دیدارنیوز ـ حرف از وحدت شیعه و سنی که میشود ناخودآگاه حقوق اهل سنت ایران یادت میآید که بخشی از آنها اعتقاد دارند با تبعیضی در برابر شیعیان روبرو هستند. یادت میآید که میگویند اجازهی تاسیس مسجد و نمازخانه برای اهل سنت در پایتخت به سختی داده میشود.
مراسم موهنی به اسم «عمرکشان» را به یاد میآوری که برخی از شیعیان با توهین و تمسخر به پیشوایان اهل سنت بذر تفرقه و اختلاف و درگیری را آبیاری میکنند و در رشد نارواداری مذهبی میکوشند.
داعش به خاطرت میآید وقتی که شیعیان را بدلیل عقایدشان گردن میزد.
وقتی به همهی اینها نگاه میکنی از خود میپرسی این همه که از وحدت شیعه و سنی دم میزنند و برایش همایشهایی آنچنانی برگزار میکنند و حتی یک خبرگزاری به همان اسم تاسیس میکنند چرا نتیجهی عینی نداشته است و بیشتر داعشهای سنی و شیعه دیدهایم که با نفی و تکفیر همدیگر بساط خشونت و تندروی را گستردهاند.
تاکید رهبری و روحانیون و نخبگان دینی خوشفکر بر پیگیری وحدت شیعه و سنی را هم دیدهای اما عملا تلاشی برای پیگیری این پروژه که نتیجهای عینی بدنبال داشته باشد به خاطرت نمیآید.
به قول محسن حسام مظاهری جامعهشناس برجستهی حوزهی مذهب، «پروژهی وحدت به مجموعهای از مناسک تشریفاتی سازمانی تبدیل شده که مثلا هرساله در ایام هفتهی وحدت به صورت نمایشی اجرا میگردد. همایشهای پرهزینهای به اسم وحدت اسلامی برگزار میشود و در رسانههای رسمی مثل تلویزیون چند ترکمن و کرد و بلوچ را نشان میدهند به عنوان اهل سنت. درحالیکه در طول سال اهل سنت در رسانههای رسمی غایباند.»
با این جامعه شناس که کارهایش در حوزهی جامعهشناسی دین نگاههای مخاطبان و منتقدانی را به خود جلب کرده دربارهی پروژهی وحدت شیعه و سنی گفتگو کردیم.
حسام مظاهری معتقد است ایدهی وحدت یک پروژهی نخبگانی بوده که با پیروزی انقلاب اسلامی به یک پروژهی حکومتی تبدیل میشود. او این امر را آغاز برخی آسیبها میداند. چراکه سبب شده یک آرمان نظری و فکری، که آرمان فراگیری هم نبوده و بدنهی دیندار جامعه نسبت به آن اقناع نشده بود، به ابزاری سیاسی تبدیل شود و دولت متولی اصلی آن شود.
آقای مظاهری ادامه میدهد که ماحصل این پیوند این بود که سرنوشت و مقبولیت این آرمان با کارآمدی دولت در مدیریت جامعه گره خورد. بحران کارآمدی که گریبان نهاد دولت را گرفت، ناخواسته گریبانگیر تشیع سیاسی و پروژههای مذهبی نظام نیز شد از جمله همین مسالهی وحدت.
حسام مظاهری با مطرح کردن سه ایدهی وحدت، تقریب و تعایش دو ایدهی اول را محکوم به شکست میداند و ایدهی خودبا عنوان «تعایش» را الگوی مطلوب معرفی میکند.
این جامعهشناس میگوید «میدان تعایش، مذهب نیست، عرف است. در الگوی تعایش، به موضوع شیعه و سنی به عنوان امر مذهبی نگاه نمیکنیم بلکه به عنوان امر اجتماعی نگاه میکنیم.»
