سیری در آفاق و انفس عنوان ستون ثابت ابوالحسن مظفری پژوهشگر حوزه اجتماعی است. در دومین شماره این ستون مظفری به تاملی در مفهوم معنویت پرداخته است.
دیدارنیوز ـ ابوالحسن مظفری*:
یادآوری: «سیری در آفاق و انفس» را به صورت سمبلیک، سیر و سلوکی در مباحث مربوط به رشد افقی و عمودی در نظر گرفتیم. رشد افقی یا زمینی را با عنوان «توسعه» و رشد عمودی و آسمانی را با عنوان «تعالی» شاخص کردیم تا بتوانیم ذیل این تیتر، اشاراتی برای خوانندگان عزیز طرح کنیم که مجموعه آنها؛ «رشدی متوازن» (شامل ترکیبی از رشد افقی و رشد عمودی) برای انسانها به ارمغان بیاورد.
در قسمت قبل به موضوعی در حوزه توسعه پرداختیم تا جایگاه و تأثیر «قانون» را مطرح کرده باشیم. ناگفته پیداست که این سخنان از جنس «اشارات» مختصر و مفید هستند و اذهان مستعد خوانندگان، میتواند پردازش و پیرایش وسیعتری پیرامون این اشارات انجام دهد و البته که «بضاعت مزجات» نویسنده هم هست و آن را در حد تحفهی ناچیز و درویشانه بدانید.
باری در این قسمت، اشارهای در سیر عمودی و انفسی (تعالی) طرح میکنیم؛ مسألهی «معنویت» در زندگی.
با کلامی از دکتر ویکتور فرانکل، روانپزشک و عصبشناس اتریشی و پدیدآورندهٔ معنادرمانی (لوگوتِراپی) در کتاب پرمعنای خودش به نام «انسان در جستجوی معنا» آغاز میکنیم که چنین اشاره میکند:
«اگر دو برادر همسان را به مدت سه سال هر روز به بدترین شکل کتک بزنند و به اولی بگویید کتک خوردنش جزئی از یک تمرین ورزشی است و به دومی هیچ دلیلی برای کتک خوردنش ارائه ندهید، برادر اول بعد از سه سال به ورزشکاری قوی و با اعتماد به نفس بالا و برادر دوم به انسانی حقیر و سرشار از عقدهها و کینهها تبدیل میشود. کتک خوردن و رنج برای هر دو یکسان است، اما تفاوت در حکمتی است که میتواند به رنج کشیدن «معنا» بخشد. یکی به امید روزهای بهتر رنج میکشد و دیگری با هر ضربه خُردتر و حقیرتر میشود.»
فعلا نمیخواهیم راجع به هدفمند بودن یا نبودن زندگی بحث کنیم (که خودش موضوعی بسیار مهم و از دغدغههای بزرگ اندیشمندان بوده و هست) بلکه هدف در این اشارهی مختصر و مفید، توجه بیشتر به «معنا داشتن» یا نداشتن در اغلب اعمال زندگی است. بدون معنا داشتن (و به نوعی معنویت) حتی سادهترین کارها نیز ممکن است تبدیل به آزارهای ناخوشایند شده و یا بر عکس؛ معناداری «رنجها» نیز میتواند موجب شکوفایی و رشد انسان شود.
کارهای ما، یا واقعا «معنا» دارند و یا برایشان معنایی پیدا میکنیم. به عبارتی ذهن ما میتواند (و در اغلب موارد هم همین کار را میکند) که برای کارهای مدنظرش این رویکردها را داشته باشد:
۱- معنایابی
۲- معناخواهی
۳- معناسازی
لذا وقتی با یک پدیده یا یک عمل روبرو میشویم، سه حالت مهم برای آن متصور هستیم: یا گمان داریم عملی است که قطعا معنایی دارد و ما به دنبال کشف آن معنا میرویم (میشود معنایابی) مثلا جمع کثیری (مخصوصا دینداران) معتقدند که زندگی ما قطعا و حتما، معنا و هدفی دارد و به دنبال کشف آن میروند و یا احساس میکنند که آن را کشف کردهاند.
در حالت دیگر با کارهایی روبرو هستیم که هنوز مطمئن نیستیم معنایی داشته باشند، ولی مایلیم که معنا داشته باشند وگرنه انجامشان (خصوصا اگر نیاز به تکرارهای فراوان داشته باشند) سخت و آزاردهنده میشوند. مثلا هنوز مطمئن نیستیم که بسیاری از رنجهایی که خواسته و ناخواسته میبریم، معنای قطعی داشته باشند، ولی مایلیم که معنا داشته باشند و به این ترتیب، آنها را قابل تحمل و یا اصلا موجب رشد کنیم.
حالت سوم آن است که برای کارهای دلخواهانه، معنایی بسازیم یا اصطلاحا «جعل» کنیم. گاهی هم برعکس است یعنی ابتدا معنایی میسازیم و سپس کار مرتبط با آن را انجام میدهیم. به مثال اول متن برگردیم؛ هر کدام از آن برادران حتی اگر معنایی هم برای کتکخوردن هر روزهی خود ندارند، میتوانند این معنا را برای خود ساخته و آن عمل را قابل تحمل و یا موجب رشد خود سازند.
در هر صورت بیمعنا بودن یا بیمعنا شدن زندگی (و خیلی کارهای دیگر) میتواند انسان را به پوچی و خودکشی یا دگرکشی نزدیکتر سازد.
نسبتهای فوق در میان افراد مختلف، ربط مستقیم به دانش و بینش آنها دارد؛ یعنی ممکن است موضوعی برای یک فرد، معنادار باشد، ولی برای فرد دیگری هنوز معنای قطعی نداشته و فرضا دنبال معنایابی و یا معناسازی برای آن برود؛ و شاید هم برای افرادی، نه معنا داشته باشد و نه بخواهند معنایی برای آن بیابند یا بسازند. انسان موجودی کاملا «مختار» است.
هستند کسانی که کوچکترین اتفاقات عالم را نیز معنادار دانسته که یا آن را دریافتهاند و یا عمیقا دنبال چنین دریافتهایی هستند. به قول جناب سعدی علیهالرحمه:
برگ درختان سبز، در نظر هوشیار
هر ورقش دفتری است، معرفت کردگار
*پژوهشگر حوزه اجتماعی