«شادی» و «تبسم» و صدها دختر دیگر با فرار از خانه وارد جامعهای میشوند که هیچگونه امنیتی برای دخترانش ندارد. بسیاری از دختران از سر اجبار و یا گول خوردن از طریق مردی، دست به فرار میزنند که اگر در همان ابتدا مراکزی وجود داشته باشد که آن دختران به آنجا مراجعه کنند، شاید با این تعداد از زنان روسپی روبرو نباشیم.
دیدارنیوز ـ پرستو بهرامیراد: «فرار از خانه» برای بسیاری از دختران با رویای خوشبختی، آزادی و... مفاهیمی از این دست آغاز میشود و با تنفروشی در کنار خیابانها، اعتیاد، آوارگی، ایدز و... به پایان میرسد. دخترانی که برای فرار از آزار داخل خانه یا یافتن عشق خیالی و یا کسب استقلال، «فراراز خانه» را انتخاب میکنند، مقصد دردناکی در انتظار آنها خواهد بود.
مدیرکل بهزیستی استان تهران آخرین آمار دختران فراری را در سال ۹۶ حدود ۱۶۴ نفر اعلام کرده که میانگین سنی آنها ۱۱ الی ۱۶ سال بوده است. همچنین بیشترین علت فرار طبق آمار، اغفال این دختران است. از سوی دیگر، محل اسکان دختران فراری اکثراً، خیابانها است.
ماندن دختران فراری در خیابان تبعات فراوانی دارد که بزرگترین و بدتریناش این است که ۱۸ درصد آنها در روز نخست فرارشان مورد تجاوز جنسی قرار گرفته و ۶۰ درصد آنها نیز در هفته اول مورد تجاوز قرار میگیرند و راه تنفروشی برای آنها باز میشود. بر همین اساس گفته میشود، دختران فراری دروازه ورود جامعه به پدیده زنان روسپی هستند.
در یکی از روزهای بارانی پاییز، پای صحبت دو زن که فرار از خانه را تجربه کرده و امروز به زنان تنفروش تبدیل شدهاند، مینشینم. این دو زن، شبها در مراکزی که به صورت غیررسمی از سوی برخی نهادها برای همین افراد در نظر گرفته شده، میخوابند و در همانجا امکان این صحبت فراهم شده است.
گپ اول:
«نه داستان بلندی است نه خیلی خاص... در تلگرام باهاش آشنا شدم، از خانه فرار کردم و به تهران آمدم تا با او ازدواج کنم... اما بعد از رابطه رهایم کرد. شبی که از خانهاش بیرونم کرد در پارک با زنی آشنا شدم و در ازای جای خواب و غذا مجبورم میکرد که تنفروشی کنم و پولی به من نمیداد... راهی نداشتم و پذیرفتم و بعد از مدتی از آنجا بیرون آمدم و خودم کنار خیابان میایستادم تا همه پول به جیب خودم برود و شبهایی که جا نداشته باشم به این مرکز میآیم... ».
تمام لحظات بیان همین چند خط مثل ابرهای پاییزی میبارید؛ در ۱۷ سالگی شکل زنان ۳۰ ساله به نظر میآید. سعی میکند با خوردن چند جرعه آب، هقهقاش را کمی آرام کند. میگوید: «خسته شدم. مشاور این مجموعه به من قول داده است کمکم کند. اگر همان شب که بهزاد من را از خانهاش بیرون انداخت، جایی را میشناختم و میرفتم شاید هیچوقت به این روز نمیافتادم...».
«تبسم» در یک خانواده متعصب متولد شده است و شکی ندارد که اگر به خانه برگردد پدر و برادرانش او را میکشند.
میگوید: «بارها از مردان کتک خوردهام و بدترین لحظه زندگیام شبی بود که سوار ماشین پسر جوانی شدم و به خانهای در منطقه یک رفتیم و تازه در خانه متوجه شدم که ۴ مرد دیگر نیز در خانه حضور دارند...». دیگر اشکهایش اجازه صحبت کردن به او نمیدهد.
موقع خروج از اتاق برمیگردد و میگوید: «اینها را گفتم که شاید دختری قصه من را بشنود و دیگر از خانه فرار نکند».
مشاور بعد از خروج تبسم میگوید: «بعد از این اتفاق دچار اختلال روحی شده و به شدت وسواس پیدا کردهاست و صبحها که از اینجا خارج میشود تا بعد از ظهر که به اینجا بیاید روی صندلی پارک نزدیک اینجا مینشیند. تبسم جزو معدود زنانی است که از ما کمک خواسته است؛ البته متاسفانه خیلی دیر...».
طبق آزمایشهایی که مرکز از او گرفته است تا به مرور به شرایط او سامان دهد، متوجه شدهاند که تبسم مبتلا به ایدز است ولی به دلیل شرایط روحیاش به او چیزی نگفتهاند...