آقای حسام مظاهری، روحانیت شیعه و سنی را نقش آفرین اصلی تشدید و تعمیق تقابلهای مذهبی میداند و اعتقاد دارد ما هیچ وقت از مسیر گفتگوی نخبگان دینی به نتیجهای نخواهیم رسید، چرا که این اقتضای صنف روحانیت است و نفی تفاوتهای با دیگری یعنی نفی خود.
بخش نخست گفتگوی انصاف نیوز با محسن حسام مظاهری دربارهی چالشهای وحدت شیعه و سنی را در ادامه بخوانید:
ارزیابی شما از اقدامات نهادهای فرهنگی نظام و عملکرد دو مذهب تشیع و تسنن و بزرگان آنها در جهت تحقق وحدت چیست؟ مثلا ما از اهل تسنن میتوانیم انتظار داشته باشیم که آنها در مساجد شیعیان نماز بخوانند. یعنی مثلا به جای اینکه هزینهای شود و دوباره مسجدی برای صرفا اهل سنت ساخته شود آنها هم بیایند در مسجد شیعیان نماز بخوانند و بتوان این دو را یکی کرد. سوال من این است که اقدامات این دو را چطور میبینید؟
بحث شیعه و سنی بحث پیچیدهای است. به هرحال چه ما بخواهیم و چه نخواهیم میراثی از نارواداری مذهبی داریم و تاریخ جامعه اسلامی پر از مقاطعی است که یا حکومتهای سنی بر سر کار بودند و شیعیان را برنتافتند و یا دولتهای شیعی بودهاند که با اهل سنت برخوردهای شدیدی داشتند. این یک واقعیت تاریخی حداقل در جغرافیای ایران اسلامی است. در سایر نقاط جهان اسلام هم این نارواداری وجود داشته و دارد. چنین پیشینهای طبیعتاً ریشههایی از اختلاف و تفرقه را در بین پیروان مذاهب اسلامی ایجاد و تعمیق کرده که به آسانی قابل حذف نیست. پس اولین نکته همین است که از این واقعیت تاریخی نباید و نمیتوان صرفنظر کرد.
نکته دوم، ضرورت توجه به جایگاه هویتی تشیع در پیکرهی جهان اسلام است. تشیع اساسا یک مذهب انشعابی است؛ شاخهای است که از جریان غالب و رسمی اسلام جدا شده و آن جریان غالب را منحرف توصیف میکند. نکتهی آغاز انحراف را هم در مسالهی خلافت و جانشینی پیامبر میداند که اکثریت مسلمانان به هر دلیل به مسیری مخالف نظر رهبران شیعه رفتند. درهرحال شیعه همواره یک اقلیت در دل جهان اسلام بوده است. و مثل هر جامعهی اقلیتی دیگری شرایط و اقتضائاتی داشته و دارد. هر جامعهی اقلیتی برای آنکه بتواند پیروان خود را از حلشدن در اکثریت حفظ کند، سازوکارهایی تعبیه میکند. رهبران شیعه نیز چنین سازوکارهایی طراحی کردند که به تدریج به سنتهای شیعی تبدیل شد. یکی از این سازوکارها مرزگذاری شیعیان با اهل سنت بود از طریق طراحی آیینهایی که بر محور نقاط عطف و حساس تاریخ شیعه بنیان گذاری شده است. مثل واقعهی عاشورا و غدیر.
خود مقوله «لعن» یکی از همین سازوکارهاست برای مرزگذاری. شیعیان با لعن، خود را بازیابی و تمایزسازی میکنند. زیارت عاشورا به عنوان یک متن مذهبی موردعلاقه شیعه کاملا یک مانیفست سیاسی ـ هویتی است. ابزاری که یک جامعهی اقلیتی به کمک آن خود را از جامعهی اکثریتی پیرامونش جدا میکند. درهرحال یک خصیصهی ذاتی شیعه همین است که به طور سنتی «دیگری»اش اهل سنت است. این هم واقعیت دیگری است که پیش از ورود به بحث دربارهی مساله وحدت باید به آن توجه داشت.
