تیتر امروز

اگر اقتصاد ما بسته باشد نمی‌توانیم اقتصادمان را بهبود ببخشیم، فقط به وضعیت شعب ابی طالب می‌رویم/ پاسخگو بودن یعنی بتوان مقام مسئول را مورد سوال قرار داد یا وادار به استعفا کرد
در پانزدهمین برنامه دیدار اندیشه، با محمدرضا یوسفی اقتصاددان، استاد دانشگاه و حوزه مطرح شد

اگر اقتصاد ما بسته باشد نمی‌توانیم اقتصادمان را بهبود ببخشیم، فقط به وضعیت شعب ابی طالب می‌رویم/ پاسخگو بودن یعنی بتوان مقام مسئول را مورد سوال قرار داد یا وادار به استعفا کرد

در پانزدهمین برنامه دیدار اندیشه با دکتر محمد رضا یوسفی اقتصاددان، استاد دانشگاه و در ادامه بخش دوم گفت‌وگو درباره "الزامات سیاسی برای انجام وعده‌ها و اصلاحات اقتصادی دولت را پی گرفتیم.
خوب است که کلنگ از آسمان افتاد و نشکست
افاضات اضافه

خوب است که کلنگ از آسمان افتاد و نشکست

عوام‌الملک این هفته در نامه خود به حضرت مسعود، هیچ‌چیزی را از قلم نینداخته و از بازی استقلالی‌ها زیر بارش بطری تا ماجرای پاول و کلنگ بوشهری را یادآوری کرده است.
کروبی: رفع حصر به تنهایی را نمی‌خواهم/ آمریکا: ایران به اسرائیل حمله نکند؛ ایران: حساب شده حمله می‌کنیم/ اعلام جرم دادستانی علیه دو هنرپیشه زن
مجله خبری تحلیلی دیدار نیوز با اجرای محمدرضا حیاتی

کروبی: رفع حصر به تنهایی را نمی‌خواهم/ آمریکا: ایران به اسرائیل حمله نکند؛ ایران: حساب شده حمله می‌کنیم/ اعلام جرم دادستانی علیه دو هنرپیشه زن

این بیست و چهارمین برنامه مجله خبری تحلیلی دیدارنیوز است که با اجرای محمدرضا حیاتی و با حضور کارشناسان و صاحب نظران تقدیم مخاطبان گرامی می‌شود.

نوبت خاموشی (به یاد گلپا)

شب گذشته استاد اکبر گلپایگانی خواننده و استاد آواز ایران زندگی را بدرود گفت. افشین علا شاعر و نویسنده در این باره یادداشت پراحساسی نوشته که در ادامه می‌خوانید.

کد خبر: ۱۵۸۰۸۴
۱۳:۰۸ - ۱۴ آبان ۱۴۰۲

نوبت خاموشی (به یاد گلپا)

 

دیدارنیوز: صدایی خاموش شد که موسیقی متن بخش پررنگی از خاطرات کودکی‌ام بود. به‌ویژه ساعت‌های طولانی سفر که به لطف آن نوای دلنشین، کوتاه و خواستنی می‌شد. سفر در جاده‌های چهارفصل شمال به تهران یا ییلاق، وقتی ‌که پدر رانندگی می‌کرد و ضبط صوت ماشین، شهد شیرین صدای گلپا را با آن ترانه‌های سحرگون و آهنگ‌های روح‌نواز به کام‌مان می‌ریخت. کافی بود که پدر آن نوار کاست دلخواه خودش و همه‌ی ما را در ضبط صوت بگذارد و صدایش را بلند کند، تا سکوت رضایت‌بخشی با چاشنی لبخند، تمام اعضای خانواده را در خلسه‌ای شیرین فرو ببرد. آن‌وقت دیگر فقط پدر نبود که به یمن صدای گلپا از رانندگی در پیچ و خم نفس‌گیر جاده لذت می‌برد، که حتی من کودک نیز خستگی راه را فراموش می‌کردم و بهانه‌گیری‌های کودکانه را کنار می‌گذاشتم و در زمزمه‌ی زیر لب ترانه‌ها با پدر همراه می‌شدم. پدری که درست هم‌سن و سال گلپا بود و انگار تجربه‌هایی مشترک با او را در قالب زیباترین کلام و نواها مرور می‌کرد:

موی سپیدو توی آینه دیدم

آهی بلند از ته دل کشیدم

تا زیر لب شکوه رو کردم آغاز

عقل هی‌ام زد که خودت رو نباز

و آن‌وقت همه‌ی ما بی‌اختیار با او هم‌نوا می‌شدیم که:

عشق باید پادرمیونی کنه

تا آدم احساس جوونی کنه...

