز میشناسیم و نه آنچه تولید میکنیم.
در سنت مارکسی، مصرفگرایی معنای زندگی را در خرید اشیاء و تجارب از پیش بستهبندی شده جستوجو میکند. ایدئولوژی مصرفگرایی هم در خدمت مشروع کردن سرمایهداری و هم در کار برانگیختن مردم چه در خیال و چه در واقعیت، برای مصرفکننده شدن است. از این دید مصرفگرایی در خدمت افزایش بیگانگی نیز هست. از این زاویه بیشترین نقد به مصرفگرایی را سردمداران مکتب انتقادی فرانکفورت مطرح کردهاند.
آثار مکتب فرانکفورت و نظریهپردازان انتقادی، چون ماکس هورکهایمر، تئودور آدورنو و هربرت مارکوزه به بسط رهیافتی غیراقتصادی مارکسیستی از مصرف کمک کردند. مقاله آدورنو و هورکهایمر در باب صنعت فرهنگ، در واقع بخشی از نقد بنیانی است که مکتب فرانکفورت بر فرهنگ مدرن وارد کردهاند. آنها بیش از هرچیز بر استانداردسازی فرهنگ به واسطه مصرف تودهوار و بر مصرف یکنواخت و پیشبینیپذیر تاکید کردند.
مصرف فرهنگی در اینجا تا اندازه زیادی تحت تاثیر تولیدات است. تولید تا اندازه زیادی ماهیت مصرف را هم تعیین میکند. به همان نحو که سازمانهای صنعتی، زمان کار را سازمان میدهند، کارکرد صنعت فرهنگ سازمان دادن زمان فراغت است. کوتاه سخن آنکه، کار ما را به فرهنگ توده حواله میدهد و فرهنگ توده نیز مجددا ما را به کار بازمیگرداند.
با این حال، این همه آن چیزی که در جامعه مصرفی رخ میدهد نیست. جان بودریار یکی از متفکرین مهم در حوزه مصرف است که چشمانداز جدیدی در رابطه با مصرف و فرهنگ مصرفی گشوده است. وی در کتاب ارزشمند خود جامعه مصرفی نشان میدهد که تحلیل مصرف را صرفا نمیتوان به کالا و مصرف کنندگان فرو کاست و ایدئولوژی مصرفگرایی حتی سازمان اجتماعی و نظم اشیاء و ظاهر و باطن فضاهای اجتماعی شهری را هم تحت تاثیر خود قرار داده و یا حتی فراتر از آن شکل داده است. محور اصلی بحث جامعه مصرفی بودریار این است که منطق ارزش مبادله در مصرف، همه فعالیتهای ما را تحت سلطه خود درآورده است. علاوه بر اینکه مالکیت کالاها، به عنوان بالاترین شکل از رضامندی و سعادت تعریف شده است، بلکه نفس خرید کردن بر خود مصرف کردن نیز پیشی گرفته است؛ بنابراین ما خرید نمیکنیم که نیازمان به یک کالا و یا خدمت را برآورده سازیم، حتی گاهی خرید نمیکنیم تا چیزی را در مالکیت خود درآوریم، بلکه خرید میکنیم تا صرفا خرید کرده باشیم.
اما این شکل از سامان و نظم اجتماعی، همیشه نیازمند اشکال خاصی از مناسک است. در این مناسک علاوه بر اینکه رابطه ما با دیگران، با جامعه و حتی با خودمان بر اساس مصرف و خرید کردن تعیین میشود، نحوه ساختار فضاهای شهری، اهمیت مکانها و فضاها حتی در داخل منزل و نحوه چینش چیزهایی که ما خرید کردهایم را هم تعیین میکند؛ بنابراین پیش از اینکه بخواهیم کالایی را خریداری کنیم، قبلا فضاهای مرتبط با آن شکل میگیرند و اجبار به داشتن و خرید کردن را به ما تحمیل میکنند. در طراحی فضاهای داخل خانه و دکوراسیون آن، پیش از هر چیز فضاها بر اساس تخصیص کالاها طراحی میشوند. بارزترین نماد تخصیص فضایی کالاها، در آشپزخانهها است. این استدلال برای کل شهر نیز مصداق پیدا میکند. اغلب بزرگراههای شهری ما را به سمت پاساژها و مگامالها هدایت میکنند، مراکز فراغتی و تفریحی که نمود بارز مکانهای مصرف تظاهری هستند، به عنوان نقاط داغ و کانونی شهرها شناسایی میشوند و به تعبیر هاروی، گردش و انباشت سرمایه و پول و حتی مشاغل نیز حول این فضاها انجام میشود. این حضور همه جایی و پذیرش ضمنی جایگاه فضاهای مصرفی از سوی ما چشماندازی را شکل داده که آنها را برای زندگی مشترک ما بسیار مهم میسازد.
به همین دلیل است که رِم کولهاس بحث میکند که خرید کردن تقریبا همه ابعاد حیات شهری، حتی در عصر بازاریابی مکان که در آن قلمری تجدید حیات شهری با ملزومات مربوط با خردهفروشیها مترادف شده را استعمار و حتی دگرگون کرده است. پاساژها بهواقع آشکار کنندههای زندهای برای سلطه فیزیکی مصرف بر کل بافت شهری هستند. البته در یک سطح، فضاهای خرید نقشهایی کارکردی دارند، تا آنجا که فضاهایی که در آنها کالاها خریداری میشوند را فراهم میکنند. این فضاها ابزارهایی مناسبی برای مبادله کالاها ارائه میدهند، اما هم در حضور فیزیکیشان و هم شیوهای که ما با آن حضور به مثابه مصرفکننده درگیر میشویم، به ما چیزهای مهمی درباره ماهیت جامعهای که در آن زندگی میکنیم، میگویند. در سال ۱۹۵۱، جان جاکوبز شیوههایی را شناسایی کرد که در آن مراکز خرید انحصاری، فرهنگ و تجارت را از روابط گرم زندگی روزمره در شهر منتزع میکرد. همانگونه که زوکین خاطر نشان میکند "خرید مصرف کردن زندگیهایمان است ـ اما رضایت اندکی برای ما به همراه دارد. بیشتر کالاها برای فروش هستند ـ اما ما هیچگاه نمیتوانیم آنچه میخواهیم را بیابیم. هر فروشگاهی به ما وعده خرسندی میدهد، هر برچسبی کیفیت بالا را تضمین میکند، اما ما هنوز هم در رویای یک ایدهآل اصیل هستیم: یعنی حقیقت، زیبایی، ارزش". فضاهای خرید نقشی حیاتی در این فرآیند بازی میکنند.