سومین نکته این است که خود اهل سنت و جماعت هم آنطور که ما بعضا تصور میکنیم یک جریان بسیط و یکدست نیست. آنها چهار مذهب عمده دارند و چندین شاخه و گرایش فکری متنوع که اختلافات نظری بین این گرایشها گاه از اختلافاتشان با شیعه امامیه حتی عمیقتر است. همهی این مذاهب در قبال ایدهی وحدت یک موضع نداشته و ندارند. برخی ازآنها در بین اهل سنت ایران حضور جدی نداشتهاند. مثلا جریان ناصبی در بین اهل سنت ایران حضور پررنگ نداشته. در ایرانیان سنی، خصوصاً هرچه به دوره ظهور صفویه نزدیک میشویم، محبت اهل بیت پیامبر پررنگ بوده است. تعبیر جالبی که آقای رسول جعفریان به کار میبرد این است که ما در ایران تسنن دوازده امامی داشتهایم. توجه به این موضوع پیش از ورود به بحث خیلی مهم است.
خب، این چند نکته را مقدمتاً در نظر داشته باشید. در دوره معاصر، و بر اثر تحولات اندیشهای پس از مشروطه و تغییراتی که در مناسبات قدرت پیش آمد، این مساله برای برخی نخبگان مطرح میشود که تقابل شیعه/ سنی، تقابل مخربی است و آسیب آن دامنگیر جامعهی مسلمین میشود. و عامل اصلی انحطاط جوامع اسلامی، جریان جهانی استعمار و استثمار است و مسلمین باید در راستای این دشمن مشترک ایجاد وحدت کنند. این در حد یک ایده بود. تلاشهایی هم از جانب برخی از نخبگان شیعه و سنی که بیشتر اهل مدارا و گفتگو بودند برای تحقق آن صورت پذیرفت (مانند مرحوم آقای بروجردی و مرحوم شلتوت) و ادبیاتی حول موضوع وحدت شکل گرفت. اما این ایده و ادبیاتش در بدنهی پیروان دو مذهب چندان فراگیر نشد.
انقلاب که پیروز شد، وحدت از یک ایده نخبگانی به یک پروژه حکومتی تبدیل شد. یک دلیلش این بود که رهبران فکری انقلاب متعلق به همان دسته از نخبگان شیعی قائل به مسالهی وحدت بودند. اما دلیل دیگر و مهمتر، اقتضائات عرفی حکومتداری بود. چون مناطق مرزی ایران اغلب محل سکونت ایرانیان سنی مذهب است و طبیعی است که در چنین شرایطی هر حکومتی برای تثبیت قدرت و اقتدار خود باید به این سمت برود که مسالهی اختلاف مذهبی را کمرنگ کند. یعنی هم اقتضائات حاکمیتی و هم گرایش فکری رهبران جدید سبب شد بعد از انقلاب وحدت صرفا یک ایده نخبگانی نماند. نخبگان قایل به وحدت وقتی به قدرت رسیدند و ابزار قدرت را دست گرفتند، وحدت را به پروژهی سیاسی تبدیل کردند و سعی کردند با استفاده از ابزارهای حاکمیتی آن را پیش ببرند.