گپ دوم:
«کتک، کتک، کتک تنها چیزی است که از خانه پدری به یادم دارم. من از شرایط امروزم راضی هستم». «ر» (با نام مستعار شادی) به دلیل آزارهای نامادری و پدرش درسن ۱۵ سالگی از خانه فرار کرده است و الان ۲۱ سال سن دارد و با نیشخندی که تمام مدت روی لبانش نقش بسته است، میگوید: «هرچه بگویم شماها که در ناز و نعمت بودهاید نمیفهمید که من چه کشیدهام. نامادریم با سیخ داغ تمام بدنم را میسوزاند و پدرم کناری میایستاد و نگاه میکرد...».
شادی شروع به خندیدن میکند و فحشهای رکیکی نثار نامادری و پدرش میکند و ادامه میدهد: «روز اول که از اتوبوس شهرکرد به تهران پیاده شدم، میدانستم که شب چه در انتظارم است؛ اما هر چه بود بهتر از زندگی قبلیام بود. یک هفته اول چندین بار به زور سوار ماشینم کردند و مورد تجاوز قرار گرفتم، ولی به مرور مکانها و کار را یاد گرفتم ...».
شادی سه سال است که اعتیاد پیدا کرده و برای خرید مواد با کمترین قیمت هم حاضر به تنفروشی است. ناگهان لبخندش به قطرههای اشکی همراه میشود که لجوجانه سعی دارد نریزد اما بالاخره از بین مژههای سیاهش راهی پیدا میکند و میریزد. او ادامه میدهد: «دوست داشتم نقاش بشوم چون همیشه در مدرسه معلمها به من میگفتند نقاشیهایم خیلی قشنگ است...».
شادی اتاقی در محمدشهر کرج اجاره کرده است و اوایل هفته آنجا میرود ولی بقیه هفته را در پارکها و کنار خیابانها میایستد تا مشتریان خود را پیدا کند. او میگوید: «پول مواد و اجاره آن اتاق کرایهای را از همین راه در میآورم و زندگی میگذرانم. گاهی هم از این بچهپولدارها چیزی مثل ساعت و جواهر و... کش میروم و میفروشم تا برای خودم لباس و لوازم آرایش بخرم».
مدتی است که نیشخندش برگشته است و میگوید: «من از زندگیم راضی هستم و همین که میتوانم حتی ساعاتی در خانه پولدارها باشم یا سوار ماشین پولدارا بشوم برای من کافی است...»
شادی با وجود اعتیاد و روسپیگری هنوز بسیار ظریف و زیبا است و مشاور احتمال ایدز داشتن او را زیاد میداند. شادی میگوید: «این روزها گروپ سکس بسیار زیاد شده است و من با این موضوع مشکلی ندارم تا زمانی که پولم را بدهند».
او مشتریان مخصوص خودش را دارد که شماره موبایل شادی را دارند و با زنگ او را خبر میکنند. با خنده میگوید: «اکثر مشتریانم زن دارند اما باز میآیند سراغ من...»
درد بیپایان فرار از خانه
«شادی» و «تبسم» و صدها دختر دیگر با فرار از خانه وارد جامعهای میشوند که هیچگونه امنیتی برای دخترانش ندارد. بسیاری از دختران از سر اجبار و یا گول خوردن از طریق مردی، دست به فرار میزنند اما بعد از مدتی از کار خود پشیمان میشوند ولی راه بازگشت را به روی خود بسته تصور میکنند. اگر در همان ابتدا مراکزی وجود داشته باشد که آن دختران به آنجا مراجعه کنند، شاید با این تعداد از زنان روسپی روبرو نباشیم.
بحران هویتی و فرهنگی موجود در نسل جوان جامعه بخصوص در میان زنان را نمیتوان انکار یا پنهان کرد و بنابراین باید آموزش مسائل زندگی و روشهای حل بحرانهای اینچنینی را از نوجوانی به آنان آموخت تا بدانند که انجام چه کارهایی، چه پیامدهایی دارد و عواقب تلخ تصمیمات آنی آنان چیست. نمیشود با این میزان از آموزش غیرکاربردی به جوانان انتظار رخ دادن اینگونه خطاها را نداشته باشیم.
در عین حال با فرض این که چنین اتفاقاتی به هر حال رخ میدهند، باید با گسترش فعالیت مراکز حمایتی، وضعیتی را فراهم کرد که کار این زنان به جاهای بدتر نکشد و امکان بازگشت آنان به یک زندگی سالم و عادی برای آنان وجود داشته باشد. این را باید در نظر بگیریم که وجود اینگونه زنان که حامل بیماریهای فراوانی هستند، میتواند به افزایش بیماران مبتلا به ایدز و دیگر بیماریها بیانجامد که خود فاجعه پیشروی دیگری است.
در این مسیر هم نهادهای حکومتی و هم سازمانهای مردمنهاد و هم مراکز فرهنگی و هم خانوادهها باید در کنار هم قرار بگیرند و از گسترش ابعاد این گونه پدیدههای تلخ اجتماعی جلوگیری کنند.