عجیب آن‌که من کودک نه مفهوم عشق را چشیده بودم و نه لذت جوانی را احساس کرده بودم. اما صدای گلپا و همنوایی پدر، جان مرا با آن حس و حال‌ها پیوند می‌زد. با شنیدن هر ترانه‌اش چه بسیار به فکر فرو می‌رفتم و سُکر آن صدا، به مناظر دو سوی جاده که از پشت شیشه تماشای‌شان می‌کردم، جذبه‌ای مضاعف می‌بخشید:

تو که نخونده بودی

یه درس مهربونی

گل دلم رو چیدی

ز شاخه‌ی جوونی

خدایا، گواهی، که چید و پرپرم کرد

به خاک تباهی کشید و پرپرم کرد...

نوبت خاموشی (به یاد گلپا)

مضامین و نواها به‌ظاهر غمگین بود. اما نمی‌دانم چرا به جای حزن، شور شیرینی را به جانم می‌ریخت. شاید چون از خردسالی با شعر عجین بودم، آن بازی‌های وزنی و قوت قافیه‌ها به وجدم می‌آورد و زیبایی صدای گلپا نیز بر شدت این جذبه می‌افزود:

پس از تو نمونم برای خدا

تو مرگ دلم را ببین و برو!

چو طوفان سنگین ز شاخه‌ی غم

گل هستی‌ام را بچین و برو

که هستم من اون تک درختی

که در کام طوفان نشسته

همه شاخه‌های وجودم

ز قهر طبیعت شکسته...

بعدها که بزرگ‌تر شدم، به پشتوانه‌ی همان آمیختگی با صدای گلپا در کودکی، همه‌ی آثارش را از بر بودم. انگار لالایی شیرین هر شبم بود و چنان با ذهن و زبانم درهم آمیخته بود که در بزرگسالی بی‌زحمت مرور و جستجو، همه‌شان را بلد بودم. انگار همه‌ی آنها را خودم سروده و خودم خوانده بودم. انگار آن سیمای مردانه و آن صدای دلنشین، مثل آینه‌ای قدیمی پیش رویم بود و سال‌های دراز، تجلیات روح عاشق و بی‌قرار پدر را در لحظه‌های ناب و مکرر آن تماشا کرده بودم:

اشک من خودتو نگه دار

نیا پایین منو رسوا می‌کنی

آخه غم تو میون جمعی

چرا تنها منو پیدا می‌کنی...

حالا بعد از دو سال و اندی که از پرواز ملکوتی پدرم می‌گذرد، پدر معنوی ترانه‌های دلپذیر دوران کودکی‌ام نیز آسمانی شد. هرچند من هم باور دارم: تنها صداست که می‌ماند، اما با شنیدن خبر، دلم فرو ریخت و امواج غم ته‌نشین شده‌ای در جانم به تلاطم درآمد. به‌راستی گلپا رفت؟! بی‌شک با رفتن او تکه‌ای از وجود من کم شد. با آسمانی شدن صدای مردی که درست هم‌‌سن پدرم‌ بود و سال‌ها در آغوش گرم نوای محزون اما نوازشگرش کودکانه آرمیدم، جوانی کردم، میان‌سال شدم و کم‌کم به آستانه‌ی پیری رسیدم:

من که می‌دانم شبی عمرم به پایان می‌رسد

نوبت خاموشی من سهل و آسان می‌رسد

پس چرا؟ پس چرا عاشق نباشم؟...

افشین علا ـ آبان ۱۴۰۲

ارسال نظرات
نام:
ایمیل:
نظر:
بنر شرکت هفت الماس صفحات خبر
رپورتاژ تریبون صفحه داخلی