شاید آغاز برخی آسیبها دقیقا همینجا بود. زیرا سبب شد یک آرمان نظری و فکری، که آرمان فراگیری هم نبود و بدنهی دیندار جامعه نسبت به آن اقناع نشده بود، به ابزاری سیاسی تبدیل شود و متولی اصلیاش بشود نهاد دولت. از همینجا مساله وحدت با دولت جمهوری اسلامی پیوند خورد و به یکی از پروژههای مذهبی نظام بدل گشت. ماحصل این پیوند یکی این بود که سرنوشت و مقبولیت این آرمان با کارآمدی دولت در مدیریت جامعه گره خورد. بحران کارآمدی که گریبان نهاد دولت را گرفت، ناخواسته گریبانگیر تشیع سیاسی و پروژههای مذهبی نظام نیز شد. از جمله همین مسالهی وحدت. نتیجه دیگر این پیوند، بوروکراتیزه شدن وحدت بود. در دل حاکمیت، سازمانهایی مانند «مجمع تقریب مذاهب اسلامی» و «مجمع جهانی اهل بیت» به عنوان متولیان پیگیری مسالهی وحدت ایجاد شدند و این سازمانمندی به مرور توسعه یافت و به یک بوروکراسی دولتی تبدیل شد. این بوروکراتیزه شدن عملا وحدت گرایی را از دغدغه نخبگان و فعالان مذهبی به دغدغهای دولتی و سازمانی فروکاست. آن را به مجموعهای از مناسک تشریفاتی سازمانی تبدیل کرد که مثلا هرساله در ایام هفتهی وحدت به صورت نمایشی اجرا میگردد. همایشهای پرهزینهای به اسم وحدت اسلامی برگزار میگردد و در رسانههای رسمی مثل تلویزیون مثلا چند ترکمن و کرد و بلوچ را نشان میدهند به عنوان اهل سنت. درحالیکه در طول سال اهل سنت در رسانههای رسمی غایباند.
از طرف دیگر مداخله حکومت در این موضوع، که طیفی متنوع از برنامه های فرهنگی و رسانهای گرفته تا سیاستگذاریهای امنیتی و انتظامی را شامل میشود، در بدنهی سنتی دینداران که اساسا زاویهی دید متفاوتی نسبت به حاکمیت در مسایل شیعی دارد نیز به بروز نارضایتیها و مخالفتهایی منجر شد. آنها از اینکه ادامهی این سیاستها میتواند به کیان شیعه ضرر برساند احساس خطر کردند. فلذا در واکنش به این پافشاری حکومت در توسعهی ادبیات وحدتی و امت گرا ـ که البته همانطور که گفتم بیشتر در سطح خطابه و نمایش خلاصه میشود ـ جریانهای شیعی بدیل و رقیب تشیع سیاسی مقاومت میکنند و در مسیر معکوس فعال شده اند. هرچه در تبلیغات رسانههای رسمی و وابسته و هوادار نظام، بر وحدت تاکید میشود، در مقابل این جریانها در رسانههای خود ادبیات برائتی را ترویج میکنند. هرچه آنها میگویند مباحث اختلافی مطرح نشود، این طیف بر طرح مباحث اختلافی پافشاری بیشتر میکنند. چون احساس خطر کردهاند.
مشابه این واکنش را به شکلی دیگر در بدنه جامعهی سنی هم شاهدیم. آنها هم درست یا غلط این بدبینی را دارند و در صداقت حکومت برای پیگیری پروژه وحدت تردید دارند. به همین خاطر آنها هم همراهی چندانی با این پروژه نشان ندادهاند. اینگونه است که میبینیم در این سالها به همان میزان که ادبیات تقریب و وحدت پررنگ شده، در بدنه مذهبی جامعه هم اهل سنت و هم شیعه جریانهای تکفیری و جریانهایی که مخالف وحدت و تقریب هستند هم تقویت شدهاند و زمینهی اقبال به آنها بیشتر شده است.
شاید اگر ایده وحدت اسلامی به همان شکل نخبگانی میماند و به یک پروژهی حکومتی و یک سوژهی نمایشی و ویترینی سالانه تبدیل نمیشد، شاید وضعیت تعامل پیروان دو مذهب و مدارای مذهبی وضع بهتری داشت و ایده وحدت از قدرت اقناع بیشتری برخوردار بود.
اما از اینها گذشته، ایده وحدت یک مشکل مبنایی دیگر دارد که کلا آن را تحققناپذیر میکند. این مشکل به ایدهآلی بودن وحدت و نادیده انگاشتن واقعیت جامعه و امر دینی برمیگردد. چون وحدت در تعاریف متداولش در میدان مذهب مدنظر است و این مستلزم چشم پوشی از سطحی از منافع مذهبی است. مادامی که بدنه پیروان نسبت به ضرورت و فواید این چشم پوشی اقناع نشوند ـ که البته کار بسیار دشواری است ـ انتظار پذیرش آن غیرواقع بینانه است. فلذا طبیعی است که هر کدام از پیروان مذاهب بر سویههای هویتی خود برای حفظ انسجام مذهبیشان تاکید میکنند و هرگاه احساس خطر کنند سریعا در موضع دفاعی میروند و مقاومت میکنند. اما اگر وحدت صورت غیرمذهبی داشت مثلا در میدان سیاست یا عرف دنبال میشد، امکان تحقق و زمینهی اقناع و پذیرش به مراتب بیشتر بود.
اگر امکان دارد این مساله را بیشتر شرح دهید.
ببینید الان چند مفهوم وجود دارد: یکی وحدت، یکی تقریب، یکی تعایش. مفهوم وحدت که رایجتر است، ابهاماتی دارد. البته وحدت به این معنا نیست که فرضا تفاوتهای ادیان و مذاهب نفی شود و با هم یکی شوند، گرچه یک بخش محدودی در بین وحدتگرایان گرایش به این دارند که اصلا مرزبندیهای مذهبی را باید کنار بگذاریم. سید جمال ظاهرا چنین گرایشی داشته. خود او هم دقیقا معلوم نیست شیعه بوده یا سنی و اصراری به تظاهرات مذهبی مشخص کننده این نداشته. در دورهی معاصر نیز برخی وحدت گرایان از ضرورت سرپوش گذاشتن بر مسایل اختلافی تاریخی سخن میگویند و اینکه این مسایل ـ که حساسترین مسایل مذهبیاند ـ دیگر به تاریخ پیوسته است و امروز ارزش خود را از دست دادهاند. این دیدگاه البته زمینهی قبول چندانی در بدنهی دینداران نداشته است. یک گرایش دیگر در بین وحدتگرایان بر تاکتیک بودن وحدت در مقابل دشمن مشترک تاکید دارند در عین حفظ مرزها و اختصاصات مذاهب. به عبارت دیگر از وحدت، برداشتی سیاسی دارند.
مفهوم دیگر، تقریب است که آن هم یک تلاش نخبگانی و نظری است با هدف برجستهسازی مشترکات مذاهب. مخاطب این مفهوم عامهی دینداران نیستند، بلکه هدف آن است که نخبگان مذاهب اسلامی بنشینند و با هم گفتگو کنند و بر اشتراکات خود تاکید کنند. اشتراکاتی را هم استخراج کنند و آنها را مبنای تعامل خود قرار دهند.
با توجه به مختصات امر دینی به طور کلی و ویژگیهای تشیع به طور خاص، و نیز شرایط و وضعیت دینداری در جامعهی امروز مانند تکثر گفتمانهای دینی، پیچیدهتر شدن دینداری، ظهور صورتهای جدید دینداری و پیامدهای حکومت دینی (نظیر پیوند منافع نهاد قدرت و برخی از دینداران)، به نظر من هر دو پروژه وحدت و تقریب، ایدهآلی و غیرقابل تحققاند. این دو اساسا شدنی نیستند؛ هم دلایل تاریخی دارد هم دلایل مذهبی دارد و هم دلایل سیاسی اجتماعی که پیگیری آرمان وحدت و تقریب کمکی به وضعیت شیعه و سنی نمیکند. (اگر نگوییم ضررآفرین است.)
به عنوان پیشنهاد بدیل و جایگزین من ایدهی «تعایش» را مطرح میکنم. میدان وحدت و تقریب، میدان مذهب است. یعنی مساله شیعه و سنی را به عنوان امر مذهبی دنبال میکنند. اما میدان تعایش، مذهب نیست، عرف است. در الگوی تعایش، به موضوع شیعه و سنی به عنوان امر مذهبی نگاه نمیکنیم بلکه به عنوان امر اجتماعی نگاه میکنیم.
همانطور که دولت برای حل چالش گروههای قومی مناسبات و سازوکاری تعریف میکند و این تکثر اقوام را در نظر میگیرد و سعی میکند توازن سهم آنها در حقوق اجتماعی و شهروندی و قدرت، بسته به حجم و تراکم جمعیتی آنها ایجاد کند، همین رویکرد را در تنظیم مناسبات پیروان مذاهب باید دنبال کرد. به تعبیری این الگو یک الگوی کاملا عرفی و غیرمذهبی است که در آن اساسا مثلا با جامعهی اهل سنت، نه از حیث یک «دیگری» مذهبی شیعه، بلکه به عنوان بخشی از جامعهی ایرانی مواجهه میشود. به جای حقوق دینی دیگریهای مذهبی که مستلزم سطحی از مدارا است که به نظر دست یافتنی نیست ـ باید به دنبال احقاق حقوق شهروندی فارغ از تعلق مذهبی شهروندان بود.
اگر این اتفاق بیفتد طرف گفتگو هم دیگر نخبگان دینی و روحانیت مذاهب نیستند. این طور نیست که مثلا روحانیان شیعه بنشینند با مولویهای سنی گفتگو کنند. اساسا مساله دیگر مذهبی نیست. من فکر میکنم از مسیر گفتگو بین نخبگان دینی هیچ وقت به نتیجه نمیرسیم. هویت صنفی روحانیت هر دو مذهب شیعه و سنی، اساساْ در حفظ و تثبیت و توسعه همین تفاوتها است. نفی این تفاوت عملا نفی خودشان است. وقتی شما این تفاوتها و مرزها را نفی میکنید، اگر واقعا به اقتضائاتش پایبند باشید گویی دارید خودتان را نفی میکنید. پس درین ادعا یا صادق نیستید یا جدی نیستید.
معضل شیعه و سنی از مسیر تعامل نخبگان دینی و روحانیت مذاهب هیچوقت به نتیجه نرسیده و نخواهد هم رسید. در نخبگان دینی همیشه وحدت گرایان در اقلیت و حاشیهای بودهاند. طبیعی هم هست، چراکه منافع صنفی روحانیت مخالف وحدتگرایی است.
تعامل و گفتگو را به جای اینکه در میدان نخبگان دینی دنبال کنیم باید در میدان نخبگان عرفی و اجتماعی و فرهنگی دنبال کنیم. گفتگو نه با هدف دفاع از حقوق دیگری مذهبی در میدان مذهب، بلکه با هدف احقاق حقوق اجتماعی و شهروندی. مثلا من بلوچ سنی، من کرد سنی، من ترکمن سنی، به عنوان یک شهروند ایرانی مثل هر شهروند دیگر حقوقی دارم که باید تامین شود. اصلا اهمیت ندارد مذهب من چیست. مطالبه این حقوق از دولت، میتواند موضوع گفتگو و تلاش مشترک نخبگان اجتماعی و عرفی باشد.
مثلا یکی از مطالبات اهل سنت در سالهای اخیر، اجازه تاسیس مسجدی اختصاصی برای اهل سنت در پایتخت بوده است. (البته در تهران اهل سنت چند نمازخانه فعال دارند. منتها مسجد نه.) این مطالبه را تاکنون برخی نخبگان مذهبی سنی داشتهاند و به عنوان یک مطالبه مذهبی هم طرح شده. در مقابل، حاکمیت هم از جانب بدنه سنتی شیعی محذوریت دارد که چنین اجازهای صادر کند (فارغ از ملاحظات امنیتی و سیاسی). چراکه این اقدام بسیار محتمل است که واکنشها و مخالفتهایی را برانگیزد. منتها اگر همین مطالبه، به جای میدان مذهب و حقوق مذهبی، در میدان عرف و حقوق شهروندی طرح و دنبال میشد و به جای روحانیت سنی، گروهی از نخبگان عرفی و صاحبنظران کشور آن را در میدان حقوق شهروندی مطالبه میکردند، امکان تحقق به مراتب بیشتری داشت. طبعا دیگر اینجا حرف از دولت شیعی و پایتخت شیعی نیست و دولت باید در نقش اصلی خود یعنی تنظیمکنندهی روابط نیرها و گروههای اجتماعی عمل کرده و مطالبات جامعه شیعی را مدیریت کند. درهرحال مادام که میدان مطالبات حقوق اهل سنت، مذهب باشد و نمایندگان طرفین روحانیت باشند، به حل مشکل نمیرسیم. این اقتضای صنفی روحانیت است که نمیرسیم. یعنی چیزی است که با بخشنامه و دستورالعمل و فتوا نمیتوان آن را حل کرد.
فکر میکنید روندی که طی میشود چگونه است؟ یعنی به سمت نزاع بیشتر بین دو مذهب میرود یا خیر؟
الان هم در بدنه شیعی و هم سنی دو جریان رادیکال تکفیری به موازات هم فعالیت دارند. البته برابر نیستند و برای همین برآیندشان برآیندی نیست که همدیگر را خنثی کنند. به نظر میرسد در بین اهل سنت ایران، گرایشهای تکفیری رشد بیشتری دارد. به دلایلی مانند احساس بیعدالتی که جامعهی اهل سنت دارد و معتقد است از حقوق اجتماعی و مذهبی خود محروم مانده و درگیر تبعیض است. البته بخشی از این احساس، ذهنی است و بخشی از آن هم فقط مذهبی نیست. اما درهرحال این تصویر ایجاد شده است. چرا؟ چون شعارهایی که در حاکمیت و در فضای رسمی داده می شود شعارهایی ناظر به وحدت، در نظرنگرفتن تفاوتهای مذهبی و احترام به حقوق اقلیت است. اما در عمل اهل سنت میبینند این شعارها مابه ازای بیرونی پیدا نمیکند یا سرعت اصلاحات ساختار اجتماعی سیاسی خیلی کندتر از مطالبهای است که در این طرف وجود دارد. همین احساس تبعیض باعث میشود که استعداد بیشتری برای رویکردهای تکفیری در بین اهل سنت وجود داشته باشد.
در طرف مقابل، یعنی شیعیان هم در بدنهی دینداران سنتی و آنها که قایل به اسلام سیاسی نیستند یا حتی ممکن است به مجموعهی نظام تمایل داشته باشند اما با این ایدهی وحدت همدل نباشند، نیز مقاومتها ومخالفتهایی وجود دارد. آنها از همین سطح مطرحشدن مطالبات اهل سنت هم احساس خطر میکنند و لذا در مقام واکنش، میآیند و بر مرزها و مسایل اختلافی تاکید میکنند. به جای هفته وحدت از هفته برائت سخن میگویند. به جای پرهیز از طرح مسایل اختلافی و حساس مذهبی بر برگزاری مجالس لعن و مراسم نهم ربیع و نظیر آن اهتمام نشان میدهند. به تعبیری در هردو طرف شاهدیم که جریان تکفیری دارد رشد میکند و در هر دو طرف استعداد بالایی برای بروز رفتارهای تقابلی و خارج از مدارا و پذیرش دیگری وجود دارد. برآورد من این است که به سمت پررنگشدن و تشدید تقابلهای مذهبی پیش میرویم و در این تشدید و تعمیق، روحانیت شیعه و سنی نقشآفرین اصلی است.
یکی از نزدیکان من خاطرهای تعریف میکرد که سالها پیش در محلهای بودند که ادبیات بدی نسبت به سنیها داشتند و آن موقع لعن عمر خیلی باب بوده و حتی قسمهایشان قسمهایی بوده که توهین به خلفا محسوب میشده. تا اینکه یک همسایهی اهل سنت به آن محله آمده. حضور آن همسایه باعث شده تا رسوم آن محله بطور کلی تغییر کند و این قسمها و توهینها به مرور فراموش شوند. خیلی برای من عجیب است که چرا این اتفاق در سطح کلان نمیافتد؛ یعنی اینکه ما در محلهها و خانوادهها میتوانیم شاهد آن باشیم اما تعمیم پیدا نمیکند و از یک سطحی فراتر نمیرود.
بله این واقعیت است. در مناطقی اهل سنت و شیعیان مشترکا زندگی میکنند، خیلی وقتها اختلافات مذهبی رنگی ندارد. یعنی اینها با هم ازدواج میکنند و دادوستد دارند و همزیستی مسالمت آمیز برقرار است. دقیقا وقتی پای مذهب به میان میآید و مساله مذهبی میشود و تعصبات مذهبی میدان پیدا میکنند، شکاف میافتد. نکته همینجاست. اینکه من میگویم باید اساسا میدان را عوض کرد از مذهب به عرف، و مادام که به مساله شیعه/سنی از منظر مذهبی میپردازیم به نتیجه مطلوب نخواهیم رسید، همین است. شکاف ثمره فعالیت کیست؟ دولتها، کارگزاران مذهبی، روحانیت طرفین، کسانی که منافعشان در حفظ و استمرا و تعمیق و تثبیت همین شکافها و تفرقههاست. وگرنه عامه مردم دین را برای زندگی میخواهند. شیعه بودن و سنی بودن فرع قضیه است. اگر تحریکات بیرونی و مداخلات ذینفعان نباشد، خود مردم میتوانند مسالهشان را حل کنند. اصلا مسالهشان مذهبی نیست که پاسخ مذهبی بطلبد. بهترین مجری الگوی تعایش، خود مردماند. به شکل طبیعی مدارا شکل میگیرد.
چون مذهب در حالت طبیعی به عنوان یکی از پارامترهای هویتی جامعه است. در کنار پارامترهای دیگر. اما با تحریک و دستکاریهای بیرونی ممکن است از یک حالت عادی و یکی از آن پارامترهای هویتی بودن، به مهمترین عامل هویتی تبدیل شود. وقتی مذهب مهمترین عامل شود و مرزهای مذهبی پررنگتر شوند، که نوعا عامل اصلی این پررنگ شدن یا قدرتهای سیاسی و یا قدرتهای مذهبی یعنی روحانیتاند، آن وقت همان شرایط عادی که مردم با هم زندگی میکردند بههم میخورد. چرا که این تحریکی است که دوز مذهبی را بالا میبرد و دستکاریای است که جامعه را به سمت شکاف میبرد.
البته مداخله و دستکاری دوسویه است. وقتی شما شرایط طبیعی را در نظر نگیرید هم تفرقه را میتوان دستکاری کرد، هم وحدت را. یعنی با مداخله بیرونی و نابجا هم میشود تفرقه و اختلاف را بیشتر کرد و هم اگر از آن طرف بخواهیم به شکل دستوری و فرمایشی ایجاد وحدت کنیم یعنی تقریب و وحدت فرمایشی، دستورالعملی، از بالا و با اعمال قدرت باشد، آن هم دوباره بخاطر اینکه به مقتضیات متن و بدنه و جامعه توجهی ندارد، توسط جامعه پس زده میشود.
یعنی هر دو تلاش وقتی صورت غیرطبیعی پیدا میکنند و متکی به قدرت میشوند این آسیب را دارند که شرایط را بههم میزنند و جامعه را به سمت دوقطبی میبرند. آن وقت میبینیم شرایط طبیعی جامعه برهم خورده است و مردمی که در حالت عادی با هم زندگی می کردند، الان به دیگریهای یکدیگر تبدیل شدهاند.
منبع: انصاف نیوز/پارسا زمانی/۱۰ آذر ۹۷